شمه‌اي از داستان عشق شورانگيز ماست

شاعر : حافظ

اين حکايتها که از فرهاد و شيرين کرده‌اند شمه‌اي از داستان عشق شورانگيز ماست
آنچه آن زلف دراز و خال مشکين کرده‌اند هيچ مژگان دراز و عشوه‌ي جادو نکرد
قابل تغيير نبود آنچه تعيين کرده‌اند ساقيا مي ده که با حکم ازل تدبير نيست
کاين حريفان خدمت جام جهان‌بين کرده‌اند در سفالين کاسه‌ي رندان به خواري منگريد
عارفان آنجا مشام عقل مشکين کرده‌اند نکهت جانبخش دارد خاک کوي دلبران
دختر رز را که نقد عقل کابين کرده‌اند ساقيا ديوانه‌اي چون من کجا دربر کشد
اين تطاول بين که با عشاق مسکين کرده‌اند خاکيان بي‌بهره‌اند از جرعه‌ي کاس الکرام
اين کرامت همره شهباز و شاهين کرده‌اند شهپر زاغ و زغن زيبا صيد و قيد نيست