بلبلي خون دلي خورد و گلي حاصل کرد

شاعر : حافظ

باد غيرت به صدش خار پريشان دل کرد بلبلي خون دلي خورد و گلي حاصل کرد
ناگهش سيل فنا نقش امل باطل کرد طوطي اي را به خيال شکري دل خوش بود
که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد قره العين من آن ميوه دل يادش باد
که اميد کرمم همره اين محمل کرد ساروان بار من افتاد خدا را مددي
چرخ فيروزه طربخانه از اين کهگل کرد روي خاکي و نم چشم مرا خوار مدار
در لحد ماه کمان ابروي من منزل کرد آه و فرياد که از چشم حسود مه چرخ
چه کنم بازي ايام مرا غافل کرد نزدي شاه رخ و فوت شد امکان حافظ