ارتباط فرزندان با طبيعت





نگفتن «دقايق موجوات محيط» در سنين اوليه‏ى حيات به فرزند، زيان‏هايى دارد كه برخى از آنها تا پايان عمر مى‏ماند و حتى زندگى او را دردناك و تباه مى‏سازد، آن زيان‏ها بدين قرارند:
الف - حس كنجكاوى و نكته‏سنجى كودك را خمود و تعطيل كرده‏ايم و ندانسته‏ايم كه كودكان به مراتب از بزرگترها دقيق‏ترند و جوياتر.
(مدير مسؤول نشريات آموزشى، ايرج جهانشاهى، گويد: بچه‏ها ديد عميق بر جريان‏هايى دارند كه در اطرافشان مى‏گذرد، از اين رو مسايل مختلفى را عنوان مى‏كنند؛ به هر حال كودك، ريزبين‏تر از ديگران است... روزنامه‏ى رستاخيز، شماره 874.)
ب - مى‏دانيم كه زندگى بدون شناخت خود و دقايق موجودات محيط زندگى، اصلا درست و ممكن، نيست و تنها زمانى كه فراغت و فرصت مناسب براى آموختن و شناختن آن دقايق است، ايام كودكى و نوجوانى است و چون آدمى جوان و بزرگ شد، مسايلى روياروى او قرار مى‏گيرند كه نمى‏توانند از آن‏ها صرف‏نظر كند و اگر بدان‏ها پردازد، فرصتى براى توجه به غير آن‏ها نخواهد داشت و بنابراين وقتى كه خود يا ديگران به آنان ايراد مى‏كنند كه چرا شناختى از خود و محيط و لوازم زندگى و كاربردهاى آن ندارى؟ در قبال اين سرزنش‏هاى به جا، اگر هم خود را بدان شناخت‏ها وادارند، ملاحظه مى‏كنند كه ديگر «حوصله و دقت» نمى‏توانند داشته باشند وقت مناسب، گذشته و حال مناسب نيز نمانده است؛ ناچار، عمرى را بايد به بى‏نظمى و پرخلافى و در عين حال ناتوانى از چاره، بگذرانند و بر خود هم، چيرگى نداشته باشند.
ج - چون در بزرگى، شناختى از هيچ چيز زندگى ندارند، نه خاك را مى‏شناسند، نه آب را، نه درخت، نه گل، نه هوا، نه آفتاب، نه سايه و ابر، نه باران، نه حتى نان و غذا، نه سبزى و ميوه، نه فرش و نه آجر، نه ساختمان و نه هيچ... بنابراين وقتى آن‏ها خود به سفر روند، يا شما آنان را به گردش ببريد، مثلا: در پارك بگرديد و بگوييد: «چه هواى خوبى است! چه آفتابى خوش! چه گل‏هايى! چه درختانى! چه آبى! قدرى روى اين خاك خوش رنگ، كنار جوى آب روان، زير سايه‏ى درخت، بنشينيم و بر امواج آب و زمزمه‏ى شاخسار، دقت كنيم و لذت ببريم، چه خوش سرود حافظ و چه نيكو گفت فلان اديب چنان...»
فرزند جوان و بالغ شما، به اصطلاح «زل زل نگاه مى‏كند» و خيره‏خيره مى‏نگرد و مى‏گويد:
«چى را ببينم؟ خاك هم ديدن دارد؟ درخت، درخت است؛ آب، آب است و هوا، هوا، چه خيال‏باف هستيد شما؛ اين‏ها هم ديدن و دقت كردن و لذت بردن دارد؟ تعجب مى‏كنى، كه چرا براى او جالب نيست؟ كجا هستند آن آدم‏ها كه به هر حال، از اين مواهب طبيعى و الاهى، توجه‏ها داشتند و از آن‏ها نكته‏ها مى‏فهميدند و مى‏گفتند:
و از «گذر آب» اشارت‏ها به «گذران بودن جهان» درمى‏يافتند:
و مى‏گفتند: هر كه بدين نكته‏ها آشنا شد، بهترين درس را از بهترين معلم آموخته است، آن كس كه اهل بشارت است كه اشارت داند.
فكر مى‏كنيم كه «بچه اى امروز پرتوقع شده‏اند و بى‏اعتنا به موجودى‏ها» در حالى كه چنين نيست و خودشان هم در مورد خودشان، اشتباه مى‏كنند؛ اينان چيزى از اين‏ها كه به ايشان نشان مى‏دهيم و يا خود مى‏بينند، نمى‏دانند؛ بالنتيجه چيزى نمى‏فهمند و بنابر آن لذتى هم نمى‏برند. آن چه مشغول كننده‏ى آدمى است فهم او است و مقدمه‏ى فهم، هم، دانايى است و دانايى، با تعريف‏هاى كتابى و كلاسى و راديويى و تلويزيونى، حاصل نمى‏شود؛ با لمس و برخورد و بسيار بدان‏ها دست زدن و تماس گرفتن و كند و كاو كردن و دقت و پشتكار به خرج دادن، ميسر است و بس و اين هم، فقط در كودكى و نوجوانى، فرصت مناسب و حال مناسب دارد، نه پس از آن. چون آدمى از آن موقعيت‏ها گذشت، گونه‏اى بى‏تفاوتى و بى‏لذتى، او را دست مى‏دهد و تنها حوادث و رويدادهاى چشم‏گير و خيره‏كننده و نوهاى بى‏سابقه، براى احساس بى‏حوصله و سطحى او، لحظاتى (آرى، فقط مدتى كوتاه) وى را سرگرم بدارند و باز برايش همان تازه، كهنه مى‏شود و بدنبال نو ديگر مى‏گردد؛ تا پايان عمر، اين جست‏وجوى مذبوحانه و پرسرگردانى، ادامه دارد و خود اين حال از همه عجيب‏تر كه: «هر لحظه به چيزى چشم داشتن و از آن سرباز زدن» و «به غير پرداختن» و در ميان توده‏اى از «كهنه‏هاى ديروز و پريروز» محصور شدن و «دنيايى انرژى مغزى و بدنى و مالى را به خاطر تحصيل آن‏ها از دست دادن و سپس كنارى نهادن و تدريجا به دوره‏گرد محله، به ناچيز ريالى فروختن» و «از اين تفاوت بها نيز مقروض شدن و عقب‏ماندگى يافتن» ناچار در تور سرمايه‏داران و مقام‏داران حريص اجتماع افتادن و به خاطر تأمين زندگى، آلت دست و ذليل آنان شدن ولى در بيرون و معرض چشم‏ها، گردن را شق كردن و خود را كه از فرق سر تا انگشت پا در قيد و زنجير است - آزاد و متكى به خود، روشن‏فكر و بيدار، امروزى و فهميده، قلمداد كردن. دشوار است ندانستن و دشوارتر آن كه: ندانند كه نمى‏دانند. جلوى درب «عالى قاپو - اصفهان» چهار نفر، دو به دو با هم گفت‏وگو مى‏كردند؛ يكى از دو تاى اول مى‏گفت:
آن روبه‏رو را نگاه كن، چه دقتى در كاشى‏هاى گنبد و نقش و نگار آن هست! واقعا هنر، به تمام معنا، از آن نمودار است.
يكى از دو تاى دوم مى‏گفت: بس است، چقدر ديوارها را نگاه كنم؟! آجرها را ببينم؟! اين‏ها هم ديدن دارد؟! من كه خسته شدم، حتما «عالى قاپو» هم جز مشتى ديوار و ستون چيزى ندارد...
اين تفاوت‏ها از چيست؟ از بيگانگى و بى‏خبرى و ديگر هيچ.
د- جوانى كه با اين ناشناختن نسبت به مواد اوليه‏ى زندگى و محيط زيست و حتى وجود خود، بالغ شود و مايه‏هاى ذهنى او نيز، همه خام و حاصل ابلاغ و تلقين رسانه‏ها و گفت‏وگوى اين و آن و يا درس‏هاى تجربه نشده‏ى مدرسه و يا خيال و پندار تنهايى خود او، باشد و با اين مقدمات بخواهد وارد زندگى اجتماعى شود و در محل مسؤولى بنشيند، با آن گنده‏دماغى و اين همه بى‏اطلاعى و بى‏تجربگى و نيز بى‏عادتى اعضاى بدنى به كار و كاربرد وسايل و زود خسته شدن و بى‏حوصله گشتن و حال گريز يافتن و از طرفى به علت ناشى‏گرى در صرف پول و گذران زندگى، پرمصرف و پرتلف و پرخرج بودن و در عين حال كم درآمد داشتن، چه وضعى براى او و فكر و جان او ايجاد مى‏كند؟! حقيقت اين است كه از زندگى زود به تنگ مى‏آيد و چون نمى‏تواند خود را بى‏علم و اطلاع از هدف حيات و حسن زندگى بداند، مى‏گويد: مسلما زندگى جز پوچى نيست، بى‏هدف است و بى‏حسن. بهتر آن‏كه زودتر بميريم و از اين زندان پردرد و رنج خلاص شويم.
پوچ‏گرايى، حاصل نابينايى است و بعد خيال‏بافى و بالنتيجه كج‏راهى! چه نيكو فرمود خدا:
(... لهم اعين لا يبصرون بها، و لهم آذان لا يسمعون بها...) (س 180: 7)
اينان، تنها به ديد چشم و دريافت گوش و ساير حواس تكيه دارند، غافل از آن كه، همين ديدن‏ها و شنيدن‏ها نيز، بايد به وسيله‏ى تعليم، باثمر و پرحاصل شوند و بسيار تجربه و مشاهده لازم است كه درست را از نادرست و واقع را از ناواقع، توانند شناخت و اين خود، ابتداى كار است و اصل، در نحوه‏ى به درون بردن اين دريافت‏ها و بررسى آن‏ها و انديشيدن در جزئيات آن‏ها و انتزاع‏ها و تجريد و تعميم‏ها و تداعى معانى مناسب آن‏ها و استدلال و حكم‏ها، تا به حد «فهم» برسند و به اصطلاح مذهبى «حتى يفقهون» و همان شوند كه امام صادق عليه‏السلام دوست داشت، اصحاب خود را گرچه با تازيانه ميسر گردد به «تفقه» وادار كند و پس از اين مرحله محيطشناسى، مناسب «كاربرد انديشيده‏ها» است كه گوييم:
در كودكى، موقع فراگيرى آن است و در بزرگى، تكميل آن شناخت‏ها و توسعه دادن در مصداق‏هاى بيشتر زندگى.
سپس مرحله‏ى پشت‏كار و دقت و بررسى نتايج كاربرد است و درس از «عمل خود» گرفتن و راه‏هاى تازه‏تر و مناسب‏تر يافتن و جلو لغزش‏ها و شكست‏ها را بستن و بهتر زيستن و فرصت‏هاى بيشتر يافتن براى فكر كردن و افق ديد و نظر را وسعت دادن و دنياى معنوى و انسانى خود را به بى‏نهايت كشاندن و در آن پرواز كردن و گاه به معراج عالم‏هاى فراتر پرداختن و بالاخره هر دم نيكوتر زندگى كردن و نيكوتر شدن، چنان كه گويى:
تولد يافتم براى سعادت - زيستم با سعادت، مردم سعادتمند. و به قول عيسى عليه‏السلام:
(و السلام على يوم ولدت و يوم اموت و يوم و يوم أبعث حيا) (س 34: 19)
و درباره‏ى يحيى بن زكريا است كه:
(و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا) (س 16: 19).
منبع: گامي در مسير تربيت اسلامي از کودکي تا بلوغ / دکتر رجبعلي مظلومي