نغمه هاي آسماني






ز همراهان جدايي مصلحت نيست
سفر بي روشنايي مصلحت نيست

چو ملک و پادشاهي ديده باشي
پس شاهي گدايي مصلحت نيست

شما را بي شما مي خواند آن يار
شما را اين شمايي مصلحت نيست

چو خوان آسمان آمد به دنيا
ازين پس بي نوايي مصلحت نيست

درين مطبخ که قربانست جان ها
چو دونان، نان ربايي مصلحت نيست

بگو آن حرض و آز راهزن را
که مکر و بدنمايي مصلحت نيست

چو پاداري برو دستي بجنبان
تو را بي دست و پايي مصلحت نيست

چو پاي تو نماند پر دهندت
که بي پر در هوايي مصلحت نيست

چو پر يابي به سوي دام حق پر
که از دامش رهايي مصلحت نيست

هماي قاف قربي اي برادر
هما را جز همايي مصلحت نيست

جهان جوي و صفا بحر و تو ماهي
درين جو آشنايي مصلحت نيست

خمش باش و فناي بحر حق شو
به هنبازي خدايي مصلحت نيست
مولانا

بياخزان وجود مرا بهاري کن
شب فسرده ي ما را ستاره باران کن

بيا به همت آن نغمه هاي روحاني
صفاي سينه مان را شراره افشان کن

بيا فرود بيا چشم هاي عاشق را
نوازش بنما آشناي باران کن

تو امتداد عطوفت به ديده ات جاري است
بيا نگاه منتظرم را هميشه پايان کن

فراق بر گل عمرم چه طعنه ها که نزد
بيا و جمعه ما را شکوفه باران کن
عطار
منبع: ماهنامه علمي، فرهنگي، اجتماعي، اعتقادي و سياسي انديشه دانشجو، شماره ي 74