نازیسم (Nazism )

تهیه کننده : راسخون





نازیسم عنواني است براي حكومت آلمان در دورة "آدولف هيتلر" و گاهي هم رديف معناي فاشيسم مي باشد. و نيز نازي علامت اختصاري "حزب ناسيونال سوسياليست كارگران آلمان" به رهبري هيتلر است.
نازیسم به عنوان یک مفهوم تاریخی ، نوعی نظام حکومتی دیکتاتوری سرمایه داری است. فاشیسم و نازیسم اشکال مختلف دیکتاتوری سرمایه داری مالی بزرگ است ، که در شرایط بحران حاد (اقتصادی) برای حفظ حکو مت از به قدرت رسیدن کارگر ان در جامعه حاکم می‌شود ، برعلیه سایر بخش‌های سرمایه داری و دیگر بخش‌های جامعه نظیر کارگران.
وقتی سخن از نازیسم به میان می‌آید، همه بی‌درنگ به یاد تصاویر سیاه و سفید جنگ جهانی دوم و پرچم‌های قرمز با نشان صلیب شکسته می‌افتند. تصور عام از نازی‌ها افرادی نظامی است که برای رسیدن به اهداف خود از انجام هیچ قساوتی فروگذار نیستند و هرچه را که به چنگ شان بیفتد، نابود می‌سازند.
در نظر اینان رهبر این دسته از انسان‌های خونخوار مرد دیوانه‌ای است که با آن سبیل نیم بندش، مدام با فریادهای آسمان خراش پیروان خود را به سوی جنگ و خونریزی می‌خواند. اما به راستی در پس این تصاویر آرشیوی دهشتناک و این حجم عظیم خشونت و جنگ افروزی که از حزب نازی حاکم بر آلمان میان سال‌های 1945-1933 در ذهن داریم، چه تفکر و انگیزه‌ای نهفته بوده است؟
حزب نازی از صلیب شکسته و رنگ‌های قرمز و سیاه که گفته می‌شود نشان دهنده "خون و خاک" هستند به عنوان نماد و سمبل خود استفاده می‌‌نماید. در حقیقت سیاه ، سفید و قرمز رنگ‌های قدیمی پرچم آلمان متحد شمالی بودند.
این واژه بعدها در مفهوم گسترده‌تری به کار رفت و به دیگر رژیم‌های دست راستی که دارای ویژگی‌های مشابهی بودند، اطلاق شد. نازیسم نوعی از اندیشه فاشیسم و دیکتاتوری سرمایه مالی می‌‌باشد.
این اصطلاح بارها در ارتباط با دیکتاتوری آلمان نازی از سال ۱۹۳۳ تا سال ۱۹۴۵ (رایش سوم) استفاده می‌گردد. این تفکر توسط حزب ملی کارگران سوسیالیست آلمان (ان اس دی‌ای پی یا حزب نازی) و به وسیله پیشوا آدولف هیتلر مطرح گردید. طرفداران نازیسم نظریه برتری "نژاد آریایی" و ملت آلمان را نسبت به سایر نژادها و ملل مطرح نمودند. نازیسم در آلمان امروزی غیر قانونی می‌‌باشد، گرچه بقایا و احیا کنندگان نازیسم مشهور به "نئو نازی" در آلمان و خارج از آن مشغول فعالیت می‌‌باشند.

اصول کلی اندیشه نازیسم

نازیسم دارای همان معنای فاشیسم است. این کلمه از حروف اول اسم حزب فاشیستی هیتلر که «حزب کارگری ملی سوسیالیستی» خوانده می شد و البته نه کارگری بود نه ملی و نه سوسیالیستی ترکیب یافته است.
مطابق با کتاب "نبرد من"، هیتلر نظریه سیاسی خود را از مشاهدات سیاست امپراتوری اتریش - مجارستان مطرح نمود. او در امپراتوری اتریش- مجارستان به دنیا آمده بود و تبعه آنجا بود ، و معتقد بود که تنوع نژادی و زبانی سبب ضعف و بی ثباتی امپراتوری می‌گردد. البته ، او مشاهده نمود که دموکراسی نیز باعث بی ثباتی قوا می‌گردد، چون جایگاه قدرت در دستان اقلیت نژادی می‌‌باشد.
معنای علمی این واژه عبارتست از نظام دیکتاتوری متکی به اعمال زور و ترور آشکار که توسط ارتجاعی ترین و متجاوز ترین محافل امپریالیستی مستقر می شود. فاشیسم از طرف سرمایه انحصاری پشتیبانی می شود و هدف آن حفظ نظام سرمایه داریست، در هنگامی که حکومت به شیوه های متعارف امکان پذیر نباشد. حکومت فاشیستی کلیه حقوق و آزادی های دموکراتیک را در کشور از بین می برد و سیاست خود را معمولاً در لفافه ای از تئوری ها و تبلیغات مبتنی بر تعصب ملی و نژادی می پوشاند.
از نظر تاریخی فاشیسم نخست در ایتالیا در سال ۱۹۱۹ بوجود آمد و سه سال بعد توانست حکومت را در این کشور غصب کند. حزب فاشیستی آلمان در سال ۱۹۲۰ ایجاد شد و نام عوام فریبانه ناسیونال سوسیالیست برخود نهاد. این حزب در سال ۱۹۳۳ به کمک انحصارهای بزرگ آلمانی و خارجی حکومت را بدست گرفت و دیکتاتوری خونین هیتلری را مستقر کرد.

پشتیبانی از جریان‌های فاشیستی

بسیاری از احزاب سیاسی راست گرا و سیاست مداران راست گرا در اروپا از پدید آمدن فاشیسم و نازیسم استقبال نمودند. این احزاب مخالف شوروی، معتقد بودند که هیتلر منجی تمدن غرب و سرمایه داری در مقابل بلشویسم می‌‌باشد. در سال‌های ۱۹۲۰ و اوایل ۱۹۳۰ نازیسم از طرف احزابی چون حزب محافظه کار انگلستان ، در اواخر سالهای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ نهضت فالانژیسم اسپانیا، اشخاص سیاسی و نظامی که خواستار ایجاد دولتی "مقتدر" بودند، و لژیون فرانسویان مخالف بلشویسم (اِل وی اِف) و دیگر مخالفان شوروی حمایت می‌‌گردید.
حزب محافظه کار انگلستان و راست گرایان فرانسه در میانه و اواخر سالهای ۱۹۳۰ از رژیم نازی دلسرد شدند و حتی شروع به انتقاد از توتالیتاریسم (رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی) کردند. برخی از مفسران معاصر عقیده داشتند که اعمال این احزاب در حقیقت حمایت از نازیسم می‌‌باشد.

عوامل موفقیت نازیسم

این سوال مهمی است، که در رابطه با عوامل موفقیت نازیسم نه تنها در آلمان، بلکه در کشورهای دیگر اروپایی (از سال ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۰ نازیسم در سوئد ، انگلیس ، ایتالیا ، اسپانیا ، و حتی در امریکا طرفدار پیدا کرده بود) در دهه بیست و سی قرن اخیر مطرح می‌‌باشد؟ عوامل زیر را می‌توان نام برد:
▪ عدم پذیرش سوسیالیسم و (توزیع مجدد ثروت سرمایه داری و طبقه اشراف) پس از جنگ جهانی اول
▪ بحران اقتصادی شدید در آلمان ، اروپا و جها ن پس از جنگ جهانی اول
▪ درخواست سوسیالیسم و خطر آن از طرف طبقه کارگر آلمان پس از جنگ جهانی اول
▪ تحقیر آلمان و جریمه آن در قرارداد ورسای پس از جنگ جهانی اول
▪ نداشتن آشنایی سیاسی مردم پس از سرنگونی سلطنت در بسیاری از کشورهای اروپایی
▪ مشاهده نقش یهودیان در وقوع جنگ جهانی اول و سودجویی آنها
▪ مشاهده ثروت یهودیان سرمایه دار در آلمان
▪ تنفر از یهودیت
● بنیادهای اندیشه نازی
▪ برنامه‌های سوسیالیست ملی
▪ نژاد پرستی
▪ به خصوص ضد – یهودی گرایی، که در آخر منجر به کشتار و سوزاندن جمعی گردید.
▪ ایجاد یک نژاد برتر توسط سرچشمه حیات (نام یک سازمان در رایش سوم)
▪ ضد- اسلاو
▪ اعتقاد به برتری سفید پوستان، ژرمن ها، آریایی‌ها یا نژاد اروپای شمالی
▪ مرگ آسان و اصلاح نژاد با رعایت بهداشت نژادی
▪ ضد- مارکسیسم،ضد- کمونیسم، ضد- بلشویسم
▪ عدم پذیرش دموکراسی
▪ اصل پیشوا
▪ نمایش فرهنگ محلی غنی
▪ داروین گرایی اجتماعی
▪ دفاع از خون و خاک (نمایش رنگ‌های قرمز و سیاه در پرچم نازی)
▪ ایجاد فضای زندگی بیشتر برای آلمان
▪ وابستگی به فاشیسم
● تأثیرات جانبی
اصول کلی مورد استفاده در تصدیق سیاست دیکتاتوری دستوراتی بودند که در جهت تبعیض نژادی و توقیف تمام دارایی هایشان در تمام ایالات ، و هم چنین سرکوب مخالفان صادر می‌‌گردید.
نظیر دیگر رژیم‌های فاشیست ، رژیم نازی نیز توجه ویژه‌ای به ضد- کمونیسم و اصل پیشوا داشت ، بنیادهای اندیشه فاشیسم بر مبنای نقش حرکات سیاسی و ملی استوار بود. برخلاف دیگر اندیشه‌های فاشیسم ، نازیسم به شدت نژاد پرست بود. تعدادی از شواهد نژاد پرستی نازی به شرح زیر می‌‌باشد:
▪ ضد- یهودی گرایی ، که اوج آن کشتار و سوزاندن جمعی بود
▪ نژاد ملی ، شامل نظریه نژاد برتر ملت آلمان
اعتقاد به نیاز نژاد آلمان به پاکسازی توسط اصلاح نژاد، که اوج آن مرگ آسان افراد معلول و ناتوان و عقیمی/ نازایی اجباری افراد دارای نقایص عقلی و یا بیماری‌های ارثی. ضد- روحانیون نیز بخشی از اندیشه نازی بود.

نقش ملت

دولت نازی بر اساس نژاد برتر "ملت آلمان" بنا شده بود. این چکیده اصلی کتاب نبرد من بود ، که شعار آن هم "یک ملت ، یک حکومت ، یک پیشوا" بود.

ملت و تاریخ

برجسته‌ترین عضو حزب نازی آدولف هیتلر بود ، که از ۳۰ ژانویه ۱۹۳۳ تا زمان خودکشی در ۳۰ آوریل ۱۹۴۵ بر آلمان نازی حکومت می‌‌کرد و همچنین رهبری آلمان را در جنگ جهانی دوم بر عهده داشت. پس از جنگ ، بسیاری از سران نازی در دادگاه نورنبرگ محکوم به جنایت جنگی و جنایت برضد بشریت شدند.
اقتصاد آلمان نازی: پیش از جنگ (1939-1933)
مردم آلمان پس از جنگ جهانی اول در چنگال وضع فلاکت باری افتاده بودند. شمار زیادی از جوانان خود را از دست داده بودند، خسارت‌های سنگینی به ایشان وارد آمده بود و از طرفی طبق عهدنامه‌ ورسای، مبلغ سنگینی را نیز باید به عنوان غرامت جنگ می‌پرداختند. ابر تورم این دوره‌ آلمان و پیامدهای اجتماعی و فرهنگی آن برای کمتر کسی ناشناخته است. در چنین فضایی، آلمان جنگ زده در نیمه‌ دوم دهه‌ 20 تازه داشت با سرمایه‌گذاری‌های خارجی و تخفیف‌های متفقین زیر بار مشکلات کمر راست می‌کرد که بحران بزرگ اقتصادی از راه رسید. این بحران برای هیتلر و هم‌حزبی‌هایش که با بهبود یافتن اوضاع آلمان امید دست یابی به هرگونه قدرت را از دست داده بودند، فرصتی استثنايی بود. آنان بی محابا شروع به کوبیدن دولت وقت کردند و سرانجام نیز توانستند با انتصاب هیتلر به مقام صدر اعظمی، شاهد مقصود را در آغوش بکشند. به محض تشکیل کابینه چهار هدف عمده در دستور کار سیاست اقتصادی دولت هیتلر قرار گرفت:
- حذف بیکاری؛
- تجدید سامان صنایع دفاعی؛
- جلوگیری از ظهور مجدد ابر تورم؛
- افزایش تولید کالاهای مصرفی و بالابردن استانداردهای زندگی.
همه‌ این اهداف قرار بود در چارچوب برنامه‌ کلی‌تر بیست و پنج ماده‌ای حزب ناسیونال سوسیالیست که در 1920 بر سر آن میثاق شده بود، به اجرا گذاشته شوند. اهم اهداف اقتصادی این برنامه عبارت بودند از:
- حذف تمامی درآمدهای غیرکاری؛
- ختم قاطعانه جنگ سودها؛
- ملی‌سازی همه‌ کسب و کارهای شرکتی؛
- تسهیم سود در بنگاه‌های بزرگ؛
- پوشش گسترده‌ بیمه‌ سالمندی؛
- انجام اصلاحات ارضی متناسب با نیازهای ملی.
هرچند میزان پایبندی به این رئوس در آلمان نازی همواره محل بحث و بررسی بوده است، اما آنچه که از آمار برمی‌آید، همگی نشان از موفقیت‌های اقتصادی آلمان پیش از جنگ دوم دارد.
وقتی نازی‌ها به قدرت رسیدند، عمده‌ترین مساله‌ کشور معضل بیکاری بود که نرخ آن به حدود 30‌درصد می‌رسید. یارمال شاخت، اولین ريیس رایش بانک و اولین وزیر اقتصاد هیتلر بود که وظیفه‌ سامان‌دهی به اوضاع اقتصادی از همان ابتدا بر دوش‌اش نهاده شد. سیاست‌های این دوره‌ او را عمدتا کینزی تعبیر کرده‌اند، چرا که بر مخارج بخش عمومی و استفاده از کسری بودجه تاکیدی ویژه داشت. در نتیجه‌ سیاست‌های او در همان دو – سه سال ابتدایی کاهش چشمگیری در نرخ بیکاری حاصل شد و با وضع کنترل‌های قیمتی تورم نیز تا حدود بسیار زیادی مهار شد. شاخت از لغو نظام پایه طلا استفاده کرد تا نرخ‌های بهره را پایین نگاه داشته و از مزیت کسری بودجه‌های عظیم استفاده کند. در این دوره رشد اشتغال آلمان از هر کشور دیگر درگیر با بحران اقتصادی سریع‌تر بود.
مرحله‌ بعد در آلمان نازی پرداختن به تولیدات نظامی بود. از ژوئن 1933 «برنامه‌ راینهارت» به اجرا گذاشته شد که عبارت بود از توسعه گسترده زیرساخت‌ها از طریق سرمایه‌گذاری مستقیم و غیر مستقیم (سرمایه‌گذاری غیر مستقیم نظیر کاهش‌های مالیاتی و سرمایه‌گذاری‌های مستقیم دولتی در راه‌های آبی، خطوط آهن و ایجاد جاده و شاهراه‌ها). به ویژه جاده‌سازی به عنوان بخشی از برنامه‌های تدارکاتی هیتلر برای جنگ از رشد چشمگیری برخوردار شد و بعد از آن برنامه‌هایی نظیر راینهارت، یکی پس از دیگری به اجرا گذاشته شدند. وسائط حمل‌و‌نقل موتوری مورد توجه فراوان مردم آلمان قرار گرفت و صنعت خودروسازی آلمان طی دهه‌ 30 شاهد رشدی پرسرعت بود (نمونه‌اش شرکت‌های فولکس واگن و اپل هستند، که این آخری گفته می‌شد در سال‌های جنگ از نیروی کار برده‌وار یهودیان نیز بسیار سود برده است!).
در شش ساله‌ 39-1933 رشد سالانه‌ متوسط GNP حدود 9.5‌درصد بود (شکل1 نشانگر درآمد ناخالص ملی است)، در حالی که رشد بخش صنعت به 17.2‌درصد نیز می‌رسید. در این سال‌ها آمار ازدواج و زاد و ولد پیوسته رو به افزایش بود و خودکشی جوانان کاهش بیش از 80‌درصدی نشان می‌داد. بدهی‌های خارجی به وضع باثباتی رسیده بود و تورم و بیکاری ریشه کن شده بودند. حتی آمار‌ها (جدول1، ارقام تنها متعلق به ناحیه‌ برلین است) نشان می‌دهند که سطح فعالیت‌های فرهنگی و سرگرمی نیز پیشرفتی چشمگیر داشته است.
از 1936 به این سو، کم‌کم اقتصاد آلمان به سمت اقتصاد جنگ و عرض اندام توانایی‌های اصلی نازیسم پیش رفت. در این سال مخارج نظامی آلمان به 10‌درصد GNP رسیده بود که از هر کشور دیگر اروپایی در آن زمان بالاتر بود. این سال شاهد برکناری شاخت و نشستن هرمان گورینگ، مردی اساسا نظامی، به جای او نیز بود. گورینگ طی یک برنامه چهارساله (زمان پیش‌بینی شده برای آغاز جنگ) مامور رساندن آلمان به خودکفایی شد و سیاست‌های تجاری جدید آلمان به مرحله‌ اجرا در آمدند. هیتلر در این زمان به خوبی متوجه شده بود که منابع آلمان برای رسیدن به خودکفایی کافی نیست. به همین رو تصمیم گرفت به جای قطع کامل تجارت، رقبای تجاری خود را محدود سازد. او تصمیم گرفته بود از این پس تنها با کشورهای تحت نفوذ خود (یعنی کشورهای جنوب اروپا و حوزه‌ بالکان) به تجارت بپردازد و به همین سبب تجارت با این کشورها را تشویق و تجارت با سایر دول را به شدت منع می‌کرد. کشورهایی چون یوگسلاوی، مجارستان، رومانی، بلغارستان و یونان 50‌درصد سهم تجارت شان را مراودات با آلمان نازی تشکیل می‌داد.
از طرفی دست دیگری در کار شد و در داخل کسب و کارهای آلمانی را به تشکیل کارتل و انحصارات تشویق نمود. دولت از این کارتل‌ها حمایت کرده و سود ثابتی را برایشان تضمین می‌نمود. درمقابل همکاری نزدیکی میان این سازمان‌های بزرگ کسب و کار با دولت شکل می‌گرفت، که به آنها امکان می‌داد به شرط حرکت در چارچوب اهداف سیاسی و نظامی دولت از منافعی بزرگ بهره‌مند شوند.
اقتصاد آلمان نازی: سال‌های جنگ (1945-1939)
با وارد شدن آلمان در جنگ و منصوب شدن گورینگ به سمت فرماندهی نیروی هوایی آلمان، آلبرت اسپیر جای او را در وزارت اقتصاد گرفت. به این ترتیب اقتصاد آلمان به تدریج به سمت «اقتصاد جنگ» پیش رفت.
هرچند باید توجه داشت که شروع جنگ جهانی دوم تاثیر قابل ملاحظه‌ فوری بر اقتصاد آلمان نگذاشت. زیرا این کشور طی شش سال گذشته سهم عمده‌ تولیدات خود را به بخش نظامی اختصاص داده بود و به عبارتی به شکلی تدریجی منابع خود را به آن سو منتقل نموده بود. برخلاف تمام کشورهای درگیر، حکومت نازی به منظور تامین مخارج جنگ حتی مالیات‌های مستقیم را افزایش چندانی نداد. در 1941 حداکثر نرخ مالیاتی آلمان 7/13‌درصد بود، درحالی که همین نرخ در بریتانیا به 7/23درصد می‌رسید.
در طول جنگ هرگاه که آلمان سرزمین جدیدی را به فتوحات خود می‌افزود، کشورهای تحت اشغال مجبور می‌گشتند مواد خام خود را به قیمت‌های بسیار ناچیز به آلمان بفروشند. به عبارتی هیتلر برای بهبود وضع اقتصادی کشورش ترفند خیلی ساده‌ای در پیش گرفته بود: هرچه که احتياجاتش را با حمله و جنگ به دست می‌آورد. سنگ‌آهن نروژ، شبکه‌های حمل و نقل سوئد، نفت رومانی، انبارهای غله‌ اوکراین و البته، زمین‌های روسیه برای اسکان جمعیت در حال ازدیاد کشورش.
در این سال‌ها نیروی کار هم در آلمان بسیار ارزان شده بود. چون برای مثال در اوج سال‌های جنگ حدود یک چهارم نیروی کار آلمان را یهودیان، اسرای جنگی و اسلاوها تشکیل می‌دادند.
با تمام این‌ها، همه‌ این دستاوردهای چشمگیر آلمان، که در سال‌های ابتدایی با سیاست‌های برق‌آسای کینزی و در سال‌های پسين با حملات گسترده‌ نظامی به دست آمده بود، پس از 1942 رو به افول نهاد. آلمان در مسکو و استالینگراد شکست‌های سختی خورد و از آن پس رویای فتح استالینگراد که به فوبیای هیتلر تبدیل شده بود تمام اقتصاد آلمان را در خود بلعید. در اواخر سال 1944 می‌توان گفت دیگر تقریبا تمام ظرفیت تولیدی آلمان به بخش نظامی اختصاص یافته بود و هیتلر عملا به وضع مردمش وقعی نمی‌نهاد. چرا که معتقد بود پیروزی در جنگ همه‌ مشکلات را خود به خود حل خواهد نمود. مابقی کار هیتلر و آلمان نازی را همه می‌دانیم. در اینجا بد نیست به عنوان حسن ختام مقاله توصیه‌ای را که این نابغه‌ سودایی در ماه‌های پایانی جنگ به وزیر اقتصادش کرده بود بیاوریم. گواهی بر جهان بینی خاص او:
«تمام ذخائر صنعتی و کشاورزی آلمان باید نابود شوند تا چیزی برای متفقین، یا آلمانی‌های بازمانده، باقی نماند... اگر در جنگ شکست بخوریم، ملت آلمان نیز نابود خواهد شد. نیازی نیست به نیازهای اساسی مردم توجه شود... کسانی که پس از این جنگ باقی خواهند ماند فرومایه‌اند!»