بشنو اين نکته که خود را ز غم آزاده کني

شاعر : حافظ

خون خوري گر طلب روزي ننهاده کني بشنو اين نکته که خود را ز غم آزاده کني
حاليا فکر سبو کن که پر از باده کني آخرالامر گل کوزه گران خواهي شد
عيش با آدمي اي چند پري زاده کني گر از آن آدمياني که بهشتت هوس است
مگر اسباب بزرگي همه آماده کني تکيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف
گر نگاهي سوي فرهاد دل افتاده کني اجرها باشدت اي خسرو شيرين دهنان
مگر از نقش پراگنده ورق ساده کني خاطرت کي رقم فيض پذيرد هيهات
اي بسا عيش که با بخت خداداده کني کار خود گر به کرم بازگذاري حافظ
که جهان پرسمن و سوسن آزاده کني اي صبا بندگي خواجه جلال الدين کن