جاذبه منش(1) ارسطويي و ارتباط شفاهي نوين

نويسنده:چارلز مارش




استلزاماتي براي سواد و اخلاقيات رسانه اي

شايد رسانه هاي جمعي مدرن و هم گرا، به ويژه تلويزيون و شبکه جهاني اينترنت در حال ترويج نوعي ارتباط شفاهي(2) جديد در برابر سواد الفبايي (3) سنتي باشند. پژوهشگران ارتباط شفاهي و سواد ادبي مي گويند که فرهنگ هاي شفاهي، پيام هاي رسانه اي را به صورت تقليل يافته ارزيابي انتقادي مي کنند. تحليل شرح ارسطو بر جاذبه منش به صورتي که در ريطوريقاي فيلسوف ارائه شده است، نشان مي دهد که فرهنگ شفاهي مي تواند رسانه هايي را اشاعه دهد که حقايق يا حتي دروغ هاي برگزيده را به مخاطبان عرضه دارند. البته اين رسانه ها در طرح هاي کلي و سلسله مراتبي اخلاقي از جمله مواردي که کُلبرگ،(4) گيليگان(5) و بِيکر(6) بسط داده اند، جايگاه نازلي به دست آوردند.
نگره هاي نو ظهور گرايش شفاهي و سواد ادبي مي توانند به تحقق درکي بهتر از شرح پيچيده، گيج کننده و حتي مسئله ساز ارسطو از جاذبه منش گوينده، کيفيت و نيروي متقاعد کننده در شخصيت وي ياري برسانند. نگره هاي مذکور براي انجام اين کار به گونه اي متفکرانه احتمالي را درباره تأثيرهاي همگراي رسانه ها بر سواد رسانه اي و اخلاقيات رسانه اي در قرن بيست و يکم مطرح
مي کنند؛ آيا رسانه هاي جمعي مدرن مهارت هاي فکري و اساسي مخاطبان رسانه اي را کاهش مي دهند؟ آيا سواد رسانه اي، » توانايي براي دسترسي، تحليل، ارزيابي و انتقال پيام ها» را روزآمد مي کند؟ تا جايي که حقايق و حتي دروغ هاي برگزيده اي که رسانه ها عرضه مي دارند، بدون نقد پذيرفته مي شوند؟ رسانه هاي چند حسي بنابر ماهيت خود به شکلي ناعامدانه ولي غير اخلاقي ارزش هاي محوري ژورناليسم را ناديده مي گيرند، اين که «به مردم امکان دهند تا تصميم هاي روشن گرانه اتخاذ کنند» و از تکنولوژي هايي بپرهيزند که «واقعيت را مخدوش مي سازند».
ما با بررسي مفهوم جاذبه منش ارسطو که در چهار قرن پيش از ميلاد مسيح در آنتن بسط يافت تا حدي به اين مسائل مي پردازيم. در آن دوره محيط رسانه ها وارد مرحله اي انتقالي شد که محققانِ گرايش شفاهي / سواد ادبي آن را از جهاتي شبيه دوران ما مي دانند.

جاذبه منش ارسطويي

ماهيت پيچيده ديدگاه هاي ارسطو (1954) درباره جاذبه منش با ديدگاه شفاف فيلسوف در ريطوريقا آغاز مي شود. اين که جاذبه منش در چهارچوب خودِ گفتار و نه با شناخت مخاطب از شخصيت گوينده پيش از سخن وري او شکل مي گيرد:
مخاطب از طريق شخصيت فردي گوينده متقاعد مي شود، هنگامي که سخنان وي در نظر ما معتبر قلمداد مي شود... اين نوع متقاعد سازي مانند موارد ديگر، [استدلال(7) و رنج مايه(8)] بايد از طريق آنچه گوينده مي گويد اعمال شود نه از طريق آن چه مخاطبان پيش از سخن گفتن وي درباره شخصيتش مي پندارند.
کِندي (1996) درباره جاذبه منش ارسطويي مي نويسد:
با توجه به مفهوم ارسطويي سوژه، شايد آشکارترين کمبود در ريطوريقا شکست در توضيح نقش ريطوريقا در مرجعيت و اعتبار گوينده باشد.
يکي از منتقدان مدرن با رد تأويل دقيق از آن چه ارسطو به وضوح گفته است، آشکارا نقش چنين جاذبه اي را به باد انتقاد مي گيرد:
در جامعه اي چنان کوچک، جايي که همه يکديگر را مي شناختند، چگونه ارسطو پنداشته که فردي داراي شخصيت منفي مي توانسته ديگر رهبران جامعه را بفريبد؟( 9)(آيا او واقعاً چنين نادان بوده است؟)
تُنسن و بيرد (1948) نتيجه گيري مي کنند که تنها راه براي پذيرش مفهوم جاذبه منش ارسطو ملاحظه آن به عنوان سازه فکري و دست نخورده است که نمي تواند در دنياي واقعي کارکردي داشته باشد.
گزينه ديگر اين است که به هر حال ارسطو دقيقاً مي دانسته که چه مي گويد. اين که در آتن قرن چهارم پيش از ميلاد، جاذبه منشِ برگرفته از گفتار، آن که کاملاً سازه اي دارد و از سرگذشت گوينده جدا است، مي تواند مخاطبان را گمراه کند. گرچه توضيح درباره اين پديده حتي به دوران پيش
ازاستاد ارسطو-افلاطون- مي رسد، احتمالات نگران کننده اي درباره سواد رسانه اي مدرن و اخلاقيات امروزي مطرح مي سازد؛ در واقع اين تصوير را مطرح مي کند که شايد ماهيت رسانه هاي مطبوعاتيِ چند حسي قابليت هاي فکري مهم مخاطبان را تضعيف کند. چنان که متعاقباً بحث خواهم کرد، سواد الفبايي، مهارت هايي ادبي را پرورش داد که عرصه اي گسترده از اخلاقيات امروزي را پديد آوردند(هَولاک، 1986). آيا مي توان در سواد رسانه اي تغييرات شگرفي به وجود آورد؟ به ويژه تغيير از فرهنگ ادبي الفبايي به فرهنگ شفاهي مي تواند اعتبار مخاطبان رسانه اي را بالا ببرد و توانايي هاي ذهني لازم براي تأويل اخلاقي را کاهش دهد؟

افلاطون، بيان شفاهي و طرح کلي اخلاقي

شايد ديالوگ هاي افلاطون (هَميلتن و کِرنس 1989) و مطالعات مدرن ارتباط شفاهي و سواد ادبي به توضيح جاذبه منش ارسطويي (مارس 2004) کمک کند. پژوهشگران ارتباط شفاهي و سواد ادبي ضمن توجه دقيق به نيروي شعر و بيان شفاهي در دوراني که ادبيات هنوز در يونان رواج نيافته بود يا تازه رواج يافته بود، شرايطي را تشريح کرده اند که آن را با اصطلاح جادوي شفاهي (10)توصيف مي کنند؛ پديده اي که مي تواند هم گوينده و هم مخاطب را محسور کند. (هَولاک، 1986)يونيس (2003) ارزيابي افلاطون از اين بيان را شرح مي دهد:
از آن جا که مخاطبان شاعر، تجربه اي شاعرانه را از سر مي گذرانند به تمايز ميان واژه ها و معني توجهي ندارند و آگاهانه معاني چيزهايي را که به آن ها گفته مي شود، بررسي نمي کنند. از ديدگاه افلاطون، ريطوريقا هم تأثيري مشابه دارد. سخنور هم، درست مانند شاعر، مخاطبان را محسور مي کند. هم در شعر و هم در ريطوريقا توانايي هاي انتقادي مخاطب (اگر از چنين چيزي برخوردار باشد) فلج مي شود. مخاطبان طلسم مي شوند و بدون هيچ انتقادي گفتمان را دريافت مي کنند.
اگر چنين موقعيت رويايي و غير انتقادي اي محتمل بود، اگر سخنور يا راوي مي توانست مانند شاعر جادويي شفاهي را به کار گيرد، شايد ما نيز توضيح خود را درباره مفهومي نامحتمل و حتي هشدار دهنده در آتنِ دوران کلاسيک مي داشتيم: جاذبه منش سخنور مي توانست سازه اي رسانه اي و جدا از سرگذشت سخنور باشد. چنين جادويي مي توانست براي افلاطون امري نفرت انگيز باشد؛ زيرا وي با اشتياق تمام باور داشت که ما از طريق بحث و ارتباط ديالکتيکي مي توانيم به حقيقت مطلق برسيم.(افلاطون، 1989)
به دليل اين که ارسطو ريطوريقا را به همان صورتي که بود نه آن چه مي بايست باشد، ارائه مي دهد (کِندي، 1994) ، روندي از متقاعد سازي را توصيف مي کند که شامل ارائه مؤثر حقايق برگزيده (بارني و بلَک،1994) يا دروغ هاي آشکار حتي با توجه به اعتبار شخصيت گوينده مي شود (مارش،2003؛ واردي، 1996)،(11)عملکردي که بنابر معيارهاي مدرن آن را غير اخلاقي مي دانيم؛ براي نمونه مارش (2001) با استفاده از طرح کلي و پنج سطحي اي که بيکرِ (1999) از فلسفه هاي ارتباط اخلاقي عرضه مي دارد، پيام هاي محتوي حقايق برگزيده را به صورت الگويي تقليل مي دهد که در مرتبه اي پايين تر از علايق شخصي روشنگرانه، مسئوليت اجتماعي و الگوي غايي بودن انسان(12) از ديدگاه کانت است. (که صرفاً يک مرحله بالاتر از الگوي علاقه شخصي است). در معيار شش مرحله اي کُلبرگ (1963) از پيشرفت اخلاقي، پيام هايي رسانه اي که شامل دروغ ها يا حقايق برگزيده هستند، دومين مرحله را مشخص مي سازند ( جهت گيري نسبي گرايِ مؤثر ) که در آن «هر فردي آزادانه مي تواند علايق شخصي خود را دنبال کند. ... هم چنان هيچ نوع همدلي با ارزش هاي خانواده يا جامعه وجود ندارد». (کِرين، 1985)
در طرح کلي و سلسله مراتبيِ کُلبرگ، مرحله دوم در حکم مرحله اي اخلاقي و پيش قردادي تعيين شده است. در طرح سه مرحله اي و سلسله مراتبي گيليگان پيام هاي حاوي حقايق و دروغ هاي برگزيده در پايين تر مرحله قرار مي گيرند که مشخصه آن ها « توجه محض به خود حتي در صورت لزوم به بهاي بي توجهي به ديگران» است. (گوري، 2000)
چون شماري از پژوهشگران ارتباط شفاهي- سواد ادبي نظر داده اند که محيط رسانه هاي معاصر ما فرهنگ هاي پيشرفته از نظر تکنولوژيک را به سوي نوعي ارتباط شفاهي نوين سوق مي دهند ( آنگ ،1982هَولاک 1986)احتمال جادويي شفاهي که امکان رفتار اخلاقي پيش قراردادي، حقايق برگزيده و دروغ هاي آشکار را مي دهد شايد چيزي بيش از نوعي ناهنجاري تاريخي باشد که به توضيح جاذبه منش ارسطويي کمک مي کند. شايد جادوي شفاهي نيز در محيط رسانه هاي ما رو به گسترش باشد؛ براي نمونه آيا اين موضوع از نظر اخلاقي درست است که رسانه هاي چندحسي را با چنين امکانات بالقوه اي گسترش دهيم؟ با توجه به احتمال و مخاطرات جادوي شفاهي چه دليلي وجود و تأثير چنين جادويي را در آتن چهار قرن پيش از ميلاد مسيح تأييد مي کند؟

شواهد جادوي شفاهي(13)

پژوهشگران ارتباط شفاهي - سواد ادبي مي گويند که افراد جامعه اي مدرن با سواد رسانه اي فاقد توانايي براي درک نيروي سخنور در جامعه اي پيشاادبي يا نوسواد هستند. (هَولاک، 1986) آنگ (1982) مقاله تأثير گذار خود ارتباط شفاهي و سواد ادبي: فني سازي واژه (14)را با اين اظهار نظر آغاز مي کند:
بسياري از مؤلفه هايي که ما در تفکر و بيان در ادبيات، فلسفه و علوم، حتي در گفتمان هاي شفاهي نزد ادبا بديهي مي دانيم اجزايي آشنا در تجربه انساني نبوده اند بلکه به دليل وجود منابعي پا به وجود گذاشته اند که تکنولوژي نوشتار در معرض آگاهي انسان قرار مي دهند. ما ناچاريم در ادراک خود از هويت انساني تجديد نظر کنيم.
آنگ در ادامه مي افزايد:
تأثيرهاي حالات شفاهيِ آگاهي براي ذهن ادبي غريب مي نمايند.
کانرز (1986/1990) با دلايلي استوار مي نويسد که هم سقراط و هم افلاطون جادوي شفاهي را مي شناختند و از آن هراس داشتند. وي در ريطوريقاي يونان و گذر از شفاهيت (15)فهرستي از منابع جادوي شفاهي در آثار افلاطون و ديگران از جمله مواردي ارائه مي دهد که در اين ديالوگ هاي افلاطوني آمده اند:
در پروتاگُراس (16) (افلاطون ، 1989) سقراط به نيروي « محسور کننده پروتاگُراس ... با صدايش» اشاره و اعتراف مي کند که خود وي « به چنين جادويي گرفتار آمده بود».
در مِنِکسِنوس (17) (افلاطون، 1989) سقراط اذعان مي دارد که سخنوران «روح ما را جادو مي کنند».
در سوفسطايي (18) (افلاطون، 1989) گوينده اي به همين منوال توانايي سخنوران را براي « جادو کردن جوانان از طريق گوش هايشان با کلام » مورد انتقاد قرار مي دهد.
کانرز در فايدروس (19) اثر افلاطون (افلاطون، 1989) و سمپوزيوم (افلاطون، 1989) نيز به پاراگراف هاي مشابه اي اشاره مي کند. بنابر شواهدِ کانرز، مي توانيم مقايسه سقراط در اوتودِموس (20)را بين سوفسطايي ها با جادوگران هم بيفزاييم.(افلاطون، 1989) کانرز نتيجه گيري مي کند:
سقراط در تمان اين ديالوگ ها اعتراف مي کند که در برابر چرب زباني هاي شعر و ريطوريقا مصون نيست، حتي با وجودي که آن ها را محکوم مي کند، در خطر وسّوسه آن ها قرار دارد.
هَولاک (1986) و کارنز (1986/1990)کوشش هاي مداوم سقراط براي شکستن طلسم جادوي شفاهي را با قطع کردن کلام سخنور، ايجاد اختلال در شيوه اغواگرانه بيان او که مي تواند سحر و جادو کند، ابراز مي دارند. کانرز بر مبناي آثار هَولاک مي نويسد: پاسخ سقراط بر خطر طلسم ريطوريقايي، جلوگيري از شکل گيري وتداوم آن است. سقراط در تمام اين ديالوگ هاي اوليه به سختي تلاش مي کند تا شکل گفتمان را تحت اختيار بگيرد. آن چه وي به گونه اي مداوم قصد انجامش را دارد، باطل کردن جادوي ريطوريقايي از طريق قطع آن يا پرسش است. شکل دقيق شيوه ديالتيکي پادزهر اوليه و مستقيم افلاطون در برابر طلسم ريطوريقا بود، گويي که وي به طور غير مسقيم با نيروي انتقال فرهنگي شاعرانه مقابله مي کند.
آنگ (1982) کانرز (1986/1990) دِ راميلي (1975) و مک لوهان (1962) همگي براي توصيف قدرت جادوي شفاهي در آتن کلاسيک از واژهاي جادو يا جادويي استفاده کرده اند. هَولاک (1986) نوشت که نيروي سخنورِ ماهر، « هولناک ، عظيم و البته در عين حال محسور کننده است». پُرسل (1996) نظر داد که يک سخنور ماهر مي تواند « به شيوه اي تأثير گذار، پر طنين و تقريباً هيپنوتيک» سخن بگويد.
کانرز خلاصه مي کند:
به اعتقاد من ريطوريقاي شفاهي با استفاده از سازوکارهاي خودآگاهِ شفاهي و منفعل انسان (به شيوه اي کاملاً آگاهانه و ادبي) بيشترين قدرت و محبوبيت را نزد حکومت هاي يوناني قرون چهارم و پنجم پيش از ميلاد به دست آورد. اين وضعيت خودآگاه شفاهي و منفعل هم چنان در بيشتر مردم وجود دارد و باعث شد تا آتني هاي دوره سقراط افلاطون به گونه خاصي توسط سخنوراني که نکات مورد نظر خود را با دقت مطرح مي ساختند، مجاب شوند.
جاذبه منش ارسطويي که در چهارچوب چنين قدرت شگرفي عمل مي کرد، توانست بدون ترس از تضاد با آن چه مردم درباره شخصيت گوينده پيش از سخن گفتن وي مي انديشيدند يا حتي تأييد آن، هدف مورد نظر را تأمين کند. در دوره کلاسيکِ آن تن، سخنوران زبردست مي توانستند از ويژگي هاي رسانه اي غالب در آن زمان يعني گفتار براي بيان حقايق و دروغ هاي برگزيده به مخاطبان خوش باور استفاده کنند. (21) آن ها به عبارتي امروزي مي توانستند « گلوله جادويي را شليک کنند». افلاطون اين جنبه از ارتباط شفاهي را مي شناخت ولي نگره پردازان دوره مدرن بودند که چگونگي عملکرد آن را توضيح دادند.

توضيح سحر شفاهي: رسانه هاي سرد مک لوهان

مک لوهان با مفهوم پيچيده رسانه هاي سرد نيروي جادوي شفاهي مورد نظر افلاطون را تشخيص داد. مسلماً طرح دوباره نظرات مک لوهان در سال هاي اخير تا حدي مرهون پيش ايجاد رسانه هايي است که مدام نزد اقشار مختلف جامعه با سلايق مختلف جذابيت بيشتري مي يابند.
(مک لوهان، 1964) براي نمونه مي توان به برنامه هاي خبري CNN اشاره کرد که ترکيبي از شنود، تماشا و خواندن هستند.(22)
به گفته مک لوهان (1964) رسانه هاي سرد « با ايجاد نوعي مسئوليت و مشارکت در موقعيت هايي متمايز مي شوند که تمام قواي فرد را در بر مي گيرند». رسانه هاي سرد، حس آميزي (23) (مک لوهان، 1962) و بازي متقابل حواس را تحريک مي کنند. (مک لوهان، 1964) از نظر مک لوهان (1964) تلويزيون نقطه اوج رسانه هاي سرد است؛ زيرا - با استفاده از يکي ديگر از اصطلاحات پالش برانگيز مک لوهان- بسيار بَساوشي (24) است. مک لوهان (1962) مي نويسد:
بَساوندگي بازي متقابل بين تمام حواس است.
به گونه اي متضاد رسانه هاي داغ، رسانه هاي به شدت متمرکزي هستند که با يکي از حواس سازگارند؛ براي نمونه مي توان از کتاب و راديو نام برد:
رسانه داغ، رسانه اي است که صرفاً يکي از حواس را با دقت فراوان به کار مي گيرد. (مک لوهان، 1964) رسانه داغ نسبت به رسانه سرد امکان مشارکت کمتري فراهم مي آورد (مک لوهان، 1964)
اين تمايز ما را به نکته اي مهم رهنمون مي شود؛ مک لوهان نتيجه گيري مي کند که وقتي مشارکت افزايش مي يابد، فعاليت ذهني تحليلي و مستقل کاهش مي يابد. رسانه هاي سرد، رسانه چند حسي « فرآيندهاي ذهني را در درون ما بازآفريني مي کنند که متعلق به بدوي ترين انسان ها است».
مفهوم مورد نظر مک لوهان از رسانه هاي سرد و کيفيت ذاتي محسور کننده و سرکوب گر آن ها در برابر فکر مستقل و تحليلي به توضيح مفهوم جادويِ شفاهي افلاطون کمک مي کند. از نظر مک لوهان سخنراني، قديمي ترين شکل رسانه سرد است:
واژه اي که بر زبان رانده مي شود تمام حواس را به شکلي دراماتيک مشغول مي دارد.(1964)
$رسانه هاي سرد و سواد بصري
همگرايي مدرن منجر به پيدايش چند رسانه ها در رسانه هاي جمعي مي شود و چند رسانه ها که چند حسي نيز هستند، به شدت سرد (ضمن بسط مفهوم مورد نظر مک لوهان) حتي سردتر از رسانه هاي قبلي اند. رسانه هاي جمعي معاصر دست کم به دو دليل امکان شفاهي را با تمام پيامدهايي اخلاقي اي که چنين پديده اي در بر دارد، ارائه مي دهند:
رسانه هاي جمعي چند رسانه اي و چند حسي هستند. دفتر سرشماري(25) تلويزيون، پخش راديو تلويزيوني و برنامه هاي شبکه هاي کابلي- ماهواره اي را محبوب ترين رسانه هاي جمعي معرفي مي کند که هر بيننده در سال بيش از 1500 ساعت وقت صرف ديدن يا شنيدن آن ها مي کند. راديو با فاصله قابل توجه و حدود 1000 ساعت در سال به ازاء هر بيننده رتبه دوم را به دست مي آورد. پر استفاده ترين رسانه هاي مکتوب چاپي که همان روزنامه ها هستند، در رده پنجم پشت سر تلويزيون ، راديو، موسيقي (به صورت نوار يا سي دي) و اينترنت قرار مي گيرند.(باران، 2004)
بار ديگر شايد پخش اخبار CNN در دوره فعلي نمونه کامل بيان از طريق رسانه اي سرد و چند حسي باشد. به هر صورت اکنون روزنامه هايي که در اينترنت منتشر مي شوند از ظرفيت هاي صوتي - تصويري برخوردارند، درست همان طور که اکنون راديوي آنلاين امکانات چاپ و پخش ويديويي دارد. در شرايطي که رايانه ها بيش از پيش با تلويزيون ادغام مي شوند، اينترنت مطمئناً مي تواند رسانه سرد و جمعي غالب در آينده نزديک بشود.
رسانه هاي جمعي مدرن به ويژه تلويزيون نمي توانند با مخاطبان ديالوگ برقرار کنند؛ براي نمونه اگر در دوران مدرن سقراطي وجود داشته باشد نمي تواند آن ها را قطع و از سخنان شان بازپرسي کند، نمي تواند جادوي شفاهي محتمل را قطع و اغواگري را به ديالکتيک تبديل کند. باران (2004) مي نويسد که محتواي رسانه هاي جمعي در مقايسه با گفتار عادي ، « انعطاف پذير و تغيير ناپذير» است. مي توان پيش بيني کرد که رسانه هاي جمعي، هم گرا و چند حسيِ قرن بيست و يکم بتوانند تعريفي دوباره و قدرتمندانه از سواد بصري، اين پديده را در حکم « توانايي براي يافتن، تحليل، ارزيابي و انتقال پيام ها بدانيم» (باران، 2004) ظهور مجدد جادوي شفاهي مي تواند دست کم سه يا چهار کيفيت از چنين سوادي را تضعيف کند: تحليل، ارزيابي و ارتباط (واکنش يا بازخورد). مک لوهان که از حمايت نگره پردازان ارتباط شفاهي - سواد ادبي برخوردار بود، اعتقاد داشت که علت اصلي چنين عقب گردي وجود رسانه هاي چند حسي است.

رسانه هاي مدرن و ارتباط شفاهي نوين

رسانه هاي داغ متکي بر تايپوگرافي به قبيله گرايي خاتمه بخشيدند و نوعي آگاهي فردي پديد آوردند. مک لوهان (1964) در کتابش درک رسانه ها نوشته است که به هر حال با غلبه رسانه هاي سرد در دوره مدرن، ما چنين روندي را دگرگون کرده ايم:
انفجار دروني الکترونيک (مرتبط با رسانه هاي چند حسي ) اکنون فرهنگ شنيداري شفاهي و قبيله اي را نزد باسوادان جامعه غرب آورده است. غربي هاي آشنا با تصوير و متخصص که از نظر گروهي تجزيه شده اند نه فقط اکنون بايد ارتباط روزانه و نزديکي با فرهنگ هاي شفاهي باستان بر روي زمين داشته باشند، بلکه اين تکنولوژي الکتريکي آن ها اکنون انسان آشنا با (خوانش) تصويري را به دوران الگوهاي قبيله اي و شفاهي بازمي گرداند.
دهکده جهاني مک لوهان (1962) اکنون در شرايطي قرار دارد که وي آن را پسا- باسوادي(26) ناميد؛ شرايطي که آنگ (1982) بعداً آن را ارتباط شفاهي نوين ( 27)ناميد. رسانه هاي جمعي و چند رسانه اي نوين سواد الفبايي را محو مي سازند( مک لوهان، 1964) و «چه بخواهيم چه نخواهيم ما را دوباره به شب هاي قبيله اي باز مي گردانند».( مک لوهان، 1964)
در شرايطي که رسانه هاي جمعي مدرن بار ديگر دنياي غرب به حالت قبيله اي باز مي گردانند، ما مفاهيم هويت جداگانه، انفرادي و حس زمان واقعه نگار را از دست مي دهيم. ( مک لوهان، 1964)
به نظر مي رسد که اين وضعيت ، دستورالعملي براي بازگشت به شرايطي باشد که به جاذبه منش ارسطويي امکان داد که تفکر بدوي يا غير موجود انتقادي را پديد بياورد. مک لوهان (1964) نوشت:
اگر ما اصرار بر تداوم رويکردي متداول به اين پيشرفت ها داشته باشيم، فرهنگ سنتي مان محو خواهد شد.

«اگر راست بگويد چه؟ » : تام وُلف (28)

نقل قول بالا، نمونه نظرات مک لوهان محسوب مي شود و طبعاً بدون چالش هم نبوده است.
مک دانلد (1967) نوشت: اگر من غير عامدانه نظر دادم که کتاب درک رسانه ها (اثر مک لوهان) به طور خالص بي معني است، بگذاريد جمله ام را چنين اصلاح کنم: اين کتاب به طور ناخالص بي معني است؛ منظور اين که جملات بي معني و معني دار در آن آميخته اند.
هَزراد (1967) سرخورده از اظهار نظرهاي مک لوهان مي نويسد:
غير ممکن است که بتوان درباره فرضيات نسنجيده او بررسي کرد.
به هر حال چنان که وُلف در جمله معروف و مکرر خود پرسيده است: « اگر درست بگويد چه؟». نکته مهم آن که مک لوهان در انزوا عقايد خود را ابراز نکرد. پژوهشگران علم شفاهي و سواد ادبي که هيچ يک از آن ها دانشجوي رسانه هاي جمعي به مفهوم ژورناليستي نبوده اند، ارزيابي هاي او را به گونه ديگري بازتاب دادند. اريک هَولاکِ فقيد، استاد آثار کلاسيک دانشگاه ييل بود. وي در کتابش الهه
هنر، نوشتن مي آموزد(29 )چنين نظر مي دهد:
داستان يوناني تغيير در توازن ارتباط شفاهي- سواد ادبي خودبسنده است. وقتي بحران در ارتباطات را به گونه اي توصيف مي کند که در گذشته ابعاد عظيم تري داشته است، متعاقباً ما را در برابر چيزي قرار مي دهد که گويا بحراني مشابه در دوره مدرن است. ... پس از دوران رخوتي طولاني که شايد در زماني که مک لوهان از آن سخن مي گويد، شايد هم زودتر يا ديرتر رخ داده است، بار ديگر نيروي بالقوه جادوي شفاهي تصريح شده است. در حالي که اکنون به بررسي شفاهيت در تاريخ مي پردازيم، در واقع احياي مقطعيِ آن را در دوره خودمان بررسي مي کنيم.
والتر آنگِ فقيد، استاد رشته علوم انساني در دانشگاه سِينت لوييس بود. وي در کتاب ارتباط شفاهي و سواد ادبي: فني سازي واژه (1982) به شرح ارتباط شفاهي و ثانوي تلويزيون مي پردازد و اشاره مي کند که رسانه هاي الکترونيک به طور عمومي «خودآگاه ما را به عصر نويني از ارتباط شفاهي ثانوي برده اند». ارتباط شفاهي ثانوي قدرت چشم گيري دارد و برخلاف ارتباط شفاهي اوليه، کاربردش همراه با دانشي نسبت به مطبوعات است. آنگ (1982) مانند مک لوهان نظر داد که بينش (سواد الفبايي) مفهومي «تفکيک کننده» و تحليلي دارد، در حالي که شنودن (شفاهيت ثانوي) غير تحليلي است. آنگ بار ديگر از ارتباط شفاهي نوين براي تشريح « فرهنگ با فن آوري پيشرفته و غير تحليلي امروزي » استفاده کرد.

کيفيات جامعه شفاهي

مک لوهان اشاره مي کند که سه کيفيت، مشخصه فرهنگ هاي شفاهي است: فرديت تضعيف شده، کاهش حس واقعه نگاري به مفهوم غربي و تضعيف تفکر تحليلي. در همين راستا اساتيد ارتباط شفاهي و سواد ادبي به دست کم پنج کيفيت اشاره کرده اند که مشخصه فرهنگ شفاهي يونان، فرهنگ جاذبه منش ارسطويي و تفکر انتقادي ابتدايي است. اين پنج کيفيت شامل اهميت حافظه و ناتواني از انجام تفکر انتزاعي و تحليل مداوم، تفکر تحليلي، اهميت فرهنگي گفتار، تأکيد بر زمان حال و کيفيت سطحي مشخصه پردازي در روايات هستند.(مارش، 2004) اگر در واقع به عرصه نويني از ارتباط
شفاهي پا بگذاريم، شايد اين کيفيات را در حکم چهارچوبي بپنداريم که سواد رسانه اي در آن کاربرد دارد؛ چهارچوبي که مي تواند حقايق و دروغ هاي برگزيده در رسانه ها را که متعلق به اخلاقيات از پيش متداول هستند، تشديد کند.

اهميت فزاينده حافظه

به دليل اين که در جامعه شفاهي هنجارهاي فرهنگي به طور شفاهي مخابره و ذخيره مي شوند (هَولاک،1982؛ تامس،1992) حافظه هم براي گويندگان و هم براي مخاطبان کارکرد اجتماعي نيرومندي دارد. هَولاک (1986) آنگ (1982) و ديگران گفته اند که اعضاي يک فرهنگ شفاهي نيروي فکري بسيار فراوان و ظرفيت ذخيره سازي قابل توجهي براي به خاطر سپردن تاريخ فرهنگي و هنجارها به کار مي برند، چنان که توانايي يا تمايل اندکي براي تفکر تحليلي به جا مي ماند. در واقع تامس (1992) اشاره مي کند که واژه يوناني aletheia که معادل حقيقت است، به معناي مخالف فراموشي، lethe است. خود ارسطو (1954) در ريطوريقا و ضمن تحليل (چيزهايي که بايد خوب باشند) اهميت حافظه را کم رنگ مي کند:
بخش هاي خوب، حافظه قوي، قدرت گيرايي، سرعت در شهود و چيزهايي از اين قبيل را کم رنگ مي کند.
در فرهنگ شفاهي، فکر انساني نه در حکم وسيله تحليلي بلکه در حکم واحدي براي ذخيره سازي عمل مي کند، کارکردي که امکان پذيرش غير انتقادي پيام رسانه اي را ميسر مي سازد.

ناتواني در انجام تفکر انتزاعي و تحليلي پايدار

در کتاب ارتباط شفاهي و سواد ادبي: فني سازي واژه، به نقش غير عامدانه و محوري حافظه در حکم مانعي براي تفکر تحليلي در فرهنگ هاي شفاهي توجه شده است:
در فرهنگ شفاهي تفکر از طريق چيزي به صورت غير فرمولي، غير الگويي و ناـ يادياري(30 )حتي اگر هم ممکن باشد، وقت تلف کردن است؛ زيرا چنين تفکري را هرگز نمي توان به گونه اي مؤثر مانند آن چه در نوشتن ميسر است، بازيابي کرد. چنين عملکردي دانش به بار نمي آورد بلکه صرفاً فکري گذرا خواهد بود. يک ايجاز کلامي که در آن صوت و ارتباط
شفاهي غلبه دارد بيشتر با گرايش هاي جمعي (هماهنگ کننده) سازگار است تا گرايش هاي تحليلي، تفکيک کننده (که همراه با واژه ثبت شده و بصري مي آيد).
در فرهنگ شفاهي، جريان واژه ها، جريان قرينه افکار، همان copia که اساتيد ريطوريقا از دوران کلاسيک باستان تا رنسانس آن را ترويج کرده اند، گرايش داشته تا تفاوت ها را با ناديده گرفتن و سرپوش گذاردن( 31 )بر آن ها اداره کند. در اين جا ريشه شناسي واژه زبان (32 )به خودي خود گوياست.
پس مخاطبان رسانه ها در فرهنگي شفاهي و مبتني بر حافظه شايد نتوانند نيروي فکري خود را صرف چالش با حقايق يا حتي دروغ هايي کنند که در رسانه ها ارائه مي شود و مي توان آن ها را با بررسي دقيق باطل ساخت.
کُرزيبسکي (1933/1958) در علم و عقل،(33 )دور باطلي را در فرهنگ هايي تشريح مي کند که نيروي قابل توجهي براي استدلال به صورت انتزاعي ندارند: فقدان انتزاع، شمار واژه هاي ضروري براي موضوعات خاص را افزايش مي دهد، از جمله اسامي درختان به طور منفرد و نه مفاهيم انتزاعي در واژه هايي چون درخت يا جنگل. بدين ترتيب با فشار بيشتر بر ظرفيت فکري مي توان تفکر انتزاعي را تقويت کرد.

اهميت فرهنگي گفتار

به گونه اي کنايه آميز مانع ديگري که در برابر مخاطب و حقايق يا دروغ ها در رسانه ها و در فرهنگي
شفاهي وجود دارد جاذبه منش در خود کنش گفتاري است. هَولاک (1982) يکي از حاميان اوليه اين ديدگاه بود که مي گويد فرهنگ هاي شفاهي از گفتار براي ضبط، به خاطر سپردن و انتقال هنجارهاي فرهنگي استفاده مي کنند:
مذهب، قانون و آداب و رسوم، آگاهي اخلاقي و تاريخي اي در فرهنگ شفاهي به خودي خود نمي توانند در الگوهاي بصري مشارکت جويند. ماندگاري آن ها وابسته به توصيف جدي کلامي است که از نسلي به نسل ديگر تداوم مي يابد. در اين جا تشريح تبديل به تجويز مي شود. تبديل به چيزي مي گردد که بايد انجام شود.
تامس (1992) مي افزايد: شاعران (سخنور) به معنايي مهم حافظان و انتقال دهندگان ميراث فرهنگي خود بودند.
در فرهنگي که قرار است حقايق مهم تاريخي را از طريق گفتار بپذيرد، در فرهنگي که سواد الفبايي رو به زوال مي نهد، پيام هاي درست يا نادرستي که رسانه ها ارائه مي دهند، مي تواند حکم بيانيه فرهنگي را بيابد.
مطالعات مدرن در زمينه روزنامه نگاري و حافظه جمعي يک جامعه به نيروي شکل دهنده و حتي بالقوه تغيير دهنده ژورناليسم بر حافظه اشاره مي کنند (شادِسن، 1992؛ زِليزر، 1992). زِليزر نظر مي دهد که ژورناليست ها مي توانند « مراجعي فرهنگي » باشند، مراجعي که در گذشته گاهي با ارائه نسخه هايي متفاوت از رويدادهايي مشابه ديگر گروه ها را به حاشيه رانده اند. مي توان پيش بيني کرد که اهميت مرجعيتي که قدرت افزوده اي براي سوءاستفاده از خوش باوري مخاطبان دارد.

تمرکز بر زمان حال

آنگ (1982) با ارجاع به آثار قبلي گودي(34 )و وات(35 )نتيجه گيري مي کند:
جوامع شفاهي به شدت در زمان حال زندگي مي کنند... آن ها خود را از شر خاطراتي رها مي سازند که در حال حاضر ديگر اعتباري ندارند. ... در فرهنگ هايي که کارکرد شفاهي دارند، گذشته به عنوان عرصه اي موضوعي همراه با واقعيت هاي قابل تغيير، قابل بحث يا قطعاتي از اطلاعات نيست.
پُرسل (1996) مي نويسد که در آتن باستان گفتمان شفاهي «عمدتاً به زمينه موقعيت مي پرداخت و بدين لحاظ در موقعيت هاي مختلف شکل مستقلي نداشت. چنان که بلافاصله درباره صحيح بودن آن قضاوت يا نسبت به آن عکس العمل ابراز مي شود». در فرهنگ شفاهي، ناتواني مخاطب، فقدان انگيزه يا حتي معياري براي مقايسه اختلافات بين واقعيت هاي گذشته و حال مي توانست براي جاذبه منش ارسطويي امري ايده آل باشد؛ زيرا به گوينده امکان مي داد تا جاذبه منش خود را از طريق رسانه ها در تضاد با مورد قبلي ارائه دهد.

شخصيت پردازي بي عمق در روايات

کلود لوي استروس (1996) در مطالعات ميان فرهنگي خود درباره اساطير، چهارچوبي ارزشمند براي درک شخصيت پردازي در عملکردهاي شفاهي فرهنگ هاي شفاهي ارائه داد:
در روند روايت، هر چيزي ممکن است اتفاق بيفتد. هيچ منطقي، هيچ تداومي وجود ندارد. هر نوع ويژگي را مي توان به هر سوژه اي نسبت داد، هر رابطه قابل تصوري محتمل است. با اسطوره هر چيزي ممکن مي شود.
شخصيت پردازي ژرف و پيوسته کيفيتي نبود که يوناني ها در عملکردهاي شفاهي مي جستند، گفتارهايي که هنجارهاي فرهنگي را غالباً تحت لواي اساطير مطرح مي ساختند تا در حافظه بماند:
اکنون مي دانيم که آن نوع ويژگي سنگين (يا بي عمق) اساساً از روايت شفاهي اوليه برآمده است که مي تواند ويژگي هايي فراهم آورد که با هيچ نوع ديگري قابل مقايسه نيست. (آنگ، 1982)
اشلومان (2002) مي گويد که در آتن باستان مخاطبان سخنوري ها را در حکم سرگرمي ملاحظه مي کردند و در بيان شفاهي بيشتر همان چيزهايي را مي جستند که در شعر شفاهي و درام انتظار مي کشيدند. بدين ترتيب در جامعه اي شفاهي شايد مخاطبان رسانه ها بخواهند از پيچيدگي در شخصيت پردازي بپرهيزند که در تلفيق با گرايش به در بر گرفتن زمان حال به بهاي بي توجهي به گذشته، مثلاً به يک سياستمدار امکان بدهد تا جاذبه منش در قالب پيشين و نامطلوب را ناديده بگيرد. اين پنج ويژگي (اهميت فزاينده حافظه/ ناتواني منتج براي پرداختن به تفکري انتزاعي و تحليلي پايدار/ اهميت فرهنگي گفتار/ در کانون توجه قرار دادن زمان حال/ شخصيت پردازي بي عمق در روايات) تشريح کننده فرهنگ و سوادي رسانه اي هستند که به نوشته ارسطو مي توان در آن از طريق چيزي که گوينده مي گويد نه چيزي که مردم پيش از سخن گفتنِ او درباره شخصيتش مي انديشند به جاذبه منش رسيد. مک لوهان بررسي و پيش بيني کرد که در آينده سه مورد از اين ويژگي ها به وسيله رسانه ها تقويت مي شوند و هر پنج کيفيت مرتبط با فرهنگ هاي شفاهي هستند.

نهايت آن که:

عقب گرد به فرهنگ غير تحليلي که در اثر رسانه هاي جديد پديد آمده، رسانه هايي که سيطره اخلاقيات از پيش تثبيت شده را تقويت مي کنند، بدترين سناريوي ممکن است. چنان که آنگ مي نويسد، ارتباط شفاهي ثانوي با تمام قدرتش، ارتباط شفاهي اوليه نيست. دانش در متن چاپي حفظ مي شود. پنج کيفيت پيشين به ارتباط شفاهي اوليه تعلق دارند. به هر حال مک لوهان، هَولاک، آنگ و ديگران اشاره اي به حضور فزاينده اين ويژگي ها در ارتباط شفاهي ثانوي: ارتباط شفاهي نوين که در قلمروي اشباع شده رسانه ها قرار دارد، نمي کنند.
هَولاک (1986) در الهه هنر، نوشتن مي آموزد يکي از مسائل فراواني را مطرح مي کند که تغيير موازنه ارتباط شفاهي و سواد ادبي با توجه به سواد و اخلاقيات رسانه اي مطرح مي سازد:
آيا فلسفه اخلاق مي تواند با نوعي فرمول اخلاقي به تعادل برسد که فرض مي دارد زبان اخلاق، اصل اخلاقي، معيارهاي آرماني برخورد پديده اي ساخته و پرداخته ادبيات يوناني بوده است؟
هرکس که تا اين جاي مقاله را خوانده است، مطمئناً خواننده است و مي تواند با اين مفهوم احساس آرامش و حتي غرور کند که الفبا به تحريک انقلاب فکري و پيدايش اخلاقيات مدرن ياري رسانده است.
به هر حال اگر چنان که مک لوهان، هَولاک، آنگ و ديگران با هراس نوشته اند، عکس اين موضوع درست باشد چه؟ اگر سواد الفبايي بنياد تفکر انتقادي و در نتيجه اخلاقيات مدرن باشد عواقب اضمحلال آن چه خواهد بود؟ جادوي شفاهي که افلاطون آن را کم ارج مي شمرد، عملاً به جنبه هايي از نگره گلوله جادويي تأثيرهاي رسانه ها جان مي دهد و بي ترديد بسياري از اساتيد (از جمله خود من) آن را در حکم يادگاري شگرف از دوران فرهنگ هاي نافرهيخته به دانشجويان معرفي کرده اند.
اگر جادوي شفاهي بار ديگر تحقق يافته باشد، اگر سواد رسانه اي از نو تعريف مي شود، اگر ما مي توانيم رسانه هايي پديد آوريم که قادرند حقايق و دروغ هاي برگزيده نيرومندي ارائه دهند، کنايه امر ( در بين بسيار از ملاحظات مهم ديگر ) بسيار عميق خواهد بود. البته واژه انگليسي literacy از واژه لاتين littera (حرف نوشتاري) مي آيد و حروف با تمام چيزهايي که پديد مي آورند، دقيقاً در واقعيت نوينِ ارتباط شفاهي نوين تضعيف خواهند شد.
ـ اين مقاله با نام( Aristitelian Ethos and the New Orality : Implications for Media Literacy and Media Ethics) نوشته چارلز مارش (Charles Marsh) استاد مدرسه ژورناليسم و ارتباطات جمعي دانشگاه کانزاس آمريکا از منبع زير برداشت و ترجمه شده است:
Journal of Mass Media Ethics , 21(4),2006

پي نوشت ها:

1. در برابرواژه ethos ارسطويي، معادل هاي مختلفي ارائه شده است؛ از جمله خلقيات، روحيه، روح اخلاق، خوي گان و خوي شهروندي ولي ارسطو در بحث ريطوريقا منظور خاصي از اين واژه دارد که همانا جاذبه منش و شخصيت سخنور است. به همين علت در اين بحث خاص جاذبه منش را در حکم معادل واژه فوق به کار برده ام.(م.)
2. orality
3. literacy
4. Colberg
5. Gilligan
6.Baker
7.logos
8. pathos
9. اين تفسير به وسيله يکي از منتقدان ناشناس در نشريه Journal of Public Relations Research ارائه شد. وي دست نويسي را که من براي انتشار فرستاده بودم، رد کرد. نشريه Review (Vol.29)Public Relations شامل مقاله اي تصحيح شده با نام وارثان تقارن دو سويه در ريطوريقاي کلاسيک يونان: ريطوريقاي ايسوکرات (مارس 2003) است. من از اين منتقد به دليل طرح پرسش هايي که به ارائه اين مقاله کمک کرد، تشکر مي کنم. سَتلر (1947)، کندي(ارسطو، 1991) و گارور (1994) هر يک استدلال کرده اند که گرچه ريطوريقاي ارسطو مبهم است، صرفاً بر وسايل گفتاري براي متقاعد ساختن مخاطب تأکيد دارد. راهکارهاي متقاعد سازي (وي شاهدان و قراردادهاي نوشتاري را هم ذکر مي کند) بيروني و طبعاً جزيي از هنر ريطوريقا نيستند. به هر حال چگونه ارسطو مي توانسته به امکان از پيش موجود بودن جاذبه منش فکر کند به ويژه آن که شايد در تضاد با نوعي جاذبه منش توأم با ساختار گفتاري باشد؟ چرا که فهرست بندي عناصر تأثير گذار بيروني (غير گفتاري) در روند متقاعد سازي (ارسطو ، 1954) ذکري از جاذبه منش گوينده به ميان نمي آورد؟
از آنجا که به نظر مي آيد ارسطو ضمن ارائه چنين تعريفي از جاذبه منش، توجهي به اخلاقيات نداشته است، کِندي (1994)، بلَک (1958/1994) و ديگران اشاره کرده اند که وي عمدتاً ريطوريقاي تشريحي و نه تجويزي ارائه داده است. وايس (1989) اين تصوير را رد مي کند که اخلاق نيکوماخوسيِ(Nicomachean Ethics) والاتر مفهوم مسئله ساز جاذبه منش در ريطوريقا را تکميل مي کند و توضيح مي دهد: نظرگاهي که در ريطوريقا مطرح مي شود، گاهي آن را با ديگر رسائل غير قابل مقايسه مي سازد. بنابراين من در تأويل ريطوريقا به نحوي هم دلانه از بقيه پيکره ارسطويي استفاده نمي کنم. ... اخلاق نيکوماخوسي ... را نمي توان براي توضيح ريطوريقا به کار گرفت.
هاليوِل (1996) نيز در مطالعه خود درباره ي رابطه ناهنجار ربطرويقا اثر ارسطو با سياست و اخلاق وي هم عقيده بودن خود را با اين موضوع بيان مي کند.
10. oral spell
11. اعتقاد به اين که در ريطوريقاي ارسطو از جادوي شفاهي استفاده شود، محتمل است و نيازي به گستردن تخيل ندارد. ارسطو (1954) هنري تشريحي و نه تجويزي ارائه مي دهد که در آن ريطوريقا را « نيروي مشاهده در هر موردي از وسايل متقاعد سازي» تعريف مي کند. هم چنين ريطوريقا با مثال هايي پيوند مي خورد که ارسطو درباره (به عزم خود) سطح فکر پايين مخاطبان آتني مي زند (تِروِت، 1996)
12. kingdom of ends
13. the Oral Spell
14. Orality and Literacy : The Technologizing of the Word
15. Greek Rhetoric and the Transition from Orality
16. Protagoras
17.Menexenus
18. Sophist
19. Phaedrus
20. Euthydemus
21. در دوره افلاطون و ارسطو،نگارش که مهارتي رو به افزايش بود (کانرز، (1986/1990) بيش از آن که راه حلي براي جادوي شفاهي باشد، مسئله اي در همان ابعاد را پيش روي افلاطون نهاد. شديدترين انتقادات وي درباره ناتواني نگارش براي مشارکت در ديالکتيک، اين که مخاطبان را به حقيقت برساند، در نزديک به انتهاي فايدروس ديده مي شود:
به نظر مي آيد که کلمات نوشتاري چنان با شما سخن مي گويند که گويي هوشمندند ولي اگر از آن ها درباره چيزهايي که مي گويند بپرسيد، از شوق هدايت شدن، آن ها تا ابد همان چيزهاي قبلي را به شما مي گويند. (افلاطون، 1989) افلاطون در ادامه اين پاراگراف، بلافاصله به امتيازات ديالکتيک مي پردازد که از جادوي شفاهي و متون منفعل و بي هوش اجتناب مي کند و شرکت کنندگان را به معرفت حقيقي رهنمون مي شود.
22. ولف (2004) مي نويسد: اينترنت بار ديگر مک لوهانيسم را به خوبي مطرح کرد و خود مک لوهان بار ديگر به صورت چيزي شبيه به قديس نگهبان احيا شد. مِرين (2002) در نشريه اقتصاد و جامعه اشاره مي کند: «علاقه تازه اي به نگره رسانه هاي مارشال مک لوهان پديد آمده است» و نتيجه مي گيرد: از نظر خيلي ها توصيف وي از جامعه و فرهنگ الکترونيکي در دوره کنوني بسيار ملموس تر از دوره خود او شده است»(ص 369). انتشارات جينگکو (Gingko) در حال چاپ مجموعه هاي جديدي از نسخه هاي انتقادي آثار مک لوهان است.
23. synesthesia
24. tactile
25. Census Bureau
26.post- literacy
27. the new orality
28. Tom Wolfe
29. The Muse Learns to Write
30. non-mnemonic
31. gloss over
32. glossa (tongue)
33.Science and Sarity
34.Goody
35. Watt
ـ منابع در دفتر ماه نامه موجود است.

منبع:نشريه رواق هنر و انديشه ،شماره33