در جبهه ي غرب

نويسنده:احمد شاکر نژاد




نشستي درباره ي حضور رسانه هاي مادر غرب

اشاره

متن پيش رو خلاصه ي نشستي است با حضور آقايان منصور ابراهيمي (مترجم، نويسنده و پژوهشگر سينما و تئاتر)، حجت الاسلام دکتر محمد مسجد جامعي (سفير سابق ايران در واتيکان، استاد دانشگاه)، مجتبي راعي (کارگردان سينما و تلويزيون) که درباره ي حضور رسانه اي ايران در اروپا تشکيل شد. بهانه ي نشست، تجارب دکتر مسجد جامعي از سال ها حضور در واتيکان و هم چنين تجارب آقايان ابراهيمي و راعي از بارها حضور در جشنواره ي توليدات فيلم ديني واتيکان بود. انتقال دغدغه هاي اين افراد و بيان گفته هاي شان از سال ها حضور در مسندهاي فرهنگي و هنري، خود نوعي تلاش براي برنامه ريزي صحيح فرهنگي و رسانه اي است. گرچه اين نشست طولاني در بيشتر اوقات سمت و سوي درد و دل و بيان دغدغه هاي شخصي پيدا کرد ولي در لابه لاي سخنان مي شد رگه هايي از حقيقت در جريان را نيز درک کرد. اميدواريم در نوبه هاي بعد و با حضور ديگر فعالان عرصه ي رسانه که دستي بر آتش فعاليت هاي برون مرزي داشته اند، بتوانيم در تصحيح جهت گيري هاي رسانه اي داشته باشيم.
براهيمي: براي شروع بهتره از يک همايش ياد بکنم که اخيراً در آن دعوت شده بودم. همايشي به نام دين امروز که در ايتاليا برگزار شد و برنامه هاي آن تحت نظر واتيکان و يکي از مراکز دانشگاهي اش است. در چنين سفرهايي برخي مسائل مثل نوع ارتباط آدم ها، حدود و ثغور رعايت احکام شرعي، نوع نوشيدني و اين جور چيزها براي افرادي چون ما دغدغه مي شود. چيزي که براي من خوشايند بود و باعث ايجاد آرامش اوليه در من شد، درک آنها از مسائل شرعي و دغدغه هاي شما بود که به شدت حساس بودند و تلاش مي کردند آن ها را رعايت بکنند و دائم به شما تذکر مي دادند، غذايي که مي خوريد اين طوره،مکاني که در آن به سر مي بريد اين طوره و ... مقيد هستيد که همه چيز شما رعايت بشود. در رُم قرار بود فيلم هايي ديده شود و بعد به سمت شهري در ايتاليا به نام تُرنتو- با تورنتوي کانادا اشتباه نشود- حرکت کرديم. در اين همايش مجموعه کارهايي از ايراني ها بودکه فکر مي کنم از لحاظ کمّي با آثار ديگران فرق زيادي داشت. قرار بود شبي هم نشستي برگزار شود که در آن من يک مدت زمان کوتاهي درباره ي تاويل سخنراني کنم. مطلبش را هم به انگليسي آماده کردم و براي شان فرستادم. منتهي بر خلاف آنچه که ما دائم از اروپا مي شنويم، نظم خيلي جدي نداشت. اصلاً برگزار نشد و يادشان رفت. من هم زياد دنبال نکردم. اين تصويري بود که مي توانم خيلي گذرا از جشنواره بدهم. البته خودم درباره ي شرايط حضور يک ايراني در جشنواره حرف هايي دارم که بينابين خواهم گفت. تقريباً فضاي اين جشنواره زيبايي شناسانه و هنري نبود، تقريباً هيچ چيز، هنري نبود. اگر کريستف زانوسي دور و برشان را جمع نمي کرد، کم آورده بودند. گمانم براي فعاليت مسيحيان در اين حوزه ها موانعي هست.
راعي: بهتره بنده هم از اين نقطه عرايضم را شروع کنم. ببينيد! درک غربي ها از طرف مقابلشان خيلي زياد است. روز اول که داوران را جمع کردند، رئيس همايش گفت که ما هيچ دعوايي نداريم و هيچ دعوايي هم نمي خواهيم درست کنيم. ما براي صلح مذاهب اينجا آمده ايم. داوري شما بايست بر اساس اشتراکات مذاهب که صلح ايجاد مي کند، انجام شود. به هيچ وجه وارد قسمت هايي از فيلم ها که بين مذاهب دشمني ايجاد مي کند، نشويد. برخورد روز اول خيلي متين و خوب بود؛ يعني گفتند هر رايي بدهيد همان نافذه ولي در عين حال اين خط مشي ما - عدم درگيري- را فراموش نکنيد. خُب در کنار ما يک داور اسرائيلي خيلي متشرعي بود که وقتي براي اش غذا مي آوردند، هيچي نمي خورد. خودش خيلي تحت فشار بود. البته برگزار کننده گان همايش کمک مي کردند تا شرايط مطلوب شرکت کنندگان باشد. در عين حال به ما مي گفتند اين غذا گوشت خوک دارد ولي اين ندارد. کاملاً آگاه بودند.
مسجد جامعي: دين با رسانه متفاوت است. تلويزيون يک رسانه ي فوق العاده و در عين حال خطرناکي است. در اين موارد رسانه را به چاقو تشبيه مي کنند. من در ماموريت مراکش بودم که صدام را اعدام کردند. هنگام اعدام يک آدم شروري با تلفن خودش تصوير اعدام را گرفته بود. صدام هم شهادتين را جاري کرده بود و بعد اعدام شد. اين بخش فيلم شايد 30ثانيه بشود ولي همين چند ثانيه - عامل ديگر اعدام صدام در عيد قربان بود. آن چنان جهان سنّي و جهان غرب را تهييج کرد که فوق العاده تأثير داشت. به صورت مشخص يک آقاي مراکشي که با من خيلي رفيق بود و رييس مهمترين NGO عرب بود، تماس گرفت و گفت در شرايطي هستيم که اگر قرار باشد ايران را بزنند، بسياري از کساني که حتي طرفدار ايران هستند، خوشحال مي شوند. خُب
من اصلاً به اصل قضيه کاري ندارم، مي خواهم بگويم که تا چه مقدار اين اره برقي- گمانم رساتر از چاقوست- مي تواند در خدمت شما باشد و مي تواند بدون اين که توجه و نيتش را داشته باشيد به شما صدمه بزند.
اما درباره ي خود رسانه خيلي خلاصه اين که در تلويزيون يا تلويزيون هاي ماهواره اي اروپايي يا در هر جاي ديگر ما با دو جبهه مواجهيم. يکي مخاطب ماست که مخاطب ما کيست، چيست، چه حساسيت هايي دارد، چه زمينه هايي دارد و براساس آن زمينه هاي ذهني حرف شما را تا چه حد و تا چه مقدار مي فهمد؛ چون مخاطب تابع شما نيست، او در يک بستر طبيعي ذهني حرف شما را مي فهمد. اين که تا چه مقدار چيزي که شما مي خواهيد به او برسانيد با تلقي او مساوي مي شود، بستگي به اين دارد که شما چگونه عمل مي کنيد. جبهه ي دوم اين که تلقي مخاطب از شما چيست؟ ما کشوري هستيم که وقتي ناممان برده مي شود، رزومه اي از گذشته و اعمال ما در ذهن مخاطب مي آيد. بنابراين دو بحث مطرح است. يکي اين که مخاطب شما کيست و چه خصوصياتي دارد. نکته ي دوم اين که تلقي او از شما چيست؟
درباره ي مخاطب اروپايي خيلي مفصل مي شود صحبت کرد. بحث تخصصي و ضروري هم هست. اين مشکل در ايران هست که ما پيش از اين که فکر کنيم، عمل مي کنيم و دنياي امروز عکس اين است. اگر مي خواهيم موفق بشويم، نرم افزارش مهمتر از سخت افزارش است. مسئله ي طراحي و انديشه اش خيلي مهم تر است. درباره ي اين انديشه خيلي مسائل بايد مطرح بشوند. يکي اش اين است که مخاطب شما کيست؟ فهم اين مطلب برمي گردد به اين که مخاطب ما در اروپاي امروز چه کساني هستند؟ اين بحث مفصلي است. اصلاً نمي خواهم واردش بشوم؛ چون دست کم 10 جلسه بحث سنگين مي طلبد تا مخاطب شناسي اروپايي را در آوريم. يک بخش مهم مسلمانان مهاجري هستند که در اروپا زندگي مي کنند. اين ها نسبت به هم گرايش مثبت دارند و هم منفي. مثبت به اين معنا که ما را بشنوند و منفي به اين معنا که مارا سوژه بگيرند. تمام سلفي هايي که در اروپا هستند - متأسفانه زياد هم هستند- به حرف هاي شما گوش مي دهند تا ببينند راه دشمني با شما چگونه است. دنبال بهانه جويي هستند. از نظر ترکيب جمعيتي اين بخش از مخاطبين ما قابل توجه هستند؛ چيزي حدود ده ميليون مسلمان مهاجر. حالا چه مهاجر عرب، چه آفريقايي، ترک و پاکستاني. اين ها کساني هستند که به خيلي از ماهواره ها گوش مي دهند؛ از الجزيره گرفته تا ديگران و از جمله به آنچه که از ما پخش مي شود. خيلي کم هستند کساني که در اين جمعيت باشند و نسبت به ما تمايل مثبت يا منفي نداشته باشند. بي تفاوت خيلي کم است. يک بخش از مخاطبين ما هم خودِ مسلمان هاي اروپايي هستند؛ بوسنيايي ها،آلبانيايي ها و ... يک بخش کوچک هم ايراني ها هستند. البته تعداد کمي از ايراني هايي که آن جا هستند، نسبت به رسانه ي ما حساسيت اندکي دارند. نه اين که در آن جامعه هضم شده باشند بلکه نسبت به ما بي تفاوت شده اند. اين به تقسيم بندي کلي درباره ي مخاطب اروپايي رسانه هاي ماست.
مطلب بعدي درباره ي تلقي مخاطب از شماست. ايران از نظر ديگران يک واحد سياسي نيست. بلکه وقتي مي گوييم ايران يا پرشيا يک ذهنيت متناسب با اطلاعات طرف،يک ذهنيت به مراتب فراتر از يک واحد سياسي در ذهنش تداعي مي شود. اين ذهنيت در بسياري موارد مثبت است. چون نشان دهنده ي تاريخ و تمدن قابل احترام و بسيار با شکوه ايران است. در اروپا معمولاً تصوير ايران مثبت است ولي اين گونه نيست که اين تصوير هميشه مثبت باشد. در بين مخالفين ما، مسلمانان مخالف ما، اين تصوير بسيار منفي است. من مثال مي زنم؛ ابومصعب زرقاوي تا وقتي که زنده بود، چند پيام داد. در يکي از پيام ها اش - که از قضا پيام مؤثري هم بود- گفت اهل کتاب و اهل سنت خوابند و اين صفوي هاي جديد (ايراني ها) آمده اند و مي خواهند فلان و فلان بکنند. ايران از نظر سلفي ها چه عرب و چه غير عرب ادامه ي همان هخامنشي و ساساني و به قول خودشان مجوس و ... يا در تاريخ معاصرش ادامه ي صفوي ها است. البته شايد بپرسيد مگر سلفي ها چند نفر هستند؟ تعدادشان زياد نيست ولي در هر حال حاضر در موقعيتي تأثير گذار هستند؛ يعني هيچ گروهي در حال حاضر در جهانِ سني به اندازه ي سلفي ها در شکل دادن توده ي مردم در تلقي شان از ما به عنوان ايراني و شيعه، مؤثر نيست. گروه کوچکي هستند ولي اهميت آن ها در تعدادشان نيست. اين امکان را دارند که افکار عمومي اهل سنت رو نسبت به شما متناسب با نيات خودشان تغيير بدهند و متأسفانه هنوز هم در اين موفقيت هستند. به نظر من در سال هاي آينده هم در اين موقعيت خواهند بود. اين گروه به عنوان کاتاليزور- در فعل و انفعال شيميايي وارد نمي شوند ولي آن فعل و انفعال را براي شما تفهيم و تسريع مي کنند- عمل کنند. پس ما نمي توانيم نسبت به ايشان بي تفاوت باشيم. اگر بخواهيم آنها را در محاسباتمان بگنجانيم بايست ذهنياتشان را نسبت به خودمان بدانيم نه به عنوان ايران دهه ي اخير بلکه به عنوان کليت ايران. به آن شکلي که واقعاً در ذهن ايشان هست.
براهيمي: مهم ترين نکته ي نگاه به مخاطب اين است که بپذيريم مخاطب فعال است نه منفعل ؛ درباره ي قدرت تلويزيون بحث هاي زيادي طرح شده است به ويژه درباره ي اين که تلويزيون رسانه اي است که حتي اعتياد مي آورد ولي با همه ي قدرتي که رسانه دارد گاه قدرتش صفر مي شود مثل تلويزيون شاه؛ در حالي که ابزار رسانه اي را کامل در اختيار داشت کاملاً ناکارآمد بود. شب نامه ها و حرف هاي شفاهي و رسانه هاي کاملاً ضعيف، گوي سبقت را از تلويزيون ربوده بودند. کمتر ما به سمت تحليل هايي از اين دست تاريخي مي رويم که در دوره ي انقلاب و در اوج بحبوحه ها، تلويزيون شاه با همه ي قدرتش چه کار مي کرد؟ حداقل براي ما درسهاي تاريخي است. بنابراين در چنين فضايي رسانه هاي ما و سياست گذاري رسانه ي ما بايستي وضعيت خودش را تعيين کند. اين طوري نيست که من حرفم را مي زنم و بعد رسانه با قدرتي که دارد، همه چيز را به نتيجه مي رساند. اين يک جور بازي است و شما مي توانيد در اين بازي گل بخوريد و کلاً ببازيد. درست بر خلاف همه برنامه ريزي هايي که کرديد، ناگهان همه چيز معکوس مي شود.
امروزه اين فکر که تلويزيون به عنوان يکي از قوي ترين رسانه هاي موجود، في نفسه قدرتي دارد که مي تواند همه چيز را تضمين کند، مورد سؤال است. البته درباره ي قدرت تلويزيون پذيرش هايي هم وجود دارد. قبول کردند که قدرتي بيش از رسانه هاي ديگر پيدا کرده است. الان تقريباً در همه ي مطالعات رسانه اي (در سطح ميليوني) وقتي مي خواهند مخاطب را بررسي کنند، محورش تلويزيون است و تا حدي راديو؛ تلقي مخاطب از شما ممکن است شکل دهنده يک سلسله وقايع يا واکنش هايي باشد که شما انتظارش را نداريد. در پي همايشي که هيچ ربطي به سياست نداشت و درباره ي بررسي مکتب اصفهان(درباره ي دوره هاي هنري مکتب اصفهان در فرهنگستان هنر) بود، شنيده شد در بعضي کشورهاي همسايه جلساتي تشکيل شده که ايران قرار است صفويه را احيا کند. صفويه به معني سني کشي است؛ يعني حتي وقتي شما مي خواهيد همايشي برگزار کنيد در فضايي کاملاً بي طرفانه و اصلاً بدون هيچ گونه بحث سياسي درباره سني و شيعه و فقط براي بحث درباره هنر دوره صفويه (که به رغم همه تاريخ نويسان يکي از دوره هاي طلايي هنر جهان است)، يک چنين واکنشي حاصل مي شود. اين تلقي مخاطب است. شما اصلاً قصد نداريدقضيه را سياسي کنيد ولي مخاطب شما را ناخواسته وارد اين حوزه مي کند. حالا شما بايد از خودتان دفاع کنيد و بگوييد منظور ما اين نبود ولي آن معنا شکل مي گيرد. شايدمهم ترين محوري که در مطالعات رسانه مي شود آن را به لحاظ نظري و مصداقي پيگيري کرد، همين بحث مخاطب است.
راعي: واقعيت اين است که وقتي ما برنامه ريزي مي شويم. ما به عنوان يک کشور شيعه هيچ برنامه ريزي اي نداريم براي پيشبرد اهدافمان در خارج از ايران. اين که مخاطبينمان را بشناسيم و آن ها را سيراب کنيم. تازه نوع گفتنش هم خيلي مهم است. ببينيد آمريکا اصولاً فضايي ديني دارد ولي اروپا به نسبت آمريکا فضاي ديني ندارد بخصوص قسمت روشنفکري اصلاً از دين خوششان نمي آيد. سينماي هاليوود برعکس آنچه که همه مي گويند، ديني است. يعني ديني بودن يک فيلم چيز بدي به حساب نمي آيد. در فيلم هاي بي ارزششان هم مثلاً ارتيستِ وقتي مي خواهد همه را بزند، صليبش را به دست مي گيرد. البته، تعريفي که آنها از ديني بودن دارند با تعريف ما تفاوت دارد ولي در فضاي فکري و زندگي آنها، ديني تلقي مي شود. پس ما عملاً با اين قسمت از جهان که سينماي ديني دارد، مي توانيم ديالوگ برقرار کنيم. ولي نهايت ارتباط ما خلاصه مي شود در نمايش فيلم هاي آن ها و نه ارتباط مستقيم و ديالوگ با ايشان. ما عملاً خودمان را با کَن آميختيم. آن ها ما را تعريف مي کنند که ما چي باشيم؛ يعني آنها به ما مي گويند سينماي درست چيه. آن وقت يکي از مؤلفه هايش اين است که فيلم ديني به فيلم سفارشي تبديل مي شود.
آقاي مير کريمي فيلمي ساخته بود به نام خيلي دور، خيلي نزديک. در کَن نوشته بودند اين همان فيلمي است که جمهوري اسلامي مي خواهد؛ يعني آي داورا، آي ملت بدونين با کي طرفين. اين فيلم، فيلم يک هنرمند مستقل فيلم ساز نيست، اين اونيه که جمهوري اسلامي مي خواد. در سياست نياز داشتيم که محکم ضدآمريکايي باشيم، خب خيلي خوب است ولي نفهميدم چرا در فرهنگ هم بايست با آمريکا که مذهبي است، دشمن باشيم ولي با اروپاي لاييک و فرانسه که کاملاً ضد ديني هستند، رفيق باشيم. به لحاظ فرهنگي سينما و فضاي هنري خودمان را هل داديم به سمت اروپا و فرانسه. آن وقت آن ها هستند که ما تعريف مي کنند.
من فيلمي ساختم به نام تولد يک پروانه. از فستيوال کَن گفتند اين اپيزوده چيه توش قرآن مي خونن، اينو بردار. اين برخورد معينش چيست؟ يعني من نمي توانم به اين بخش مفتخر باشم و نمي توانم بگويم اين فيلم را من ساختم. حالا من گفتم نمي آيم. مثل اين مي ماند که شما مي خواهيد برويد مهماني و به شما بگويند که بچه ي سومي را نياور. نه اَقاً 3 تا اپيزود مثل بچه هاي من هستند. اين را به آنها گفتم، ولي فکر مي کنم خيلي ها برمي دارند! فکر مي کنم خيلي از فيلم سازهاي ما وقتي مي خواهند در اروپا پذيرفته بشوند از اين انعطاف ها به خرج مي دهند؛ چون در سياست هاي مان اروپا را قله تعريف کرده ايم.
شايد سياستمدارها نياز دارند ما از صبح تا شب بگوييم مرگ بر آمريکا در حالي که در هنر وقتي اين مسير را ميرويم خودمان را مي اندازيم در دامن اروپايي ها. فيلم آخر ميرکريمي، به همين سادگي، در آخرش بازيگر نقش اول فيلم پناه مي برد به استخاره از قرآن. همه به رضا مي گفتندحيف شد، فيلم به اين قشنگي آخرش را خراب کردي و اين فيلم هم جاي زيادي نخواهد رفت. به هر حال به نظرم برنامه ريزي شديم و مي شويم، چون برنامه ريزي نمي کنيم. در شرايطي که وجود دارد، فکر مي کنم صد سال ديگر برسيم به اين جا که عرصه فرهنگ را تخصصي و به وسيله متخصصين خودِ فرهنگ اداره کنيم. سياستمدارها بايستي يک روز به اينجا برسندکه فکر نکنند در تمام مسائل صاحب نظر قطعي و يگانه هستند. مشکل ما خيلي بيشتر از اين حرف هاست. کسي به عنوان رايزن فرهنگي مي رود در کشور بيگانه، در انتخابش ملاحظات سياسي بيشتر نقش دارد تا تخصص وي در حوزه فرهنگ. جوان از دهات هاي اصفهان يک فيلم مي سازد. فيلم را مي برد اروپا بعد مي گويند پاشو بليط برات گرفتيم بيا ايتاليا. طرف اصفهان کم رفته، تهران هم هيچ وقت نبوده، مي آيد اروپا. همان اول، رايزن فرهنگي موظف است خودش را برساند به اين. آقا سلام! من اينجا رايزن فرهنگي ام، همه شهر رو مي شناسم، همه چيزو مي دونم، عادتاي اينارو مي دونم، الان به شما ميگم که شما بايد چه انتظاراتي داشته باشي از اينا و اينا بايد بفهمن شما براي خودت در يه سطح درستي تعريف شدي. نمي تونن بهت بگن بدو بيا. بايد طرف را توجيه کند و بگويد که هر مشکلي پيش آمد به من زنگ بزن. اگر اين کار را نکنيم آن ها طرف را مديريت مي کنند. متأسفانه در کشور ما ارتباط وثيق و همراه با احترامي ميان هنرمند جماعت و مديران نيست. حالا اين هنرمندِ ما که مي رود آن جا مواجه مي شود با آن همه عزت و احترام حساب شده اروپايي. رييس جشنواره مي آيد استقبالت با تو عکس مي اندازد و ... ماشين با راننده، مترجم و راهنما و کلاً گاهي اوقات هفت، هشت نفر در حال تر و خشک کردن شما هستند. خيلي تأثيرش عجيب است. خيلي آدم بايد داراي بنيه فرهنگي محکمي باشد که به خودش بگويد من راه خودم را مي روم و اين احترام ها تأثيري در نگرش من ندارد.
براهيمي: به نظر مي آيد در اروپا تنها جشنواره اي است که کاملاً بر اين ديني بودن تمرکز دارد و گويا روي سه دين مسيحيت، اسلام و يهوديت هم بيشتر تمرکز دارند. مشخصاً اديان توحيدي مدنظرشان است. گويا اين جشنواره سه مرکز اصلي هم دارد که يکي در شهر داکا است، ديگري تُرنتو هست و يکي هم اورشليم. تمايل خيلي جدي وجود دارد که تهران به اين جمع بپيوندند؛ مي خواهند يه زنجيره از پايتخت هاي ديني درست کنند. جالب است که در جشنواره گاهي پيش مي آمد و به شما پيشنهاد مي داد که سفري به اورشليم داشته باشي... تعهد هم مي داد چيزي در پاسپورتتان وارد نشود. آن جا مي فهميد که وانهادگي يعني چي؟ براي خود من تجربه اوليه اي بود چون وقتي مي رويد به همين معني که آقاي راعي گفتند، وانهاده ايد؛ اگر با کوچکترين مشکلي مواجه شويد، هيچ پناهي از قبيل سفارتخانه و رايزن فرهنگي وجود ندارد. تنها چيزي که مي توانيد به آن فکر کنيد اين است که بايد به اين ها تکيه کني. يکي از معضلات ما در اين جشنواره ها اين است که چون شما به دعوت غير رسمي يک جشنواره به آن کشور رفته ايد (و نه دعوت رسمي وزارت امور خارجه) در نتيجه از طرف وزارتخانه به شما سرويسي داده نمي شود. چون شما از مسير رسمي وزارت امور خارجه وارد نشديد بنابراين اصلاً مهم نيست شما مذهبي هستيد، طرفدار جمهوري اسلامي هستيد يا مخالف. شما وانهاده ايد. از نظر آنها شما پرتيد. در آخرين روز به در راديوواتيکان رفتيم. اختتاميه برگزار مي شد. فقط پنهاني به ما گفتند کنار اسرائيلي ها ننشينيد. حالا که چي؟ چه اتفاقي مي افتاد؟ همه ايراني ها هم کنار هم بودند بعد شما مي بينيد که سفير مي آيد در فضايي کاملاً انتزاعي يک جايي مي نشيند و حتي پشت سرش را هم نگاه نمي کند آن هم در جشنواره اي که حجم فيلم هاي ايراني خيلي زياد است ولي در اين فضا همچنان شما غريبه ايد. از آن طرف کشوري مثل اسراييل با اعتماد به نفس مي نشيند و به طرف خودش نه سفارتش، شما را دعوت مي کند. آن 10 روز براي من کشنده بود. چون شما وانهاده ايد. به خاطر تحقير شخصيتي که در ما رخ داده، بايد آويزان اين و آن باشيم ولي اسراييلي با افتخار لباسش را مي پوشيد، غذايش فرق داشت و از قبل آماده بود. آن ها مثل ارباب ها بودند و ما مثل وانهاده ها.
مسجد جامعي: با توجه به عرايض دوستان چند را قابل بيان مي دانيم. از سال 1993 به اين سمت، اين تمايل وجود داشته که به نوعي مؤسساتي درست کنند که اسراييلي ها در اين مؤسسات به همراه مسلمان ها و مسيحي ها حضور داشته باشند. نمي خواهم سياسي صحبت کنم. ابتکارات زيادي هم به کار بردند. تجربيات من در مقابله با يهودي هاي چه در اسراييل چه خارج اسراييل موقعي که در واتيکان سفير بودم اين را به من ثابت کرده است. البته اگر قرار باشد دنيا را بيش از اندازه اي که هست، سياسي بگيريم، بسياري از فرصت ها را از دست مي دهيم.
نکته دوم اين که به هر حال اروپاي امروز به آن معنايي که تصور مي کنيم ديني نيست و حتي به سمتي مي رود که امکان ندارد کسي به طرفداري از دين مطلبي بيان کند.
نکته سوم اين که در باب فيلم سازي، الحق و الانصاف ايراني ها به لحاظ خلاقيت هنري اگر در رأس نباشند از جمله چند کشور در رأس هستند. خانمي آمده بود ايران براي تئاتر فجر؛ اين خانم استاد خلاقيت بود و مؤسسه اي هم با اين نام در لندن داشت و استاد دانشگاه بود. ايشان مي گفت حجم خلاقيتي که در دوره سفر هفت روزه اش در ايران ديده، قابل مقايسه با هيچ جا نبوده است. گفتم در هند چطور؟ گفت آنجا تکرار گذشته است. درست است که ما بر بستري از پول نفت تصميم مي گيريم ولي ظرفيت ها و توانايي هاي ما هم کارساز است. البته اگر شما براي به دست آوردن پولي زحمت نکشيده باشيد، آن را راحت از دست مي دهيد. شايد اگر پول نفت نبود ما بيشتر قدر ديگر فرصت هايمان را مي دانستيم ولي از ياد نبريم بقيه کشورهاي همين حوزه خليج فارس هم پول نفت دارند ولي از نظر فرهنگي و هنري عقب تر از ما هستند. پس همه چيز پول نفت نيست.
متأسفانه يک مشکل رواني در ايراني ها وجود دارد که ربطي به سال هاي انقلاب ندارد و اين است که اعتماد به نفس ايراني ها در برابر غير ايراني ها خيلي ضعيف است. يک چيزهايي به نظرشان مهم مي آيد که اصلاً مهم نيست يا به خاطر بعضي چيزها خيلي به خودشان فشار مي آورند در حالي که يک بنگلادشي يا پاکستاني بدون اهميت دادن به اين چيزها کار خودش را مي کند و جلو مي رود. ما هم نبايد در اوليات متوقف شويم. بله! البته نهادهايي که وظيفه دارند عزت نفس ايرانيان در خارج از کشور را حفظ کنند، بايستي وظيفه شان را به بهترين وجه عملياتي کنند ولي ما هم نبايد متوقف شويم.
براهيمي: درباره ي پول نفت هم کاملاً با صحبت هاي آقاي مسجد جامعي موافقم. البته من بيشتر بُعد منفي اش مدنظرم بود؛ يعني جايي که خلاقيت را خشک مي کند. ولي مثلاً درباره برخي فرصت درست فکر نمي شود. درست تعبير نمي شود که فلان جشنواره فرهنگي و هنري در حقيقت مي تواند فرصتي باشد جهت بهره برداري هاي ما در همه ابعاد. متأسفانه رسانه هاي ما پيرو هستند تا خبرساز. توليد حرکت فرهنگي نمي کنند. تقريباً شرايط عمومي رسانه ما اين گونه است که بايد منتظر حملات طرف مقابل بمانيم تا بعد دفاع کنيم. در اين مورد بخصوص هم واتيکان براي اين که در چالش ادياني نبازد حاضر به چنين همکاري هايي شده که ما بايد از آن استفاده کنيم بنابراين وارد نوعي توليد فرهنگي شده است.
راعي: وقتي که برنامه ريزي نداريم و منفعليم، صحبت از بقيه مسائل کمي عجيب مي شود. حالا نتيجه اين افکار و فعل و انفعالات چيست؟ اگر يک کاريکاتور چاپ کنند عليه مقدسات ما در نهايت وزارت امور خارجه واکنش نشان مي دهد و چند وقتي هم جلوي سفارتشان تجمع مي کنيم که تازه آن را هم رسانه هاي غربي آن طور که دوست دارند، نمايش مي دهند. در حالي که بايد بررسي کنيم چرا آنها اين قدر جسور شده اند که عليه ما کاري صورت مي دهند. فکر نمي کنيم که حالا وقتش است برويم و خودمان را درست تعريف کنيم تا آن ها شرمنده بشوند. اين جا يک مدتي بيانيه مي دهيم و سخنراني مي کنيم و حسابي خودمان رو خالي مي کنيم و بعد همه چيز تمام مي شود مي رود پي کارش؛ اين يعني بدون برنامه بودن. همين جوري رو هوا بودن.
گاهي با خودم فکر مي کنم، اگر يک نفر در جيبش خيلي پول داشته باشد بعد در خياباني که پر از رستوران است، گشنگي بکشد و کم کم از گشنگي تلف بشود، يک کمدي سياه غريبي رخ داده است. آدم پيش خودش فکر مي کند که يعني هيچ کس نبود به طرف بگويد مرد حسابي از جيبت پول در مي آوردي خرج مي کردي. مي خواهم بگويم نقطه قوتمان فرهنگمان است. مسيحي ها چيز جدي ديني اي ندارند براي عرضه کردن. با چند تا از فرانسوي ها بحثي داشتيم در همين تهران و بهشان گفتم فرق دين ما با دين شما اين است که ما همه دنيا را به يک شکلي قبول داريم و محروم نيستيم از چيزهايي که حضرت موسي و عيسي گفته اند. چيزهاي قشنگي که گفته اند را
روحانيون ما بالاي منابر مي گويند ولي شما خيلي بيچاره ايد، محروميد. شما نمي توانيد از آن چه پيامبر و ائمه ما گفتند استفاده کنيد. هيچ جوابي نداشت بدهد. ببينيد! ما در نقطه قدرتي نيستيم که بگوييم آمريکا را از سطح کره زمين پاک مي کنيم. نقطه اصليِ قوت فرهنگ شيعي ماست. در همين جشنواره اخير که بنده و آقاي براهيمي حضور داشيم، فيلم هايي از ايران بودند که تماشاگران آن جا را تکان مي دادند. در واقع آنها به فيلم به چشم معجزه نگاه مي کردند. در حالي که ايراني ها از دين اين فيلم تکان نمي خوردند. فرهنگ شيعي ايران يک سلاح بزرگ است؛ چون شيعه همه چيز رو با محبت مي بيند و با محبت دنيا را تعريف مي کند. به واقع من که چند رو با محبت مي بيند و با محبت دنيا را تعريف مي کند. به واقع من که چند دوره در اين جشنواره ها شرکت داشته ام، معتقدم مسيحيت چيزي براي عرضه ندارد ولي بايد مي ديديد که چگونه جشنواره شان را اداره مي کردند. تعدادي آدم پيدا کرده بودند که انگار خودشان را وقف مسيحيت کرده بودند. چند تا خانم مسن 40 تا 50 ساله؛ به نحو غريبي به شما صحبت مي کردند. خيلي عجيب بود. غذا که مي آوردند هِي مي پرسيدند چي بريزيم، چقدر بريزم، مي خواي، نمي خواي! چند کيشيش مرد گذاشته بودند بين جمع؛ بسيار مهربان بودند. اصلاً فضاي تجمل بر جشنواره حاکم نبود. خودشان هم دائم اين مسئله را تذکر مي دادند. کيفي که دادند از جنس کرباس بود و فقط روي آن چاپ کرده بودند: releigion today. غذاهاي شان کاملاً ساده بود. گمانم يک کارخانه شراب سازي اسپانسر جشنواره بود.مي گفتند اين شرکتي است که شراب خيلي از کليساها را تأمين مي کند؛ يعني کاملاً مذهبي است! به هر حال روي اجرا، برخورد، برنامه ريزي خيلي کار کرده بودند. چيزهايي که ما به آنها توجه نداريم. ما اگر درک کنيم که چقدر جيبمان پر پول است، گشنه نمي مانيم. مي توانيم برنامه ريزي کنيم، فيلم شيعي درست کنيم تا در اروپا از ديدنش احساس معنويت و لذت کنند. فرهنگ تنها عنصري است که در قلب آدم ها رسوخ مي کند و ديگر هيچ کاري اش نمي شود کرد. کوروساوا يک نفر است. اين آقا سامورايي را براي انسان متمدن امروزي ترجمه کرده است. به اين ترتيب کوروساوا شد راه معرفي فرهنگ سامورايي ژاپن به کل جهان. الان از بي سوادترين آدم ايراني هم بپرسي سامورايي چيست، بلد است يک چند خطي درباره اش حرف بزند. از چه منبعي؟ ديدن مکرر فيلم هاي آن آدم. پس يک نفر مي تواند چند ميليارد نفر را آغشته چيزي کند که تا آخر عمر يادشان نرود. پديده يانگوم توانسته فرهنگ کره اي را به جهانيان نشان بدهد. فکر نمي کنم با قدرت نظامي و حتي اقتصادي مي شد چنين کاري کرد. ما مدام فيلم هاي مان در جشنواره هايي که به نهايت چند هزار نفر مخاطب دارند، جايزه مي گيرد ولي به جاي اين که نقطه پرتابمان شود به فضاي فرهنگي ديگر ملل شده سقف آرزوهاي مان. اين از ضعف برنامه ريزي است که نمي دانيم وقتي فلان فيلم ساز فيلمش در جشنواره اي پذيرفته مي شود و جايزه مي برد و مردم آن جا خوششان مي آيد، براي چيست تا در فيلم هاي بعدي روي همان ها سرمايه گذاري کنيم و بتوانيم قلب فرهنگي ملل را تسخير کنيم. کاري که چيني ها، ژاپني ها و هنگ کنگي ها کردند. ما در سينما و رسانه مان هنوز فقر تکنولوژي پيش پا افتاده داريم؛ از طرفي در جامعه همه جور هنرمندي وجود دارد. يک عده دوست دارند فيلم ناجور بسازند. يک عده دوست دارند فيلم گريه دار هندي بسازند. يک عده دوست دارند فقط فيلمي بسازند که دعوا و زد و خورد و خشونت داشته باشد. همين جوري که پيش برويم مي شود 500تا! اين تنوع يک مديريتي مي خواهد که به کدام يک از اين دسته ها اجازه بروز بيشتر و مطرح شدن بيشتر داده شود. در تمام دنيا کساني هستند که دوست دارند فيلم بد بسازند. در ايران هم کساني هستند که دوست دارند فيلم بد بسازند. اگر ما هيچ برنامه ريزي اي نکرده باشيم، بايد هِي فحش بدهيم به فلان فيلم ساز که چرا فيلم بد يا سياه ساختي!
به نظر من ايران کوروساوا زياد است ولي برنامه ريزي و مديريت مي خواهد تا از فرط پر پولي گوشه خيابان نميريم.
مسجد جامعي: ببينيد! ما بايد چهارچوب خلاقيت ها و ظرفيت هايي که داريم، نقطه آرزوهاي مان را تعريف کنيم. ساختمان مهمي در رُم وجود دارد که تئاترهاي مختلفي در آن جا اجرا مي شود. سال 2000 سفيرشان آمد گفت مي خواهيم نمايش نامه آنتيگونه را به مدت سه شب اجراکنيم و هر شب اجرا را هم بسازيم به يک گروه تئاتري از ايران، ايتاليا و يونان که سه تمدن قديمي هستند. جالب اين است که شب ايران به قدري خوب بود که دو شب برگزار شد. گويا کارگردان تئاتر ايراني، خانمي بود به نام پري صابري. پرسيدم که برنامه تان چي بود؟ گفت که در اجراي آنتيگونه از عناصر تعزيه استفاده کردم. قضيه اين است که برخي چيزها در ايران براي ما عادي است ولي براي ديگران جذابيت دارد. ظرفيت فرهنگي عظيمي وجود دارد که بايد عرضه بشود و البته همه مشکلات در اين قسمت است؛ يک ثروت عظيمي وجود دارد ولي شما نمي داني چگونه بايد آن را خرج کني. بدون شک اگر پرجاذبه ترين کشور براي ديگران ايران نباشد، يکي از پرجاذبه ترين هاست. شما هر جاي دنيا برويد، مايل هستيد بدانند شما کيستيد؟ چگونه زندگي مي کنيد؟چه مي پوشيد و ... اين که چگونه بايد از اين تقاضاي زياد براي شناخت بهره برداري کرد، نيازمند مطالعه و برنامه ريزي است.
تلويزيون العالم براي مخاطب عرب، تلويزيون خوبي است ولي چيزهايي را بايد بيشتر رعايت کند. به خاطر باورهاي پيشين شکل گرفته در ذهن مخاطب عرب نيست به ما، تا بتواند به آنها نزديک شود. براي نمونه اصلاً احتياج به ماهواره اي براي اروپا نداريم يا اگر مي خواهيم در اين زمينه هم فعال، باشيم، بايست يک استاندارد حداقلي را رعايت کنيم. آن وقت شايد لازم نباشد 24 ساعته برنامه توليد کنيم، 6 ساعت هم کافي باشد. هر مقدار از رگه هاي سياسي دور شويم و بحث ها فرهنگي و هنري شوند، بهتر است. خيلي لازم نيست بگوييم اسلام ما اين است و ... تا زماني که خودمان را به عنوان کشوري حامل پيام، خوب معرفي کنيم، کافي است. بزرگترين گنبد ايتاليا، کنبد کليساي جامع فلورانس است که از بزرگان خودشان شنيدم اين گنبد الگو گرفته شده از گنبد سلطانيه است. موقعي که شما بناي سلطانيه را با همه حواشي فرهنگي اش درست عرضه کنيد، مستند و ملموس عرضه کنيد، وظيفه تان را به درستي انجام داده ايد.
راعي: آقاي نادر طالب زاده فيلمي ساخته بودند به نام بشارت منجي که آن جا نمايش داده شد. من هم داور بودم. لوحي، چيزي هم به عنوان تقدير دادند. تهيه کننده مصائب مسيح هم داور بود. به او گفتم نظرت چيست؟ گفت اين که ايراني ها درباره مسيح فيلم بسازند خوب است حتي اگر کاريکاتور در بيايد! در ايران ديدم که تلويزيون مي گويد اين فيلم دنيا را گرفت و ... بايد کمي واقع بينانه وارد مسايل شويم. راضي هستيم به همين که بگويند به ما جايزه دادند.
مسجد جامعي: در اروپا و آمريکا، هيچ کس دنبال دين نيست. بحرانِ کشيش شدن وجود دارد. کسي نمي رود کشيش شود. بحران راهبه است. ايراني ها خيلي مذهبي هستند. به واقع هيچ جاي دنيا مثل ايران براي دين پول خرج نمي کنند. حتي يک دهم خرج نمي کنند. از سفره، روضه، زيارت، نذري، غذا، ساختن امامزاده. ايران يک کشور خيلي خاصي است. ما همه چيزمان متفاوت است لازم نيست درباره مسيح فيلم بسازيم؛ چون خيلي نکات را نمي دانيم و وقتي درباره مسيح چيزي بسازيم، مشکل ساز مي شود. همين که درباره خودمان و نکات مشترک دينمان فيلم بسازيم کار بزرگي صورت گرفته است.
براهيمي: البته حرف هايي که به عنوان درد و دل زده شد، مي تواند محور بحث هاي آينده باشد. توليد کمّي ايران بالاست و تقريباً هيچ رقيبي در جشنواره نداشت. آقاي کريستوف زانوسي درباره سينماي ايران مي گفت که مزيت اين سينما اين است که ورود فيلم هاي خارجي کنترل مي شود. اين مزيت شماست و به هر حال نيت توليد داريد و توليد هم مي کنيد. اين فرد به نکته جالب ديگري هم اشاره کرد؛ مي گفت در سينماي ايران نوعي شهود وجود دارد. حتي نگفت شما کار بزرگي کرديد. مي گفت داريد کارهايي مي کنيد و اميدوار بود. با سمپاتي نسبت به ايران خيلي محترمانه صحبت مي کرد. روزي که جوايز اعلام مي شد، مکرر ايراني ها مي رفتند و جايزه مي گرفتند. بايد بررسي شود چرا اين همه جايزه مي بريم. بعضي مواقع، دلايل کاملاً فرهنگي است، بدون هيچ ربطي به حوزه ديني. من مديريت را هيچ وقت متهم نکردم. فکر مي کنم در ايران هميشه دنبال مقصر مي گرديم. خودم فکر نمي کنم کسي مقصر باشد. بايد ببينم راهکارمان چيست؟ اگر منفعليم چطور فعال بشويم. کارگرداني به من مي گفت به چين دعوت شدم. ديدم تعدادي از کارگردان ها و بازيگرهاي چيني را تا 6 ماه در جايي محصور کرده بودند تا درباره تئاتر چين چاره انديشي کنند. بعد خارجي ها را هم دعوت کرده بودند تا با آن ها گپ بزنند. اين خودش نوعي برنامه ريزي است.
منبع:نشريه رواق هنر و انديشه ،شماره33