به چشم کرده‌ام ابروي ماه سيمايي

شاعر : حافظ

خيال سبزخطي نقش بسته‌ام جايي به چشم کرده‌ام ابروي ماه سيمايي
از آن کمانچه ابرو رسد به طغرايي اميد هست که منشور عشقبازي من
در آرزوي سر و چشم مجلس آرايي سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت
بيا ببين که که را مي‌کند تماشايي مکدر است دل آتش به خرقه خواهم زد
که مي‌رويم به داغ بلندبالايي به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنيد
که نيستش به کس از تاج و تخت پروايي زمام دل به کسي داده‌ام من درويش
عجب مدار سري اوفتاده در پايي در آن مقام که خوبان ز غمزه تيغ زنند
کجا بود به فروغ ستاره پروايي مرا که از رخ او ماه در شبستان است
که حيف باشد از او غير او تمنايي فراق و وصل چه باشد رضاي دوست طلب
اگر سفينه حافظ رسد به دريايي درر ز شوق برآرند ماهيان به نثار