زهي خجسته زماني که يار بازآيد

شاعر : حافظ

به کام غمزدگان غمگسار بازآيد زهي خجسته زماني که يار بازآيد
بدان اميد که آن شهسوار بازآيد به پيش خيل خيالش کشيدم ابلق چشم
ز سر نگويم و سر خود چه کار بازآيد اگر نه در خم چوگان او رود سر من
بدان هوس که بدين رهگذار بازآيد مقيم بر سر راهش نشسته‌ام چون گرد
گمان مبر که بدان دل قرار بازآيد دلي که با سر زلفين او قراري داد
به بوي آن که دگر نوبهار بازآيد چه جورها که کشيدند بلبلان از دي
که همچو سرو به دستم نگار بازآيد ز نقش بند قضا هست اميد آن حافظ