از ديده خون دل همه بر روي ما رود

شاعر : حافظ

بر روي ما ز ديده چه گويم چه‌ها رود از ديده خون دل همه بر روي ما رود
بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود ما در درون سينه هوايي نهفته‌ايم
گر ماه مهرپرور من در قبا رود خورشيد خاوري کند از رشک جامه چاک
بر روي ما رواست اگر آشنا رود بر خاک راه يار نهاديم روي خويش
گر خود دلش ز سنگ بود هم ز جا رود سيل است آب ديده و هر کس که بگذرد
زان رهگذر که بر سر کويش چرا رود ما را به آب ديده شب و روز ماجراست
چون صوفيان صومعه دار از صفا رود حافظ به کوي ميکده دايم به صدق دل