زندگانى حضرت امام حسن مجتبی (ع)
زندگانى حضرت امام حسن مجتبی (ع)
زندگانى حضرت امام حسن مجتبی (ع)
1. تولد و كودكى
2. كمالات انسانى
3. بيعت مردم با حسن بن على (علیه السّلام)
4. همسران و فرزندان امام حسن (علیه السّلام)
امام حسن (علیه السّلام) در شب نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در مدينه تولد يافت. وى نخستين پسرى بود كه خداوند متعال به خانواده على و فاطمه عنايت كرد. رسول اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بلا فاصله پس از ولادتش، او را گرفت و در گوش چپش اقامه گفت. سپس براى او بار گوسفندى قربانى كرد، سرش را تراشيد و هموزن موى سرش - كه يك درم و چيزى افزون بود - نقره به مستمندان داد. پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد تا سرش را عطر آگين كنند و از آن هنگام آيين عقيقه و صدقه دادن به هموزن موى سر نوزاد سنت شد. اين نوزاد را " حسن " نام داد و اين نام در جاهليت سابقه نداشت. كنيه او را ابومحمد نهاد و اين تنها كنيه اوست.
لقب هاى او سبط، سيد، زكى، مجتبى است كه از همه معروفتر "مجتبى" مىباشد. پيامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حسن و برادرش حسين علاقه خاصى داشت و بارها مىفرمود كه حسن و حسين فرزندان منند و به پاس همين سخن على به ساير فرزندان خود مىفرمود : " شما فرزندان من هستيد و حسن و حسين فرزندان پيغمبر خدايند ". امام حسن هفت سال و خردهاى زمان جد بزرگوارش را درك نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) كه با رحلت حضرت فاطمه دو ماه يا سه ماه بيشتر فاصله نداشت، تحت تربيت پدر بزرگوار خود قرار گرفت.
امام حسن (علیه السّلام) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصيت آن حضرت، به امامت رسيد و مقام خلافت ظاهرى را نيز اشغال كرد، و نزديك به شش ماه به اداره امور مسلمين پرداخت. در اين مدت، معاويه كه دشمن سرسخت على (علیه السّلام) و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت ( در آغاز به بهانه خونخواهى عثمان و در آخر آشكارا به طلب خلافت ) جنگيده بود، به عراق كه مقر خلافت امام حسن (علیه السّلام) بود لشكر كشيد و جنگ آغاز كرد. ما دراين باره كمى بعد تر سخن خواهيم گفت. امام حسن (علیه السّلام) از جهت منظر و اخلاق و پيكر و بزرگوارى به رسول اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بسيار مانند بود.
وصف كنندگان آن حضرت او را چنين توصيف كرده اند:
" داراى رخسارى سفيد آميخته به اندكى سرخى، چشمانى سياه، گونهاى هموار، محاسنى انبوه، گيسوانى مجعد و پر، گردنى سيمگون، اندامى متناسب، شانهيى عريض، استخوانى درشت، ميانى باريك، قدى ميانه، نه چندان بلند و نه چندان كوتاه. سيمايى نمكين و چهرهاى در شمار زيباترين و جذاب ترين چهرهها ". ابن سعد گفته است كه " حسن و حسين به ريگ سياه، خضاب مىكردند "
از پيغمبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روايت كردهاند كه درباره امام حسن و امام حسين (علیه السّلام) مىفرمود: اين دو فرزند من، امام هستند خواه برخيزند و خواه بنشينند ( كنايه از اين كه در هر حال امام و پيشوايند ).
امام حسن (علیه السّلام) بيست و پنج بار حج كرد، پياده، درحالى كه اسبها نجيب را با او يدك مىكشيدند. هرگاه از مرگ ياد مىكرد مىگريست و هر گاه از قبر ياد مىكرد مىگريست، هر گاه به ياد ايستادن به پاى حساب مىافتاد آن چنان نعره مىزد كه بيهوش مىشد و چون به ياد بهشت و دوزخ مىافتاد، همچون مار گزيده به خود مىپيچيد. از خدا طلب بهشت مىكرد و به او از آتش جهنم پناه مىبرد. چون وضو مىساخت و به نماز مىايستاد، بدنش به لرزه مىافتاد و رنگش زرد مىشد. سه نوبت دارائيش را با خدا تقسيم كرد و دو نوبت از تمام مال خود براى خدا گذشت.
گفته اندك: "اما حسن (علیه السّلام) در زمان خودش عابد ترين و بى اعتنا ترين مردم به زيور دنيا بود". در سرشت و طينت امام حسن (علیه السّلام) برترين نشانههاى انسانيت وجود داشت. هر كه او را مىديد به ديدهاش بزرگ مىآمد و هر كه با او آميزش داشت بدو محبت مىورزيد و هر دوست يا دشمنى كه سخن يا خطبه او را مىشنيد، به آسانى درنگ مىكرد تا او سخن خود را تمام كند و خطبهاش را به پايان برد. محمد بن اسحاق گفت: پس از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هيچكس از حيث آبرو و بلندى قدر به حسن بن على نرسيد. بر در خانه فرش مىگستردند و چون از خانه بيرون مىآمد و آنجا مىنشست راه بسته مىشد و به احترام او كسى از برابرش عبور نمىكرد و او چون مىفهميد، برمىخاست و به خانه مىرفت و آن گاه مردم رفت و آمد مىكردند". در راه مكه از مركبش فرود آمد و پياده به راه رفتن ادامه داد. در كاروان همه از او پيروى كردند حتى سعد بن ابى وقاص پياده شد و در كنار آن حضر ت راه افتاد. ابن عباس كه از امام حسن و امام حسين (علیه السّلام) مسن تر بود، ركاب اسبشان را مىگرفت و بدين كار افتخار مىكرد و مىگفت: اينها پسران رسول خدايند.
با اين شأن و منزلت، تواضعش چنان بود كه: روزى بر عدهاى مستمند مىگذشت، آنها پارههاى نان را بر زمين نهاده و خود روى زمين نشسته بودند و مىخوردند، چون حسن بن على را ديدند گفتند: "اى پسر رسول خدا بيا با ما هم غذا شو". امام حسن (علیه السّلام) فورا از مركب فرود آمد و گفت:" خدا متكبرين را دوست نمى دارد". و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها را به ميهمانى خود دعوت كرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاك . در جود و بخشش امام حسن (علیه السّلام) داستانها گفتهاند. از جمله مدائنى روايت كرده كه:
حسن و حسين و عبدالله بن جعفر به راه حج مىرفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خيمهاى رسيدند كه پير زنى در آن زندگى مىكرد. از او آب طلبيدند. گفت اين گوسفند را بدوشيد وشير آن را با آب بياميزيد و بياشاميد. چنين كردند. سپس از او غذا خواستند. گفت همين گوسفند را داريم بكشيد و بخوريد.
يكى از آنان گوسفند را ذبح كرد و از گوشت آن مقدارى بريان كرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پير زن گفتند: ما از قريشيم به حج مىرويم. چون باز گشتيم نزد ما بيا با تو به نيكى رفتار خواهيم كرد. و رفتند. شوهر زن كه آمد و از جريان خبر يافت، گفت: واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مىكشى آنگاه مىگويى از قريش بودند؟ روزگارى گذشت و كار بر پير زن سخت شد، از آن محل كوچ كرد و به مدينه عبورش افتاد. حسن بن على (علیه السّلام) او را ديد و شناخت. پيش رفت و گفت: مرا مىشناسى؟ گفت نه. گفت: من همانم كه در فلان روز مهمان تو شدم. و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دينار زر به او دادند.
آن گاه او را نزد برادرش حسين بن على فرستاد. آن حضرت نيز همان اندازه به او بخشش فرمود. او را نزد عبد الله بن جعفر فرستاد او نيز عطايى همانند آنان به او داد. حلم و گذشت امام حسن (علیه السّلام) چنان بود كه به گفته مروان، با كوهها برابرى مىكرد.
همچنانكه آن حضرت مرا وصى خود ساخته و كتاب و سلاحش را به من داده است و مرا مأمور كرده كه به تو دستور دهم در آخرين لحظات زندگيت، آنها را به برادرت حسين بدهى". امام حسن (علیه السّلام) به جمع مسلمانان درآمد و بر فراز منبر پدرش ايستاد. خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش، على عليه السلام با مردم سخن بگويد. آنگاه پس از حمد و ثناى بر خداوند متعال و رسول مكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) چنين گفت: " همانا دراين شب آن چنان كسى وفات يافت كه گذشتگان بر او سبقت نگرفتهاند و آيندگان بدو نخواهند رسيد".
و آن گاه درباره شجاعت و جهاد و كوشش هائى كه على (علیه السّلام) در راه اسلام انجام داد و پيروزيها كه در جنگها نصيب وى شد، سخن گفت و اشاره كرد كه از مال دنيا در دم مرگ فقط هفتصد درهم داشت از سهميهاش از بيت المال، كه مىخواست با آن خدمتكارى براى اهل و عيال خود تهيه كند. در اين موقع در مسجد جامع كه مالامال از جمعيت بود، عبيدالله بن عباس بپاخاست و مردم را به بيعت با حسن بن على تشويق كرد. مردم با شوق و رغبت با امام حسن بيعت كردند. واين روز، همان روز وفات پدرش، يعنى روز بيست و يكم رمضان سال چهلم از هجرت بود.
مردم كوفه و مدائن و عراق و حجاز و يمن همه با ميل با حسن بن على بيعت كردند جز معاويه كه خواست از راهى ديگر برود و با او همان رفتارى پيش گيرد كه باپدرش پيش گرفته بود. پس از بيعت مردم، به ايراد خطبهاى پرداخت و مردم را به اطاعت اهل بيت پيغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) كه يكى از دو يادگار گران وزن و در رديف قرآن كريم هستند تشويق فرمود، و آنها را از فريب شيطان و شيطان صفتان بر حذر داشت.
بارى، روش زندگى امام حسن (علیه السّلام) در دوران اقامتش در كوفه او را قبله نظر و محبوب دلها و مايه اميد كسان ساخته بود. حسن بن على (علیه السّلام) شرايط رهبرى را در خود جمع داشت زيرا اولا فرزند رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود و دوستى او يكى از شرايط ايمان بود، ديگر آنكه لازمه بيعت با او اين بود كه از او فرمانبردارى كنند. امام (علیه السّلام) كارها را نظم داد و واليان براى شهرها تعيين فرمود و انتظام امور را بدست گرفت. اما زمانى نگذشت كه مردم چون امام حسن (علیه السّلام) را مانند پدرش در اجراى عدالت و احكام و حدود اسلامى قاطع ديدند، عده زيادى ازافراد با نفوذ به توطئههاى پنهانى دست زدند و حتى در نهان به معاويه نامه نوشتند و او را به حركت به سوى كوفه تحريك نمودند، و ضمانت كردند كه هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن على (علیه السّلام) نزديك شود، امام را دست بسته تسليم او مىكنند يا ناگهان او را بكشند.
خوارچ نيز بخاطر وحدت نظرى كه در دشمنى با حكومت هاشمى داشتند در اين توطئهها با آنها همكارى كردند. در برابر اين عده منافق، شيعيان على (علیه السّلام) و جمعى از مهاجر و انصار بودند كه به كوفه آمده و در آنجا سكونت اختيار كرده بودند. اين بزرگمردان مراتب اخلاص و صميميت خود را در همه مراحل - چه در آغاز بعد از بيعت و چه در زمانى كه امام (علیه السّلام) دستور جهد داد ثابت كردند.
امام حسن (علیه السّلام) وقتى طغيان و عصيان معاويه را در برابر خود ديد يا نامههايى او را به اطاعت عدم توطئه و خونريزى فرا خواند ولى معاويه در جواب امام (علیه السّلام) تنها به اين امر استدلال مى كرد كه : من درحكومت از تو با سابقهتر و در ا ين امر آزموده تر و به سال از تو بزرگترم همين و ديگر هيچ ! گاه معاويه در نامههاى خود با اقرار به شايستگى امام حسن (علیه السّلام) مى نوشت: " پس از من خلافت از آن توست زيرا تو از هر كس بدان سزاوار ترى " و در آخرين جوابى كه به فرستادگان امام حسن (علیه السّلام) داد اين بود كه " برگردند، ميان ما و شما بجز شمشير نيست". و بدين ترتبيب دشمنى و سركشى از طرف معاويه شروع شد و او بود كه با امام زمانش گردنكشى آغاز كرد. معاويه با توطئههاى زهرآگين و انتخاب موقع مناسب موقع مناسب و ايجاد روح اخلالگرى و نفاق، توفيق يافت. او با خريدارى وجدانها پست و پراكندن انواع دروغ و انتشار روحيه يأس و در مردم سست ايمان، را به نفع خود فراهم مىكرد و از سوى ديگر، همه سپاهايانش را به بسيج عمومى فراخواند.
امام حسن (علیه السّلام) نيز تصميم خود را براى پاسخ به ستيزه جويى معاويه دنبال كرد و رسما اعلان جهاد داد. اگر در لشكر معاويه كسانى بودند كه به طمع زر آمده بودند و مزدور دستگاه حكومت شام مىبودند، اما در لشكر امام حسن (علیه السّلام) چهره هاى تابناك شيعيانى ديده مىشد مانند حجر بن عدى، ابو ايوب انصارى، و عدى بن حاتم ... كه به تعبير امام (علیه السّلام) " يك تن از آنان افزون از يك لشكر بود ". اما در برابر اين بزرگان، افراد سست عنصرى نيز بودند كه جنگ را با گريز جواب مى دادند، و در نفاق افكنى توانايى داشتند، و فريفته زر و زيور دنيا مىشدند.
امام حسن (علیه السّلام) از آغاز اين ناهماهنگى بيمناك بود. مجموع نيروهاى نظامى عراق را 350 هزار نوشتهاند. امام حسن (علیه السّلام) در مسجد جامع كوفه سخن گفت و سپاهيان را به عزيمت بسوى " نخيله " تحريض فرمود. عدى بن خاتم نخسين كسى بود كه پاى در ركاب نهاد و فرمان امام را اطاعت كرد. بسيارى كسان ديگر نيز از او پيروى كردند. امام حسن (علیه السّلام) عبيد الله بن عباس را كه از خويشان امام و از نخستين افرادى بود كه مردم را به بيعت امام تشويق كرد، با دوازده هزار نفر به " مسكن " كه شمالى ترين نقطه در عراق هاشمى بود اعزام فرمود. اما وسوسههاى معاويه او را تحت تأثير قرار داد و مطمئن ترين فرمانده امام را، معاويه در مقابل يك ميليون درم كه نصفش را نقد پرداخت به اردوگاه خود كشاند. در نتيجه، هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهى نيز به دنبال او از به اردوگاه شتافتند و دين خود را به دنيا فروختند.
پس از عبيد الله بن عباس، نوبت فرماندهى به قيس بن سعد رسيد. لشكريان معاويه و منافقان با شايعه مقتول شدن او، روحيه سپاهيان امام حسن (علیه السّلام) را ضعيف نمودند. عدهاى از كارگزاران معاويه كه به (مدائن) آمدند و با امام حسن (علیه السّلام) ملاقات كردند، نيز زمزمه پذيرش صلح را بوسيله امام (علیه السّلام) در بين مردم شايع كردند. از طرفى يكى از خوارج تروريست نيزهاى بر ران حضرت امام حسن زد. به حدى كه استخوان ران آن حضرت آسيب ديد و جراحتى سخت در ران آن حضرت پديد آمد. بهر حال وضعى براى امام (علیه السّلام) پيش آمد كه جز " صلح " با معاويه، راه حل ديگرى نماند.
بارى، معاويه وقتى وضع را مساعد يافت، امام حسن (علیه السّلام) پيشنهاد صلح كرد. امام حسن براى مشورت با سپاهيان خود خطبهاى ايراد فرمود و آنها را به جانبازى و يا صلح - يكى از اين دو راه تحريك و تشويق فرمود. عده زيادى خواهان صلح بودند. عده اى نيز با زخم زبان امام معصوم را آزردند. سرانجام پيشنهاد صلح معاويه مورد قبول امام حسن واقع شد، ولى اين فقط بدين منظور بود كه او را در قيد و بند شرايط و تعهداتى گرفتار سازد كه معلوم بود كسى چون معاويه دير زمانى پاى بند آن تعهدات نخواهد ماند، و در آينده نزديكى آنها را يكى پس از ديگرى زير پاى خواهد نهاد، و در نتيجه، ماهيت ناپاك معاويه و عهد شكنى هاى او و عدم پاى بندى او به دين و پيمان، بر همه مردم آشكار خواهد شد. و نيز امام حسن (علیه السّلام) با پذيرش صلح از بردار كشى و خونريزى كه هدف اصلى معاويه بود و مىخواست ريشه شيعه و شيعيان آل على (علیه السّلام) را بهر قيمتى هست، قطع كند، جلوگيرى فرمود.
بدين صورت چهره تابناك امام حسن (علیه السّلام) - همچنان كه جد بزرگوار رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پيش بينى فرمود بود - بعنوان " مصلح اكبر" در افق اسلام نمودار شد. معاويه در پيشنهاد صلح هدفى جز ماديات محدود نداشت و مىخواست كه بر حكومت استيلا يابد. اما امام حسن (علیه السّلام) بدين امر راضى نشد مگر بدين جهت كه مكتب خود و اصول فكرى خود را از انقراض محفوخ بدارد و شيعيان خود را از نابودى برهاند.
از شرطهايى كه در قرار داد صلح آمده بود اينهاست:
معاويه موظف است درميان مردم به كتاب و خدا و سنت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و سيرت خلفاى شايسته عمل كند و بعد از خود كسى را بعنوان خليفه تعيين ننمايد و مكرى عليه امام حسن (علیه السّلام) و اولاد على (علیه السّلام) و شيعيان آنها درهيچ جاى كشور اسلامى نينديشد. و نيز سب و لعن بر على (علیه السّلام) را موقوف دارد و ضرر و زيانى به هيج فرد مسلمانى نرساند. بر اين پيمان، خدا و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و عده زيادى را شاهد گرفتند. معاويه به كوفه آمد با افراد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (علیه السّلام) اجرا شود و مسلمانان در جريان امر قرار گيرند. سيل جمعيت بسوى كوفه روان شد.
ابتدا معاويه بر منبر آمد و سخنى چند گفت از جمله آنكه: " هان اى اهل كوفه مىپينداريد كه به خاطر نماز و روزه و زكوة وحج با شما جنگيدم؟ با اينكه مىدانستهام شما به جنگ بر خواستم كه بر شما حكمرانى كنم و زمام امر شما را بدست گيرم، و اينك خدا مرا بدين خواسته نايل آورد، هر چند شما خوش نداريد، اكنون بدانيد هر خونى كه در اين فتنه بر زمين ريخته شود هدر است و هر عهدى كه با كسى بستهام زير دوپاى من است ". بدين طريق عهد نامه اى را كه خود نوشته و پيشنهاد كرده و پاى آنرا مهر نهاده بود زير هر دوپاى خود نهاد و چه زود خود را رسوا كرد!
سپس حسن بن على (علیه السّلام) با شكوه و وقار امامت - چنانكه چشمها را خيره و حاضران رابه احترام وادار مىكرد- بر منبر بر آمد و خطبه تاريخى مهمى ايراد كرد. پس از حمد و ثناى خداوند جهان و درود فراوان بر رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) چنين فرمود:
" ...به سوگند خدا من اميد مىدارم كه خيرخواه ترين خلق براى خلق باشم و سپاس و منت خداى را كه كينه هيچ مسلمانى را به دل نگرفتهام و خواستار ناپسند وناروا براى هيچ مسلمانى نيستم ..." سپس فرمود: " معاويه چنين پنداشته كه من او را شايسته خلافت ديدهام و خود را شايسته نديدهام. او دروغ مى گويد. ما در كتاب خداى عز و جل و به قضاوت پيامبرش از همه كس به حكومت اولي تريم و لحظهاى كه رسول خدا وفات يافت همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفتهايم ". آنگاه به جريان غدير خم و غصب خلافت پدرش على (علیه السّلام) و انحراف خلافت از مسير حقيقىاش اشاره كرد و فرمود: " اين انحراف سبب شد كه بردگان آزاد شده و فرزندانشان - يعنى معاويه و يارانش - نيز در خلافت طمع كردند ".
چون معاويه در سخنان خود به على (علیه السّلام) ناسزا گفت، حضرت امام حسن (علیه السّلام) پس از معرفى خود و برترى نسب و حسب خود و بر معاويه نفرين فرستاد و عده زيادى از مسلمانان در حضور معاويه آمين گفتند. و ما نيز آمين مىگوييم. امام حسن (علیه السّلام) پس از چند روزى آماده حركت به مدينه شد. معاويه به اين ترتيب خلافت اسلامى را در زير تسلط خود آورده وارد عراق شد، و در سخنرانى عمومى رسمى، شرايط صلح را زير پا نهاد و از هر راه ممكن استفاده كرد، و سخت ترين فشار و شكنجه را بر اهل بيت و شيعيان ايشان روا داشت.
امام حسن (علیه السّلام) در تمام مدت امامت خود كه ده سال طول كشيد، در نهايت شدت و اختناق زندگى كرد و هيچگونه امنيتى نداشت، حتى در خانه نيز در آرامش نبود. سر انجام در سال پنجاهم هجرى به تحريك معاويه بدست همسر خود (جعده) مسموم و شهيد و در بقيع مدفون شد .
" ام الحق " دختر طلحه بن عبيد الله - " حفصه" دختر عبد الرحمن بن ابى بكر - " هند " دختر سهيل بن عمد و " جعده " دختر اشعث بن قيس .
بياد نداريم كه تعداد همسران حضرت در طول زندگيش از هشت يا ده به اختلاف دو روايت تجاوز كرده باشند. با اين توجه كه " ام ولد" هايش هم داخل در همين عددند.
" ام ولد " كنيزى است كه از صاحب خود داراى فرزند مىشود و همين امر موجب آزادى او پس از مرگ صاحبش مىباشد . فرزند آن حضرت از دختر و پسر 15 نفر بودهاند بنامهاى: زيد، حسن، عمرو، قاسم، عبد الله، عبد الرحمن، حسن اثرم، طلحه، ام الحسن، ام الحسين، فاطمه، ام سلمه، رقيه، ام عبد الله، و فاطمه . و نسل او فقط از دو پسرش حسن و زيد باقى ماند و از غير اين دو انتساب با آن حضرت درست نيست .
منبع: http://www.aviny.com
/خ
2. كمالات انسانى
3. بيعت مردم با حسن بن على (علیه السّلام)
4. همسران و فرزندان امام حسن (علیه السّلام)
تولد و كودكى
امام حسن (علیه السّلام) در شب نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در مدينه تولد يافت. وى نخستين پسرى بود كه خداوند متعال به خانواده على و فاطمه عنايت كرد. رسول اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بلا فاصله پس از ولادتش، او را گرفت و در گوش چپش اقامه گفت. سپس براى او بار گوسفندى قربانى كرد، سرش را تراشيد و هموزن موى سرش - كه يك درم و چيزى افزون بود - نقره به مستمندان داد. پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد تا سرش را عطر آگين كنند و از آن هنگام آيين عقيقه و صدقه دادن به هموزن موى سر نوزاد سنت شد. اين نوزاد را " حسن " نام داد و اين نام در جاهليت سابقه نداشت. كنيه او را ابومحمد نهاد و اين تنها كنيه اوست.
لقب هاى او سبط، سيد، زكى، مجتبى است كه از همه معروفتر "مجتبى" مىباشد. پيامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حسن و برادرش حسين علاقه خاصى داشت و بارها مىفرمود كه حسن و حسين فرزندان منند و به پاس همين سخن على به ساير فرزندان خود مىفرمود : " شما فرزندان من هستيد و حسن و حسين فرزندان پيغمبر خدايند ". امام حسن هفت سال و خردهاى زمان جد بزرگوارش را درك نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) كه با رحلت حضرت فاطمه دو ماه يا سه ماه بيشتر فاصله نداشت، تحت تربيت پدر بزرگوار خود قرار گرفت.
امام حسن (علیه السّلام) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصيت آن حضرت، به امامت رسيد و مقام خلافت ظاهرى را نيز اشغال كرد، و نزديك به شش ماه به اداره امور مسلمين پرداخت. در اين مدت، معاويه كه دشمن سرسخت على (علیه السّلام) و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت ( در آغاز به بهانه خونخواهى عثمان و در آخر آشكارا به طلب خلافت ) جنگيده بود، به عراق كه مقر خلافت امام حسن (علیه السّلام) بود لشكر كشيد و جنگ آغاز كرد. ما دراين باره كمى بعد تر سخن خواهيم گفت. امام حسن (علیه السّلام) از جهت منظر و اخلاق و پيكر و بزرگوارى به رسول اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بسيار مانند بود.
وصف كنندگان آن حضرت او را چنين توصيف كرده اند:
" داراى رخسارى سفيد آميخته به اندكى سرخى، چشمانى سياه، گونهاى هموار، محاسنى انبوه، گيسوانى مجعد و پر، گردنى سيمگون، اندامى متناسب، شانهيى عريض، استخوانى درشت، ميانى باريك، قدى ميانه، نه چندان بلند و نه چندان كوتاه. سيمايى نمكين و چهرهاى در شمار زيباترين و جذاب ترين چهرهها ". ابن سعد گفته است كه " حسن و حسين به ريگ سياه، خضاب مىكردند "
كمالات انسانى
از پيغمبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روايت كردهاند كه درباره امام حسن و امام حسين (علیه السّلام) مىفرمود: اين دو فرزند من، امام هستند خواه برخيزند و خواه بنشينند ( كنايه از اين كه در هر حال امام و پيشوايند ).
امام حسن (علیه السّلام) بيست و پنج بار حج كرد، پياده، درحالى كه اسبها نجيب را با او يدك مىكشيدند. هرگاه از مرگ ياد مىكرد مىگريست و هر گاه از قبر ياد مىكرد مىگريست، هر گاه به ياد ايستادن به پاى حساب مىافتاد آن چنان نعره مىزد كه بيهوش مىشد و چون به ياد بهشت و دوزخ مىافتاد، همچون مار گزيده به خود مىپيچيد. از خدا طلب بهشت مىكرد و به او از آتش جهنم پناه مىبرد. چون وضو مىساخت و به نماز مىايستاد، بدنش به لرزه مىافتاد و رنگش زرد مىشد. سه نوبت دارائيش را با خدا تقسيم كرد و دو نوبت از تمام مال خود براى خدا گذشت.
گفته اندك: "اما حسن (علیه السّلام) در زمان خودش عابد ترين و بى اعتنا ترين مردم به زيور دنيا بود". در سرشت و طينت امام حسن (علیه السّلام) برترين نشانههاى انسانيت وجود داشت. هر كه او را مىديد به ديدهاش بزرگ مىآمد و هر كه با او آميزش داشت بدو محبت مىورزيد و هر دوست يا دشمنى كه سخن يا خطبه او را مىشنيد، به آسانى درنگ مىكرد تا او سخن خود را تمام كند و خطبهاش را به پايان برد. محمد بن اسحاق گفت: پس از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هيچكس از حيث آبرو و بلندى قدر به حسن بن على نرسيد. بر در خانه فرش مىگستردند و چون از خانه بيرون مىآمد و آنجا مىنشست راه بسته مىشد و به احترام او كسى از برابرش عبور نمىكرد و او چون مىفهميد، برمىخاست و به خانه مىرفت و آن گاه مردم رفت و آمد مىكردند". در راه مكه از مركبش فرود آمد و پياده به راه رفتن ادامه داد. در كاروان همه از او پيروى كردند حتى سعد بن ابى وقاص پياده شد و در كنار آن حضر ت راه افتاد. ابن عباس كه از امام حسن و امام حسين (علیه السّلام) مسن تر بود، ركاب اسبشان را مىگرفت و بدين كار افتخار مىكرد و مىگفت: اينها پسران رسول خدايند.
با اين شأن و منزلت، تواضعش چنان بود كه: روزى بر عدهاى مستمند مىگذشت، آنها پارههاى نان را بر زمين نهاده و خود روى زمين نشسته بودند و مىخوردند، چون حسن بن على را ديدند گفتند: "اى پسر رسول خدا بيا با ما هم غذا شو". امام حسن (علیه السّلام) فورا از مركب فرود آمد و گفت:" خدا متكبرين را دوست نمى دارد". و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها را به ميهمانى خود دعوت كرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاك . در جود و بخشش امام حسن (علیه السّلام) داستانها گفتهاند. از جمله مدائنى روايت كرده كه:
حسن و حسين و عبدالله بن جعفر به راه حج مىرفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خيمهاى رسيدند كه پير زنى در آن زندگى مىكرد. از او آب طلبيدند. گفت اين گوسفند را بدوشيد وشير آن را با آب بياميزيد و بياشاميد. چنين كردند. سپس از او غذا خواستند. گفت همين گوسفند را داريم بكشيد و بخوريد.
يكى از آنان گوسفند را ذبح كرد و از گوشت آن مقدارى بريان كرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پير زن گفتند: ما از قريشيم به حج مىرويم. چون باز گشتيم نزد ما بيا با تو به نيكى رفتار خواهيم كرد. و رفتند. شوهر زن كه آمد و از جريان خبر يافت، گفت: واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مىكشى آنگاه مىگويى از قريش بودند؟ روزگارى گذشت و كار بر پير زن سخت شد، از آن محل كوچ كرد و به مدينه عبورش افتاد. حسن بن على (علیه السّلام) او را ديد و شناخت. پيش رفت و گفت: مرا مىشناسى؟ گفت نه. گفت: من همانم كه در فلان روز مهمان تو شدم. و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دينار زر به او دادند.
آن گاه او را نزد برادرش حسين بن على فرستاد. آن حضرت نيز همان اندازه به او بخشش فرمود. او را نزد عبد الله بن جعفر فرستاد او نيز عطايى همانند آنان به او داد. حلم و گذشت امام حسن (علیه السّلام) چنان بود كه به گفته مروان، با كوهها برابرى مىكرد.
بيعت مردم با حسن بن على (علیه السّلام)
همچنانكه آن حضرت مرا وصى خود ساخته و كتاب و سلاحش را به من داده است و مرا مأمور كرده كه به تو دستور دهم در آخرين لحظات زندگيت، آنها را به برادرت حسين بدهى". امام حسن (علیه السّلام) به جمع مسلمانان درآمد و بر فراز منبر پدرش ايستاد. خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش، على عليه السلام با مردم سخن بگويد. آنگاه پس از حمد و ثناى بر خداوند متعال و رسول مكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) چنين گفت: " همانا دراين شب آن چنان كسى وفات يافت كه گذشتگان بر او سبقت نگرفتهاند و آيندگان بدو نخواهند رسيد".
و آن گاه درباره شجاعت و جهاد و كوشش هائى كه على (علیه السّلام) در راه اسلام انجام داد و پيروزيها كه در جنگها نصيب وى شد، سخن گفت و اشاره كرد كه از مال دنيا در دم مرگ فقط هفتصد درهم داشت از سهميهاش از بيت المال، كه مىخواست با آن خدمتكارى براى اهل و عيال خود تهيه كند. در اين موقع در مسجد جامع كه مالامال از جمعيت بود، عبيدالله بن عباس بپاخاست و مردم را به بيعت با حسن بن على تشويق كرد. مردم با شوق و رغبت با امام حسن بيعت كردند. واين روز، همان روز وفات پدرش، يعنى روز بيست و يكم رمضان سال چهلم از هجرت بود.
مردم كوفه و مدائن و عراق و حجاز و يمن همه با ميل با حسن بن على بيعت كردند جز معاويه كه خواست از راهى ديگر برود و با او همان رفتارى پيش گيرد كه باپدرش پيش گرفته بود. پس از بيعت مردم، به ايراد خطبهاى پرداخت و مردم را به اطاعت اهل بيت پيغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) كه يكى از دو يادگار گران وزن و در رديف قرآن كريم هستند تشويق فرمود، و آنها را از فريب شيطان و شيطان صفتان بر حذر داشت.
بارى، روش زندگى امام حسن (علیه السّلام) در دوران اقامتش در كوفه او را قبله نظر و محبوب دلها و مايه اميد كسان ساخته بود. حسن بن على (علیه السّلام) شرايط رهبرى را در خود جمع داشت زيرا اولا فرزند رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود و دوستى او يكى از شرايط ايمان بود، ديگر آنكه لازمه بيعت با او اين بود كه از او فرمانبردارى كنند. امام (علیه السّلام) كارها را نظم داد و واليان براى شهرها تعيين فرمود و انتظام امور را بدست گرفت. اما زمانى نگذشت كه مردم چون امام حسن (علیه السّلام) را مانند پدرش در اجراى عدالت و احكام و حدود اسلامى قاطع ديدند، عده زيادى ازافراد با نفوذ به توطئههاى پنهانى دست زدند و حتى در نهان به معاويه نامه نوشتند و او را به حركت به سوى كوفه تحريك نمودند، و ضمانت كردند كه هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن على (علیه السّلام) نزديك شود، امام را دست بسته تسليم او مىكنند يا ناگهان او را بكشند.
خوارچ نيز بخاطر وحدت نظرى كه در دشمنى با حكومت هاشمى داشتند در اين توطئهها با آنها همكارى كردند. در برابر اين عده منافق، شيعيان على (علیه السّلام) و جمعى از مهاجر و انصار بودند كه به كوفه آمده و در آنجا سكونت اختيار كرده بودند. اين بزرگمردان مراتب اخلاص و صميميت خود را در همه مراحل - چه در آغاز بعد از بيعت و چه در زمانى كه امام (علیه السّلام) دستور جهد داد ثابت كردند.
امام حسن (علیه السّلام) وقتى طغيان و عصيان معاويه را در برابر خود ديد يا نامههايى او را به اطاعت عدم توطئه و خونريزى فرا خواند ولى معاويه در جواب امام (علیه السّلام) تنها به اين امر استدلال مى كرد كه : من درحكومت از تو با سابقهتر و در ا ين امر آزموده تر و به سال از تو بزرگترم همين و ديگر هيچ ! گاه معاويه در نامههاى خود با اقرار به شايستگى امام حسن (علیه السّلام) مى نوشت: " پس از من خلافت از آن توست زيرا تو از هر كس بدان سزاوار ترى " و در آخرين جوابى كه به فرستادگان امام حسن (علیه السّلام) داد اين بود كه " برگردند، ميان ما و شما بجز شمشير نيست". و بدين ترتبيب دشمنى و سركشى از طرف معاويه شروع شد و او بود كه با امام زمانش گردنكشى آغاز كرد. معاويه با توطئههاى زهرآگين و انتخاب موقع مناسب موقع مناسب و ايجاد روح اخلالگرى و نفاق، توفيق يافت. او با خريدارى وجدانها پست و پراكندن انواع دروغ و انتشار روحيه يأس و در مردم سست ايمان، را به نفع خود فراهم مىكرد و از سوى ديگر، همه سپاهايانش را به بسيج عمومى فراخواند.
امام حسن (علیه السّلام) نيز تصميم خود را براى پاسخ به ستيزه جويى معاويه دنبال كرد و رسما اعلان جهاد داد. اگر در لشكر معاويه كسانى بودند كه به طمع زر آمده بودند و مزدور دستگاه حكومت شام مىبودند، اما در لشكر امام حسن (علیه السّلام) چهره هاى تابناك شيعيانى ديده مىشد مانند حجر بن عدى، ابو ايوب انصارى، و عدى بن حاتم ... كه به تعبير امام (علیه السّلام) " يك تن از آنان افزون از يك لشكر بود ". اما در برابر اين بزرگان، افراد سست عنصرى نيز بودند كه جنگ را با گريز جواب مى دادند، و در نفاق افكنى توانايى داشتند، و فريفته زر و زيور دنيا مىشدند.
امام حسن (علیه السّلام) از آغاز اين ناهماهنگى بيمناك بود. مجموع نيروهاى نظامى عراق را 350 هزار نوشتهاند. امام حسن (علیه السّلام) در مسجد جامع كوفه سخن گفت و سپاهيان را به عزيمت بسوى " نخيله " تحريض فرمود. عدى بن خاتم نخسين كسى بود كه پاى در ركاب نهاد و فرمان امام را اطاعت كرد. بسيارى كسان ديگر نيز از او پيروى كردند. امام حسن (علیه السّلام) عبيد الله بن عباس را كه از خويشان امام و از نخستين افرادى بود كه مردم را به بيعت امام تشويق كرد، با دوازده هزار نفر به " مسكن " كه شمالى ترين نقطه در عراق هاشمى بود اعزام فرمود. اما وسوسههاى معاويه او را تحت تأثير قرار داد و مطمئن ترين فرمانده امام را، معاويه در مقابل يك ميليون درم كه نصفش را نقد پرداخت به اردوگاه خود كشاند. در نتيجه، هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهى نيز به دنبال او از به اردوگاه شتافتند و دين خود را به دنيا فروختند.
پس از عبيد الله بن عباس، نوبت فرماندهى به قيس بن سعد رسيد. لشكريان معاويه و منافقان با شايعه مقتول شدن او، روحيه سپاهيان امام حسن (علیه السّلام) را ضعيف نمودند. عدهاى از كارگزاران معاويه كه به (مدائن) آمدند و با امام حسن (علیه السّلام) ملاقات كردند، نيز زمزمه پذيرش صلح را بوسيله امام (علیه السّلام) در بين مردم شايع كردند. از طرفى يكى از خوارج تروريست نيزهاى بر ران حضرت امام حسن زد. به حدى كه استخوان ران آن حضرت آسيب ديد و جراحتى سخت در ران آن حضرت پديد آمد. بهر حال وضعى براى امام (علیه السّلام) پيش آمد كه جز " صلح " با معاويه، راه حل ديگرى نماند.
بارى، معاويه وقتى وضع را مساعد يافت، امام حسن (علیه السّلام) پيشنهاد صلح كرد. امام حسن براى مشورت با سپاهيان خود خطبهاى ايراد فرمود و آنها را به جانبازى و يا صلح - يكى از اين دو راه تحريك و تشويق فرمود. عده زيادى خواهان صلح بودند. عده اى نيز با زخم زبان امام معصوم را آزردند. سرانجام پيشنهاد صلح معاويه مورد قبول امام حسن واقع شد، ولى اين فقط بدين منظور بود كه او را در قيد و بند شرايط و تعهداتى گرفتار سازد كه معلوم بود كسى چون معاويه دير زمانى پاى بند آن تعهدات نخواهد ماند، و در آينده نزديكى آنها را يكى پس از ديگرى زير پاى خواهد نهاد، و در نتيجه، ماهيت ناپاك معاويه و عهد شكنى هاى او و عدم پاى بندى او به دين و پيمان، بر همه مردم آشكار خواهد شد. و نيز امام حسن (علیه السّلام) با پذيرش صلح از بردار كشى و خونريزى كه هدف اصلى معاويه بود و مىخواست ريشه شيعه و شيعيان آل على (علیه السّلام) را بهر قيمتى هست، قطع كند، جلوگيرى فرمود.
بدين صورت چهره تابناك امام حسن (علیه السّلام) - همچنان كه جد بزرگوار رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پيش بينى فرمود بود - بعنوان " مصلح اكبر" در افق اسلام نمودار شد. معاويه در پيشنهاد صلح هدفى جز ماديات محدود نداشت و مىخواست كه بر حكومت استيلا يابد. اما امام حسن (علیه السّلام) بدين امر راضى نشد مگر بدين جهت كه مكتب خود و اصول فكرى خود را از انقراض محفوخ بدارد و شيعيان خود را از نابودى برهاند.
از شرطهايى كه در قرار داد صلح آمده بود اينهاست:
معاويه موظف است درميان مردم به كتاب و خدا و سنت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و سيرت خلفاى شايسته عمل كند و بعد از خود كسى را بعنوان خليفه تعيين ننمايد و مكرى عليه امام حسن (علیه السّلام) و اولاد على (علیه السّلام) و شيعيان آنها درهيچ جاى كشور اسلامى نينديشد. و نيز سب و لعن بر على (علیه السّلام) را موقوف دارد و ضرر و زيانى به هيج فرد مسلمانى نرساند. بر اين پيمان، خدا و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و عده زيادى را شاهد گرفتند. معاويه به كوفه آمد با افراد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (علیه السّلام) اجرا شود و مسلمانان در جريان امر قرار گيرند. سيل جمعيت بسوى كوفه روان شد.
ابتدا معاويه بر منبر آمد و سخنى چند گفت از جمله آنكه: " هان اى اهل كوفه مىپينداريد كه به خاطر نماز و روزه و زكوة وحج با شما جنگيدم؟ با اينكه مىدانستهام شما به جنگ بر خواستم كه بر شما حكمرانى كنم و زمام امر شما را بدست گيرم، و اينك خدا مرا بدين خواسته نايل آورد، هر چند شما خوش نداريد، اكنون بدانيد هر خونى كه در اين فتنه بر زمين ريخته شود هدر است و هر عهدى كه با كسى بستهام زير دوپاى من است ". بدين طريق عهد نامه اى را كه خود نوشته و پيشنهاد كرده و پاى آنرا مهر نهاده بود زير هر دوپاى خود نهاد و چه زود خود را رسوا كرد!
سپس حسن بن على (علیه السّلام) با شكوه و وقار امامت - چنانكه چشمها را خيره و حاضران رابه احترام وادار مىكرد- بر منبر بر آمد و خطبه تاريخى مهمى ايراد كرد. پس از حمد و ثناى خداوند جهان و درود فراوان بر رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) چنين فرمود:
" ...به سوگند خدا من اميد مىدارم كه خيرخواه ترين خلق براى خلق باشم و سپاس و منت خداى را كه كينه هيچ مسلمانى را به دل نگرفتهام و خواستار ناپسند وناروا براى هيچ مسلمانى نيستم ..." سپس فرمود: " معاويه چنين پنداشته كه من او را شايسته خلافت ديدهام و خود را شايسته نديدهام. او دروغ مى گويد. ما در كتاب خداى عز و جل و به قضاوت پيامبرش از همه كس به حكومت اولي تريم و لحظهاى كه رسول خدا وفات يافت همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفتهايم ". آنگاه به جريان غدير خم و غصب خلافت پدرش على (علیه السّلام) و انحراف خلافت از مسير حقيقىاش اشاره كرد و فرمود: " اين انحراف سبب شد كه بردگان آزاد شده و فرزندانشان - يعنى معاويه و يارانش - نيز در خلافت طمع كردند ".
چون معاويه در سخنان خود به على (علیه السّلام) ناسزا گفت، حضرت امام حسن (علیه السّلام) پس از معرفى خود و برترى نسب و حسب خود و بر معاويه نفرين فرستاد و عده زيادى از مسلمانان در حضور معاويه آمين گفتند. و ما نيز آمين مىگوييم. امام حسن (علیه السّلام) پس از چند روزى آماده حركت به مدينه شد. معاويه به اين ترتيب خلافت اسلامى را در زير تسلط خود آورده وارد عراق شد، و در سخنرانى عمومى رسمى، شرايط صلح را زير پا نهاد و از هر راه ممكن استفاده كرد، و سخت ترين فشار و شكنجه را بر اهل بيت و شيعيان ايشان روا داشت.
امام حسن (علیه السّلام) در تمام مدت امامت خود كه ده سال طول كشيد، در نهايت شدت و اختناق زندگى كرد و هيچگونه امنيتى نداشت، حتى در خانه نيز در آرامش نبود. سر انجام در سال پنجاهم هجرى به تحريك معاويه بدست همسر خود (جعده) مسموم و شهيد و در بقيع مدفون شد .
همسران و فرزندان امام حسن (علیه السّلام)
" ام الحق " دختر طلحه بن عبيد الله - " حفصه" دختر عبد الرحمن بن ابى بكر - " هند " دختر سهيل بن عمد و " جعده " دختر اشعث بن قيس .
بياد نداريم كه تعداد همسران حضرت در طول زندگيش از هشت يا ده به اختلاف دو روايت تجاوز كرده باشند. با اين توجه كه " ام ولد" هايش هم داخل در همين عددند.
" ام ولد " كنيزى است كه از صاحب خود داراى فرزند مىشود و همين امر موجب آزادى او پس از مرگ صاحبش مىباشد . فرزند آن حضرت از دختر و پسر 15 نفر بودهاند بنامهاى: زيد، حسن، عمرو، قاسم، عبد الله، عبد الرحمن، حسن اثرم، طلحه، ام الحسن، ام الحسين، فاطمه، ام سلمه، رقيه، ام عبد الله، و فاطمه . و نسل او فقط از دو پسرش حسن و زيد باقى ماند و از غير اين دو انتساب با آن حضرت درست نيست .
منبع: http://www.aviny.com
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}