نگاهي انتقادي به مباني معرفت شناسي فمينيسم (1)
نگاهي انتقادي به مباني معرفت شناسي فمينيسم (1)
چکيده
کليد واژه ها: ذات گرايي ، راديکال ، از لحاظ ديدگاه، ليبرال، عقل دکارتي.
مقدمه
معرفت شناسي فمينيسم رويکردي است با سابقه ي چند دهه؛ اما با وجود اينکه مدت مديدي از زمان تولد آن نمي گذرد، به سرعت جاي خود را در معرفت شناسي باز کرده است. معرفت شناسي فمينيسم از 1981 با پرسش خانم لورين کد (Lorrain code)، که «آيا جنسيت سوژه از جنبه ي معرفت شناختي در فرايند شناخت اهميت دارد؟»، آغاز شد و پاسخ هايي که در 1983 به اين پرسش دادند، نقشه ي جديدي از ساحت معرفت شناسي ترسيم کرد.(1) با تکيه ي معرفت شناسان فمينيست بر موقعيت سوژه و زمينه اي که وي درصدد کسب معرفت است، نگاه جديدي به مقوله ي معرفت در جهان پرپيچ و تاب معرفت شناسي شکل گرفت.
فمينيست ها در پيشبرد طرح معرفتي خود، به دو کار دست زدند: اول به مباحث انتقادي روي آوردند که خصلت مردسالارانه ي معرفت شناسي سنتي را نشان دهند و دوم به ارائه ي راهي پرداختند که ساختار معرفت را به دور از مباحث تبعيض آميز نظام هاي مردسالار طرح و پي ريزي کنند.(2) در قسمت اول طرح، مي توان به تحقيقات ژنويولويد (Genevieve Lioyd) در کتاب عقل مذکر اشاره کرد. وي با بازبيني سنت فلسفي غرب و زير ذره بين قرار دادن آن، به مواردي اشاره مي کند که در آن، عقل با جهت گيري غرض ورزانه درصدد پديد آوردن فلسفه ي مردانه است . وي مي گويد: ارتباط ميان تمايز مرد و زن و شناخت عقل در فلسفه، از ويژگي هاي مشروط انديشه ي غرب است که عوارض گم راه کننده و در عين حال، واقعي آن هنوز ما را رها نکرده است. وي مي نويسد: در اين کتاب مي خواهم نشان دهم که مردانه بودن عقل انسان تنها به يک سو نگري سطحي زبان خلاصه نمي شود، بلکه ريشه هاي آن در دل سنت فلسفي غرب نهفته است. خواهم گفت: اعتماد ما به عقلي که جنسيت نمي شناسد، چيزي جز خودفريبي نبوده است.(3) قسم دوم را بايد در انواع معرفت شناسي جست و جو کرد که دست به کار ساخت بنايي امن است که در آن زنان با آرامش به سر برند.
از منظري ديگر، مي توان گفت: معرفت شناسي فمينيسم از نظريه پردازي، هم درباره ي جنسيت و هم درباره ي موضوعات معرفت شناسي سنتي پديد آمده است. تنوع آن به طور کلي، حکايت از تنوع معرفت شناسي هاي پيشين مي کند. تنها نقطه ي مشترک معرفت شناسي هاي فمينيستي تمرکز بر موضوع جنسيت و کاربرد آن به عنوان مقوله اي تحليلي در بحث ها، انتقادها، بازسازي رفتارها، هنجارها، و نظريات معرفت شناختي است. معرفت شناسي فمينيسم از اينکه براي سوژه نقشي کلي و انتزاعي در نظر بگيرد، روي برمي تابد و به نقش جزئي و عيني بسنده مي کند. در معرفت شناسي فمينيسم شناسنده در روابط اجتماعي سلسله مراتبي، که داراي ويژگي هاي تاريخي و فرهنگي است قرار مي گيرد.(4)
يکي از مباحث مهم در رويکرد معرفت شناسي فمينيسم تفکيک بين دو مقوله «جنس» و «جنسيت» (5) است. ايشان با فرق گذاردن بين تفاوت هاي بيولوژيکي و تفاوت هاي اجتماعي برآمده از مناسبات و نقش هاي حاکم در اجتماع بشري، مدعي شدند: شناخت هاي گذشته تحت تأثير نقش هاي تحميلي بر انسان ها شکل گرفته اند، و همين روابط اجتماعي، که زن را در موضعي منفعل و فروتر قرار مي دهد، تعيين کننده ي نگاه معرفتي مردسالارانه است. از اين رو، فمينيست ها تصميم گرفتند براي از بين بردن اين نگاه تبعيض آميز، دست به کار ساخت بناي معرفتي شوند تا بتوانند از زير يوغ بردگي مردان بيرون بيايند. فمينيست ها بيشترين اتهام را براساس دخالت عنصر جنسيت در امر شناخت بر معرفت شناسي هاي پيش از خود وارد کردند. آنان مدعي شدند: شناختي که تاکنون از آن به عنوان شناخت صرف و مطلق صحبت مي شده، متعلق به شناخت جانب دارانه است و نمي توان بدان اعتماد کرد. در واقع، دخالت عنصر جنسيت براي فمينيست ها امري مسلم و پذيرفته شده بود، اما راه حل هايي که فمينيست ها براي جلوگيري از تأثير عنصر جنسيت در شناخت ارائه کردند، يکسان نبود؛ برخي با طرح امکان شناخت بي طرف، عوامل و شرايطي را معرفي کردند که در آن، فرد قادر است از تأثير عنصر جنسيت در امان باشد تا به شناخت بي طرفانه و به دور از تأثير مناسبات جنسيتي دست يابد؛ اما برخي ديگر با ادعاي اينکه شناخت نمي تواند از زمينه هاي اجتماعي جدا شود و فاعل شناخت همواره پيچيده در اين زمينه ها، فرايند شناخت و معرفت را طي مي کند، معتقدند: نوع نگاه او با نوع نگاه ديگراني که به اين زمينه ها تعلق ندارند متفاوت است . اين عده مدعي اند که زنان طور ديگري، هم به شناخت دست مي يابند و هم مي شناسند. در واقع، اينان ادعا مي کنند که زنان، هم در روش شناخت و هم در محتواي شناخت، از مردان تبعيت نمي کنند، بلکه براي خود عقل و ابزاري مستقل دارند.
در اين نبشتار ، سعي شده است به بررسي و نقد مباني اين رويکرد، که زنان در دست يابي به شناخت، راه و روشي جداي از مردان مي پيمايند و اينکه محتواي شناخت آنان کاملا متفاوت از مردن است، پرداخته شود.
تفکيک بين جنس و جنسيت
به عبارت ديگر، آيا نوع خاص خلقت زن و مرد منجر به تفاوت هاي رفتاري آن دو مي گردد، به گونه اي که علايق، خواست ها، انگيزه ها و حتي نگرش ها و گرايش هاي آنان را تحت تأثير قرار دهد؟ يا اينکه اجتماع با تحميل هنجارها و نقش هاي متجسد در روابط خود، هر يک از زن و مرد را به رفتاري متفاوت وامي دارد؟ اگر بپذيريم که تفاوت هاي اجتماعي انعکاسي از تفاوت هاي نظام تکوين است، بايد بپذيريم که هويت زنان و مردان از لحاظ زيست شناسي، تعيين و ثابت گرديده است و امکان تغيير و دگرگوني در آنها وجود ندارد و به تبع آن، کوششي براي از بين بردن و به هم زدن هندسه ي نقش ها انجام ندهيم و آنها را همان گونه که هستند، بپذيريم. اين رويکرد، که به «ذات گرايي»(6) مشهور است، براي زن و مرد ذاتي ثابت و غيرقابل تغيير قايل مي شود که همين تفاوت ذات سبب تفاوت در نقش هاي اجتماعي هم مي شود. اما در صورتي که جنسيت را برآمده از تعليم و تربيت و مناسبات اجتماعي بدانيم، مي پذيريم که اجتماع منشأ تفاوت هاي جنسيتي است و در واقع، جنسيت (مردانگي، زنانگي) امري است که اجتماع و روابط حاکم بر آن بر بشر تحميل مي کند. اين رويکرد به «ضد ذات گرايي»(7) معروف است؛ بدين معنا که نظام پدرسالار زنان را به صورت «ديگري» در نظر مي گيرد که اين موقعيتي ثابت و موجب نيست.(8) اينکه زنان در برخي جوامع، فاقد قوه ي تفکر تلقي شوند و منزلت آنان را تا حد نگاه ابزاري و نقش فرعي در برابر مردان پايين بياورند، ناشي از نوع آموزه هايي رايج و مقبول و در عين حال، ستمگرانه در جامعه است و به اصطلاح جامعه شناسي معاصر، همه ي تفاوت ها به تفاوت در فرايند «جامعه پذيري» يا «فرهنگ پذيري» برمي گردد.(9)
بيشتر فمينيست ها با پذيرش رويکرد دوم، تبعيض جنسيتي را عامل تمام مشکلات خود تلقي کرده و درصدد از بين بردن آن به روش هاي گوناگون برآمده اند. مقاله لورا مالوي (mulvey Laura) در مبحث زيباشناسي، اهميت زيادي در نشان دادن اين تبعيض جنسيتي دارد. وي مي نويسد: نگاه تماشاچي به پرده ي سينما مانند زبان، متأثر از نگاه مردسالارانه است و بيننده از آن دريچه زنان را به صورت منفعل مي بيند و بر روي نقش آنان رمزگذاري جنسيتي مي کند. اين مقاله در جهت پرده برداشتن از روابط نمادين قدرت در درون نظام مردسالار تدوين شد و سرانجام، مالوي به اين نتيجه رهنمون گرديد که زنان مي توانند هويتي فراجنسيتي داشته باشند؛ يعني بينندگان مؤنث بين هويت منفعل زنانگي و هويت فعال مردانگي تغيير کنند.(10) در واقع، روابط جنسيتي تا آنجا که ما مي توانيم بفهميم، کم و بيش روابط سلطه بوده اند. روابط سلطه و روابط جنسيتي در صورت هاي گوناگون پنهان شده است؛ از جمله، تعريف زنان به عنوان «مسئله»، «ابژه ي جنسي»، و «ديگري» و تعريف مردان به صورت شخصيت هاي جهاني (و دست کم بدون جنسيت) و اينکه مردها در فرهنگ هاي گوناگون مراقبند به صورت آزاد يا مجبور نشده در روابط جنسيتي ملاحظه شوند. نظريه هاي فمينيستي تبيين هاي ارزنده اي از نظام جنس / جنسيت، ساختار توليد يا تقسيم کار جنسيتي، فرايندهاي معنايي يا زباني مطرح کرده اند که همه ي اينها نظريات مفيدي براي مطالعه ي واقعي روابط جنسيتي در جوامع خاص فراهم مي آورد.(11)
تأثير جنسيت در رويکردهاي معرفت شناسي فمينيسم
1. رويکرد راديکال
اين رويکرد دو ادعاي عمده دارد: نخست اينکه زنان شناختي به دست مي آورند که مردان، هم قادر به شناخت و فهم آن نيستند و هم علاقه و فايده اي براي شناختن در آن پيدا نمي کنند. دوم اينکه زنان نه تنها شناخت هاي متفاوتي نسبت به مردان دارند، بلکه ايشان آن شناخت ها را از روش هاي متفاوتي نسبت به مردان به دست مي آورند. در واقع، اين تفاوت ديدگاه برآمده از نوع علاقه ي زنان و روش زندگي متفاوت آنان است. راديکال ها براي اثبات مدعاي خود، به دو امر، که براساس ديدگاه نوين به طور قابل ملاحظه اي غيرقابل اعتماد است تکيه کرده اند: يکي «شهود» و ديگري «قدرت معنوي» که هر دوي اينها مخالف سنت عقلانيت در عصر نوين هستند. شهود زنان، هم علت و هم معلول احساس خاص نسبت به ديگران و همدلي با آنان است و گفته شده: قدرت معنوي منبع خاصي از شناخت است که مربوط به حس زنان در ارتباط با زمين و طبيعت است؛ آن گونه که يکي از فمينيست هاي راديکال بيان مي کند. ما خودمان را برآمده از زمين مي شناسيم. ما زمين را ساخته شده از جسم هاي خود مي شناسيم. ما طبيعت هستيم. ما طبيعتي هستيم که به طبيعت مي نگرد. ما طبيعت با برداشتي از طبيعت هستيم؛ طبيعتي که مي گريد، طبيعتي که درباره ي طبيعت با طبيعت سخن مي گويد.(14)
فمينيست هاي افراطي مانند گريفين (Griffin) تأکيد مي کنند که زنان تجربه هاي متفاوت، ارزش هاي متفاوت و ضرورتا روش هاي متفاوت از فهم و شناخت جهان نسبت به مردان دارند. از مشخصات تفکر پدرسالاري، سختي، صلابت، تقسيم ها، مخالفت ها و دوگانه انگاري ها، مانند روح/ ماده، خود/ ديگري، و عقل/ احساس است که همراه با برتري و سلطه ي طرف مردانه ي اين دوگانه انگاري هاست. فمينيست هاي افراطي بر ارتباط و پيوند بين همه ي امور تأکيد دارند، خواه بين حوزه ي عمومي و خصوصي، مانند روح و بدن، حقيقت و ارزش، و فکري و احساس باشد، يا امور نظري و عملي.(15)
نقد و بررسي:
2. آنچه از قدرت معنوي درباره ي زمين و طبيعت بيان شد، بيشتر ابراز حسي شاعرانه است و در مرحله ي ادعا باقي مي ماند.
3. اينکه زنان در امر شناخت جهان، از روشي غير روش مردانه کسب معرفت مي کنند ادعاي درستي به نظر نمي رسد؛ زيرا ابزار شناخت که عبارتند از: حس و عقل (و شهود) اختصاصي به نوع خاصي از انسان ندارند و هرکس درصدد شناخت برمي آيد بايد يکي از اين ابزارها را به کار گيرد.
4. قبول داريم که زنان داراي علايق و انگيزه هاي متفاوتي نسبت به مردان هستند و معمولا نوع نگاه ايشان به پيرامون خود، داراي لطافت و انعطاف خاصي است، اما اينکه اين مقدار تفاوت سبب شود زنان جهان معرفتي کاملا مجزا و جدا از مردان داشته باشند و به گونه اي که هيچ وجه مشترکي با آنان نداشته باشند و هيچ کدام حرف ديگري را نفهمد، ادعايي است که لوازم غيرمعقولي به بار مي آورد. آيا زني مي پذيرد که هنگام گفت و گو با مردان و تفهيم منظورش، هيچ گاه نتوانسته است مقصود خودرا بيان کند؟ پذيرش اين امر سبب مي شود هرگونه گفت و گو ميان زنان و مردان منتفي شود.
5. از سوي ديگر، فمينيست هاي راديکال ادعا مي کنند: قصد دارند تمايزهاي بين روح / بدن، حوزه ي عمومي / خصوصي و مانند آن را بردارند، اما متوجه نيستند با پذيرش تأثير فراوان جنسيت در امر شناخت، عملا به تمايز و تفکيک حادتري بين گروه مردان و زنان دامن مي زنند.
2. رويکرد از لحاظ ديدگاه
1. اين نظريه به شدت، متکي بر مارکسيسم است.
2. بر فرض و توجيهي بنا شده است که زنان را در موقعيتي بهتر و برتر از مردان مي پندارد.
3. تنها يک ديدگاه فمينيستي، که ضرورتا قابل اعتماد است، وجود دارد و آن ديدگاه «زن سفيدپوست طبقه ي متوسط و غربي» است و ديگر ديدگاه هاي غير از اين باطل هستند. (18) فمينيست هاي از منظر ديدگاه با پذيرش ديدگاه مارکسيسم مبني بر اينکه رفتار و فعاليت انسان هويت او را مي سازد و به عبارت ديگر، ما آن چيزي هستيم که عمل مي کنيم بيان مي دارند که فرو رفتن دايم زنان در کارهاي روزمره تجربه هايي به آنان مي دهد که براي مردان قابل دسترسي نيست . کار زنان اغلب جسمي است، در حالي که کار مردان شيوه ي انتزاعي دارد. به بيان ديگر، زنان در سراسر جهان، مشغول خلق و دوباره ي خلق روزمرگي هايي مانند غدا دادن، شستن و مراقبت کودک هستند و اين نوع فعاليت هاي خصوصي، اما ضروري مردان را قادر مي سازد تا در حوزه ي عمومي حضور پيدا کنند. همين نوع کار به حوزه ي عمومي هم توسعه پيدا مي کند؛ مانند منشي گري، کار با رايانه يا پرستاري. در واقع، فمينيست هاي اجتماعي، زنانه انگاري را به صورت موقعيتي در اجتماع در نظر مي گيرند که در آن واقعيت تعقلي از موقعيت زندگي زنان محسوب مي شود.(19)
نقد و بررسي:
2. اينکه زنان بهتر از مردان مي فهمند و شناخت آنان کمتر در معرض خطا قرار دارد، ادعايي است بي دليل که به نظر مي رسد از نوعي شتاب زدگي در مقابله با مردان بيرون آمده است.
3. مباني نظريه مارکسيسم درباره ي هويت بخشي انسان توسط ابزار توليد و مناسبات اقتصادي، مطلبي است که مخالفت هاي زيادي به وجود آورده است و در جاي خود، بايد بررسي گردد.
3. رويکرد ليبرال
چنان که گذشت، هر يک از اين سه رويکرد براي نقش هايي که اجتماع بر زنان تحميل مي کنند، جايگاهي در امر معرفت يابي زنان قايل شدند. اما در اينجا، سؤالي بي پاسخ ماند و آن اينکه جنسيت چگونه مي تواند در شناخت ما از جهان تاثير بگذارد؟ به عبارت ديگر، کساني مانند فمينيست هاي راديکال، مارکسيسم و حتي ليبرال ها، که بر تأثير عنصر «جنسيت» پاي مي فشارند، چه استدلالي براي دخالت جنسيت در امر شناخت اقامه مي کنند؟ ممکن است گفته شود: جواب اين سؤال را بايد در کارهاي کساني که در تاريخ تفکر به جست و جو پرداخته اند، جويا شد؛ زيرا آنان با بررسي هايي که انجام داده اند، به خوبي نشان مي دهند که در تفکر مغرب زمين، همواره نوعي برتري نظريه پردازي شده عليه زنان وجود داشته و اين نوع نگاه سبب شده است زنان به معرفتي که در زمان هاي گذشته توسط مردان شکل گرفته، بدبين شوند و خود به تکاپو براي توليد معرفت بپردازند . صرف نظر از صحت اين ادعا به صورت کلي، جا دارد سؤال قبلي را دوباره تکرار کنيم؛ چرا که بازبيني تاريخي و يافتن نشانه هاي ظني نمي تواند ما را نسبت به دخالت ضروري جنسيت در امر شناخت قانع سازد.
براي پاسخ به اين سؤال، بايد به ريشه هاي معرفت شناسي فمينيستي بازگشت؛ چنان که خود ايشان نيز به اين امر اذعان دارند که معرفت شناسي فمينيستي وام گرفته از معرفت شناسي هاي عصر نوين است و از اين رو، بنيان خود را بر مباني آن بنا کرده.
پي نوشتها :
1. J. dancy and Esosa,ed. ACompasionation to Epistemology (Oxford, Basil Black well, 1992), p.173.
2. مجموعه مقالات دائره المعارف روتلج، فمينيسم و دانش هاي فمينيستي، ترجمه ي عباس يزداني و بهروز جندقي (تهران، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، 1382)، ص 199.
3. ژنويولويد، عقل مذکر: مردانگي و زنانگي در فلسفه ي غرب، ترجمه ي محبوبه مهاجر (تهران، نشر ني، 1381)، ص 13 و 22.
4. Marianne Janack. www.iep.utm.edu/f/fem - epis.htm.
5. Sex and Gender.
6. Essensialism.
7. anti-essensialism.
8. Sarah Gamble, The Routledge Companion to Feminist and Post Modernism American, The Routledge , 2002, p.58.
9. حميرا مشيرزاده، از جنبش تا نظريه ي اجتماعي؛ تاريخ دو قرن فمينيسم (تهران، شيراز، 1381)، ص 35.
10. Sarah Gamble, op.cit, p.56&59.
11. Linda j. Nicholson, Feminist Postmodernism, American,The Routledge, 1990,p.45-46
12. www.answers.com/topic/radical-feminism
13. حميرا مشيرزاده، پيشين، ص 268.
14. Mary Siazlewiski, Feminist after Postmodernism/ Through Practice American, The Routledge, 1990), p 48-49
15. Ibid, p.50
16. Ibid, p.37
17. Ralph Baergen, Contermporay Epistemology (America, Hardcourt brace and company, 1995),p.253-54
18. S. Channa, Encyclopaedia of feminist theory (America, cosmo, 2004), vol.2.6.p,
19. Mary Siazlewiski, op.cit, p. 36
20. مجموعه مقالات دائره المعارف روتلج، فمنيسم و دانش هاي فمينيستي ، ص 222.
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}