پیرمرد شمالی

یک روز در مسافرت رضاشاه به مازندران در یکی از پیچ‌های گردنه جاجرود پیرمردی دهاتی ناگهان جلوی اتومبیل او پیدا شد و دستش را از شیشه اتومبیل داخل کرد. او از جا پریده و با هفت‌تیری که همیشه کنار اتومبیلش بود به وی شلیک کرد و پیرمرد افتاد.

فوری پیاده شد و به آجودانش گفت او را کاوش کنید.

همانطور که پیرمرد مشغول جان کندن بود او را تفتیش کردند و جز مکتوبی که به زمین افتاده بود چیزی نیافتند که در آن دادخواهی از رفتار امنیه کرده بود اما رضاشاه بدون اینکه متأثر شود سوار شد و به راه افتاد.
 

تریاک کشیدن رضاه شاه

رضاشاه سه چیز را خیلی دوست می‌داشت، تریاک، پول، کبکبه و عظمت. برایی این سه چیز بی اختیار بود و خودداری در راه آنها برایش غیر ممکن بود. یک روز موقعی که برای  افتتاح راه شوسه اهواز را می پیمائید دو ساعت از موقع تریاک غروبش دیر شده بود. التهاب و بی اختیاری عجیبی برای وصول به این حکمروای دلش نشان می داد وقتی که کشتی کوچک کمپانی نفت آمد که او و همراهانش را به آن طرف رود کارون عبور دهد، کشتی در آن طرف رودخانه مانور می کرد که در کنار جایگاه مخصوص توقف کند. او دیگر تحمل این دقایق ناچیز را نکرده بی اختیار فحش زیادی داد که چرا معطل می کنند بالاخره نتوانست بیش از این صبر و خودداری کند ناگهان عقب رفته و جلو آمد و از بالایی عرشه کشتی خیزی روی کناره گرفت به زمین فرود آمد.

همراهان، نمی تواستند که چنین خیزی بر دارند همه جای خود ایستادند ولی وزیر دربارش که جنس او را می شناخت حس کرد که اگر او را تنها گذارد دشمنی عمیق او را جلب خواهد کرد لهذا به ناچاری بی باکی کرده پشت سر او به ساحل جست هر دو با هم سوار اتومبیل شده و به وصال تریاک رفتند.

چندین سال قبل از وقایع شهریور 1320 رضاشاه به مشهد رفت، البته رفتن به مشهد تشریفات خاصی داشت و این مسافرت هر چند سال یکبار روی ملاحظات سیاسی عملی می شد!
 

مسافرت رضا شاه به مشهد

شاه در منزل حاج کاظم کوزه‌کنانی که از تجار درجه یک و ثروتش زبان زد عام و خاص بود وارد شد و او هم ناچار از پذیرائی بود... چند روزی از توقف شاه به مشهد گذشت، ‌تا آنکه یک روز با همراهان خود که «کوزه کنانی» هم در ردیف آنها بود در باغ منزل شروع به گردش کردند و رضاشاه که از طرز ساختمان آنجا خوشش آمده بود گفت: «حاجی عمارت قشنگی داری، واقعاً من خوشم آمد!» البته غرض از این تمجید این بود که «کوزه کنانی» فوراً بگوید: «اعلیحضرتا قابلی ندارد پیش‌کش می کنم!» ولی حاجی کاظم از رندان دهر بود در پاسخ شاه می گوید: ‌«قربان، جان‌نثار خیلی زحمت کشیده، تا مورد نظر همایونی واقع شده است!»

ادای این جمله مثل آبی بود که روی آتش احساسات شاه ریختند و فهمید که تیرش به سنگ خورده است! چند دقیقه بعد کوزه‌کنانی درصدد برآمد تا کدورتی را که شاه در دل گرفته بود رفع کند، و برای این کار بهتر از موضوع کارخانه سیگار چیزی به خاطرش نرسید، بدین جهت گفت: ‌«اعلیحضرتا جان نثار اقدام به وارد کردن کارخانجات سیگار کرده و اکنون روزی هزار نفر در آن کار می کنند» حاج‌کاظم طوری این موضوع را گفت و وانمود کرد که از این کارخانه غرض خدمت به میهن است و می خواست از این راه مورد لطف شاه واقع شود!

رضا شاه که از کوزه‌کنانی سرقضیه منزل دلخوشی نداشت گفت: «چرا هزار نفر را بدون جهت به کار بیهوده‌ای واداشته‌ای؟! ترا به کارخانه وارد کردن چه!» حاج کاظم را ترس زیادی فراگرفت و تا آخرین لحظه توقف شاه خویشتن را پنهان کرد.

دو روز بعد رضاشاه به تهران آمد و دستور تهیه کارخانه دخانیات را صادر کرد و سیگار و توتون منحصر به دولت شد. او در اولین وهله دستور بستن کارخانه کوزه‌کنانی را داد تا انتقام خود را از مردی که از خواهش او سرپیچی کرده است بگیرد.... کوزه‌کنانی که می دانست مورد عتاب شاه واقع شده است هیچ نگفت ولی مطمئن بود که رضاشاه اولین مرتبه است که لجش گرفته است...
 


منبع

ماهنامه خواندنی‌ها 5 اسفند 1323 و 20 مرداد 1324