شهيد سيد مجتبی هاشمي (1)
شهيد سيد مجتبی هاشمي (1)
شهيد سيد مجتبی هاشمي (1)
تهيه كننده : محمود كريمي شروداني
منبع : راسخون
منبع : راسخون
سيد مجتبي هاشمي در سال 1319 در تهران ديده به جهان گشود. وي دوران كودكي را در خانوادهاي مذهبي سپري كرد و پس از اتمام دوران تحصيلات متوسطه به ارتش پيوست؛ و به دليل قدرت بدني قابل توجهي كه داشت، عضو نيروهاي ويژه كلاه سبز گشت. اما پس از مدتي به دليل شناخت ماهيت رژيم طاغوتي از ارتش خارج شد؛ او در تاريخ 15 خرداد سال 42 به همراه دوستانش يك خودروي ارتش را به آتش كشيد و به مدت 3 ماه تحت تعقيب مأموران رژيم قرار گرفت.
هاشمي با آغاز جنگ تحميلي عازم جبهههاي جنوب گشت و در مدرسه «فداييان اسلام» در شهر آبادان اولين نيروي انتظامي نامنظم براي مقابله با تهاجمات بعثيون را به وجود آورد. ايشان پس از مدتي ستاد فداييان اسلام را به هتل كارونسرا منتقل كرد و تا مدتها تنها مركز اعزام به خط مقدم و آموزش فعاليتهاي رزمي اين هتل بود. در آن زمان به دليل كمبود اسلحه سيد مجتبي با آقاي خامنهاي تماس گرفت و از طريق ايشان اقدام به تهيه اسلحه نمود، و با هزينه شخصي، مايحتاج عمومي را تهيه كرد. طرح هوشمندانه او منجر به آزادسازي ميدان تير آبادان از اسارت بعثيون عراقي شد.
تاريخ تولد :1319
تاریخ شهادت : 1364
طول مدت حیات :45
محل شهادت :محل كار
پدرم قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در حسینیه ارشاد سخنرانی میکرد و احتمالا" با دکتر علی شریعتی و شهید مطهری نیز ارتباط داشته است. او نخستین فرمانده کمیته انقلاب مرکزی تهران بود.
او یکی از اعضای گروه فداییان اسلام بود و به همین دلیل، با آغاز غائله کردستان و با کمک 100 نفر از اعضای کمیته انقلاب، به آن شهر رفت و گروه ضربتی با نام "فداییان اسلام" تشکیل داد و به مبارزه با ضد انقلاب پرداخت. پس از شروع جنگ تحمیلی، ستاد این گروه در هتل کاروانسرای آبادان شکل گرفت و پدرم و همرزمانش، در مقاومت 32 روزه این شهر، همپای امیر منوچهر کهتری ایستادگی کردند. در واقع مقاومت آبادان، مدیون شهید هاشمی است.
در صفحه 254 از جلد پانزدهم "صحیفه امام" و در نامه تشکر امام خمینی (ره) از فرماندهان ارتش و سپاه در شکست حصر آبادان، از گروه فداییان اسلام قدردانی شده است.
شهید هاشمی، در عملیات ثامنالائمه(ع) هم حضور داشت و نهایتا" پس از شکست چندین عملیات تروریستی، روز بیستوهشتم اردیبهشت ماه 1364 توسط گروهک منافقین در تهران به شهادت رسید.
این دو نفر، تنها فرماندهان جنگهای نامنظم در ایران بودند. همه تصور میکنند، شهید هاشمی دست راست شهید چمران بوده، در حالیکه هریک از آنها به صورت مستقل، جنگهای نامنظم را فرماندهی میکردند.
من از عکسهای پدرم به شهید چمران رسیدم و پس از مطالعه کتابهای وی به این نتیجه رسیدم که چمران، با عمل خود به نسلهای گذشته، حال و آینده نشان داد که میتوان در عین داشتن ثروت، همپای فقرا زندگی کرد و برای حق جنگید.
بله. دفترچه خاطرات شهید هاشمی، در دوران کودکیام توسط یکی از دوستانش به امانت برده شده و اکنون در دسترس نیست. اما بیش از هزار عکس از پدرم در دوران جنگ تحمیلی دارم.
طرفداران و علاقهمندان به پدرم، در جبهه از او عکس میگرفتند و برایش میفرستادند. البته بیشتر عکسها توسط شهید قاسم رضایی تهیه شدهاند.
پدر من، عضو سپاه یا ارتش نبود و جزء نیروهای مردمی به حساب می آمد. شایداین یکی از دلایل کمتوجهی به شهید هاشمی باشد.
درباره علاقه پدرم به چهگوارا و فیدلکاسترو، سند خاصی وجود ندارد. اما خودم نیز چنین احساسی دارم. آنها به عنوان سمبل مردان آزاده، قابل احترامند. حتی دوستانش در جبهه، شهید هاشمی را با نام "فیدلکاسترو شیعه ایران" صدا میکردند.
آیا این ظاهر، باعث جذب جوانان نمیشده است؟
بله قطعا" بیتاثیر نیست. پوسترهای شهید هاشمی، توسط جوانان خارجی که از لانه جاسوسی بازدید میکردند، مورد استقبال قرار گرفته است. حتی فرزند فیدل کاسترو در سفرش به ایران، حدود 2 هزار نسخه از این پوسترها را به کوبا برد. همه شهدای دوران دفاعمقدس، دارای پتانسیلهای خاصیاند که در الگوسازی برای جوانان موثر ند.
امدادگر آبادانی دیروز و نویسنده توانمند امروز، تصویری از رشادتهای فرمانده فدائیان اسلام در خرمشهر و آبادان و فضای ویژهای كه او در آن به فرماندهی مشغول بود، ترسیم نموده است.
گمان میكنم آذر 59 بود كه برای اولین بار ایشان را دیدم. من امدادگر بیمارستان طالقانی آبادان بودم و پیشتر، از مهر همان سال با بچههای فدائیان اسلام كه مرتبا برای ما مجروح میآوردند و رفت و آمد داشتند، آشنا شده بودیم. آنها در هتل كاروانسرا بودند و با ما فاصله زیادی نداشتند. آنها ظاهر خاصی داشتند و با بقیه بسیار متفاوت بودند و از همین جهت شاخص بودند. مثلا برخی از آنها شلوار كردی پایشان میكردند، یا با زیرپیراهن سفید بودند و روحیات لوطی گرانه ای در برخوردهایشان و صحبتهایشان داشتند. گروه فدائیان اسلام به این واسطه برایمان شناخته شده بود. میدانستیم هم كه آقای مجتبی هاشمی فرمانده آنهاست. ایشان مرتبا به بیمارستان میآمدند و به مجروحین سركشی میكردند و به آنها روحیه میدادند. اصلا یك صفا و صمیمیت خاصی در رفتارشان بود كه خیلی ایشان را مورد توجه همه قرار میداد.
در بیمارستان ما فقط امداگری نمیكردیم بلكه برای مجروحین مثل یك خواهر بودیم، خواهر بزرگتر یا خواهر كوچكترشان. كار ما فقط رسیدگی ومداوا نبود بلكه گاهی اوقات حمایتهای عاطفی كه در مورد اینها به عمل میآوردیم خیلی ارزشمند تر از مداوای ظاهری بود و از این جهت برای این اقدام شهید هاشمی خیلی ارزش قائل بودیم. برای نمونه سید جلال پسر 12 ساله ای بود كه در بیمارستان بستری بود و در كردستان تمام خانواده اش را از دست داده بود هیچ كس را نداشت در یكی از تیپهای آبادان كار میكرد. همانجا هم زخمی شد و به بیمارستان ما انتقالش دادند. ما خیلی به او علاقه پیدا كردیم خیلی دوستش داشتیم همه ما در مدتی كه او در بیمارستان بستری بود مثل پروانه دورش میچرخیدیم از رسیدگی درمانی تا غذا و... به او میدادیم. وقتی كه فهمیدیم خانوادهاش را از دست داده از او سوال كردم: سید جلال چرا در جبهه مانده ای و فعالیت میكنی؟ میگفت: من كه قدم نمیرسد اسلحه در دست بگیرم، زورم هم كه نمیرسد با عراقیها بجنگم ام یك حدیثی از پیامبر شنیده ام، كه هر كس به رزمندهها خدمت كند خداوند اجرا جهاد و جنگیدن را به او میدهد. من آمدم به اینها خدمت كنم كه خداوند آن اجرا را به من بدهد. میگفتیم خوب حالا در گردان و تیپی كه هستی چه كار میكنی؟ میگفت برای رزمندهها غذا آماده میكنم، آفتابه آبشان را پر از آب میكنم ودر كنار توالتهای صحرایی میگذارم، جوراب هایشان را میشویم و هر كاری كه از دستم بر آید برایشان انجام میدهم. او به ما میگفت از وقتی با شما آشنا شدم دیگر احساس بی كسی نمیكنم. در یكی از عملیاتهای شهید شد فكر كنم یك عملیات بعد از رمضان بود كه بعد از بازگشت نیروها وقتی كه سراغش را گرفتیم. گفتند شهید شده است. ما بیهوده به دنبال رستم و سهراب و اسطوره میگردیم.
منابع تحقیق :
كتاب ستارگان آسمان گمنامي
sobh.org
ketabnews.com
ايبنا
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
sabokbalan.com
/ج
هاشمي با آغاز جنگ تحميلي عازم جبهههاي جنوب گشت و در مدرسه «فداييان اسلام» در شهر آبادان اولين نيروي انتظامي نامنظم براي مقابله با تهاجمات بعثيون را به وجود آورد. ايشان پس از مدتي ستاد فداييان اسلام را به هتل كارونسرا منتقل كرد و تا مدتها تنها مركز اعزام به خط مقدم و آموزش فعاليتهاي رزمي اين هتل بود. در آن زمان به دليل كمبود اسلحه سيد مجتبي با آقاي خامنهاي تماس گرفت و از طريق ايشان اقدام به تهيه اسلحه نمود، و با هزينه شخصي، مايحتاج عمومي را تهيه كرد. طرح هوشمندانه او منجر به آزادسازي ميدان تير آبادان از اسارت بعثيون عراقي شد.
تاريخ تولد :1319
تاریخ شهادت : 1364
طول مدت حیات :45
محل شهادت :محل كار
از زبان پسر
پدرم قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در حسینیه ارشاد سخنرانی میکرد و احتمالا" با دکتر علی شریعتی و شهید مطهری نیز ارتباط داشته است. او نخستین فرمانده کمیته انقلاب مرکزی تهران بود.
او یکی از اعضای گروه فداییان اسلام بود و به همین دلیل، با آغاز غائله کردستان و با کمک 100 نفر از اعضای کمیته انقلاب، به آن شهر رفت و گروه ضربتی با نام "فداییان اسلام" تشکیل داد و به مبارزه با ضد انقلاب پرداخت. پس از شروع جنگ تحمیلی، ستاد این گروه در هتل کاروانسرای آبادان شکل گرفت و پدرم و همرزمانش، در مقاومت 32 روزه این شهر، همپای امیر منوچهر کهتری ایستادگی کردند. در واقع مقاومت آبادان، مدیون شهید هاشمی است.
در صفحه 254 از جلد پانزدهم "صحیفه امام" و در نامه تشکر امام خمینی (ره) از فرماندهان ارتش و سپاه در شکست حصر آبادان، از گروه فداییان اسلام قدردانی شده است.
شهید هاشمی، در عملیات ثامنالائمه(ع) هم حضور داشت و نهایتا" پس از شکست چندین عملیات تروریستی، روز بیستوهشتم اردیبهشت ماه 1364 توسط گروهک منافقین در تهران به شهادت رسید.
این دو نفر، تنها فرماندهان جنگهای نامنظم در ایران بودند. همه تصور میکنند، شهید هاشمی دست راست شهید چمران بوده، در حالیکه هریک از آنها به صورت مستقل، جنگهای نامنظم را فرماندهی میکردند.
من از عکسهای پدرم به شهید چمران رسیدم و پس از مطالعه کتابهای وی به این نتیجه رسیدم که چمران، با عمل خود به نسلهای گذشته، حال و آینده نشان داد که میتوان در عین داشتن ثروت، همپای فقرا زندگی کرد و برای حق جنگید.
بله. دفترچه خاطرات شهید هاشمی، در دوران کودکیام توسط یکی از دوستانش به امانت برده شده و اکنون در دسترس نیست. اما بیش از هزار عکس از پدرم در دوران جنگ تحمیلی دارم.
طرفداران و علاقهمندان به پدرم، در جبهه از او عکس میگرفتند و برایش میفرستادند. البته بیشتر عکسها توسط شهید قاسم رضایی تهیه شدهاند.
پدر من، عضو سپاه یا ارتش نبود و جزء نیروهای مردمی به حساب می آمد. شایداین یکی از دلایل کمتوجهی به شهید هاشمی باشد.
درباره علاقه پدرم به چهگوارا و فیدلکاسترو، سند خاصی وجود ندارد. اما خودم نیز چنین احساسی دارم. آنها به عنوان سمبل مردان آزاده، قابل احترامند. حتی دوستانش در جبهه، شهید هاشمی را با نام "فیدلکاسترو شیعه ایران" صدا میکردند.
آیا این ظاهر، باعث جذب جوانان نمیشده است؟
بله قطعا" بیتاثیر نیست. پوسترهای شهید هاشمی، توسط جوانان خارجی که از لانه جاسوسی بازدید میکردند، مورد استقبال قرار گرفته است. حتی فرزند فیدل کاسترو در سفرش به ایران، حدود 2 هزار نسخه از این پوسترها را به کوبا برد. همه شهدای دوران دفاعمقدس، دارای پتانسیلهای خاصیاند که در الگوسازی برای جوانان موثر ند.
به روايت معصومه رامهرمزي
امدادگر آبادانی دیروز و نویسنده توانمند امروز، تصویری از رشادتهای فرمانده فدائیان اسلام در خرمشهر و آبادان و فضای ویژهای كه او در آن به فرماندهی مشغول بود، ترسیم نموده است.
گمان میكنم آذر 59 بود كه برای اولین بار ایشان را دیدم. من امدادگر بیمارستان طالقانی آبادان بودم و پیشتر، از مهر همان سال با بچههای فدائیان اسلام كه مرتبا برای ما مجروح میآوردند و رفت و آمد داشتند، آشنا شده بودیم. آنها در هتل كاروانسرا بودند و با ما فاصله زیادی نداشتند. آنها ظاهر خاصی داشتند و با بقیه بسیار متفاوت بودند و از همین جهت شاخص بودند. مثلا برخی از آنها شلوار كردی پایشان میكردند، یا با زیرپیراهن سفید بودند و روحیات لوطی گرانه ای در برخوردهایشان و صحبتهایشان داشتند. گروه فدائیان اسلام به این واسطه برایمان شناخته شده بود. میدانستیم هم كه آقای مجتبی هاشمی فرمانده آنهاست. ایشان مرتبا به بیمارستان میآمدند و به مجروحین سركشی میكردند و به آنها روحیه میدادند. اصلا یك صفا و صمیمیت خاصی در رفتارشان بود كه خیلی ایشان را مورد توجه همه قرار میداد.
در بیمارستان ما فقط امداگری نمیكردیم بلكه برای مجروحین مثل یك خواهر بودیم، خواهر بزرگتر یا خواهر كوچكترشان. كار ما فقط رسیدگی ومداوا نبود بلكه گاهی اوقات حمایتهای عاطفی كه در مورد اینها به عمل میآوردیم خیلی ارزشمند تر از مداوای ظاهری بود و از این جهت برای این اقدام شهید هاشمی خیلی ارزش قائل بودیم. برای نمونه سید جلال پسر 12 ساله ای بود كه در بیمارستان بستری بود و در كردستان تمام خانواده اش را از دست داده بود هیچ كس را نداشت در یكی از تیپهای آبادان كار میكرد. همانجا هم زخمی شد و به بیمارستان ما انتقالش دادند. ما خیلی به او علاقه پیدا كردیم خیلی دوستش داشتیم همه ما در مدتی كه او در بیمارستان بستری بود مثل پروانه دورش میچرخیدیم از رسیدگی درمانی تا غذا و... به او میدادیم. وقتی كه فهمیدیم خانوادهاش را از دست داده از او سوال كردم: سید جلال چرا در جبهه مانده ای و فعالیت میكنی؟ میگفت: من كه قدم نمیرسد اسلحه در دست بگیرم، زورم هم كه نمیرسد با عراقیها بجنگم ام یك حدیثی از پیامبر شنیده ام، كه هر كس به رزمندهها خدمت كند خداوند اجرا جهاد و جنگیدن را به او میدهد. من آمدم به اینها خدمت كنم كه خداوند آن اجرا را به من بدهد. میگفتیم خوب حالا در گردان و تیپی كه هستی چه كار میكنی؟ میگفت برای رزمندهها غذا آماده میكنم، آفتابه آبشان را پر از آب میكنم ودر كنار توالتهای صحرایی میگذارم، جوراب هایشان را میشویم و هر كاری كه از دستم بر آید برایشان انجام میدهم. او به ما میگفت از وقتی با شما آشنا شدم دیگر احساس بی كسی نمیكنم. در یكی از عملیاتهای شهید شد فكر كنم یك عملیات بعد از رمضان بود كه بعد از بازگشت نیروها وقتی كه سراغش را گرفتیم. گفتند شهید شده است. ما بیهوده به دنبال رستم و سهراب و اسطوره میگردیم.
منابع تحقیق :
كتاب ستارگان آسمان گمنامي
sobh.org
ketabnews.com
ايبنا
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
sabokbalan.com
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}