گويا سازي اسناد تاريخ شفاهي جنگ




گفت و گو با اصغر کاظمي در رابطه با چگونگي نگارش تاريخ شفاهي

همان گونه که اشاره کردم، اطلاعات عمليات سه ضلع دارد. يکي « بررسي اسناد دشمن» است که نمونه اش در کتاب خرمشهر در اسناد ارتش عراق يافت مي شود. يک ضلع ديگر، « بازجويي از اسراي عراقي و استفاده از اخبار و اطلاعات» آن هاست. در اين زمينه مي توان به کتاب هاي منتشر شده توسط مرتضي سرهنگي اشاره کرد. ضلع سوم که در واقع مهم ترين ضلع اين مثلث است « شناسايي مناطق دشمن و نفوذ به خاک» آن هاست. تا زماني که من بمو را آغاز کنم ، کار زيادي در اين زمينه شکل نگرفته بود. کارها به صورت خاطرات کوتاه در لا به لاي متون غير مرتبط قرار داشت. يعني شايد کسي در گشتي شناسايي که حضور داشت خاطراتي را عنوان کرده بود که در کتابي با عنوان ديگر ، نهفته مانده بود.
براي درک آن شناسايي ، نياز به شناخت وضعيت کامل جغرافياي نظامي آن منطقه بود که سختي هاي خاص خودش را داشت. براي خواننده اي که براي فهم کتاب نياز به اشراف کامل جغرافيايي منطقه داشت. مطالب خيلي گويا نبود. کسي هم ضرورت رفع نياز را احساس نمي کرد. موضوع جدي گرفته نشده بود. خرمشهر در اسناد ارتش عراق به من دل و جرئت داد که وارد اين مرحله از کار بشوم. بمو مرهون سوژه هاي سال هاي 67-68 است که به صورت يادداشت هاي کوتاه در آرشيو کارهاي نيمه تمام خود داشتم. بمو در شمال قصر شيرين و سر پل ذهاب قرار دارد و مي دانستم يک قضيه ي پنهاني از عملياتي انجام نيافته است.
حدود هفتصد صفحه کار اطلاعاتي بسيار سنگين و حاصل شش ماه کار بي وقفه ي اطاعت عمليات چندين لشکر که در آنجا مستقر بودند. بچه هاي اطلاعات عمليات، در بهاروتابستان سال 62 در اين منطقه ي بسيار حساس و پنهان جبهه ي بغداد ، در ارتفاعات بمو که منطقه ي استراتژيکي هم هست ، شش ماه کار بي وقفه ي شناسايي انجام دادندو هر چند منجر به انجام عمليات نظامي نشد ، ولي اطلاعات بسيار ماندگاري در اختيار بچه هاي رزمنده قرار گرفت.
با حدود ده نفر از رزمندگان که آنجا حضور داشتند ، مصاحبه کردم . اين خاطرات و اطلاعات را کنار هم قرار دادم . اسامي اين ده نفر به ترتيب حجم و خاطراتي که بازگو کرده اند ، به شرح زير است : احمد استاد باقر ، سرتيپ دوم پاسدار حسين الله کرم ، سرتيپ دوم پاسدار محمد جوان بخت ، سرتيپ دوم پاسدار احمد کوچکي، سرتيپ دوم پاسدار مصطفي مولوي ، سرتيپ دوم پاسدار محرم قاسمي، سرتيپ دوم پاسدار جعفر جهروتي زاده ، حسين دميرچي ، امير سپهبد شهيد علي صياد شيرازي و مهدي قلي رضايي»
خاطرات را بعدها دسته بندي موضوع کردم. به ذهنم رسيد چرا آن هار ا کنار هم قرار ندهم که موضوعي را کامل و از زوايا و ابعاد مختلفي به موضوعي واحد بپردازيم؟ اگر در خصوص هر قسمت از اين موضوع براي يکي از اين افراد فراموشي حادث شده بود ، ديگران کار او را تکميل مي کردند.
به صورت مصاحبه بود. مجموع اين مصاحبه ها حدود پنجاه ساعت شد. گفت و گو با احمد استاد باقر که بيشترين حجم را داشت هجده ساعت شد. غير از تاريخ شفاهي ، از برخي اسناد هم کمک گرفتيم. اصل را بر تاريخ شفاهي گذاشته بوديم ، ولي اسناد خوبي هم به دست آورديم.
يکي از راويان متقن و محکم اين کتاب که کمک بسيار شاياني به ما کرد شهيد مجيد زاده بود ، هر چند جاي او بين ما خالي است ، ولي دست نوشته هايي که از او به ما رسيد ، جلاي ديگري به کتاب بخشيد. او تمام مسائل روزانه اش را نوشته بود. طريقه ي به دست آوردن آن هم ، بسيار جالب و شنيدني است. ايشان حدود دو ماه بعد از شناسايي منطقه ي بمو در عمليات والفجر 4 در کاني مانگا به شهادت رسيد. حدود دو سوم تدوين اين کتاب تمام شده بود. گفتيم با خانواده ي اين شهيد هم ملاقاتي انجام دهيم. وقتي مراجعه کرديم ، دست نوشته ها و يادداشت هاي ايشان را در اختيار ما قرار دادند. وقتي آن ها را خوانديم ، دنياي جديدي پيش روي ما باز شد. اين عمليات انجام نگرفت و به همين دليل ، در بايگاني سپاه ، دو سه برگ اطلاعاتي تنها اسناد موجود بود که بسياري از زواياي اين حرکت را ظاهر نمي کرد. از آن شناسايي بزرگ ، فقط همين سه برگ موجود بود. آن ها را با هماهنگي هايي که صورت گرفت ، از بخش اطلاعات عمليات لشکر 27 گرفتيم که عينا هم در کتاب مندرج است. نياز به جزئيات بيشتري داشتيم تا زيبايي کارمان چند برابر باشد. يادداشت هاي شهيد مجيد زاد بود اين جزئيات را در اختيار ما گذاشت، در اين سند مکتوب که تاريخ ها دقيقا به روز نوشته شده است ، به خاطر اشراف ما به موضوع و تحقيقات ميداني مان هيچ نکته ي ابهام آميزي وجود نداشت. اين يادداشت ها از ابتداي کتاب ، فصل به فصل و بد ون هيچ گونه ابهامي با اسناد و مدارک مستند و مستدل آورد شده و کمک بسيار زيادي به ما کرده تا روزها و تاريخ هاي انجام عمليات گشتي شناسايي را دقيق و روشن توضيح دهيم. اضافه بر اين يادداشت ها که در خانه ي خود شهيد به جا مانده بود ، عکس هاي جالب و دقيقي از منطقه ي عملياتي به دست آمد که در آلبوم عکس آن شهيد بود و توسط خود او گرفته شده بود. شايد خانواده ي او هم ارزش اين عکس هاي نظامي را ، که شايد بسيار محرمانه تلقي مي شد ، نمي دانستند.
در دفترچه کوچک جيبي ، به صورت کاملا مختصر و اصطلاحا تلگرافي نوشته شده بود. مثلا نوشته شده بود « با علي رفتيم.» نمي دانستيم کدام علي ، ولي گويا سازي کرديم ، چون در يافته بوديم که در فلان روز ، فلان شخص در کنار شهيد بوده است. وقتي خاطرات اين دوستان را کنار هم قرار داديم ، پازل تکميل شد.
بله ، به اضافه ي پنج شش برگ اسنادي که اطلاعا عمليات لشکر 27 در اختيار ما گذاشت. بيش از هفتصد صفحه را شامل شد. تدوين و گردآوري آن چهار سال به طول انجاميد و در سال 78 تکميل و سال 79 منتشر شد. نکته اي مربوط به نقشه هاي منطقه ي عملياتي بمو را دوست دارم يادآوري کنم. در کنار قله 1904 تجربه ي بسيار کمي در قضيه ي نقشه ها داشتيم و اهميت نقشه هاي عمليات را در مواقع جنگ ، حس کرده بوديم. خوشبختانه در اطلاعات عمليات هر لشکري اتاقي به نام واحد کالک و نقشه وجود دارد. اطلاعات ناقصي که در اين خصوص از رزمندگان مي شنيديم ، بايد از روي کالک و نقشه ، به اطلاعات مفيد تبديل مي کرديم و به خواننده انتقال مي داديم. همان گونه که « خودکار» براي نويسنده نقش حياتي و اساسي دارد، « قطب نما و نقشه » هم براي نيروي گشتي شناسايي ، يک اصل مهم و حياتي است. سعي کرديم در نقشه هاي بمو دقت بسيار زيادي به عمل آوريم . بنابراين اصل ، در ترسيم ، تدوين و چاپ آن ها خيلي دقت کرديم . خوشبختانه نقشه هاي کتاب به صورت تاشو و رنگي چاپ شد که جاي خوشحالي داشت. در نقشه هاي رنگي ، تقريبا جزئيات کامل توضيح داده شده است. نقشه ها را خودم ارائه دادم و بر خلاف نقشه هاي ارتش و سپاه ، به گونه اي ترسيم کردم که هيچ نکته ي کم يا زيادي در آن ديده نشود. براي همين منظور هر آنچه را که نياز است خواننده بداند ، در نقشه هاي کتاب ، که تقريبا هر پنجاه صفحه يک نقشه به چشم مي خورد ، آورده ام . ترسيم اين يازده نقشه هشت نه ماه طول کشيد و دوستان در واحد رايانه زحمت بسيار زيادي براي ترسيم آن ها متحمل شدند.
در حقيقت اين کتاب مثل خرمشهر در اسناد ارتش عراق حاصل کار گروهي است. اگر دوستان در ميانه راه از همکاري ، خود داري مي کردند ، ارزش و کيفيت کتاب پايين مي آمد. .ولي از نفرات همکار کليدي مي توانم مهندس احمد استاد باقر اسارذه کنم که بيش از نيمي از حجم کتاب ، مربوط به خاطرات ايشان است. ايشان خاطرات خود را بسيار زيبا و شيرين بيان کردند. به ياد دارم در سال 62 به او شيخ مي گفتند. چون هر حرفي را با استدلال و مباحثه مي پذيرفت. حتي با فرماندهان رده بالا مثل شهيد همت و شهيد صياد شيرازي بحث و گفت و گو داشت. در کتاب هم به اين موضوع اشاره شده است. وجود شخصي چون استاد باقر که به رغم مشغله ي فراوان با علاقه و تشويق بسيار زياد ساعت ها مي نشست و جزئيات کار را مستند و مستدل بازگو مي کرد، خيلي مهم بود. خود راوي ها با ما همکاري مي کردند. محمد مهدي عقابي ويراستار و محمد مهدي پاشاک کار بازنويسي کتاب را به عهده داشتند. علي تلکو به مدت يک سال روي نقشه ها فعاليت مي کرد. کيفيت بالاي کار اين دوستان ، باعث شد کار در نهايت از کيفيت مطلوبي بهره مند شود. البته انتشار کتاب هم هزينه بالايي داشت که به خاطر مخاطب خاص تجديد چاپ آن تابع مسائل خاصي خواهد بود.
بله ، در سال 1380 از طرف بنياد حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس ، به دليل پرهيز ازشعار زدگي و روايي از کليشه هاي رايج ، فضا سازي مناسب و ارائه ي اطلاعات تکميلي قابل قبول ، به عنوان کتاب سال برگزيده شد. از طرف وزارت ارشاد هم از جنبه ي تحقيقي کتاب سال جايزه گرفت.
يکي ديگر از کتاب هاي شما قصه ي قصر شيرين نام دارد که براي بچه ها نوشته ايد . در خصوص آفرينش اين اثر توضيح دهيد.
اين کتاب دنباله ي همان شناسايي هاي منطقه بمو است که در سال 82 در سي صفحه چاپ و منتشر شد. زبان کتاب بسيار ساده و روايت آن کودکانه است. داستان شهري که در محاصره ي دشمن گرفتار مي شود و دشمن آن را تخريب و به ويرانه اي مبدل مي کند. مورد ديگر ، اهميت استراتژي ارتفاعات بازي دراز ( باز و دراز) و ديگر مورد طرح منقطه ي قصر شيرين به عنوان گذرگاه جنگ هاي باستاني است.
بله ، خواسته ي من اين بود که مطالب پيرامون مسائل جنگ ، اگر نظامي هم بود ، بايد به گونه اي نوشته شود که براي عوام ، قابل فهم باشد. جنگ ، با زندگي روزمره ي مردم منافات دارد و قابل لمس نيست. فضاي نامحسوسي دارد و بازتاب آن در سطح جامعه به گونه اي نيست که بايد باشد براي نوشتن از جنگ ، هر چند پايه ي نظامي قوي اي نياز است ، ولي کامل مفاهيم کتاب بايد به قدري ساده فهم باشد تا مخاطب بيشتري را جذب کند.
در صحبت هايتان از کتابي تحت عنوان دسته يک نام برديد .شرح مفصلي از روند مراحل آماده سازي تا انتشار آن بيان کنيد.
حدود سال هاي 80-81 شروع کردم. تمام ابعاد کتاب براي من ناشناخته بود. بايد داخل جزئيات قرار مي گرفتم تا راه براي من روشن شود. مي خواستيم تمام بازروايي ، خاطرات و اطلاعات يک شب عمليات را در هشتصد صفحه به خواننده ارائه دهيم. وقتي وارد شديم ، احساس کرديم يک جلد هشتصد صفحه اي براي کار ، کم خواهد بود.
همان طور که در مقدمه ي کتاب اشاره کرده ام ، مربوط به ماجراي لندن تا فاو و آن دوست دبيرستاني من است. يک شب به اتفاق مهمان واحد توپخانه لشکر گردان حمزه شديم. در آن شب بچه ها از عمليات جاده ي ام القصر که بيست و چهارم بهمن 1364 - حدود دو هفته پيش از مهماني ما ، انجام گرفته بود ، صحبت مي کردند ، در همان چادر خالي دسته يک و در يک فضاي بسيار معنوي. واقعا شب معنوي خوبي بود. دوستمان امير از شنيدن خاطرات ، خيلي منقلب شد.
آن ها را به اسم نمي شناختند. نيت اصلي ما ديدار با معلم ورزشمان آقاي کبريايي بود. ايشان ما را به بچه ها معرفي کردند. آن ها در حال گفتن خاطرات خود يا دوستان ديگر ، از ساير گروهان ها و گردان ها بودند. در دفتر تبليغات گردان آلبوم عکس هاي بچه هاي آن زمان را به ما نشان دادند. بعد ها براي گرد آوري و تدوين عکس هاي کتاب ، از همان آلبوم هاي عکس استفاده کرديم ، با اين تفاوت که براي جمع آوري آن هشت ماه زحمت کشيديم.
دسته ي يک از گروهان يکم گردان حمزه لشکر 27 ، اين دسته شامل بيست و نه نفر بود که در درگيري هاي شب بيست و چهارم بهمن که عمليات ساعت ده و بيست دقيقه شروع شد. در همان ده دقيقه ي نخست ، هفت نفر و تا پايان درگيري چهارده نفر از آن ها شهيد شدند. پس از گروهان يکم ، گروهاني هاي دوم و سوم پيش روي خود را ادامه مي دهند. در طي اين مدت که چيزي حدود نود دقيقه بود ، چهار نفر ديگر از بچه هاي دسته يک ، حين درگيري شهيد مي شوند. در ساعات نيمه شب به گردان حمزه دستور عقب نشيني داده مي شود و آن ها بايد به مواضع قبلي خود بازگردند. دستور از بامداد تا چهار پنج صبح طول مي کشد. حين تخليه مجروحان به عقب ، سه نفر ديگر ، از اين دسته ، شهيد مي شوند. پس از آن شب ، چهار نفر ديگر از بچه هاي اين دسته در عمليات هاي ديگر شهيد مي شوند و از يک دسته ي بيست و نه نفري فقط يازده نفر زنده مي مانند.
بله ، شهداي شب عمليات بيست و چهارم بهمن 1364 که جمعا چهارده نفر بودند، عبارت اند از : محمد امين شيرازي ، سعيد پور کريم ، امير عباس رحيمي ، علي رحيمي ، حسن رضي ، محمد عليان نژادي ، مسعود علي محمد پور احد، عرب علي قابل ، محمد قمصري ، مهدي نعمتي ، چهار نفر شهداي ديگر عمليات هاي دسته يک هم شامل شهيدان احمد احمدي زاده (1366)، رضا انصاري (1365) ، مجيد جواديان (1366) و سيروس مهدي پور (1365) مي شود.
اين دسته به « دسته ي دانش آموزي » معروف بود. بچه هاي اين دسته در رده ي سني شانزده تا نوزده سال قرار داشتند. شايد نيمي از اين بچه ها ، دبيرستاني و دانش آموز بودند. در جبهه هم ، اين بچه ها کنار هم بودند تا به مسائل درس و مدرسه ي خود هم برسند. کودکستان به خاطر کم سن و سال بودن بچه ها و به خاطر فرمانده دسته شان محسن گلستاني نام اين دسته را « کودکستان گلستاني» گذاشته بوديم.
يازده نفري که زنده مانده اند ، عبارت اند از : حسين علايي نيا ، بهنام باقري ، علي بي بي جان ، حميد رضا رمضاني ، اصغر علي محمد پور اهر ، حسين فياض ، حسين گلستاني ، محسن گودرزي ، اصغر لک علي آبادي، مهدي ملکي و محمد جواد نصيري پور.
جنگ ما ، جنگ مردمي بود. در ارتش هاي کلاسيک ، اسامي نفرات به همراه تمام مشخصات به طور دقيق ثبت مي شود ، ولي در جنگ تحميلي حضور نيروهاي بسيجي زياد بود. آن ها در اعزام هاي چهل و پنج روزه ، سه ماهه ، يا کمتر و بيشتر مي آمدند و مي رفتند. از طرفي انتقال آن ها بين گروهان قبلي تسويه حساب مي گرفتند و خود را به يگان جديد معرفي مي کردند و هيچ گاه اين انتقالات جايي ثبت نمي شد ، حدود مشخصات افراد ثبت مي شد، ولي جزئيات آن خير. از همين رو بود که ما فقط بايد در صد خطا و احتمال و اشتباه را پايين مي آوريم. چون براساس تاريخ شفاهي و حافظه ي امروز اين بچه ها، بايد کار با به انجام مي رسانديم. بايد آن ها را مي يافتيم و آمار و آرايش سازماني شان را دقيق بررسي مي کرديم.
مي دانستيم که چند نفر از اين افراد به طور قطعي عضو دسته يک بوده اند. بايد آن را پيدا مي کرديم و در خصوص ساير اعضا، از آن ها اطلاعات مي گرفتيم ، تا دو سال سراغ افرادي مي رفتيم که احتمال زياد مي داديم او جزء دسته يک بوده است مي رفتيم و کسي را که معرفي کرده بودند ، مي يافتيم و او مي گفت: « من جزء دسته يک نبودم.» اصلا الان اگر از بچه هاي رزمنده بپرسي ، فقط گردان خود را به خاطر دارند. چيز زيادي از جزئيات دسته و گروهان خود نمي دانند و اين طبيعي است. مگر آنکه اتفاق خاصي در دوران جنگ بر ايشان افتاده باشد و همين مطلب ، باعث ماندگاري شماره ي دسته و گروهان آنان شود. نياز به آمار دقيق و جزئي داشتيم. براي همين منظور بيش از يک سال در اين موضوع ، کنکاش مي کرديم. با کساني صحبت مي کرديم و اصرار داشتيم به او بقبولانيم که جزء دسته يکم محسوب مي شده ، ولي او نسبت به اين موضوع شک و ترديد داشت. به هر حال تمام احتمالات را تک تک بررسي مي کرديم تا به نتيجه ي واقعي برسيم. در همين زمان ها اتفاقي افتاد که پيش روي ما را چون روز روشن کردو. ما دفترچه ي ياد داشت امدادگر دسته يکم سيروس مهدي پور را پيدا کرديم. او براي آنکه بتواند بهترين خدمات امداد رساني را به بچه هاي جبهه و جنگ ارائه دهد ، نام و دسته هاي رزمنده ها را در اين دفترچه ، ثبت کرده بود. ما از روي اين دفترچه آمار و آرايش قطعي و دقيق را يافتيم.
تعداد بسيار کمي باقي مانده بود. چون پيش از يافتن اين دفترچه ، تحقيقات ميداني وسيعي انجام داده و تقريبا به شاکله ي اصلي دست يافته بوديم. در اين بين کمک نيروهاي قديمي هم حائز اهميت بود. آمار مستند و مکتوب و همين طور آرايش خطي دسته يکم ، آن قدر مهم بود که در مقدمه ي کتاب گنجانده شد.
چون اين افراد جزء گروه هاي بسيجي و داوطلب حضور در جبهه بودند ، از سيستم منظم و مرتبي پيروي نمي کردند. براي همين منظور در هيئت هاي گردان هاي مرتبط و حتي از طريق دادن آگهي به روزنامه ها در صدد يافتن آن ها بوديم ، خاطرم هست بيش از شش ماه به انحاء مختلف ، در پي يافتن حمل مجروح دسته يک حميدرضا رمضاني مي گشتيم. آگهي اسم ايشان را هم به بعضي از روزنامه هاي کثير الانتشار داديم تا بالاخره با ما تماس گرفت. وقتي که تلفن زد ، گفت: « من که فرمانده نبودم ، چرا دنبال من مي گرديد؟» تعجب کرده بود .مي گفت : « شما بايد دنبال فرمانده بگرديد. من حتي سلاح در دست نگرفتم.» او را توجيه کرديم. قبول کرد ، آمد و اتفاقا يکي از زيباترين خاطرات کتاب ، مربوط به حمل مجروحي است که سلاح به دستش نگرفته ؛ زيرا که حواسش صرف نيروهاي خودي شده است. ما نياز به اين داشتيم که خاطراتي از لحظه هاي آخر شهيدان دسته يک و يا لحظه هاي مجروح شدن آنان داشته باشيم و به واقع خاطرات رمضاني يکي از فصل هاي زيباي کتاب را به خود اختصاص داد و خستگي را از تن ما در آورد.
يکي از آن ها به نام بهنام باقري از بچه هاي دزفول و بقيه ساکن تهران هستند. وقتي دفترچه را يافتيم و نام ايشان را جزء يازده نفر قطعي دانستيم ، شروع به تفحص کرديم و حتي نام او را به روزنامه ها آگهي داديم ، ولي از اين طريق به او دسترسي پيدا نکرديم. يکي از بچه هاي ديگر دسته يک به ما گفت که ايشان مجروح شده بود. با پيگيري همکاران ما از « بنياد جانيازان» فهميديم ايشان در شب عمليات مجروح شده است. با سوابق نامه نگاري که با بنياد داشتيم ، آدرس او را در خوزستان يافتيم. تعجب ما از اين بود که چگونه ايشان از خوزستان با بنياد جانبازان تهران مکاتبه و مرادوه دارد. بعدها فهميديم در آن سال ، او دانشجو بوده و از تهران با ديگر دانشجويان تهراني اعزام شده و چون با سواد بوده و از تهران با ديگر دانشجويان تهراني اعزام شده و چون با سواد بوده ، او را به بهداري لشکر فرستاده بودند. بعد هم به طور تصادفي وارد دسته يک شده است. يکي از همکاران به نام خانم صبوري زحمت مصاحبه و ثبت خاطرات ايشان را به عهده داشتند. حاصل آن ، فصلي مربوط به خاطرات بهنام باقري است.
جست و جو و يافتن ايشان ، خيلي ما را خوشحال کرد. من نوع خاطرات امدادگران دوران دفاع مقدس را مي دانستم .آن ها خاطرات شيرين زيادي دارند. اين را تجربه ي يک دهه فعاليت در اين زمينه به من مي گفت. فصل « ققنوس» که مربوط به خاطرات آقاي رمضاني است در واقع يکي از خواندني ترين فصل هاي کتاب شمرده مي شود.
اين شيوه که در تدوين کتاب ، هر فصل را به يکي از بچه هاي باقي مانده ي اين دسته اختصاص داده ايم ، يک اصل است. ما مصاحبه به اين بچه ها را مي گرفتيم و پس از حذف سؤال ها ، مطالب را در کنار هم تدوين مي کرديم.
آمار دقيق در پايان هر فصل آورده شده است . براي اينکه سنديت کار کامل شود، اسناد صوتي ، زمان مصاحبه ها ، نام صاحبان قطعات عکسي که تهيه مي کرديم و کليه ي اسنادي که نياز است خواننده بداند، به طور دقيق و منظم در پايان هر فصل نوشته شده است.
براساس يادداشت هايشان ، اين يک آلمان کوچک از کل جبهه ي جنگ بود. به خاطر اينکه يک دسته ي دانش آموزي بود ، خوشبختانه قلم و کاغذ و دفترچه يادداشت هميشه در دسترس افراد اين دسته موجود بوده است. آن ها يادگار نوشته هايي براي همديگر مي نوشتند. برخي از آن ها يادداشت هايي روزانه هم داشتند. وقتي مي رفتيم تا وارد شخصيت آنان شويم ، اين يادداشت ها و دسته نوشته ها خيلي به ما کمک مي کرد. فضاي يک چادر در منطقه ي جنگي را به طور ملموس در اين کتاب خواهيد خواند. لوح هاي نگهباني ، يادداشت ها ، امانت نامه ها ، برخي اسناد اداري ، تقدير نامه ها ، نامه هايي که به خانواده هاي خود مي دادند، قبض هاي متفرقه و همه اسناد مکتوبي که وجود داشت، کمک بسياري براي واقعي تر جلوه دادن کتاب مي کرد . حتي پاکت نامه هاي آن ها را هم اسکن و در پوشه اي جداگانه نگهداري مي کرديم.
يعني در واقع کتاب دسته يک ، تلفيقي از تاريخ شفاهي و آرشيو هاي خانگي است ، آرشيو خانوادگي شهدا و مصاحبه با خانواده هاي آن ها. در حقيقت تجربه اي در بمو و مجيد زاد بوم داشتيم. توانسته بوديم آلبوم محرمانه عکس هاي نظامي آن منطقه را در آلبوم کشف کنيم . اينجا هم دقت کافي داشتيم ، تا جزئي ترين موارد اسنادي هم از قلم نيفتد.
بيشتر اين شهدا ، جوان و کم سن و سال بودند. ترجيح مي داديم با پدر و مادر آن ها گفت و گو کنيم ؛ خاصه با مادرشان . چون شخصيت و رفتارهاي هيچ پسري از نگاه مادرش پنهان نيست. گاهي با برادر يا خواهر آن ها هم مصاحبه مي کرديم . اگر شهيد متأهل بود، باهمسر او هم قرار مصاحبه مي گذاشتيم. مثلا پيرمردي در بين شهداي دسته يک حضور داشت ، به نام علي رحيمي که چهارده پانزده تا فرزند و نوه و نتيجه داشت. نامه اي از او يافتيم. نيمي از نامه فقط سلام رساندن ، به فلاني و فلاني و ... است . يکي از جالب ترين مصاحبه ها در کتاب مصاحبه با همسر اين شهيد است. زندگي او را از جنبه هاي مختلف کاويديم و حاصل آن را در کتاب آورديم.
دوستان اين شهيدان کساني بودند که ده قدم جلوتر يا ده قدم عقب تر ، دو دقيقه زودتر يا دو دقيقه ديرتر ، به شهادت رسيدند. حتي گروهان هاي قبل و بعد و هر آنچه از اين دقايق توانستيم بيابيم در کتاب گنجانده شده است. سعي شد فضاي تاريخي و زماني ، آن گونه که شايسته است بازگو شود.
جلد دوم شامل بازروايي مستندات شب عمليات در همين مکان و زمان خواهد بود که بر مي گردد به اسناد رده ي بالاتر از گردان ، يعني رده ي قرار گاه لشکر و گردان احتياط. به هر حال، همه يگان هايي که نام بردم ، در سرنوشت اين دسته نقش داشته اند.
در جلد دوم حتي جزئي ترين نقشي که هر رده يا يگاني داشته ، بررسي شده است. در هدايت آن ها ، در کمک رساني ، در تخريب ، در جمع آوري مين ، در احداث ميدان مين و در حمل مجروحان و شهدا هر آنچه انجام گرفته و بازگو خواهيم کرد. همه ي موارد از قبيل نحوه کمک رساني ، پشتيباني توپخانه اي ، هدايت قرارگاه کل و اتاق جنگ و هر چيزي که به هر نحوي مرتبط با سرنوشت اين دسته و گروهان است ، در جلد دوم نمود پيدا خواهد کرد ، منتها در آن دوره با کالک و نقشه و عکس هوايي و اطلاعات بي سيم ؛ و اينک از طريق اسناد مکتوب شده.
در لحظه اي که اين افراد با دشمن درگير بوده اند ، هيچ سندي بهتر از سند بي سيم براي ما وجود ندارد. بي سيم هاي ضبط شده ، شايد در رده ي گروهان و گردان مقدار کمي باشد. ولي در رده ي گردان و بالاتر از آن بسيار زيادتر است.به هر حال در شب هاي عمليات ، امکان عکس برداري هوايي وجود نداشته است. ما به اين گفته ها اتکا کرديم. اين گفته ها حدود چهار ساعت فقط مربوط به قرار گاه لشکر است که نسخه ي آن را « مرکز مطالعات و تحقيقات جنگ» در اختيار ما قرار داد. خبرنگار جنگ و راوي برجسته ، علي مژدهي ، که در چند عمليات مهم راوي لشکر بوده در عمليات خيبر با شهيد همت ، در عمليات بدر با شهيد عباس کريمي و در عمليات والفجر 8 با حاج محمد کوثري همراه و هم سفر بوده ، راوي اين عمليات نيز بوده است که او را نيز يافتيم اين مطالب را در جلد دوم ، با توجه به عکس هاي هوايي و صحبت هاي بي سيم ، مستند کرده ايم.
اين چهار ساعت نوار ، حدود شش ماه زمان از ما گرفت. رمز گشايي مکالمات بي سيم ، خودش يک بحث جداگانه و سنگين است. يعني شايد در طول يک دقيقه سه مکالمه از دو طرف صورت پذيرد که احتساب مي شود شش نفر در يک دقيقه با هم حرف مي زنند ، بايد همه ي اين صداها تفکيک و افراد شناسايي شوند.
راوي ، رده هاي بالاتر از راوي و بي سيم چي قرارگاه محمد طرازي و فرماندهان در اين کار کمک کردند و صداها را تفکيک و شناسايي کردند. البته حدود سي در صد هنوز نامفهوم است ، ولي براي همين هفتاد در صد شش ماه وقت گذاشتيم و نکات اصلي را که بايد حتما ذکر مي شد در کتاب آوريم.
بله ، راحله صبوري چند سالي همراه با اين کتاب حرکت کرد. در فراز و نشيب هاي زيادي از جمله مصاحبه با خانواده هاي شهدا همراهي مان کرد. البته لازم است دوباره عنوان کنم که اين کار هم ، مثل کارهاي قبلي کار گروهي بود. خود من به خاطر مشکلاتي که برايم حادث شد ، پنج شش ماه در کار حضور نداشتم.
بله ، تصادف شديدي کردم که در سال 84 به وقوع پيوست. ولي بحمدالله چون کارمتکي به فرد نبود. زمين نماند . وقتي بهبودي حاصل شد ، دوباره به گروه ملحق شدم.
بازنويس و ويراستار کتاب محمد مهدي عقابي است. ايشان از ابتداي کار ، همراه ما بودند. راهنمايي هاي زيادي از آقاي کمره اي و سرهنگي گرفتم. آقاي عقابي وقت زيادي روي نگارش ادبي اين کتاب گذاشت. چون خواندن هشتصد صفحه ، اگر توأم با نقص هاي جزئي هم باشد ، خواننده را اذيت مي کند. بايد حاوي نثر روان و علامت گذاري هاي دقيق باشد که خواننده را با خود ، تا صفحه ي آخر بکشاند. الان تقريبا نيمي از کارهاي جلد دوم به اتمام رسيده و هر چند در کار تحقيقي نمي توان زمان انجام کار را تعيين کرد ؛ ولي اميدوارم ان شاالله سال آينده کتاب را به دست چاپ بسپاريم.
منبع:ماهنامه فرهنگي ، تحليلي سوره شماره ي 36