اسلام رسانه ها و دموکراسي

نويسنده: اسميتا ميشرا
برگردان :مقداد مهرابي




درآمد

جُرج بوش فقدان دموکراسي در اکثر کشورهاي اسلامي را با تروريسم و ضدآمريکايي بودن پيوند زده است. بدين ترتيب در جوامع غربي بحث هاي جديدي مطرح شده است که چگونه مي توان دموکراسي را در اين جوامع شکوفا کرد و اين که آيا اسلام با دموکراسي سازگار است يا خير. اعلام آمريکا مبني بر ترويج دموکراسي در خاورميانه، اشغال عراق، موفقيت هاي انتخابي رو به افزايش اسلام گراها در چندين کشور خاورميانه، سرکوبگري رژيم هاي استبدادي در منطقه و مقاومت رو به رشد در برابر اين اقدامات بر اهميت اين بحث ها افزوده است.
ضروري است که بازنمايي هاي رسانه جمعي شده درباره رابطه بين اسلام و دموکراسي مورد مطالعه قرار گيرد؛ زيرا رسانه ها کنشگران بسيار مهم اجتماعي هستند که قدرت فرهنگي، سياسي و اقتصادي را اداره مي کنند. رسانه ها با قرار دادن موضوعات و اتفاقات در دامنه اي که از هم ذات پنداري هاي اجتماعي و فرهنگي نقش مهمي در معنا دار کردن آن ها ايفا مي کنند. (هال و ديگران، 1978)
هنگامي که رسانه ها درباره مسائل فرهنگي و جغرافيايي سرزمين هاي دوردست گزارش مي کنند، نقش معناسازي آنها بسيار بيشتر مي شود. اين مطالعه با استفاده از تحليل گفتمان به بررسي بازنمايي هاي اسلام و دموکراسي پس از يازده سپتامبر در مطبوعات معتبر آمريکا، از جمله تايمز، نيويورک تايمز، واشنگتن پست، وال استريت ژورنال،و لس آنجلس تايمز در بسترهاي ايران، عراق و ترکيه مي پردازد.(1)
هر يک از اين سه کشور محيط هاي سياسي مختلفي در منطقه بي ثبات خاورميانه دارند. جرج بوش در سخنراني سالانه خود در برابر کنگره در سال 2002 ايران و عراق را بخشي از تهديدات براي آمريکا خواند. (سانگر، 2002) نهاد راهبرد امنيت ملي ايالات متحده در مارس سال 2006 هنگام تعيين خط مشي آمريکا در برابر ايران چنين بيان کرد:
ما از سوي هيچ کشوري به اندازه ايران با چالش روبرو نيستيم. رژيم ايران اسراييل را تهديد مي کند و در عراق نگراني هايي ايجاد کرده است.
درباره عراق نيز، نهاد راهبرد امنيت ملي (کاخ سفيد، 2006) بر اين موضوع تأکيد کردکه موفقيت دموکراسي در عراق سکوي پرتابي براي موفقيت آزادي در منطقه اي است که براي چندين دهه منبع بي ثباتي و رکود بوده است. در ترکيه نيز به قدرت رسيدن حزب عدالت و توسعه در نتايج انتخابات اين کشور در نوامبر 2002، سبب شد ايالت متحده آمريکا نسبت به قدرتمند شدن حزبي با ريشه هاي اسلام گرايي در اين کشور ابراز نگراني کندو آن را تهديدي براي سنت هاي سکولار ترکيه و جهت گيري هاي طرفدار غرب آن را در نظر گيرد. (فولر،2004)
روابط بين اين سه کشور عمدتاً مسلمان نشين با آمريکا جهت گيري هاي مختلفي به خود گرفته است. با اين حال در هر يک از اين سه کشور، اسلام سياسي به عنوان نيروي پيش برنده شناخته شده است، اگرچه ميزان و نوع آن متفاوت است. با اين حال در اين کشورها رابطه اسلام و دموکراسي پويا است. اين مقاله به تحليل گفتمان هاي مسلط و ضد گفتمان ها نسبت به اسلام و دموکراسي در مطبوعات معتبر آمريکا مي پردازد و آن را در بسترهاي اجتماعي / سياسي قرار مي دهد.

بحث هاي دانشگاهي درباره رابطه اسلام و دموکراسي

مارک تسلر (2) (2002) با استفاده از داده هاي افکار عمومي که در فلسطين (سواحل جنوبي و غزه)، مراکش، الجزايرو مصر جمع آوري کرد، به بررسي تاثير اسلام بر ديدگاه هاي مردم نسبت به دموکراسي پرداخت. وي به اين نتيجه رسيد:
مردمي که تعلق خاطر قوي اسلامي دارند، ضرورتاً حمايت کمتري از دموکراسي نمي کنند.
وي متوجه شد مردم اين مناطق نسبت به جنبش گرايانه که در سياست به دنبال رهنمود هاي اسلامي هستند، ديدگاه مساعد دارند و هم چنين مايلند در سياست، مناظره و پاسخگويي را دنبال کنند. بنابراين تسلر چنين نتيجه گيري کرد که دست کم در ذهن عموم مردم، هيچ عدم سازگاري ضروري بين اسلام و دموکراسي وجود ندارد.
با اين حال، همه محققين متقاعد نشده اند که اسلام و دموکراسي سازگار هستند و مي توان محيط علمي جامعه آمريکا نسبت به اسلام را به دو پايگاه تقسيم کرد: مقابله گرايان (3) و هم سازگرايان(4). برنارد لوييس، استاد د انشگاه پرينستون و ساموئل هانتينگتون، استاد دانشگاه هاوارد و دانيل پايپس، متخصص تاريخ خاورميانه و بنيانگذار و مدير گروه متفکران خاورميانه، جزء اعضاي برجسته پايگاه به اصطلاح مقابله گرايي هستند. اين پايگاه اعتقادي به سازگاري اسلام سياسي با دموکراسي ندارد. (جرگز،1999)
لوييس مصيبت هاي سياسي منطقه اي در خاورميانه را داراي ماهيت روان شناختي و حقيقتاً غلط، چهارچوب گذاري کرد و مسلمانان را براي پذيرش ايده ال هاي غرب به چالش کشيد به گونه اي که از نظر وي براي آنها تنها مصيبت و قرباني بودن باقي مانده است. در اين بين، هانتينگتون (1993) بحث درباره ماهيت تعاملات بين اسلام و غرب را به سطح برخورد تمدن ها کشيده است.(5) پيشتر نيز لوييس در سال 1990 مفهوم برخورد تمدن ها را در مقاله اي به نام ريشه هاي طغيان مسلمانان مطرح کرده بود.
اظهارات اين پايگاه مقابله گرايان مورد انتقاد گروه هم سازگرايان قرار گرفته است، با اين حال نبايد تصور کرد که طبقه بندي دقيقي در اين خصوص وجود دارد.(جرگز، 1999) ادوارد سعيد (1994) به انتقاد از مدل برخورد تمدن هاي هانتينگتون پرداخت؛ زيرا مختلط بودن فرهنگي و ناهمگوني بين فرهنگ ها را ناديده گرفته است و روابط دروني، تعاملات و وابستگي هاي متقابل آن ها را کنار گذاشته است. پس از حوادث يازده سپتامبر،ادوارد سعيد (2001) در مقاله اي با نام برخورد جهالت که در مجله Nation به چاپ رسيد، به محبوبيت مجدد مدي برخورد تمدن هاي لوييس و هانتينگتون پاسخ مي دهد. در اين مقاله سعيد بيان کرد که « برچسب هايي مانند اسلام و غرب براساس تعميم دهي هاي گسترده قرار دارد و بهتر است در چهارچوب جماعت هاي زورمند و بي زور مورد توجه قرار گيرد.»
جان اسپوزستو(6) (1999) چنين بيان مي کند که تحليل گزينشي فعالگرايي اسلامي به عنوان « محصول برخورد تمدن ها يا وفاداري کورکورانه و غير منطقي به ايمان» کمک مي کند که دلايل مطرح شده از سوي اسلام گرايان در انتقاد از غرب از جمله امپرياليسم و حمايت آمريکا از رژيم هاي استبدادي در خاورميانه کنار گذاشته شوند.
علاوه بر ادوارد سعيد و اسپوزيتو، چندين دانشمند ديگر از جمله رابرت هفنر(7)، نوح فلدمان(8) و خالد ابوالفضل(9) بر تنوع و پويايي سياست هاي اسلام گراها تاکيد کرده اند. فلدمان (2003) اسلام را «يک مجموعه پيچيده از ارزش ها، رويکردها و اعتقادات مختلف و مشاجره اي » (2003) مي داند که در آن حوزه هاي بسياري وجود دارند که اسلام و دموکراسي مي توانند در کنار هم فعاليت کنند. وي بدون اين که سوکولاريسم غربي را به عنوان پيش شرط ضروري براي دموکراسي ذکر کند، بر اعطاف پذيري اسلام تأکيد مي کند. ابوالفضل (2004) نيز بر سازگاري فلسفي اسلام و دموکراسي تاکيد مي کند. بخشي که در ادامه مي آيد به تحليل ادبيات مربوط به چگونگي بازنمايي مسلمانان در رسانه هاي غرب مي پردازد.

بازنمايي هاي اسلام، مسلمانان و اعراب

هرچند مطالعاتي وجود ندارد که به بررسي بازنمايي هاي رسانه هاي آمريکا نسبت به ارتباط خاص بين اسلام و دموکراسي بپردازد ولي آثار قابل توجهي وجود دارند که به بررسي تصوير سازي از اسلام، مسلمانان و اعراب در رسانه هاي غربي مي پردازند. دو کتاب ادوارد سعيد با عنوان هاي شرق شناسي ( که ابتدا در سال 1978 به چاپ رسيد) و پوشش [رسانه اي] اسلام (ابتدا در سال 1981 به چاپ رسيد) آثار بنيادين در اين حوزه هستند. بحث هاي سعيد درباره بازنمايي هاي اسلام در رسانه هاي غربي براساس انتقاد از ديدگاه هاي مستشرقين قرار دارد که اسلام را به عنوان مذهبي عقب مانده، خشونت گرا وغير منطقي به تصوير مي کشند.
سعيد در کتاب پوشش اسلام (1997) به رديابي اين موضوع مي پردازد که اسلام چگونه با افزايش قيمت بهاي نفت اوپک در دهه 1970 و انقلاب اسلامي در ايران تبديل به خبر براي غرب گرديد. سعيد (1980) با اظهارنظر درباه پوشش رسانه هاي آمريکايي از انقلاب اسلامي ايران و بحران گروگان گيري، بيان مي کند که رسانه هاي آمريکايي توسعه هاي سياسي در ايران را به عنوان زد و خورد تمدني بين خير و شر، که همان غرب و اسلام باشند، بازنمايي کردند. رسانه ها بر مسائل مربوط چگونگي برخورد با بحران گروگانگيري پرداختند در حالي که آن را در بافت سيل سياسي حاصل از تغيير انقلابي قرار دادند.(سعيد، 1980)
بسياري از محققين که به بررسي بازنمايي هاي اسلام در رسانه ها پرداخته اند، نشان داده اند که اخبار مربوط به اسلام اغلب اخبار بدي است که شامل گزارش هاي مربوط به خشونت، بحران هاي گروگانگيري، آدم ربايي، جنگ و درگيري است. چنين ويژگي هايي تنها محدود به پوشش رسانه هاي آمريکايي نيست، بلکه به بازنمايي هاي مسلط رسانه اي در اروپا نيز تسري يافته است. حافظ(2000) به تحليل محتواي 11518 مقاله که بين سال هاي 1946 تا 1994 در آلمان به چاپ رسيده بود، پرداخت و چنين نتيجه گيري کرد که وضعيت طبيعي زندگي روزمره در خاورميانه و منطقه شمال آفريقا از آن رخت بر بسته است. حافظ (2000) هم چنين به تحليل ومحتواي پوشش مطبوعات معتبر آلمان بين سال هاي 1991 تا 1992 نسبت به بحران الجزاير پرداخت و متوجه شد که مطبوعات آلمان از تعداد محدودي چهارچوب(10) در پوشش رسانه اي خود استفاده مي کنند که در وهله اول بر خطر به قدرت رسيدن ديکتاتوري اسلامي از طريق راه هاي قانوني تمرکز مي کنند.
چندين محقق با استفاده از بحث هاي سعيد به بررسي اين موضوع پرداخته اند که آيا بازنمايي هاي اسلام در زمينه هاي خاص ديدگاه هاي شرق شناسي راتقويت مي کنند. (کريم، 2000؛ پول، 2002؛ ريچاردسون،2004)، کريم (2000) با تحليل پوشش رسانه اي چندين کشمکش و موقعيت بحراني نشان داد که بر ساخت هاي رسانه اي از اسلام به عنوان ديگران(11) يک اصل است. هر چند کريم، مانند سعيد، اين بحث را مطرح کرد که گفتمان هاي مسلط رسانه هاي غربي اسلام را به عنوان تمدن تهديد کننده به تصوير مي کشند ولي به اين نکته نيز اشاره کرد که سعيد بيش از اندازه بر هژموني گفتمان هاي شرق شناسي تاکيد کرده است و ديدگاه هاي مخالف موجود در رسانه ها را ناديده گرفته است. پول(2002) نيز از انتقادهاي سعيد نسبت به شرق شناسي در مطالعه اسلام و مسلمانان بريتانيا در مطبوعات بريتانيا بهره گرفت و اين بحث را مطرح کرد که پوشش رسانه اي تنها در ارتباط با شرايط سياسي در آن توليد شده است، قابل تحليل است. مطالعات وي نشان داد که مسلمانان بريتانيا اغلب تهديدي براي جريان مسلط ارزش هاي بريتانيا محسوب مي گردند و آن ها مردمي هستند که بايد يا به عنوان قرباني يا به عنوان دردسرساز مديريت شوند.
چندين محقق با استفاده از روش هاي تحقيق گوناگون تصوير سوگيرانه از اعراب و مسلمانان در اخبار
و هم چنين پوشش سرگرمي در رسانه هاي آمريکا را تصديق کردند. (قريب، 1983؛ هاشم، 1995؛ موسي، 1984؛ مسقطي، 2002؛ پالمر، 1995؛ سعيد، 1997؛ شاهين، 1984؛ سليمان، 1988؛ ويلکينز و داونينگ، 2002). پوشش رسانه اي از جنگ و کشمکش نيز مورد مطالعه قرار گرفته است تا بازنمايي هاي اسلام و اعراب مورد بررسي قرار گيرد. مسقطي (2002) نشان داد که حمله عراق به کويت به گونه اي چهارچوب گذاري شد که تصور مي شود « بايد غرب براي نجات اعراب از ماهيت وحشيانه شان مداخله کند».
پس از حمله به مرکز تجارت جهاني در يازده سپتامبر سال 2001، تمرکز بر اسلام و مسلمانا ن در گفتمان هاي رسانه اي و سياسي به شدت افزايش يافته است. آبراهاميان(2002) در مطالعه خود از پوشش مجلات و مطبوعات اصلي و معتبر آمريکا بر اين مسئله تاکيد کرد که جريان مسلط رسانه هاي آمريکايي حوادث يازده سپتامبر را در بستر پارادايم برخورد تمدن ها که از سوي هانتينگتون (1993) مطرح گرديد، قرار داده اند. محبوبيت مدل هانتينگتون در توانايي آن براي تحليل روابط بين الملل بدون اشاره به سياست هاي فعلي نهفته است. (آبراهاميان، 2003) گزارش هاي مربوط به خشونت سياسي مسلمانان در رسانه هاي غربي هم چنان اشاره به سياست هاي خارجي آمريکا و پيامدهاي آن را حذف مي کند.
بايد به اين نکته اشاره کنم که پيوند نظري مشترک بين بسياري از اين مطالعات درباره بازنمايي هاي اسلام، مسلمانان و اعراب در رسانه هاي غربي انتقادهاي ادوارد سعيد از شرق شناسي، در کنار مفهوم قدرت دانش فوکو است که به عنوان چهارچوب نظري مهمي در اين تحقيق مورد استفاده قرار گرفته است.

چهارچوب نظري: انتقاد سعيد از شرق شناسي و مفهوم قدرت دانش فوکو

سعيد (1994) به اين بحث پرداخته است که جزم انديشه هاي عمده شرق شناسي در اصلي ترين شکل مطالعات مربوط به اعراب و اسلام وجود دارد. وي اين جزم انديشي ها را به صورت اعتقاد به برتري غرب به عنوان توسعه يافته و منطقي و شرق به عنوان حقير و راکد جمع بندي کرد. بنابراين شرق به گونه اي به تصوير کشيده شده است که قادر نيست [حدود] خود را تعريف کند و ضروري است که يا ترسانده شود يا کنترل شود.(سعيد، 1994)
سعيد مفهوم فوکويي گفتمان و قدرت را به خدمت گرفت تا شرق شناسي را تعيين کند و به تبيين اين مسئله بپردازد که چگونه غرب با ساختن دانش درباره شرق، بر شرق اعمال قدرت کرده است. فوکو (1990) در کتاب خود با نام تاريخ تمايلات جنسي گفتمان را به عنوان جايگاهي توصيف کرد که « در آن قدرت و دانش با يکديگر تلاقي مي کنند». لوک(12)(1995-1996) به تفصيل بيان کرد که روابط قدرت دانش با ساختن حقا يقي درباره جامعه، به دست مي آيد، که اين ها « حقايقي هستند که به مقوله ها و تعريف هاي بديعي تبديل مي شوند و حکومت ها با استفاده از آن حکمراني مي کنند و جمعيت هاي خود را مورد نظارت قرار مي دهند و اعضاي اجتماع ها با استفاده از آن، خود و ديگران را تعريف مي کنند».
اين مطالعه به بررسي و تعيين اين تعاريف بديهي انگاشته شده و مفروضات درباره رابطه بين اسلام و دموکراسي مي پردازد. اين مطالعه انواع دانش درباه اسلام و دموکراسي را که مي توان در صفحات روزنامه هاي معتبر آمريکايي يافت، تعيين مي کند، دانشي که مي تواند از سوي سياستمداران مورد سوء استفاده قرار گيرد تا حمايت از طرح هاي امپرياليسم در اغلب کشورهاي مسلمان را تقويت کند.
فوکو(1980) با تأکيد بر همبستگي متقابل قدرت و دانش، نشان داد که« براي قدرت اين امکان وجود ندارد که بدون دانش اعمال شود، براي دانش نيز غير ممکن است که توليد قدرت نکند». بنابراين، هم دانش و هم حقيقت توسط قدرت آلوده مي گردند؛ هر دو تاثيرات قدرت را فراهم مي کنند. (فوکو، 1980) در اين فرآيند، قدرت ديگر تنها يک کنش سرکوب گر باقي نمي ماند. فوکو اين بحث را مطرح مي کند که «قدرت عبور مي کند و چيزهايي توليد مي کند، لذت ايجاد مي کند، به دانش شکل مي دهد، توليد گفتمان مي کند».
سعيد (1994) براساس بحث هاي فوکو نشان مي دهد که « رابطه بين غرب و شرق رابطه بين قدرت، سلطه و درجات مختلف يک هژموني پيچيده است». بر خلاف انتقادهايي که از سوي چندين محقق نسبت به ديدگاه هاي سعيد مطرح شده است (هاليدي، 1993؛کر،1980 لوييس، 1982؛ مسلّم، 1979؛ ترنر، 1989) انتقادهاي وي همچنان نقش مهمي در آشکار سازي سرکوبگري اشکال دانش امپرياليستي ايفا کرده است. سعيد ضرورت مورد تهديد قرار دادن دانش شرق شناسي، مقاومت از سوي به حاشيه رانده شدگان و شکستن مرزهاي بين پيرامون و مرکز را پايه گذاري کرد. انتقاهاي سعيد از شرق شناسي هم چنين نقش مهمي در بنيان گذاري انتقادهاي پسااستعماري ايفا کرده (پراکش، 1995) و جهان سوم را به پايگاهي جديد براي نظريه پردازي تبديل کرده است. (باتناگار، 1986)
هامي بهابها(13) با پذيرش بحث هاي کلي سعيد در انتقاد از شرق شناسي، تنش و ناهماهنگي در گفتمان استمراري را مشخص مي سازد و نشان مي دهد که قدرت استعماري داراي ويژگي ناپايداري و تشويش است که نسبت به موضوع دلخواه و مورد تمسخر به طور همزمان مغايرت ايجاد مي کند. بهابها هم چنين از سعيد به دليل اهميت ندادن کافي به پيچيدگي مفهوم قدرت دانش فوکو انتقاد مي کند. به نظر وي سعيد در اين بين يک مفهوم ابزاري به دست آورده است که فهم اين که « قدرت چگونه به عنوان عامل تحريک کننده و بازدارنده عمل مي کند» را دشوار مي سازد. اين مطالعه براساس مفهوم قدرت دانش فوکو، به بررسي اين موضوع مي پردازد که چگونه دانش درباره اسلام و دموکراسي در آن واحد اشکال سرکوبگر و توليدگر به خود مي گيرد، بدين صورت که نشان مي دهد اين دانش چطور مي تواند حکمراني بر زيردستان را تضمين کند، در حالي که ادعاي نجات آن ها را دارد. فوکو (1990) علاوه بد تاکيد بر عملکردهاي توليدگر قدرت، اين بحث را نيز مطرح کرد که نقطه هاي مقاومت در «هر جايي در شبکه قدرت حاضر هستند».
راکا شوم(14) (2006) با توجه به اين مقاومت توسط استعمارزدگان نشان مي دهد که حضور فراوان گروه هاي جهان سومي در بازنمايي هاي رسانه اي شده گاهي هژموني آن ها را دچار اختلال مي کند و
استعمارزدگان را قادر مي سازد که اظهار وجود کنند. براساس چنين بنيان هاي نطري اي اين مطالعه هم چنين به بررسي گفتمان هايي مي پردازد که در برابر بازنمايي هاي مسلط اسلام و دموکراسي در مطبوعات معتبر آمريکا مقاومت مي کنند
بررسي ضد گفتمان ها نشان مي دهد که آيا تعريف هاي هژمونيک غرب از مدرنيته، سکولاريسم و توسعه در صفحات مطبوعات معتبر آمريکا مورد چالش قرار گرفته است يا خير. طارق بانوري (15)(1990) در کتاب خود با نام دانش سلطه گر: توسعه، فرهنگ و مقاومت تاکيد کرد که مفهوم مدرنيزاسيون غربي به عنوان « فرآيند موزون و به عنوان جايگزين کردن زندگي نامطلوب توسط زندگي مطلوبتر» نا به جا است و تفاوت هاي مهمي بين جوامع در نوع نگاه وجود دارد. با توجه به بانوري «مدرنيته غربي همواره در راستاي کاهش آزادي عمل کرده است و هر جا که معرفي شده است حق حاکميت مردم را انکار کرده است». فرد دالماير(16) (1996) با پرداختن به آثار فلافسه غير غربي و نظريه پردازان اجتماعي از جمله دايا کريشنا، آشيس ناندي و بانوري- دانشمنداني که به خاطر انتقاد از دستورالعمل هاي هژمونيک توسعه و مدرنيته غربي شناخته شده هستند- مدل هاي جايگزيني براي رويارويي ميان فرهنگي ارائه کرده است.
در نهايت، اين مطالعه براساس اين اصل بديهي که اخبار به وسيله يک فرآيند پيچيده ساخت معنا توليد مي گردند، نسبت به توليد اخبار رويکرد سازندگي گرايي (17) در پيش مي گيرد. سعيد (1997) اين بحث را مطرح کرد که « روزنامه ها، اخبار و ديدگاه ها به طور طبيعي اتفاق نمي افتند؛ آن ها به عنوان نتيجه ميل انساني، تاريخ، شرايط اجتماعي، نهادها و پيمان نامه هاي مربوط به حرفه فرد ساخته مي شوند».
اين مطالعه چنين فرض مي کند که بازنمايي هاي اسلام و دموکراسي نيز ساخته مي شوند؛ آن ها بازتاب هاي محض حقيقت ايستا نيستند. تحليل هايي که در پي مي آيد متاثر از انتقاد سعيد از شرق شناسي، بحث هاي فوکو درباره همبستگي دروني قدرت و دانش و وجود نقطه هاي مقاومت در کنار شبکه هاي پيچيده قدرت است.

پرسش هاي تحقيق

براي پاسخگويي به پرسش گسترده اين تحقيق (مطبوعات معتبر آمريکا چگونه رابطه بين اسلام و دموکراسي را در بسترهاي ترکيه، عراق و ايران بازنمايي مي کنند؟) دو پرسش خاص شکل گرفته است:
/گفتمان هاي مسلط مطبوعات معتبر آمريکا درباره اسلام و دموکراسي در بسترهاي ترکيه، عراق و ايران چيست؟
/ ضد گفتمان ها درباره اسلام و دموکراسي در بسترهاي ترکيه، عراق و ايران چيست؟

روش تحقيق

اين مطالعه با استفاده از روش تحقيق تحليل گفتمان به بررسي پوشش خبري اسلام و دموکراسي
در چهار روزنامه معتبر آمريکا مي پردازد. (18) علت انتخاب اين چهار روزنامه براي اين مطالعه سنت گزارشگري اخبار بين المللي با کميته ها و خبرنگاران خارجي در اين سازمان هاست. همگي مقاله هايي که در اين روزنامه بين 11 سپامبر سال 2001تا 31 دسامبر سال 2005 به چاپ رسيدند و حاوي کلمه دموکراسي در بين کلمه اسلام و هم چنين کلمات عراق، ايران و ترکيه (و مشتقات آن ها) بودند، انتخاب شدند. در مجموع 126 مقاله انتخاب شد. اين مطالعه بخشي از طرح کلان تري است به مطالعه بازنمايي هاي رسانه اي اسلام و دموکراسي طي بيست سال گذشته از سال 1985 تا 2005 مي پردازد. مقاله هاي چاپ شده پس از يازده سپامبر، انتخاب شدند؛ زيرا حملات تروريسي دگرگوني مهمي در تاريخ سياست خارجي ايالات متحده آمريکا ايجاد کرد. پس از اين حملات بود که جُرج بوش ترويج دموکراسي در خاورميانه را به بخش مهمي از بيانيه هاي سياست اش درباره منطقه تبديل کرد و فقدان دموکراسي در دنياي عرب نشين را با تروريسم و ضدآمريکايي بودن پيوند زد.
سه بستر ايران، ترکيه و عراق براي اين تحليل انتخاب شدند؛ زيرا آن ها نشان دهنده سه محيط متفاوت سياسي و سياستگذاري در خاورميانه هستند.(19)
همگي مطالب مربوط به موضوع، مشتمل بر اخبار و ديدگاه ها مورد مطالعه قرار گرفتند. هر چند اخبار و تفسيرها قالب و اهداف متمايزي دارند ولي تصميم گرفتيم که هر دو را مورد توجه قرار دهيم؛ زيرا هر دو داراي روابط همزيستي هستند. سرمقاله ها نه تنها حوادث خبري را خلاصه کرده و ارزيابي مي کنند، بلکه چگونگي چهارچوب گذاري حوادث خبري را نيز تقويت مي کنند. اخبار و تفسيرها داراي همبستگي متقابل هستند و هر دو بر چگونگي چهارچوب گذاري رابطه بين اسلام و دموکراسي از سوي مطبوعات معتبر آمريکا تاثير مي گذارند.
روش تحليل گفتمان محقق را قادر مي سازد به تحليل اين موضوع بپردازند که مطبوعات چگونه از طريق ساختن معاني اجتماعي رابطه بين اسلام و دموکراسي در بسترهاي خاص، درگير توليد فرهنگي دانش هستند. تحليل گفتمان ريشه در آثار فوکو دارد، که به شرط واقعي اجتماعي و تاريخي که گفتمان را تنظيم مي کند، توجه نشان داد.(هال، 1997) به اعتقاد فوکو (1990)، گفتمان اشاره به توليد دانش از طريق زبان دارد. همان گونه که معاني از طريق گفتمان ساخته مي شوند، گفتمان نيز تعيين کننده دامنه معاني اي است که مي تواند به موضوعي نسبت داده شود . ديگر معاني آن را محدود کند.
فوکو (1972) اين بحث را مطرح کرد که ما بايد به بررسي اين موضوع بپردازيم که چگونه برخي گفتمان ها مشروع مي شوند، در حالي که ديگر گفتمان ها رد مي شوند. چنين تحقيقي نيازمند بررسي موشکافانه توجيهات ارائه شده براي برخي گفتمان هاست. با توجه به لوک يکي از مهمترين کمک هاي روش شناختي پساساختارگرايي فوکو تقويت شک گرايي نسبت به شفافيت متون به عنوان منابع بدون مشکل اطلاعات است. بنابراين تحليل گفتمان شامل بررسي هر آنچه به عنوان مسلم، خودگويا و مطابق با عقل سليم پذيرفته شود، است.
مطالعه حاضر به بررسي و تشکيک در گفتمان مسلط درباره اسلام و دموکراسي مي پردازد. بر اساس مفاهيم نظري سعيد در انتقاد از شرق شناسي و مفهوم قدرت دانش فوکو، محقق فرضيه هاي نهفته در گفتمان هاي مسلط را مورد بررسي قرار مي دهد.
بنا به نظر ون دايک (1993)، به کار بردن روش تحقيق تحليل گفتمان شامل «مطالعه روابط پيچيده بين متن، گفت و گو، شناخت اجتماعي، قدرت، جامعه و فرهنگ مي شود». تحليل گفتمان متن را در بستر و زمينه مورد مطالعه قرار مي دهد و گفتمان رسانه ها را به عنوان نوعي خاص از عملکرد نهادي، اجتماعي در نظر مي گيرد. (ون دايک، 1988) هم چنين به اعتقاد فوکو تحليل گفتمان به تحليل آن چه گفته شد محدود نمي گردد، که شامل همگي قوانين گفتماني و مقوله هايي مي شود که مقدم بوده اند و به عنوان بخش اساسي گفتمان و بنابراين دانش در نظر گرفته شده اند و چنان بنيادين فرض شده اند که بيان نشده و بدون تامل باقي مانده اند. (يانگ، 1981). بنابراين در اين مطالعه معاني آشکار (بيان شده) و ضمني (بيان نشده) متون مورد کاوش قرار گرفتند.
اصول تحليل اين مطالعه شامل خوانش عميق مقاله هاي خبري و هم چنين تفسيرها بود تا مشخص شود که روابط بين اسلام و دموکراسي چگونه ساخته شده است. محقق نه تنها به بررسي آن چه مقاله ها در مطبوعات معتبر آمريکا ذکر کرده بودند پرداخت، بلکه آن حذف شده بود را نيز تحليل کرد. محقق به بررسي انتخاب هاي واژگاني نويسنده و معاني ضمني آن ها نيز پرداخت؛ زيرا «ديدگاه يک گزارشگر نسبت به گروه ها و وقايع به خصوص» (ون دايک، 39) اغلب بر انتخاب کلمات وي تاثير مي گذارد.
در اين مطالعه علاوه بر تحليل گفتمان مسلط، ضد گفتمان هاي مربوط به اسلام و دموکراسي نيز به عنوان گفتماني که از نظر فوکو مي تواند منبع ظلم و مقاومت باشد، مورد بررسي قرار گرفت. بررسي ضدگفتمان ها نيز مهم است؛ زيرا گفتمان نه تنها مي تواند «ابزار و مجري قدرت باشد، بلکه مي تواند مزاحم، يک مانع، نقطه اي براي مقاومت و نقطه شروعي براي راهکار مخالف جويانه باشد». «فوکو، 1990)

نتايج

گفتمان هاي مسلط درباره اسلام و دموکراسي

گفتمان هاي مسلط در پوشش رسانه اي و دموکراسي در بسترهاي ايران، ترکيه و عراق شامل درون مايه هاي زير است: نگراني هايي درباره اسلام سياسي دارد؛ اسلام سياسي حقوق بشر را نقص مي کند و آزادي ها را به خطر مي اندازد؛ اسلام از طريق سکولارسازي و مدرن سازي غربي با دموکراسي سازگار مي شود. هر چند اين سه درون مايه مجزا به نظر مي رسند ولي از درون با يکديگر پيوند دارند:
نگراني درباره ظهوراسلام سياسي منجر به گزارش هاي مشروح درباره پيامدهاي منفي به قدرت رسيدن اسلام گراها شده است، که منجر به دستورالعمل هايي براي اصلاح اسلام و سازگار کردن آن با دموکراسي شد. با اين حال به صورت محدود ضد گفتمان هايي نيز وجود داشتند که تصوير سازي هاي مسلط از اسلام و دموکراسي را به چالش مي کشيدند.
1. نگراني هاي مربوط به نقش سياسي اسلام
گفتمان هايي که نگراني ها درباره نقش سياسي اسلام را برجسته مي کردند داراي ويژگي ترس از اين بودند که اسلام سياسي به دموکراسي صدمه مي زند و تشويق گر نيروهايي است که حمايتگر منافع غرب در منطقه نيستند. اين نگراني ها اغلب در اخبار و تفاسير درباره اين سه کشور موجود بودند. با اين حال ميزان و ماهيت اين نگراني ها از کشوري به کشور ديگر تفاوت مي کرد. حکومت آمريکا و هم چنين مطبوعات معتبر آمريکا نگران به قدرت رسيدن حزب عدالت و توسعه با ريشه هاي اسلام گرايي از طريق پيروزي انتخابات سال 2002 بودند. براي نمونه يک مقاله خبري در نيويورک تايمز چشم انداز به قدرت رسيدن حزبي با ريشه هاي اسلامي را چنين بيان کرد:
بسياري را در بين اين ملت مسلمان ميانه رو دچار ترس [به صورت کج نويس جهت تاکيد!] کرده است.(فيشر، 2002)
عنوان چندين مقاله خبري نيز انعکاس گر نگراني ها درباره پيروزي پيروزي نخست وزير ترکيه، رجب طيب اردوغان است. اين عنوان ها کلان ساختار گفتمان اخبار درباره اسلام و دموکراسي را نشان مي دهد. آن ها چهارچوبي ارائه مي کنند که ممکن است خواننده با استفاده از آن، اطلاعات درباره اسلام و دموکراسي را فيلتر کند. انتخاب هاي واژگاني به کار رفته در عنوان ها نيز نشان دهنده پيش فرض عدم سازگاري اسلام و دموکراسي است.
در پوشش رسانه اي عراق، نگراني ها نسبت به نقش سياسي اسلام نيز برجستگي بسياري در پوشش اسلام و دموکراسي داشت. در حالي که در آغاز و بلافاصله پس از حمله به عراق اشاعه دموکراسي در اين کشور خوشبينانه بود ولي به تدريج تغييري در اين رويه ايجاد گرديد و مشکلات حکومت آمريکا در اين کشور (به اعتقاد آن ها طغيان محور ) در کانون توجه قرار گرفت.
مطبوعات معتبر آمريکا درباره اهميت جناح هاي مذهبي در عراق، احترامي که مردم براي علماي شيعه قائل هستند و نقش مهمي که اسلام در منشور قانون اساسي عراق ايفا مي کند، ابراز نگراني کردند. بحث هاي بسياري در اين خصوص وجود داشت که آيا مفاد قانون اساسي پس از سقوط صدام بيش از اندازه اسلامي است به گونه اي که نتواند دموکراتيک باقي بماند. براي نمونه يک مقاله خبري در صفحه نخست روزنامه لس آنجلس تايمز چنين نوشت که سکولارهاي عراقي نگران برخي مفاد قانون اساسي عراق هستند که «توسط مذهبي هاي تندرو مورد استفاده قرار گيرد تا نسخه اي سخت گيرانه از قوانين اسلامي، از جمله منع مصرف مشروبات الکلي و محدودسازي حقوق زنان، تحميل تنبيهات شديد اسلامي مانند سنگسار، را اعمال کنند». (ساندرز،2005)
بنابراين مطبوعات معتبر آمريکا کانون توجه خود را بر پيامدهاي غير مستقيم تبديل اسلام به منبعي براي قانون اساسي عراق سوق دادند. يک مقاله خبري در وال استريت ژورنال نگراني هاي مشابه را چنين انعکاس داد:
منتقدين درباره مفاد قانون اساسي عراق و نقش اسلام در زندگي روزمره مردم عراق و احترامي که به علماي شيعه گذاشته مي شود در حالي که آن ها پيوند نزديک مذهبي و فرهنگي با همسايه اين کشور يعني ايران دارند، بسيار ابراز نگراني کرده اند.
بنابراين اغلب پوشش ها درباره رابطه اسلام و دموکراسي در مطبوعات معتبر آمريکا، نگراني ها نسبت به استفاده از سلام به عنوان مرجع قانون را نشان مي داد و آن را به عنوان عاملي چهارچوب گذاري کردند که مي تواند دموکراسي و وضعيت زنان را به خطر اندازد.

2. اسلام سياسي حقوق بشر را نقض مي کند و آزادي ها را به خطر مي اندازد.
در حالي که پوشش مطبوعاتي عراق و ترکيه نگراني هاي دولت آمريکا درباره ظهور اسلام سياسي
در اين دو کشور را برجسته مي کرد، ايران به عنوان کشوري به تصوير کشيده شد که اگر نيروهاي اسلام سياسي اش بدون کنترل باقي بمانند، مي تواند همه چيز را به هم بريزد. مطبوعات معتبر آمريکا دولت ايران را به عنوان الهه انتقام چهارچوب گذاري کردند. مطبوعات در پوشش رسانه اي خود از اسلام و دموکراسي در ايران به ندرت به بررسي عميق مسائل سياسي، اجتماعي و اقتصادي تاثير گذار بر اين کشور پرداختند.
در حالي که مطبوعات معتبر آمريکا بر کينه توزي برخي گروه ها نسبت به دولت ايران تمرکز مي کردند، ديدگاه هاي آن بخش هايي از جمعيت که حمايت گر اسلام و حکومت اسلامي ايران هستند و يا آرزومند نقش اسلام در حوزه سياسي اند را برجسته نمي کردند. گفتمان درباره اسلام و دموکراسي در بستر ايران نيز نگران دخالت ايران در امور سياسي عراق پس از صدام بود. مقاله هاي خبري و هم چنين تفسيرها داراي اين پيش فرض بودند که اگر نقش رو به رشد اسلام و علماي شيعه بدون کنترل باقي بماند، ممکن است عراق تبديل به ايران ديگري شود. براي نمونه يک مقاله خبري در واشنگتن پست نشان داد که مقامات رسمي آمريکا «نسبت به حکومت مذهبي در کشور همسايه، ايران بسيار محتاط هستند و روياي يک پايگاه دور افتاده در دنياي عرب را مي پرورانند که سکولار و دموکرات باشد.».
مقاله هاي خبري و هم چنين تفسيرها در مطبوعات معتبر آمريکا به طور دائم با اشاره به ماهيت اسلامي دولت ايران با عنوان رژيم اسلامي ايران، قانونگذاران اسلامي و غيره که همگي بار معنايي منفي درباره رابطه دولت ايران و اسلام داشت، بر آن تاکيد مي کردند. براي نمونه مقاله اي خبري در نيويورک تايمز اشاره به اين داشت که جناح هاي مذهبي در حال تبديل بصره، يکي از شهرهاي اصلي شيعه نشين عراق، به مُلک اسلامي هستند و نظاميان، فروشندگان نوشابه هاي الکلي را در خيابان ها جمع کرده اند. (وانگ، 2005) در پوشش مطبوعاتي روزنامه هاي معتبر آمريکا از اسلام و دموکراسي، اغلب نوشابه هاي الکلي به عنوان دال ديداري نمادين آشنايي فرهنگي با غرب مورد استفاده قرار گرفت. منع مصرف الکل به عنوان يکي از شاخص هاي اسلام سياسي مورد استفاده قرار گرفت. منع مصرف الکل به عنوان يکي از شاخص هاي اسلام سياسي مورد استفاده قرار گرفت و بر اين فرض قرار داشت که الکل تنها در کشورهاي اسلامي ممنوع است.
3. سازگار کردن اسلام با دموکراسي از طريق سکولار کردن و به صورت غربي مدرن کردن جوامع اسلامي؛در مقاله خبري و هم چنين در تفسيرها، نقش اسلام در حوزه عمومي بسيار کاهش داده شد و مدرن کردن مسلمانان به عنوان شرطي مهم در ترويج دموکراسي معرفي گرديد ولي در تفسيرها اين امر به صورت آشکارتري بود. سکولاريسم آن گونه که در مدل سياسي و فرهنگي غرب آمده است به عنوان استانداردي در نظر گرفته شد که امروزه بايد کشورهاي مسلمان از آن پيروي کنند. هم چنين برتري ارزش هاي فرهنگي ورويکردهاي سياسي غرب روي خوش نشان داده اند با ميانه رو به آن ها اشاره مي شد.
ضرورت اصلاح اسلام نيز در چندين ستون ديدگاه ها مورد تاکيد قرار گرفته بود. هم چنين مطبوعات معتبر آمريکا مدرن کردن اسلام به صورت غرب را به بُعدي مهم در فرآيند دموکرات کردن چهارچوب گذاري کردند. اين مطبوعات مسلمانان را براساس تعاريف هژمونيک غرب از مدرنيته به دو گروه مدرن و سنت گرا تقسيم کردند. در يکي از ستون ديدگاه ها در وال استريت ژورنال چنين نوشته شد:
پذيرش مدرنيته و طرد سنت هاي پيشين خيلي دير در حال ورود به خاورميانه است ولي به هر ترتيب در حال ورود است. (ملوان، 2003)
ساختار عنوان مقاله ها نيز يک تصوير سازي دو شقي از مسلمانان ارائه مي داد. چنين تصويرسازي هاي دو شقي از مسلمانان به عنوان يا غربي شده يا ماقبل مدرن سبب ناديده گرفتن آن دسته از افرادي مي شود که ديدگاه هاي پيچيده دارند و از پوشش اسلامي و مدرنيته دفاع مي کنند و آرزوي دموکراسي و هم چنين نقش راهبردي اسلام در حکومت دارند.

ضد گفتمان ها درباره اسلام و دموکراسي

هر چند اغلب پوشش هاي خبري در مطبوعات معتبر آمريکا بر ترس از به قدرت رسيدن اسلام گراها بود، با اين حال چندين مقاله محدود، به ويژه تفسير توانستند گفتمان هاي جايگزيني ارائه کنند که تصورات مسلط ايجاد شده توسط گفتمان هاي مسلط را به چالش کشيدند. براي نمونه آميتاي اتزيوني (20)(2003)، استاد دانشگاه جُرج واشنگتن در مقاله اي در لس آنجلس تايمز نوشت که بهتر است
آمريکا اسلام را به عنوان تهديدي در عراق در نظر نگيرد، بلکه اسلام تکيه گاهي براي شرايط عراق است. اتزيوني نوشت که عقيده پذيرش نسخه آمريکايي دموکراسي، حقوق بشر و بازار آزاد امتداد نخوت عصر روشنگري است، که اين نخوت براساس تفکر خردگرا است که مذهب را متعلق به حوزه غير منطقي مي داند.
اتزيوني(2003) هم چنين به آمريکا پيشنهاد کرد که بهتر است اسلام رو به رشد در عراق و افغانستان را بخشي از جامعه مدني اين کشورها در نظر گيرد. هم چنين فلدمان (2003) در مقاله اي در وال استريت ژورنال نسبت به پيامدهاي منفي بدبيني هاي رايج درباره هر حرکت جناح هاي اسلامي در عراق توسط دولت آمريکا هشدار داد. دولت بوش و هم دستان وي در کنگره نيز با اغراق نمايي درباره شرايط اين کشورها درباره دموکراسي به دنبال توجيه سياست هاي جنگ طلبانه خود در خاورميانه هستند. با اين حال ضدگفتمان ها خيلي محدود هستند و کمتر فرصت چاپ پيدا مي کنند.

نتيجه آن که

تحليل گفتمان هاي مسلط مطبوعات معتبر آمريکا درباره اسلام و دموکراسي نشان داد که تحت تاثير رويکردهاي دولت اين کشور هر گونه نقش سياسي مثبت براي اسلام تهديدي براي تمدن غرب و دموکراسي نشان داده مي شود. اين مطبوعات با نگراني ظهور حزبي با ريشه هاي اسلام در ترکيه و رشد جناح هاي مذهبي در عراق را بررسي کردند. بسياري از مقاله ها دغدغه هاي تبديل عراق به ايران ديگر را برجسته مي کردند و بر اين ضرورت تاکيد داشتندکه چنين وضعيتي به وجود نيايد. هم چنين مطبوعات معتبر آمريکا بر ماهيت اسلامي دولت ايران تمرکز کرده بودند. از منظر شرق شناسي ماهيت اسلام مشخصاً تهديدي براي آمريکا محسوب مي شود و دولت ايران نيز به دليل داشتن ماهيت اسلامي غير قابل اعتماد است.(ايزدي و سقّاي بي ريا، 2007)
سعيد (1994) با تکيه بر يکي از جزم انديشي هاي شرق شناسي، اين بحث را مطرح کرد که از نظر غربي ها «زير لايه هاي شرق چيزي است که يا بايد از آن ترسيد يا بايد آن را کنترل کرد». بنابراين مطبوعات معتبر آمريکا هرگونه نقش اسلام در حوزه سياسي را به عنوان غير منطقي و ناخوشايند به تصوير کشيدند. ريگينز (1997) نشان داد که بازنمايي کردن ديگري (21) به عنوان غير منطقي و عجيب غريب يک راهبرد قدرتمند در محروم کردن است که توسط اکثريت مسلط که خود را طبيعي و منطقي مي دانند، مورد استفاده قرار مي گيرد.
در مطبوعات معتبر آمريکا نقش همگاني و سياسي براي اسلام به عنوان تهديدي براي دموکراسي در نظر گرفته شد و آن ها اسلام غربي و سکولار را به عنوان دين ميانه رو و سازگار با دموکراسي چهارچوب گذاري کردند. با اين حال، محققان بسياري درباره سکولاريسم به عنوان شرط ضروري دموکراسي اظهار ترديد کرده اند. براي نمونه يک مطالعه علمي درباره ديدگاه مردم عراق نسبت به دموکراسي در سال 2004 نشان داد مردمي که در اين کشور به دنبال دموکراسي هستند، هيچ ميلي به مدرن شدن غربي و سکولار شدن ندارند. (تسلر، معدّل و اينگهارت، 2006) مقتدر خان (2001) با نشان دادن سازگاري بين اسلام و دموکراسي، چنين بيان کرد که « سکولاريسم يک سنت سرمايه داري است نه اين که پيش شرط دموکراسي باشد». ناندي (1987) در مطالعات خود به برتري متصور شده
براي سکولاريسم غربي حمله مي کند و مي نويسد:
مهاتما گاندي، مردي که مقاومت غير خشن در برابر انگلستان را رهبري مي کرد، جهان بيني سکولار غرب مدرن را رد کرده است. از نظر گاندي سياست و مذهب تنها زماني که فرد به ماکياوليسم و سياست زور روي آورد، از هم جدا مي شوند.
بدين ترتيب مطبوعات معتبر آمريکا به بررسي ديدگاه افرادي که شوق راهبردي اسلام در سياست را دارند، نپرداخت و چگونگي عملياتي کردن آن به حاشيه رانده شد. گيوز (2004) اين بحث را مطرح مي کند که جهان بيني سکورلار/لبيران مي تواند شکل گيري از مطلق گرايي شود که در آن تنها اعتقادات و ارزش هايي که با روايت بلند مرتبه از ليبراليسم غربي سازگار است، مورد قبول قرار مي گيرد، در حالي که کساني که خارج از هسته اصلي مي گيرند، مطرد گردند. بنابراين مطبوعات معتبر آمريکا نسخه هايي را تجويز کردند که اغلب به عنوان مهاجرت از اسلام گرايي به سکولارگرايي، از سنت به مدرنيته غربي، از ضد غربي بودن به ديدگاه هاي طرفدارغرب تعريف مي شد.
مطالعات مرکز پيو (2006) نشان مي دهد که مسلمانان به طور معمول مخالف ديدگاه هاي دوشقي غربي ها نسبت به اين مسئله هستند که بين مسلمانان ديندار بودن و زندگي در جامعه پيشرفته تضاد وجود دارد. چنين گفتمان هاي متضادي به صورت محدود تنها در تفسيرهاي مطبوعات معتبر آمريکا، نه در مقاله هاي خبري که بيشتر خوانده مي شوند، ديده شد و اين به دليل حاشيه راني ضد گفتمان ها است. احتمالاً ساختار خشک و انعطاف پذير مقاله هاي خبري اين مطبوعات به عدم وجود گفتمان هاي متضاد کمک کرده است.
به عنوان نتيجه گيري، اين مطالعه نشان داد که با وجود تفاوت ها در پوشش مطبوعاتي اسلام و دموکراسي در بسترهاي ايران، عراق و ترکيه ترس از اسلام سياسي در هر سه محيط گفتماني برقرار بود. روزنامه نگاران بدون در نظر گرفتن چهارچوب هاي غير غربي خاورميانه درباره اين منطقه مطالبي مي نوشتند. (شوم، 2006) گفتمان هاي مسلط درباره اين موضوع به بررسي عقايد مدرنيته اسلامي که در آن افراد مذهبي مي توانند هم مدرن و هم دموکرات باشند، نپرداختند. در مقابل، مطبوعات معتبر آمريکا ترس از تبديل عراق به ايران ديگر در صورت عدم کنترل ترويج اسلام سياسي را برجسته کردند. هر چند ضد گفتمان هايي درباره نوع پوشش اسلام و دموکراسي در بسترهاي ايران، ترکيه و عراق وجود داشت ولي آن ها در گفتمان مسلط غرق شده بودند.
يافته هاي اين مطالعه چندين پرسش را مطرح کرده است؛ ضروري است در تحقيقات آتي بازنمايي هاي رابطه اسلام و دموکراسي در مطبوعات غرب با بازنمايي هاي مطبوعات کشورهاي مختلف خاورميانه مقايسه شود. آيا مطبوعات در کشورهاي خاورميانه، سکولاريسم را شرط مهمي براي دموکراسي مي دانند؟ اين مطبوعات رابطه بين اسلام و دموکراسي و رابطه اسلام با حقوق بشر را چگونه چهارچوب گذاري مي کنند؟ هم چنين، در تحقيقات آينده ضروري است ديدگاه کساني که شوق راهبري اسلام در امور سياسي را دارند، مورد مطالعه قرار گيرد. بايد مشخص شود که آيا کساني که
خواهان تلفيق اصول اسلام با سياست هستند، واقعاً معادل آن چيزي هستند که در کشورهاي سکولار محافظه کار سياسي و يا بنياد گراي مذهبي خوانده مي شوند؟ (تسلر، 2002) آيا اين معادل سازي ها يکي از دلايل ترس از اسلام سياسي نيست؟
در نهايت بايد اين نکته مورد توجه قرار گيرد که رابطه بين اسلام و دموکراسي بسيار پويا است و مي تواند اشکال متکثري به خود بگيرد. ماهيت اين روابط در کشورهاي اسلامي نشان دهنده شرايط دگرگوني مداوم است. در حالي که پويايي بين اسلام و دموکراسي سبب تغييراتي مي گردد، ضروري است که روزنامه نگاران تغييرات سريع در آن چه والتر ليپمن (1992) تصاوير در ذهن ما مي نامد، را درباره اين دو مفهوم مورد توجه قرار دهند. در پايان بنا به گفته بهابها (2003) ضرورت زمان ايجاب مي کند که « پيشرفت را از سطح زمين، با توجه به ديدگاه هاي ديگر، و بنيان هاي ممکن ديگر اندازي گيري کنيم، حتي هنگامي که به باطل تصور مي کنيم تنها ما، خودمان، در بالاي برج قرار داريم».
ـ اين مطلب با نام اصلي اسلام و دموکراسي: مقايسه بازنمايي ها پس از يازده سپتامپر در مطبوعات معتبر آمريکا در بسترهاي ايران، ترکيه و عراق در فوريه سال 2008 در Journal of Communication Inquiry انتشارات Sage توسط Smeeta Mishra به چاپ رسيده است. خانم ميشرا استاديار دانشگاه دولتي مدرسه مطالعات ارتباطات اوهايو است. وي در سال 2006 مدرک دکتراي خود را از دانشگاه تگزاس دريافت کرد.

پي نوشت ها:

1.در ترجمه اين مقاله ما تمرکز خود را بر بازنمايي رابطه اسلام و دموکراسي قرار دهيم. بنابراين از پرداختن به جزئيات سياسي اين کشورها و نمونه هايي که از مجلات آمريکايي آورده شده است، خودداري مي کنيم.(م)
2.Mark ?Tessler
3. confrontationalist
4. accommodationist
5. از نظر هانتينگتون، تمدن ها به عنوان عالي ترين سطح هويت فرهنگي، در تحليل نزاع هاي بالقوه بسيار کارآمد هستند. در دنياي پس از جنگ هويت هاي مذهبي منشأاصلي نزاع خواهند بود.(م.)
6. John Esposito
7. Robert Heffner
8. Noah Feldman
9. Khaled Abou El Fadl
10. يکي از راه هاي ساختن پيام فرهنگي، چهارچوب گذاري- (Framing ) است که بر قدرت رسانه ها در تعيين و تعريف واقعيت اجتماعي تاکيد مي کند. عموماً چهار چوب اشاره به يک طرح واره تفسيري دارد که دنياي بيرون را از طريق تعيين گزينشي و رمزگشايي مسائل، موقعيت ها، حوادث و ... ساده سازي کرده و تلخيص مي کند. چهارچوب گذاري به اين عمل دلالت بخش فعال اشاره دارد که فرآيند مربوط به تعيين معنا يا تفسير شرايط يا حوادث مربوطه به گونه اي است که براي بسيج پيروان بالقوه در نظر گرفته شده است.(م.)
11. ديگري يک ساخت فرهنگي است که از سوي صنعت فرهنگ جاودان مي شود و نسبت به خود (Self) حقير است. ديگران سازي (Othering) همراه با دو قطبي سازي ما و ديگران است. شرقي-سازي (Orientalism) يک ساز و کار براي ديگران سازي است. با اتخاذ ديدگاه هاي پسااستعماري که در اين مقاله مورد استفاده قرار گرفته است، مي توان از اين ديگران سازي يکپارچه شالوده شکني کرد.(م.)
12. Luke
13. Homi Bhabha-
14.Raka Shome
15. Taria Banuri
16. Fred Dallmayer
17. رويکرد سازندگي- گرايي (Constructivist approach) معتقد است معنا در زبان نه مي تواند توسط چيزها به خودي خود و نه توسط کاربران انفرادي زبان تثبيت گردد، بلکه اين ما هستيم که معنا را خلق مي کنيم. بنا به اين رويکرد در روند معناسازي، فرآيند بازنمايي نقش عمده ايفا مي کند.
18. نيويورک تايمز، واشنگتن پست، لس آنجلس تايمز، وال استريت ژورنال.
19. از پايگاه هاي داده که متن کامل مقاله ها را دارند، از جمله Lexis Nexis و هم چنين Factiva استفاده شد. مقاله هاي مربوط به لس آنجلس تايمز نيز به طور مستقيم از وب سايت آن خريداري شدند.
20.Amitai Etzioni
21. Other
ـ منابع در دفتر ماه نامه موجود است.

منبع:نشريه رواق هنر و انديشه ،شماره33