شراب بي‌غش و ساقي خوش دو دام رهند

شاعر : حافظ

که زيرکان جهان از کمندشان نرهند شراب بي‌غش و ساقي خوش دو دام رهند
هزار شکر که ياران شهر بي‌گنهند من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سياه
بيار باده که اين سالکان نه مرد رهند جفا نه پيشه درويشيست و راهروي
شهان بي کمر و خسروان بي کلهند مبين حقير گدايان عشق را کاين قوم
هزار خرمن طاعت به نيم جو ننهند به هوش باش که هنگام باد استغنا
چو بندگان بگريزند و چاکران بجهند مکن که کوکبه دلبري شکسته شود
نه آن گروه که ازرق لباس و دل سيهند غلام همت دردي کشان يک رنگم
که سالکان درش محرمان پادشهند قدم منه به خرابات جز به شرط ادب
که عاشقان ره بي‌همتان به خود ندهند جناب عشق بلند است همتي حافظ