کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود

شاعر : حافظ

بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود
ببوس غبغب ساقي به نغمه ني و عود بنوش جام صبوحي به ناله دف و چنگ
که همچو روز بقا هفته‌اي بود معدود به دور گل منشين بي شراب و شاهد و چنگ
زمين به اختر ميمون و طالع مسعود شد از خروج رياحين چو آسمان روشن
شراب نوش و رها کن حديث عاد و ثمود ز دست شاهد نازک عذار عيسي دم
ولي چه سود که در وي نه ممکن است خلود جهان چو خلد برين شد به دور سوسن و گل
سحر که مرغ درآيد به نغمه داوود چو گل سوار شود بر هوا سليمان وار
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود به باغ تازه کن آيين دين زردشتي
وزير ملک سليمان عماد دين محمود بخواه جام صبوحي به ياد آصف عهد
هر آن چه مي‌طلبد جمله باشدش موجود بود که مجلس حافظ به يمن تربيتش