روشني طلعت تو ماه ندارد

شاعر : حافظ

پيش تو گل رونق گياه ندارد روشني طلعت تو ماه ندارد
خوشتر از اين گوشه پادشاه ندارد گوشه ابروي توست منزل جانم
آينه داني که تاب آه ندارد تا چه کند با رخ تو دود دل من
چشم دريده ادب نگاه ندارد شوخي نرگس نگر که پيش تو بشکفت
جانب هيچ آشنا نگاه ندارد ديدم و آن چشم دل سيه که تو داري
شادي شيخي که خانقاه ندارد رطل گرانم ده اي مريد خرابات
طاقت فرياد دادخواه ندارد خون خور و خامش نشين که آن دل نازک
هر که در اين آستانه راه ندارد گو برو و آستين به خون جگر شوي
کيست که او داغ آن سياه ندارد ني من تنها کشم تطاول زلفت
کافر عشق اي صنم گناه ندارد حافظ اگر سجده تو کرد مکن عيب