خودشکوفايي ديني (عوامل دروني تربيت ديني)
خودشکوفايي ديني (عوامل دروني تربيت ديني)
غرض از تفكر، انديشيدن دربارهى همهى چيزهايى است كه انسان با آنها تماس دارد و مىخواهد و عوامل بقا و رشدشان را دريابد و راهيابى براى حسن برخورد با آنها و بهرهگيرى معقول و شايسته از آنها نمايد و همين راهيابى را «تدبير» نامند.
اما مقصود از تعقل، مقايسه بين دو امر است كه هم جهت هستند؛ هر دو مفيدند يا هر دو صالح يا هر دو خير. (3) عقل، گونهاى از آن را كه برتر است معرفى تواند كرد تا آدمى بر پايهى بلندتر، قدم نهد و زودتر و بهتر خود را به كمال و نعمت تمام، رساند.
استدلال هم، نوعى دليليابى، براى وصول به مقصد است و يا براى كشف مجهول. مىدانيم كه عقل، در تعبيرى «عقل فلسفى» است و در تعبيرى ديگر «عقل مذهبى» است و به تعبيرى نزديك به اصطلاح مذهبى «عقل روانشناسى» است. عقل فلسفى همان است كه در بيان فارابى و ابنسينا و متقدمين از قبيل فلاسفهى يونان مىيابيم و عقل مذهبى آن است كه راهبر به سوى خداى يكتا و بندگى او و وادارنده به اعمال صالح و موجب ثواب اخروى است و ميل به سوى مبدأ هستى است و در روانشناسى، اين سه را به اضافهى جمال دوستى، در بحث «عواطف» مطرح مىنمايند.
عواملى را كه در ابتداى اين سخن، مورد گفتوگو قرار گرفتند همگى اولين اثرشان بيدار كردن شعور و وجدان است و سپس به كار داشتن آن و ديگر ملاك و مأخذ و ميزان دادن بدان و در خاتمه، مصداقهاى فراوانى در اختيارش قرار دادن؛ تا در تشخيص، تواناتر باشد و از اشتباه و سهو، محفوظتر و ضمنا به هنگام فرماندهى خود براى «حسن انتخاب - حسن روش كار - حسن جهت سير - حسن كاربرد نيروها - حسن تدبير براى انجام امور» نمونههاى كافى و دانستههاى مناسب وى را نيكو ياورى كنند.
با توجه به مطالب فوق، تربيت دينى، پايهى كار را، بر داشتن وجدان سالم، عقل در كار و بيدار، ميل به «حق و خير و روا و كمال و سيادت اصولى انسانى» قرار مىدهد (4) و در واقع «تربيت وجدانى و نفسانى» را مقدم مىشمارد (5) و سپس بر اساس آن وجدان و عقل و عاطفه، اندام را به كار و فعاليت مناسب وامىدارد و از عمل صحيح مداوم، «اخلاق درست» را موجب مىشود.
پس در ابتدا، نقش تربيت، نظم دادن نگاه و رفتار آدمى است به مدلهاى درست «ادب و انسانيت» و انضباطى در پيروى آنان داشتن و پا به پاى اين پيروى عملى و تبعيت نفسانى و نظرى، تفكر و تدبر و تعقل و بالاخره اخلاق و اعتقاد، حاصل مىشوند و كار تربيت از جهت خارجى آن، تمام مىگردد و جهت داخلى آن مىماند كه مربوط به كوشش و پىگيرى خود آدمى است و غالبا جنبهى عمق دادن آن اخلاق و اعتقاد است و به وسيلهى افزودن علم و فهم دينى، آن دو را استحكام و قوام بيشتر مىبخشد.
آنچه در اين تربيت دينى، خيلى چشمگير است؛ آن كه در همه آن عوامل درونى (سير در آفاق و انفس - تفكر و تدبر و...)، خود تربيت شونده حركت مىكند و مىرود و مىجهد و مىيابد و دستورالعمل براى خود، مىسازد و قصد مىكند و انجام مىدهد و بالاخره «مىشود». اين خود اوست كه موجبات انجام پرورش را فراهم مىسازد و اين خود اوست كه تحول و كمال مىيابد و در واقع «تربيت دينى» بر پايهى «خودسازى» بنياد شده است.
پي نوشت :
(1) از امام صادق عليهالسلام نقل است كه «فكر گناه هم مكنيد.» مىپرسند: فكر گناه هم گناه است؟ مىفرمايد: «فكر گناه مثل دودى است كه از آتش برمىخيزد؛ فضاى اطاق را مىگيرد؛ گرچه اطاق را نمىسوزاند اما تيره و آلوده مىسازد؛ فكر گناه هم، فضاى ذهن و روح آدمى را تار مىسازد و قدرت تشخيص را از بين مىبرد و ديگر دقت و صحت داورى، ميسر نيست و اشتباه و خلاف، بسيار صورت مىگيرد.».
(2) سخ، 75 - 73. (دكتر قائمى اميرى).
(3) امام صادق عليهالسلام فرمود: بهايم نيز تميز مىدهند؛ ميان آن كه ايشان را بزند و آن كه علف دهد وليكن عاقل است كه تميز دهد ميان دو خير و ميان دو شر؛ تا از دو خير، آن را كه بهتر است و از دو شر، آن را كه كم زيانتر است، برگزيند. (نثر فصيح فارسى معاصر، ج 233: 1)
(4) درست است كه مردم عالم در معرفى مصداقهاى «تمايلات عالى» تفاوت نظرى با يكديگر دارند و هر كس حق را به گونهاى مىبيند و خير را گونهاى مىشناسد؛ «جميل» را اين و آن با هم به يك صورت نمىدانند و روا و كمال را همه يك جور تعريف نمىكنند ولى ترديد نيست كه همه، آن را «مطلوب» مىشمارند؛ اما چون شناخت باطنى كه از آن دارند، بس كلى و اجمالى است، شبيه آن را يا وجود جزيى از مختصات آن را در هر جا ببينند، آن را نيز مطلوب مىانگارند. به هر حال، اين تفاوت نظر، اثبات مىكند كه در اصل، شناختى از آن دارند؛ اما يا فراموش كردهاند؛ يا به گونهاى ديدهاند كه آنچه در اين عالم مىبينند عين آن نيست بلكه شبيه آن است، يا هر يك از اينها وجهى از آن مطلوب ازلى است و او جامع و كل است. بالاخره همين «شناخت قبلى و ميل به يافتن مجدد و مصداقها را پيدا كردن و به هر كدام عشق ورزيدن و باز به بهتر از آن متمايل و متوجه شدن و از طلب سير نيامدن و از پا ننشستن و عمر را همه در راه تحقيق به پايان بردن» حركتى نفسانى و فكرى و اعتقادى و بالاخره در نماى خارجىاش، حركتى اخلاقى و عملى را، موجب مىشود كه منطق آن درست است؛ زيرا جوياى «حقيقت مطلق - زيبايى مطلق - خير مطلق - هستى مطلق» است ولى مرز و حد ندارد و عالىترين حركت دائمى است و مناسب انسانى و همين حركت را «سير مذهب» ناميم و همين، سير فطرى انبياء بود «انى ذاهب الى ربى سيهدين». رسالت، براى توضيح همين سير و معرفى مصداقهاى صحيح چنين تمايلات آمده است. باز به ابتداى سخن برگرديم و گوييم: آن كلى بودن «علم فطرى» باعث مىشود كه همه بجويند و بسيار مصداق براى آن معرفى كنند و هر كس در هر حدى از استعداد و جوشش و جويايى كه هست، مناسب خود چيزى مىيابد و جهتى از آن حق و خير را ملاحظه مىكند و هر كس در نوع زندگى خود صورتى از آنها مىبيند و هر كس «حق و خير» را اختصاصى خود مىپندارد و بدان اختصاص، دل، شاد مىشود و غيرتى براى آن «حق و خير» چنان قايل مىشود كه گويد:
«تنها او مراست و مرا آن پسندد كه تنها او را داشته باشم» و با اين تعبيرات، همه، صورت خويش، در آينه ببينند و بدان نشاط ورزند؛ همه بكوشند و بجوشند و هيچ كس ديگرى را مزاحم و مانع خويش در راه نداند و به معنى اصلى «سبقت در راه حق و خير و جمال و كمال» صورت گيرد، بدون تنه زدن به ديگرى و رشك بردن از پيشى و رنجيدن از پسى.
ميل حقيقتجويى همان كنجكاوى است و اين حقيقتجويى دو گونه است:
1 - براى جلب فايده: كه آن مخصوص كودكان و بدويان است.
2 - بىغرضانه: كه مخصوص بزرگتران فهميده است (رك: روانشناسى پرورشى 228). پس در تربيت دينى كودكان، بايد موضوعات «رزق دادن - لذت خوراك را در كام نهادن - قوت جسم بخشيدن - پدر و مادر را يار طفل قرار دادن و براى آنان جانفشان ساختن و نظير اينها را» مثال عنايت حق تعالى بر آدمى بايد عرضه كرد.
در مثال خير هم، بايد گفت كه:
«اگر خواهى بازوى تو گيرند، بازوى ديگرى بگير.»
اما مظاهر حقيقتجويى بىغرضانه (كه جاى بحث آن در فصل «تربيت دينى جوانان و بزرگتران» است و چون زمينهى آن بايد در دورهى نوجوانى نهاده شود، ذكر مىگردد) عبارت است از:
الف - علم - كه جستوجوگر علل نزديك است.
ب - فلسفه - كه جستوجوى علل دور است تا معماى زندگى و جهان را حل كند (رك: روانشناسى پرورشى 229).
و ملاحظه مىكنيم كه اين ميل غريزى حقجويى، طالب همانهاست كه به وسيعترين شكل آن در دين مطرح است و مذهب، جوابگو و ارائه دهندهى آنهاست. البته براى مبتديان، از «واقعيتها» سخن مىگويد كه صورت خارجى و مصداق قابل ملاحظه و قابل استفادهى حقيقتهاست؛ تا بهره گيرند و فايده برند.
(مثلا: قاعدهى درست خوردن و درست خفتن و درست لذت حلال بردن و از نعمتهاى حلال به درستى سود جستن و برآوردن حاجات دنيوى خود از خدا خواستن و بهشت فردا طلبيدن و سايهى طوبى و كنار حور آرزو كردن). كه عبادت اينان «عبادة التجار» است و ربح تجارتى خواهند كه خدا وعده كرده است و مسلما بىنصيب نمانند.
اما اينان يا كودك هستند، يا پيران و بزرگترانى كه از كودكى تجاوز نكردهاند و براى منتهيان از «حقيقتها» سخن مىگويد كه باطن و منشأ اين واقعيتها مىباشند تا از آن، «وسعت نفس و صفاى دل و تعالى نظر» يابند.
(مثلا: قاعدهى درست انديشيدن و درست تدبير كردن و درست زندگى كردن و حقوق را رعايت كردن و از اين پاكى و سلامت، انبساطى داشتن و براى فردا، رضاى حق جستن و كنار ابرار و صلحا و شهدا و انبيا طلبيدن؛) كه عبادت اينان «عبادة الاحرار» است و اميد به لقاى حق دارند «يرجوا لقاء ربهم» كه خداى وعده فرموده است و بىوصول نخواهند بود.
(5) توجهى عميق به مضمون آيهى 94 سورهى يونس (... فما اختلفوا حتى جاءهم العلم...) نشان مىدهد كه بايد قبل از علم، «آمادگى روحى، سلامت نفس، حال قبول و وسعت نظر» از خدا خواست و بايد آنها را در خود ايجاد كرد تا ظرفيتى حاصل شود كه «علم رسيده از حق» را وانزند و كار به كفران و خلاف نينجامد.
و از توجه به آيات 90 و 101 و 102 سورهى نويس (لا تتبعان... - يجعل الرجس... - قل انظروا...) چنين برداشت مىشود كه: راه توجه دادن مردم به ايمان، آن است كه:
اولا - به نظر دقت در آثار خلقت و تحولا جهان و روابط حياتى عالم و آدم و نظير اينها بنگرند.
ثانيا - در آنچه ديده و دقت كردهاند، تعقل نمايند.
ثالثا - از آن تعقلها، چيزها بفهمند و بدانند.
رابعا - چون دانستند، باور كنند و ايمان آورند؛ يعنى: به دل قبول و باور نمايند
/س
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}