اهمیت خطبه فدکیه 

دکتر عبدالمنعم حسن [70]، سنی مذهب بوده که شیعه شده است. علت شیعه‌شدنش را به آموزه‌های خطبه فدکیه حضرت زهرا (س) نسبت می‌دهد. کتابی دارد به نام «بِنُورِ فَاطِمَةَ إهتَدَیتُ» [71]؛ یعنی من به نور حضرت زهرا (س) هدایت یافتم. کسانی که استبصار و تحول مذهبی پیدا کرده‌اند و متأسفانه فضای سیاسی دنیا اجازه نمی‌دهد آثار آن‌ها منتشر گردد، آمارشان رو به افزایش است. برخی از این افراد، سابقه علمی زیادی دارند، مثل ادریس حسینی [72] که کتابی دارد به نام «قَد شَیَّعنِى الحُسَین» [72]؛ امام حسین (ع) مرا شیعه کرد.

عبدالمنعم حسن در مقدمه کتابش عبارات خیلی عجیبی راجع به خطبه فدکیه دارد، در یکی از تعبیراتش می‌گوید:
زمانی که هنوز شیعه نبودم، خطیبی، مشغول خواندن خطبه فدکیه بود و من نیز گوش می‌کردم. پس از شنیدن آن: «کَالسَّهم فی أَعماقی؛ مثل تیری به دلم نشست» بعد می‌گوید: هر چه فکر کردم، دیدم «لاتَخرُجُ مِن شخصٍ عادى و إن کَانَ عَالِماً؛ این خطبه با این زیبایی و فصاحت نمی‌تواند از یک آدم عادی صادر شده باشد، ولو این‌که عالم و دانشمند باشد»؛ لذا این خطبه زخم دلم را مرهم گذاشت و جراحات مرا التیام بخشید. پس از آن تحقیق کردم و کم‌کم آمدم با معارف شیعه آشنا شدم.

سخن من راجع به فرازهایی از مباحث قرآنی این خطبه است و الّا اگر بخواهیم خود خطبه را کلمه به کلمه بحث کنیم نیاز به جلسات زیادی دارد.
 

حضور فاطمه (س) برای ایراد خطبه

در ابتدا چند جمله راجع به نحوه آمدن حضرت زهرا (س) به مسجد می‌گویم که خواهران گرامی اگر عنایت کنند ممکن است برایشان راه‌گشا باشد. حضرت زهرا (س) از خانه بیرون آمد تا به مسجد بیاید. قرار است که در مسجد صحبت کند، آن هم در جمع افراد زیادی از مهاجرین [73]، انصار [74] و حتی اهل سقیفه [75].

با این درآمد می‌خواهم نقش اجتماعی یک زن را خدمت شما عرض کنم. تعبیر تاریخی قضیه این است که «لَاثَتْ خِمَارَها علی رأسها»؛ «خمار» [76] یعنی روسری؛ روسری‌هایی که علاوه بر سر و گردن، بازوان را تا روی دست می‌پوشاند، نه مقنعه و روسری‌های کوچک - که الان بعضی از این روسری‌ها بودشان با نبودشان یکی است - مثل روبانی که وسط سر را می‌گیرد و از پشت و پیش سر، همه مو بیرون می‌ماند. این روسری‌ها گاهی پارچه‌هایی است که روی سر کودکان می‌اندازند؛ اما در روزگار ما گاهی دیده می‌شود بزرگسالان نیز آن را سر می‌کنند. به هر حال یا برای رفع تکلیف است یا مانع شدن از برخورد؛ طوری که گفته شود حجابی وجود دارد.

بعضی از شارحین نوشته‌اند خمار - که در قرآن هم تعبیر «خمرهن» دارد - در لغت به روسری و مقنعه‌ای معنی شده است که تا روی بازو را می‌گیرد. حضرت نخست روسری بلندی را پوشید. در واقع روی سر و بازویش را کامل پوشاند. بعد «واشْتَمَلَتْ بِجِلْبابِها» توصیه می‌کنم به این دو واژه دقت کنید، یکی «خمار» و دیگری «جلباب» که در خطبه آمده است.

  در قرآن هم تعبیر «جَلَابِیبِهِنَّ»[2] آمده است. جلباب را به پیراهن‌های بسیار بلند و گشادی که تا روی پا را می‌گیرد معنا می‌کنند. تقریباً شبیه همین چادرهای عربی است که سرتاسر بدن را می‌پوشاند. منتها شاید ترکیب و شکلش با چادر امروزی متفاوت بوده است. در تعبیر دارد که حتی تا نوک پا و تمام بدن را می‌پوشانیده است.

حضرت پیراهن بلند (جلباب) و روسری (خمار) را پوشید. حالا می‌خواهد به مسجد برود. از خانه تنها بیرون نیامد تعبیر سوم این است: «وَ أَقْبَلَتْ فِی لُمَةٍ»؛ وسط یک گروهی که دور تا دور زهرا (س) را گرفته بودند «مِنْ حَفَدَتِها وَ نِساءِ قَوْمِها» و همه محارم و آشنایان حضرت بودند. کسانی مثل اسماء، فضه [77] و ام‌ایمن [78]، بنابراین با سه پوشش و مانع و حریم، به سمت مسجد آمد؛ « لَاثَتْ خِمَارَها علی رأسها واشْتَمَلَتْ بِجِلْبابِها، وأَقْبَلَتْ فی لُمَةٍ مِنْ حَفَدتِها و نساءِ قَوْمِها»[3]
اسلام با نقش اجتماعی زن مخالف نیست. نمونه‌اش این است که حضرت زهرا (س) حاضر شد، خطبه خواند، صحبت کرد، دفاع کرد، اما نحوه حضورش را در جامعه ببینید. خانم می‌تواند دانشگاه برود، دبیرستان برود، تحصیل کند، پزشک، شاعر، سخنران شود؛ اما مسائل و ویژگی‌هایی را که لازم است یک زن مسلمان رعایت کند باید در نظر بگیرد.

بهترین الگوی ما که امام زمان (ع) است، می‌فرماید: الگوی من مادرم حضرت زهرا (س) است.[4] شخصیتی که امیرالمؤمنین (ع) و اهل‌بیت (ع) به وجودش افتخار می‌کنند.

حال حضرت زهرا (س) می‌خواهد بلند شود و مسجد بیاید، بحث فدک هم وجود دارد. می‌تواند بگوید حق من را بدهید؛ اما نه، فدک بهانه است. به همین جهت شروع کرد به خواندن خطبه مفصلی راجع به آثار اعمال. چقدر کارشناسانه است! توصیه می‌کنم عزیزان این بیست موردی که در خصوص آثار اعمال در این خطبه ذکر شده است را ببینید. به طور ریز و دقیق وارد شده است که ایمان چه اثری دارد، نماز چه اثری دارد، جهاد چه اثری دارد و این‌ها را یکی‌یکی برشمرده است. طبق بررسی یکی از عزیزان آثاری را که حضرت زهرا (س) برای اعمال دینی برشمرده، بیست مورد از این نکات با آیات قرآن منطبق بوده و حضرت در واقع از قرآن برداشت کرده است.
 

ویژگی‌های قرآن

عزیزان! به این مطلب خوب دقت کنید! حضرت فرمود: چرا قرآن را کنار گذاشته‌اید؟ «أَنَّى تُؤْفَکُونَ؛ چرا از قرآن روی گردانیده‌اید؟»

«کِتابُ اللّهِ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ»؛ قرآن را داور قرار بدهید و ببینید که چه می‌گوید. اگر قرآن را داور قرار دهیم آیا اجازه اذیت اهل‌بیت پیغمبر (ص) را به خود می‌دهید؟ آیا اجازه آزار مؤمنین را به خود می‌دهید؟ آیا اجازه غصب حق دیگران را به خود می‌دهید؟

چقدر زیبا حضرت زهرا (س) قرآن را معرفی می‌کند؛ قرآن چند ویژگی دارد:
 
١. آشکار بودن معارف
«اُمُورُهُ ظاهِرَةٌ» قرآن معارفش آشکار است. وقتی شخصی به اویس [79] گفت - در نقل دیگری داریم به بهلول [80] گفته شد - که من اهل بهشتم یا اهل جهنم؟ وی گفت: قرآن را باز کن و ببین! می‌فرماید: «إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِی نَعِیمٍ وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ»[5] ابرار به بهشت و فجار به جهنم می‌روند. حالا ببین تو جزء ابراری یا جزء فجار؟

بنابراین قرآن خیلی آشکار است اگر می‌خواهید ببینید که اهل بهشت هستید یا نه، سوره معارج را باز کنید، خواهید دید که هشت-نه صفت آن‌جا شمرده شده است؛ بعد می‌فرماید: کسانی که این ویژگی‌ها را داشته باشند «فی جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ»؛[6] با سلام و صلوات و باکرامت به بهشت می‌روند. یکی از مراجع می‌گفت: من گاهی قرآن را باز می‌کنم، سوره مؤمنون و معارج را می‌بینم و می‌سنجم که چندتا از این صفات و ویژگی‌ها در من وجود دارد. «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ»[7] می‌بینم که در نماز خشوع دارم یا ندارم؟ به عهدم عمل می‌کنم یا نمی‌کنم؟

در بعضی از جلسات گفته‌ام که شما سوره مبارکه اسراء را باز کنید آیات 23 تا 39 را بخوانید. این ۱۸ آیه منشور قرآن است. اگر کسی بخواهد عصاره آیات قرآن را یک‌جا بیابد باید سراغ این هجده آیه برود. این آیات را یک بار مرور کنید، ببینید که چقدر زیبا ۱۴ ویژگی را بیان کرده است. بعد از این آیات هجده‌گانه، قرآن می‌فرماید: مردم! اگر دنبال حکمت هستید و می‌خواهید مثل لقمان [81] و داود [82] حکیم باشید؟ «ذَلِکَ مِمَّا أَوْحَى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ»[8] این ۱۴ ویژگی را کسب کنید، اگر کسب کردید حکیم می‌شوید. در روایت آمده که حکیم به نبوت و عصمت نزدیک است.

آیت‌الله سبحانی [83] اسم تفسیرش را «منشور جاوید» [84] گذاشته است. ایشان در جلد اول این تفسیر چند مورد از این نمونه‌ها را آورده است. مواردی که قرآن تابلو و الگو می‌دهد یک‌جا در سوره اسراء و همین ۱۴ صفت است. جای دیگری که الگودهی می‌کند آیات ۱۵۱ و ۱۵۲ سوره انعام است که ۱۰ صفت را برای ما برمی‌شمارد. در سوره فرقان ۱۲ ویژگی را برمی‌شمارد. در سوره‌های معراج و مؤمنون معیارهای مهمی را برای رفتار و آزمون انسان ارائه داده‌ است. درست است که گاهی اوقات، قرآن مطالب را به صورت جداگانه بیان کرده، ولی برخی از اوقات در یک‌جا جمع نموده است یکی از آن جاها سوره اسراء است. همین‌طور در سوره فرقان، مؤمنون و معارج نکاتی را جمع کرده است.

تدبر در قرآن
وجود مقدس امام رضا (ع) فرمودند: «من هر سه روز یک ختم قرآن می‌کنم.» کسی که مسلط باشد سی جزء را می‌تواند در ۷ الی ۸ ساعت ختم کند. حبیب بن مظاهر [85] در یک شب قرآن را ختم می‌کرد. کسی که تسلط داشته باشد یک جزء از قرآن را در 15 الی 20 دقیقه می‌خواند. گفت: آقا! چرا سه روز یک ختم قرآن می‌کنید؟ امام رضا (ع) فرمود: برای این‌که در آیاتش تدبر و تأمل می‌کنم، ببینم چقدر با این آیات منطبق هستم.[9]
 
روایتی از امیرالمؤمنین (ع) است که می‌فرماید: اهتمام شما به اتمام قرآن و سوره‌های آن نباشد، این‌طور نباشد که حتماً قرآن را تا آخرش بخوانم. «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا»[10] قرآن را با ترتیل بخوانید. امام صادق و امیرالمؤمنین (ع) روایت بسیار زیبایی دارند که می‌فرمایند: اگر قرآن قصه دارد عبرت بگیرید، اگر امر دارد اطاعت کنید، اگر نهی دارد ترک کنید. اگر مثلی دارد از آن درس بگیرید، اگر احکامی دارد آن را پیاده و عمل کنید. امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: قرآن هفت بخش است: اوامر و نواهی، ناسخ و منسوخ [86]، محکم و متشابه [87]، وعده؛ اگر وعده به بهشت است و یا ترس از جهنم سفارش شده از آن تأثیر بگیرید.

سفارش مرحوم مجلسی به فرزندش
بزرگان ما درباره اهمیت قرآن فراوان توصیه می‌کردند. مرحوم مجلسی اول [88] - ملامحمدتقی - وصیت‌نامه‌ای برای پسرش «ملا محمدباقر» نوشته است و در آن وصیت‌نامه آورده است:

پسرم! با توجه به تجربه‌ای که دارم به تو سفارش می‌کنم که به سه چیز توجه کن؛ ۱. روزی یک جزء قرآن بخوان؛ ۲. در آن تأمل کن؛ - نمی‌گوید هر روز یک‌بار ختم قرآن کن. – ۳. هر روز نامه امیرالمؤمنین (ع) به امام حسن مجتبی (ع)[11] را بخوان. یکی از عزیزان، شرحی بر این نامه نوشته که اسم شرحش را «نخستین رساله اخلاقی» گذاشته است. مقصودش این است که اولین رساله اخلاقی که موجود و مکتوب در اسلام است همین نامه است. این نامه را بعد از جنگ صفین [89] امیرالمؤمنین (ع) برای امام حسن (ع) نوشت. مجلسی می‌نویسد: پسرم! روزی یک جزء قرآن بخوان! حالا، زهرای مرضیه (س) را ببینید که چقدر قشنگ قرآن را در مسجد معرفی کرد و گفت: «أُمُورُهُ ظَاهِرَةٌ»، قرآن آشکار و همه فهم است.
 
٢. درخشندگی احکام
«أحکامُهُ زاهِرَةٌ» احکام قرآن شفاف و بدون ابهام است.
 
3. روشن و غالب بودن نشانه‌ها
«أعلامُهُ باهِرَةٌ» قرآن کریم دارای اعلام و ستون‌های آشکار و نشانه‌های روشن و استوار است.
 
۴. معلوم بودن نواهی
«وَ زَواجِرُهُ لائحَةٌ» نهی‌های قرآن معلوم است، بدین معنا که چه کارهایی را نباید کرد مثل غیبت، تهمت، دروغ، کم‌فروشی، احتکار و ربا، همه به صورت واضح بیان شده است.
 
۵. واضح بودن اوامر
«وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ» اوامر قرآن نظیر: نماز، روزه و تقوا بسیار واضح بیان شده است.
 
کنایه حضرت به اهالی سقیفه
بعد حضرت رو کرد به کسانی که در سقیفه بودند و فرمود: «قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِکُمْ»؛[12] مردم! شما قرآن را پشت سر قرار داده‌اید، اگر به قرآن عمل می‌کردید حق امیرالمؤمنین (ع) غصب نمی‌شد، اگر به قرآن عمل می‌کردید به خانه زهرا (س) هجوم نمی‌آوردید، اگر به قرآن عمل می‌کردید حقی را که پیغمبر (ص) به من داده بود (مزرعه فدک) غصب نمی‌کردید.
 
بیان آثار اعمال
حضرت زهرا (س) پس از توصیف قرآن شروع به شمردن آثار اعمال نمود که من به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنم. کاش این ۲۰ مورد را می‌شد تابلو کرد! چه خوب است در ایام فاطمیه [90] و عاشورا بعضی از تابلوها، پلاکاردها و پرچم‌ها مشتمل بر سخنان این شخصیت‌ها باشد و در میان تکایا، خیابان‌ها و هیئت‌ها نصب گردد تا هر کس نگاه می‌کند این سخنان در ذهنش نقش ببندد. در این ایام فاطمیه نیز می‌توان تابلوی زیبایی از این کلمات حضرت زهرا (س) را نوشت به این مضمون که، زنان و مردان! حضرت زهرا (س) راجع به نماز، زکات، جهاد، قرآن و ایمان چنین فرموده است.
 
ما نباید فقط در نمایش دادن مصیبت اهل‌بیت (ع) توقف کنیم، مصیبت فقط باید نمک آش مجالس باشد. جای نمک و آش هم نباید عوض گردد. به میزانی که جلسه متأثر باشد و مردم یاد رنج‌های اهل حقیقت بیفتند؛ اما باید دستورات و راه‌های زندگی آن بزرگواران را در میان بگذاریم و به مردم معرفی کنیم.
 
فلسفه ایمان؛ دوری از شرک
حضرت فرمود: «فَجَعَلَ اللَّهُ الإیمانَ تَطْهِیراً لَکُم مِنَ الشِّرْکِ»[13] هر چیزی اثری، هر کنشی واکنشی و هر عملی عکس‌العملی دارد. تأثیر و تأثّر، خاصیت اشیاء جهان است؛ اما اثر ایمان چیست؟ اثر ایمان تطهیر است. بدین معنی که کافر نجس است؛ اما وقتی به خدا ایمان آورد پاک می‌شود، قلبش از معصیت و وجودش از آلودگی پاک می‌گردد.

«فَجَعَلَ اللَّهُ الإیمانَ تَطْهِیراً لَکُم مِنَ الشِّرْکِ» خداوند تبارک و تعالی ایمان را عامل پاکیزگی از شرک قرار داد. برادران عزیز! خواهران گرامی! اگر کسی ذائقه‌اش سالم باشد ایمان در نزدش محبوب است، اگر ذائقه‌اش سالم باشد گناه پیشش مذموم و ناپسند است. سوره حجرات را ببینید که می‌فرماید: «وَلَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ»[14]

تنها آدم سالم می‌تواند بفهمد که شکر شیرین، سرکه ترش و زهر تلخ است. گاهی دیده شده است که به کسی شیرینی می‌دهید اما او می‌گوید: شیرین نیست. غذای خوشبو می‌دهید می‌گوید: بوی خوش ندارد. چرا این‌طوری است؟ چون مریض است. اگر کسی گناه را دوست داشت و لذت برد و جرأت بر ارتکاب گناه پیدا کرد و گفت: از معصیت خوشم می‌آید، از عبادت بدم می‌آید، معلوم می‌شود او مریض شده است.

داستان
جوانی نزد پیغمبر اکرم (ص) آمد، از آن‌جا که جوان است و غریزه و شهوت دارد و شهوتش طغیان کرده است، گفت: یا رسول‌الله! «أتأذَنُ لی فی الزِّنا؟»،[15] من زنا و فحشا را دوست دارم. ببینید! حالا این دیگر ذائقه‌اش مریض شده است نمی‌گوید آمده‌ام ازدواج کنم.

درست است که انسان غریزه دارد؛ اما باید به شکل صحیح رفع گردد. چرا این‌قدر اسلام بر سنت ازدواج تأکید دارد؟ آماری که در تهران دیدم در یک سال از هجده هزار ازدواج ده هزار آن‌ها به دادگاه مراجعه داشته‌اند. کارشناسی می‌گفت: خیلی از این موارد نتیجه دوستی‌های ناپسند قبل از ازدواج بوده است. رابطه‌ها و رفت‌وآمدهای نامشروع باعث این آشنایی‌ها شده است.

دختری که دوست‌پسر دارد و پسری که دوست‌دختر دارد و هفته‌ای پنج تا ده ساعت در خوشی به سر می‌برند، وقتی ازدواج کرد و خواست همه هفته را زیر یک سقف باشد با وجود بیماری‌ها، ناملایمات، سختی‌ها و تندی‌ها، طبیعی است که مزه‌ها و شیرینی‌هایی که قبل از ازدواج چشیده در ذهنش تداعی می‌شود و همسرش پیش او بد جلوه می‌کند، دائم آن دختر را به رخ همسرش می‌کشد، دائم به یاد گذشته می‌افتد، لذا فردی که روابط نادرست پیش از ازدواج دارد، وقتی وارد زندگی زناشویی می‌شود، ذهنیت پیشین برایشان تداعی می‌گردد؛ لذا از این خانم یا از این آقا دل‌زده می‌شود. چرا اسلام این‌قدر مخصوصاً روی دخترها تأکید دارد؟! بگذارید دختر در خانه شوهر با الفبای مسائل مردانه و زندگی زناشویی آشنا شود. این‌ها نکات مهمی است.

جوان آمده می‌گوید: یا رسول‌الله! من از زنا خوشم می‌آید، دنبال خاموش کردن اطفای غریزه‌اش از راه ازدواج نیست.

افرادی هم می‌آمدند خدمت پیامبر (ص) که ما زن می‌خواهیم، حتی برخی از خانم‌ها و دختران می‌آمدند که ما شوهر می‌خواهیم و صریحاً می‌گفتند. اما این جوان آمده دنبال فحشا! حضرت دست مبارکش را به طرف سینه او آورد و جمله‌ای فرمود که خیلی زیباست، دعا کردند: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ ذَنْبَهُ وَ طَهِّرْ قَلْبَهُ و حَصِّنْ فَرْجَهُ».[16] سه چیز برایش از خدا خواست؛ ۱- خدایا! گناهش را ببخش، از این‌که می‌گوید: من زنا را دوست دارم. ۲- خدایا! قلب این جوان را پاکیزه کن؛ یعنی قلب او مریض و آلوده شده است. ٣- خدایا! توفیق بده که این جوان قوای جنسی خودش را کنترل کند. پس از دعای پیامبر (ص) «فَلَمْ یَکُنْ شَیْءٌ أَبْغَضَ إِلَیْهِ مِنَ الزِّنَا»[17] هیچ چیزی نزد آن جوان مبغوض‌تر از زنا نبود. پیامبر پزشک است «طَبیبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ»[18] با یک دعای پیامبر طرف سالم شد.

«حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ»[19] حالا حضرت زهرا (س) در این خطبه می‌فرماید: ایمان تطهیر می‌کند. چطور آب، نجاست را پاک می‌کند، چطور وضو انسان را از حَدَث پاک می‌کند، چطور زکات، مال را پاک می‌کند، همان‌گونه ایمان هم باعث می‌شود تا شرک از زندگی انسان رخت بربندد. این بیان زهرای مرضیه (س) برگرفته از مبانی قرآن است: «یا بُنَیَّ لَا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ»[20]

جوان‌های عزیز! برادران و خواهران محترم! کاری کنید که ذائقه‌هایتان سالم گردد.
 
فلسفه نماز؛ دوری از کبر
خداوند نماز را برای شکستن کبر و غرور قرار داده است؛ «وَ الصَّلاةَ تَنْزِیهاً لَکُمْ عَنِ الْکِبْرِ»[21] همین جمله را اگر انسان خوب توجه کند، برای زندگی‌اش کافی است. نماز غرور و کبر آدم را می‌کشد، وقتی انسان خم می‌شود و بالاترین عضو بدن را که پیشانی است به پست‌ترین چیز یعنی خاک می‌گذارد و در حال سجده می‌گوید: «سُبْحانَ رَبِّیَ الأعْلَی و بِحَمدِهِ» با این حالت، کبر را می‌شکند؛ لذا گاهی دیده می‌شود که کبر و غرور در آدم‌های بی‌نماز بیشتر است، نخوت در آن‌ها بیشتر است. بنابراین نماز باعث می‌شود کبر در انسان از بین برود.
 
از معصوم (ع) نقل شده این‌که خداوند می‌فرماید: «فَوَیْلٌ لِّلْمُصَلِّینَ»[22] وای بر نمازگزاران و نمی‌گوید وای بر بی‌نمازها. وای بر کدام نمازگزار؟ امام می‌فرمایند: وای بر نمازگزاری که نمازش را از اول وقت به تأخیر اندازد. مرحوم علامه طباطبایی (ره) [91] از استادش «سیدعلی آقا قاضی (ره) [92]»[23] نقل می‌کند که فرمودند: اگر کسی مرتب نماز اول وقت را خواند و به مقامات عالی نرسید، مرا لعن کند! راه این است «وَ الصَّلاةَ تَنْزِیهاً لَکُمْ عَنِ الْکِبْرِ»
 

آیه ۱۰۲ سوره آل‌عمران

اولین آیه‌ای که حضرت سخن خود را به آن مستند کرد آیه ۱0۲ سوره آل‌عمران بود که متن آیه این است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسْلِمُونَ»[7] عزیزان من! این آیه دو پیام محکم دارد. اگر کسی به این دو پیام دقت کند و در زندگی‌اش پیاده نماید، بسیاری از مشکلاتش حل خواهد شد و در مسیر و جاده زندگی راحت خواهد بود.
 
پیام اول: نهایت تقوا
اولین پیام آیه این است: مردم! تقوا داشته باشید! «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ» نهایت و آخر تقوا و بالاترین مرحله تقوا را داشته باشید! «حَقَّ تُقَاتِهِ». ما در قرآن «اتَّقُوا اللَّهَ» زیاد داریم، ولی «حَقَّ تُقَاتِهِ» همه جا نداریم، تنها در همین آیه آمده است.

زندگی مثل جاده است، شما وقتی تهران، شمال و یا مشهد می‌روید، مسیر راه گاهی صاف است مثل اتوبان قم - تهران؛ گاهی سربالایی است مثل جاده چالوس؛ گاهی سرپایینی است مثل جاده‌هایی که در دره‌های رو به پایین وجود دارد؛ جاده گاهی دارای دست‌اندازهای بزرگی است که سرعت را بایستی در آن کم کنید، تا بتوانید درست از آن عبور کنید. سرعت‌گیرها را گاهی شهرداری درست کرده تا به خاطر مدرسه، کارخانه و افراد زیادی که در این مسیرها رفت‌وآمد دارند، ماشین‌ها آهسته بروند و گاهی هم دست‌اندازها طبیعی است، به خاطر خرابی جاده‌ها دست‌انداز درست شده است. به وجوه چهارگانه مثال توجه کنید تا مطلبی را که ارائه می‌کنم درست متوجه شوید.

 ما در این دنیا گویا در جاده‌ای، در حال حرکت هستیم. روزی به دنیا آمده‌ایم و روزی هم از آن خواهیم رفت. بنابراین صحنه دنیا محل عبور و مرور است. حال یکی این جاده را پنجاه سال می‌رود و دیگری چهل سال و کسی نیز هشتاد سال. یکی اول جاده است، یکی وسط جاده و دیگری در آخر جاده قرار دارد و فرق نمی‌کند همه مسافریم. همه سوار بر ماشین دنیا هستیم و از جاده زندگی گذر می‌کنیم. اما این‌که سراشیبی آن کجا و سرپایینی آن کجاست؟ آیا جاده مستقیم و دارای آسفالت است یا نه؟ و این‌که دست‌اندازهایش در کجا واقع شده است؟ این‌ها را بایستی بدانیم و چگونگی رانندگی در وضعیت‌های مختلف آن را نیز باید به درستی درک کنیم. اما در این چهار حالتی که گفته شد چه باید کرد؟

١. صاف و هموار
اگر کسی سالم بود و مریضی نداشت و دارای پول، خانه و سلامتی بود - البته این سلامتی بیشتر در نوجوانی و جوانی است - لذا این بخش از جاده زندگی، قسمت صاف و به عبارتی وضع نرمال زندگی را شکل می‌دهد. عزیزان از شما سؤال می‌کنم: در جاده صاف مثل اتوبان چه خطری آدمی را تهدید می‌کند؟ غالباً خواهید گفت که در اتوبان بیشترین خطر از ناحیه خوابی است که بر آدمی غلبه می‌کند. همین‌طور در عافیت و سلامتی نیز آدمی را زود خواب می‌گیرد. لذا در حدیث شریف است که «اَلنَّاسُ نِیَامٌ»[8] مردم خوابند. لذا پیام‌های دینی بیشتر حاوی این نکته است که جوان! سُکر جوانی تو را نگیرد، ثروتمند! سکر و مستی مال تو را نگیرد.

بنابراین خطر خواب، آدمی را در جاده صاف تهدید می‌کند. گاهی خطرها در هنگام عافیت و سلامتی، خیلی بیشتر از خطراتی است که در دست‌اندازها و مشکلات دامن‌گیر آدمی می‌شود. لذا در فضای آرام و عافیت و جاده‌های صاف زندگی لازم است کسی کنارت باشد و با تو حرف بزند تا خوابت نبرد. بدین‌جهت، جوان‌ها و کسانی که دارای مال و مکنت هستند بیش از دیگران به موعظه نیاز دارند. به رفیق خوب، پدر و مادر، قرآن و مسجد بیشتر نیاز دارند؛ این‌ها همان رفیق‌هایی هستند که نمی‌گذارند خواب بر انسان غلبه کند. «زهیر بن قین» [98] در جاده صاف می‌خواست خوابش ببرد، زنش او را بیدار کرد. گفت: بلند شو! این امام حسین (ع) است. کجا داری می‌روی؟ می‌خواهی به سمت حجاز بروی درحالی‌که حسین (ع) به سمت عراق می‌رود؟

 ما همان‌گونه که در زندگی جاده‌های صاف داریم، خیابان‌های سربالایی و سرپایینی و دست‌انداز نیز داریم. همان‌گونه که ما در جاده‌های سربالایی و سراشیبی مشکلات زندگی ممکن است سقوط کنیم، در عافیت‌ها و جاده‌های صاف نیز ممکن است بر اثر خواب و غفلت به نرده بزنیم و تصادف کنیم.

کسی که در جاده صاف زندگی حرکت می‌کند اگر رفیق بدی داشته باشد که مرتب می‌گوید پای فلان فیلم خراب، قمار، گناه، شراب و زنا برویم - وای به حال کسی که رفیق ناباب نصیبش شود - رفیقی که از خودش بدتر باشد، آن وقت است که در روز قیامت خواهد گفت: «یَا وَیْلَتَى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلًا»[9] ای کاش فلانی رفیقم نبود.

در زمان پیامبر (ص) «عُقبه» [99] مسلمان شد، اما رفیقش «اُبَی» [100] گفت: چرا مسلمان شدی؟ و دوباره او را به سمت کفر و شرک کشاند. پس از مدتی نزد پیغمبر (ص) آمد و اظهار کفر کرد و کافر شد.[10] به گفته بعضی از مفسرین آیه‌ای که اشاره شد در رابطه با او نازل شده است، که ادامه‌ این آیه است: «یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا»[11] کاش یک آدم بیدار کنارم می‌نشست! چگونه پیغمبری را که منبّه، منذر و بیدارگر است نمی‌توانی درک کنی؟ پیغمبر (ص) متذکر، بیدارگر و معلم است و مدام به ما آگاهی می‌دهد.
 
بنابراین عزیزان! تقوا در جاده صاف با چه چیزی حاصل می‌شود؟ به این‌که قدر عافیت را بدانیم، به این‌که به نرده نزنیم «کَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى * أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى»[12] آدم ثروتمند طغیان می‌کند، آدم سالم دچار غفلت می‌شود. خطر جاده صاف غفلت، سُکر، مستی و خواب است.

۲. سربالایی‌ها
جاده گاهی سربالایی است، انسان در سربالایی‌ها باید به ماشین دنده کمکی اضافه کند و یک‌خورده سنگین‌تر حرکت کند. مواظب باشد ماشین به عقب برنگردد، راننده ماهر کسی است که در سربالایی ماشین را نگه دارد. گفتیم که زندگی نیز سربالایی دارد. عبادت، دشوار است. بیچاره ساعت یک‌ونیم شب خوابیده باید ساعت چهار و نیم برای نماز صبح بیدار شود. نماز صبح همان سربالایی است. چطور جوان از این رختخواب بلند شود. روزه سربالایی است، آن هم در شهریور که روز، هفده-هجده ساعت طول می‌کشد. گاهی که ماه رمضان می‌شود، زخم معده‌ها عود می‌کند. در طول سال بدنِ طرف، سالم است، اما در ماه رمضان زخم معده پیدا می‌شود. شخصی آمده بود و می‌گفت: نمی‌توانم روزه بگیرم گرسنه‌ام می‌شود. گفتم: ما هم گرسنه می‌شویم، گرسنه شدن مجوز روزه‌خواری نیست. گفت: تشنه می‌شوم، دلم ضعف می‌رود. برادر من! روزه اصلاً برای دل ضعف‌رفتن است.

اینها سربالایی‌هاست، خمس چقدر سخت است، شخصی صد میلیون زمین فروخته، باید بیست میلیونش را خمس بدهد و این خیلی مشکل است؛ به همین جهت از دادن خمس فرار می‌کند. مکه که می‌خواهد برود، حساب می‌کند کارخانه، ماشین، لباس، یک دفعه می‌بیند پنجاه میلیون، صد میلیون را باید پاک کند. با خودش می‌گوید: من که نمی‌توانم پنج هزار تومان به حقوق یک کارگر اضافه کنم و زورم می‌آید، حالا چگونه پنجاه میلیون خمس بدهم؟! این همه زمین را با زحمت آبیاری کرده‌ام، حالا که گندم به دست آمده، بیایم زکات بدهم! لذا در سربالایی‌ها آدم ماهر باید دنبال کمک بگردد؛ یعنی اگر اتوبوسی جلویش هست، خیلی نزدیک نشود، زیرا ممکن است اتوبوس جلویی برگردد، فاصله را باید رعایت کند. باید کلاج و دنده‌اش را کنترل کند تا ماشین برنگردد. در سربالایی ماشین خطر برگشت دارد. خدا در قرآن کمک کرده و می‌فرماید: آدم! ربا نگیر! برای این‌که مالت زیاد شود صدقه بده. من معتقدم در این خطبه، حضرت زهرا (س) بیست دنده کمکی برای ما معرفی کرده و می‌فرماید: «فَجَعَلَ اللَّهُ الإیمانَ تَطْهِیراً لَکُم مِنَ الشِّرْکِ وَ الصَّلاةَ تَنْزِیهاً لَکُمْ عَنِ الْکِبْرِ» نماز بخوان تا تکبرت از بین برود. «وَ الزَّکَاةَ تَزْکِیةً لِلنَّفْسِ وَ نَمَاءً فِی الرِّزْقِ»؛ زکات بده تا روزی‌ات زیاد شود. «وَ الصِّیامَ تَثْبِیتاً لِلْإِخْلاصِ»[13]روزه بگیر تا اخلاصت زیاد گردد.

خدا در قرآن هم به ما دنده کمکی می‌دهد. آقا! بهشت داریم، حورالعین داریم. هر کسی را با یک وسیله می‌شود جذب کرد. یکی می‌گوید: مرا همان بهشت بس است. دیگری می‌گوید مرا کاخ و قصر بس است. ولی خداوند می‌گوید: «رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ»؛ رضوان داریم که بسیار بزرگ است. «لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَ لَا تَأْثِیمًا»[14] «بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ»[15] خداوند با این آیات فرجه‌هایی را معرفی می‌نماید و در پی آن به ما کمک می‌کند.

سربالایی‌های زندگی واجبات است، این‌که گفته‌اند: دنیا، زندان مؤمن است، تعبیر زیبایی است؛ کافر در دنیا راحت است، هر کار که دلش خواست می‌کند. ولی شما وقتی می‌خواهید نگاه کنید دین می‌گوید: نگاه نکن! می‌خواهی برخی از نوشیدنی‌ها و خوردنی‌ها را بخوری می‌گوید: نخور! می‌خواهی بخوابی، می‌فرماید: بلند شو نماز بخوان!

٣. سراشیبی‌ها
در سراشیبی‌ها گفته می‌شود مواظب باشید که خطر دارد، می‌گویند با دنده سنگین حرکت کنید. کسی که در سراشیبی دنده را خلاص کند خیلی ناشی است. زیرا خلاص کردن دنده ماشین در سرازیری مساوی است با تَه دره رفتن. اما سراشیبی زندگی کجاست؟

زمانی که عصبانی می‌شوید رو به سراشیبی قرار گرفته‌اید. اگر ترمز را رها کنید فحش، اختلاف، درگیری و قتل نتیجه مستقیم آن خواهد بود. در روزنامه‌ای نوشته شده بود که در تهران خانمی بالای ساختمان ۱۴ طبقه‌ای می‌رود تا خودش و بچه‌های ده‌ساله و هفده‌ماهه‌اش را به پایین پرت کند. بچه ده‌ساله از دستش فرار کرده بود؛ اما بچه هفده‌ماهه و خودش را پایین پرت کرده بود. حالا خودش در بیمارستان بیهوش و بچه خردسالش نیز از دنیا رفته است. چقدر در روزنامه‌ها گزارش داده می‌شود که فردی سوزانده شده و یا مثله شده است و یا کسی به دست بستگانش قطعه‌قطعه شده است. بنابراین، غضب و شهوت سراشیبی زندگی است. به خانمی گفته می‌شود که چرا شوهرت را کشتی؟ می‌گوید: با پسرخاله‌ام دوست شدم، او گفت: اول شوهرت را بکش تا بعد با هم زندگی کنیم. نادان، بچه و همسرش را خفه کرده است. چه جنایاتی که در همین کشور خودمان اتفاق می‌افتد. حالا کشورهای دیگر بماند که چه وقایع هولناکی اتفاق می‌افتد. شما صفحه حوادث روزنامه را ببینید، هیچ روزی نیست که از این دست حوادث نباشد. شیطان به حضرت نوح (ع) گفت: من سه جا هستم که آنجا سراشیبی است و مواظب باش. یکی آن جایی که عصبانی می‌شوید؛ دیگری جایی که با نامحرم خلوت می‌کنید؛ و دیگری جایی که می‌خواهید قضاوت کنید.[16]

۴. دست‌اندازها
زندگی دست‌اندازهایی نیز دارد. یک وقت در اوج جاده صاف می‌بینید چاله‌ای درست شده است، حالا یا با باران درست شده یا آسفالت چاک خورده، یا شهرداری و اداره راه مانع گذاشته است. درحالی‌که سرعتت ۱۲۰ است به یک‌باره می‌بینی روبرویت چاله یا مانع است. راننده خوب کسی است که بتواند خودش را در این موضع کنترل کند. در جاده صاف زندگی ناگهان می‌گویند بچه هجده‌ساله‌ات از دنیا رفته است، این دست‌انداز است. آقا! همسرت مبتلا به تومور مغزی شده است. خانه‌ات آتش گرفته است. این امور همان دست‌اندازهایی است که در فضای آرام زندگی برای بسیاری پیش خواهد آمد؛ اما برای چه این امور پیش می‌آید؟ در جواب قرآن می‌فرماید: «وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ»[17] همه برای امتحان بشر است.

جایگاه تقوی در این مثال
حالا با توضیحی که گفته شد تقوا به چه معناست؟ تقوی، یعنی این‌که در صافی، سربالایی، سراشیبی و در دست‌اندازهای جاده زندگی خودت را کنترل کنی. آقایانی که راننده هستند، بدانند که من تقوا را به رانندگی در جاده زندگی معنی می‌کنم؛ یعنی این‌که شما در جاده صاف و اتوبان حواستان جمع باشد تا خوابتان نبرد. در سربالایی حواستان باشد که خسته نشوید و کم نیاورید و عقب‌گرد نداشته باشید. در سراشیبی حواستان باشد که دنده را خلاص نکنید و تند نروید. در دست‌انداز نیز حواستان جمع باشد که با سرعت رد نشوید ممکن است فنر بشکند.

و بالاخره در جاده زندگی مراقب باشید در همواری عافیت‌ها، خواب نروید و در غفلت نمانید. در سربالایی‌های عبادات خسته نشوید و کم نیاورید. کوتاهی در نماز، خمس، روزه، حج و زکات را توجیه نکنید و در صدد جبران آن باشید. در سراشیبی غضب و شهوت خودتان را نبازید و دنده ماشینتان را خلاص نکنید. در شهوت اگر کنترل خود را از دست دادید، دیگر تمام است، با یک نگاه و یک کلام ممکن است عاقبتتان بسوزد و دود شود. در دست‌اندازها نیز مواظب باشید تا فنر جریان زندگیتان نشکند. امام حسین (ع) این همه مصیبت دید اما فرمود:

«رِضَا اللّهِ رِضانا أهلَ البَیتِ»[18]؛ رضای خدا رضای ما اهل‌بیت است. زهرای مرضیه (س) این همه سختی کشید و در عین حال فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى نَعْمَائِهِ وَ الشُّکْرُ لِلَّهِ عَلَى آلاَئِهِ»[19] بارخدایا شکر بابت این نعمت‌هایی که به من دادی. چنین بود که هجده آیه از سوره «هل اتی» در شأن فاطمه زهرا (س) و خاندانش نازل شد. شاه‌بیت سوره «هل اتی» این جمله است: «إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ»؛ برای خدا اطعام کردیم. «لَا نُرِیدُ مِنکُمْ جَزَاءً وَ لَا شُکُورًا»[20] ما نه جزایی می‌خواهیم و نه مزدی، تنها برای خدا آن را انجام دادیم. البته خداوند تبارک و تعالی رها نمی‌کند. او خودش می‌داند با کارهای نیک شما چه کند، بنده‌پروری را جناب حضرتش به نیکی می‌داند.

ثمرات اصلاح رابطه با خدا
از امیرالمؤمنین (ع) سؤال کردند که تفسیر آیه: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا»[21] چیست؟ این آیه خیلی عجیب است. در جلد دوم مسند امام علی (ع) - که این مسند در چند جلد به چاپ رسیده - دیدگاه‌های تفسیری حضرت علی (ع)، یعنی آیاتی را که علی (ع) تفسیر کرده توسط نویسنده محترم مرحوم آقای قبانچی ذکر شده است.

حضرت علی (ع) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَعْطَى الْمُؤْمِنَ ثَلاَثَ خِصَالٍ المَحَبَةَ فِی قُلوبِ المُؤمِنینَ، وَ الْمَهَابَةَ فِی صُدُورِ النَّاسِ، وَ الْفَلاحَ فِی الْآخِرَةِ»[22]

امیرالمؤمنین (ع) در جواب این‌طور فرمود: «سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا»؛ یعنی اگر انسان بین خودش و خدا را اصلاح کند، خداوند تبارک و تعالی سه چیز به او می‌دهد: ۱- او را در دل مردم محبوب قرار می‌دهد. ۲- نزد دشمن به او ابهت می‌بخشد. ۳- در آخرت رستگارش خواهد نمود.

از تشییع جنازه امام (ره) معلوم بود که پیش مردم محبوبیت دارد. خود ایشان می‌فرمود: افسری که من را به تهران می‌برد از ترس می‌لرزید، درحالی‌که او مسلح و من بی‌سلاح بودم. آن‌ها ده-بیست نفر بودند و من یک نفر. آن افسر می‌گفت: نمی‌دانم چیست؟ درحالی‌که من آدم‌های زیادی را دستگیر کرده‌ام؛ اما من از شما می‌ترسم.

«شوارد نادزه» [101] در جماران خدمت امام آمد و نشست، زمان برگشت از او سؤال کردند: چه چیز امام تو را جذب کرد؟ گفت: ابهتش! این پیرمرد چقدر باعظمت است! چنان‌که در پایان عمر امام دیدیم، همین امام فرمود: با قلبی آرام و مطمئن از میان شما می‌روم. اگر تقوا در عافیت‌ها، در سربالایی‌ها، در سراشیبی‌ها و مصیبت‌ها رعایت گردد رحمت الهی قرین اهل آن خواهد شد.

خلاصه عرضم این شد: اولین آیه‌ای که حضرت زهرا (س) در خطبه فدکیه به آن استشهاد کرده، آیه ۱۰۲ آل‌عمران «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ...» است که در ذیل آن حضرت می‌فرمایند: مردم! تقوا داشته باشید. اگر تقوا داشتید، حق پیغمبر (ص) و وصی او را غصب نمی‌کردید. اگر تقوا داشتید فدک را غصب نمی‌کردید، اگر تقوا داشتید حرمت پیغمبر (ص) را نگه می‌داشتید.
 
پیام دوم: عاقبت به خیری
دومین پیام زهرای مرضیه (س) ذیل آیه «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لَاتَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُونَ» این است که مردم! سعی کنید مسلمان بمیرید و عاقبت به خیر از دنیا بروید. چرا حضرت زهرا (س) این آیه را خواند؟ برای این‌که می‌خواست بفرماید: ای کسانی که در این حادثه سکوت یا عمل خلاف انجام دادید! نه تقوا دارید و نه مسلمانید. علت استشهاد به این آیه این است که اگر کسی حریم تقوا را رعایت کند آزارش به خاندان رسول خدا (ص) نمی‌رسد.

 

آیه 128 سوره توبه؛ بیان ویژگی‌های پیامبر (ص)

 حضرت زهرا (س) در اواسط خطبه فرمودند: «لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ»[24]. در این آیه پیغمبر (ص) با چهار ویژگی معرفی شده است:

١. «رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ»؛ این پیغمبر (ص) از جنس شماست، با شما و از میان شما مردم است. هیچ کس به پیغمبر (ص) نگفت شما از یک جای دیگر آمدی.

۲. «عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ»؛ پیغمبری که درد شما را درد خود می‌داند، به مریض سر می‌زند، در تشییع جنازه شرکت می‌کند، به کسی که اولاددار می‌شود تبریک می‌گوید، برای فقیر غذا می‌برد و...

۳. «حَرِیصٌ عَلَیْکُم»؛ به شما حریص است. «حرص» صفت بدی است مگر این‌که در کار خیر باشد؛ مثلاً حرص در علم خوب است و در مال خوب نیست، حرص در تقوا بر اساس تعبیر قرآنی «حَقَّ تُقَاتِهِ»[25] خوب است. هر چه می‌توانید تقوا پیشه کنید. پیامبر (ص) سخت به هدایت مردم علاقه‌مند است و به آن عشق می‌ورزد.

 ۴. پیامبری که «بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ»؛ با مؤمنان مهربان و رئوف است، شما را دوست دارد، هنگام جان دادن نیز به فکرتان بود. امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: پیامبر (ص) هنگام جان دادن لب‌های مبارکش تکان می‌خورد و می‌فرمود: «اَللَّهُمَّ اِهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لاَیَعْلَمُونَ».[26]

چرا حضرت زهرا (س) این آیه را خواند؟ حضرت می‌خواهد بگوید، این پیغمبری را که خداوند این‌قدر از او تعریف کرده و فرموده است: احترامش کنید، صدایتان را از صدای او بالاتر نبرید و به نام صدایش نزنید، استشهاد این است: «فَإنْ تَعْزُوهُ وَ تَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ أبی دُونَ نِسائِکُمْ» اگر دقت کنید، این پیغمبر (ص) پدر من است، نه پدر زن‌های شما و نه پدر دختران شما! در این عالم پس از پیغمبر (ص)، غیر از من چه کسی می‌تواند بگوید من فرزند رسول خدا هستم؟ پیغمبر (ص) پس از رحلتش غیر از فاطمه (س) دختری نداشت. اگر دختری هم داشته در زمان حیات پیامبر (ص) از دنیا رفته بوده‌اند؛ زینب [104] از دنیا رفت، رقیه [105] از دنیا رفت.
 
ویژگی‌های امیرمؤمنان (ع)
مرحله به مرحله حضرت مسائل را باز می‌کند، بعد شروع کرد به تعریف از امیرمؤمنان (ع)، فرمود: این علی که با او درافتاده‌اید و حقش را غصب کرده‌اید، می‌دانید کیست؟ فاطمه (س) هفت-هشت صفت برای علی (ع) ذکر کرد که من چند صفت را بیان می‌کنم:
 
1. مُجْتَهِداً فِی أَمْرِ اللَّهِ
فرمود: «مُجْتَهِداً فِی أَمْرِ اللَّهِ»[27] کار و تلاشش برای خدا است؛ ولی کار شما برای خدا نیست، برای دنیا و مطامع آن است. امیرمؤمنان (ع) در جنگ جمل [106] چنان می‌جنگید و یک تنه به سپاه می‌زد که شمشیرش تا شده بود. این‌قدر مبارزه‌اش شدید بود که یکی از یاران حضرت می‌گوید: جلو رفتم و گفتم: یا امیرالمؤمنین! این‌گونه که شما به قلب دشمن می‌زنید خطرناک است. حضرت فرمود: «وَاللَّهِ مَا أُرِیدُ إلّا اللّه»؛ به خدا قسم! هر کاری که می‌کنم به خاطر خداست. فکر نکنید می‌خواهم زور بازو نشان دهم؛ بنابراین توصیف زهرا (س) از علی (ع) این است که در راه خدا سخت استوار و محکم است.

على (ع) از طرف پیامبر (ص) به یمن رفت و بعد از چندی همراه کاروانی با مقداری غنیمت از یمن برگشت و در حجة الوداع [107] به پیامبر (ص) ملحق شد. در همین اثناء یاران و سپاهیانی که با حضرت آمده بودند، شروع به تقسیم غنایم کردند. حضرت (ع) وقتی دید که همه غنایم را تقسیم کرده‌اند؛ یکی لباسی را برداشته، یکی کفش و دیگری چیز دیگری را، شمشیر را کشید و همه را پس گرفت. به سپاهیان یک مقداری برخورد و برای شکایت پیش پیغمبر (ص) آمدند و گفتند: بالاخره ما خودمان یمن رفتیم و این غنائم را آوردیم، چرا باید علی (ع) این‌قدر با ما سفت و سخت برخورد کند؟ پیغمبر (ص) فرمود: «إِنَّهُ لَخَشِنٌ فِی ذَاتِ اللَّهِ‌»؛ علی (ع) سختی‌اش به خاطر خداست.[28] امیرالمؤمنین (ع) کسی است که شب گرسنه می‌خوابد و نانش را به فقیر و یتیم و اسیر می‌دهد.

«منذر بن جارود» [108] درحالی‌که فرماندار بود، مبلغی را از بیت‌المال اختلاس کرد و بالا کشید، امیرالمؤمنین (ع) نامه‌ای تند به او نوشت و احضارش کرد و فرمود: به زندان می‌اندازمت و تا آخرین سکه را باید برگردانی، پول مال بیت‌المال است. شما قضیه عقیل [109] را شنیده‌اید که حضرت با چه شدت و حدَّتی برخورد کرد. حضرت خود می‌گوید: چهره گرسنه بچه‌های عقیل را دیدم، ولی برای خدا آن برخورد را با عقیل انجام دادم.[29]

کسی از اصفهان عسل آورده بود که جزء بیت‌المال بود. یکی از فرزندان حضرت برایش مهمان آمده بود، آمد یک کاسه از خمره عسل برداشت – ابورافع [110] خازن بیت‌المال عسل را به او داد و گفت: عیب ندارد از حساب خودم آن را می‌دهم یا اینکه جلوتر از تقسیم بیت‌المال، مطالبه حقش را کرده و گرفته بود - وقتی امیرالمؤمنین (ع) این وضع را دید بسیار ناراحت شد و پولی از خودش داد و گفت: بهترین عسل بازار را بخرید. بعد در آن خمره آن‌قدر از عسل خریداری شده ریخت که از مقدار قبلش بیشتر شد و در عین حال دائم اشک می‌ریخت! ابورافع می‌گوید: آقا مرتب اشک می‌ریخت و می‌فرمود: «اَللّهُمَّ اغْفِرْ ِلوَلَدِی؛ خدایا! فرزندم را ببخش.»

قنبر [111] یک ظرف پول از انبار بیت‌المال به خانه علی (ع) آورد و گفت: بالاخره شما رئیس حکومت هستید و حق دارید، چرا این‌قدر باید سخت بگذرانید؟ امیرالمؤمنین (ع) فرمود: قنبر اگر یک انبان آتش در خانه من می‌انداختی بهتر از پولی بود که آورده‌ای! پول را بگیر و برو.

اشعث بن قیس [112] مقداری حلوای زعفرانی آورد، همین که امیرالمؤمنین (ع) فهمید رشوه است به شدت با او برخورد کرد.[30]

حال! زهرا (س) این علی (ع) را می‌شناسد، زهرایی که روزگاری در خانه علی (ع) گرسنه ماند، اما از امیرالمؤمنین (ع) درخواستی نکرد. همین زهرا (س) فرمود: مردم! می‌دانید علی کیست؟ «مُجْتَهِداً فِی أَمْرِ اللَّهِ»؛ درباره خدا هرگز کوتاه نمی‌آید.
 
2. قَریباً مِن رَسولِ اللهِ
على (ع) به پیغمبر (ص) از همه نزدیک‌تر است. خود امام (ع) در نهج‌البلاغه می‌گوید: هر کجا جنگ پیچیده‌تر می‌شد، پیامبر (ص) مرا جلوی سپاه می‌فرستاد. در جنگ خندق با «عمرو بن عبدود» [113]، در خیبر با «مرحب» [114] و در بدر [115] با «عقبه و شیبه [116]» و در احد با سپاه ابوسفیان جنگید. تعبیر حضرت این است: پیغمبر (ص) مرا در دهانه آتش جنگ می‌فرستاد. این نشان از نزدیک بودن علی (ع) به پیامبر (ص) است؛ البته این نزدیکی تنها نزدیکی جسمی نبود، بلکه قرب فکری و قرب نوری بود چنان‌که در آیه مباهله[31] آمده «انفسنا» آری، علی (ع)، جان پیغمبر (ص) است.

ابن ابی‌الحدید [117]- عالم سنی معتزلی - در جلد هفتم شرح نهج‌البلاغه، می‌گوید: یک روز من به استادم «سید نقیب» [118] گفتم: پیغمبر (ص) اصحاب زیاد داشته است، اما چرا در میان اصحاب کسی به اندازه امیرالمؤمنین (ع) از پیامبر (ص) تعریف نکرده است؟

بعضی از عزیزان کتاب‌هایی نوشته‌اند به نام «پیغمبر (ص) در نهج‌البلاغه» [119]؛ شگفت‌انگیز است که علی (ع) چقدر در نهج‌البلاغه پیامبر (ص) را تکریم کرده است؛ اما چرا؟ زیرا هیچ یک از اصحاب به اندازه امیرالمؤمنین (ع) پیغمبرشناس نبودند. ابن ابی‌الحدید می‌گوید: استادم در جواب پرسش من گفت: «لِأَنَّهُمَا روحٌ وَاحِدٌ فِی جِسْمَانِ؛ زیرا على و پیغمبر (ع) یک روح در دو جسم بودند.»

در لیلة‌المبیت [120] جای پیامبر (ص) خوابید، در غار حراء [121] کنار پیغمبر (ص) بود و دیگر مواردی که در تاریخ ذکر شده است. این امور نشان از قرب علی (ع) به پیغمبر (ص) است. کافی است شما یک دور کتاب «نسایی» [122] را بخوانید. این کتاب هزار سال پیش نوشته شده است. بزرگان اهل‌سنت مثل «ابن‌حجر» [123] در مقدمه این کتاب می‌نویسد: «اَکْثَرُ اَسانِیدِها جادٌ»؛ یعنی اکثر سندهای این کتاب عالی و نیکوست. کتابی دارد به نام خَصائصُ أمیرالمؤمنین علی بن أبی‌طالب (ع) [124] که ترجمه فارسی هم شده است. نمی‌گویم بروید در فضائل امیرالمؤمنین (ع) «الغدیر» [125] را بخوانید، گرچه اکثر منابع الغدیر از کتب اهل‌سنت است. کتاب این عالم سنی متنی است بِکْر که تمامش درباره امام علی (ع) است. «مناقب ابن‌عساکر» [126] و «خصائص نسائی» را ببینید که این منابع چگونه حضرت را معرفی کرده‌اند؟

بنابراین حضرت زهرا (س) بعد از این‌که پیامبر (ص) را با استشهاد قرآنی «لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ»[32] معرفی می‌کند، علی (ع) را با جمله «مُجْتَهِداً فِى اَمْرِ اللَّهِ» و «قَرِیباً مِن رَسولِ اللهِ» معرفی می‌نماید. این نزدیکی به پیغمبر (ص) جهات مختلفی دارد که علاوه بر مطالب گفته شده، با پیامبر (ص) نسبت پسرعمویی دارد و در خانه پیامبر (ص) بزرگ شده است. چنان‌که حضرت می‌فرماید: پیغمبر (ص) غذا در دهنم می‌گذاشت.

یک جا دیده نشده است که امیرالمؤمنین (ع) با پیامبر (ص) مخالفت و یا در مقابل رسول خدا (ص) اظهار وجود کرده باشد. خودش می‌فرماید: مثل بچه شتری که دنبال مادرش می‌رود این‌گونه من پیرو و سرباز پیغمبر (ص) بودم: «لَقَدْ کُنْتُ مَعَهُ أَتَّبِعُهُ اِتِّبَاعَ اَلْفَصِیلِ أَثَرَ أُمِّهِ»[33]
 
3. سَیِّداً فی أَوْلِیَاءِ اللهِ
امیرالمؤمنین (ع) آقای اولیای خداست؛ البته در نقل دیگر «فی» ندارد و این‌گونه است «سیّد اولیاء الله». اگر این‌گونه باشد، معنایش فرهمندتر از جمله پیشین می‌شود؛ یعنی سید و بزرگ اولیاء خداست.
 
4. مُشَمِّراً نَاصِحَاً، مُجِدَّاً کَادِحاً
«مُشَمِّراً ناصِحاً»؛ علی (ع) اهل تجربه و خیرخواه مردم بود. «مُجِدَّاً کَادِحاً»؛ با جدیت و زحمت تلاش می‌کرد.[34] در مفاتیح [127] زیارت غدیر [128] را که از امام هادی (ع) رسیده یک دور مطالعه کنید، ببینید چقدر زیبا جد بزرگوارش امیرالمؤمنین (ع) را معرفی کرده است. نزدیک‌ترین فرد به امیرالمؤمنین (ع) زهرای مرضیه (س) است، زیرا سال‌ها با او زندگی کرده و معاشرت داشت.
 
ظهور جریان ارتجاع با رحلت پیامبر (ص)
«فَلَمَّا اخْتَارَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ دَارَ أَنْبِیائِهِ» نکته‌ای که در این فراز وجود دارد دقت بیشتری می‌طلبد. حضرت زهرا (س) با این تعبیر نفرمود: «فَلَمَّا مَاتَ رسولُ الله» یعنی از تعبیر «موت» راجع به پیغمبر (ص) استفاده نکرد، بلکه فرمود: «فَلَمَّا اخْتَارَ اللَّهُ؛ وقتی خدا پیغمبرش را برگزید و برد.» چقدر عبارت قشنگ است؛ مردم! وقتی قرار شد خدا پیغمبر (ص) را برگزیند، بگیرد و ببرد، در میانه خانه انبیاء، اولیاء، اصفیاء، «ظَهَرَ فِیکُمْ حَسِیکَةُ النِّفَاقِ وَ یُسْمَلُ جِلْبَابُ الدِّینِ» دو مشکل پیش آمد، یکی نفاق آشکار شد و دیگری لباس دین کهنه شد. بدین معنی که لباس دین را کنار زدید و نفاق را آشکار کردید.


امیرالمؤمنین (ع) در نامه‌ای که به محمد بن ابی‌بکر [129] در این راستا نوشته می‌فرماید: حبیبم رسول خدا (ص) فرمود: بعد از خودم از منافقینی که رو در روی تو قرار می‌گیرند می‌ترسم؛ نه از مؤمن می‌ترسم و نه از مشرک.[35] راه و روش مؤمن و مشرک روشن است، قرآن درباره آن‌ها می‌فرماید: «وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ»[36] همین‌هایی که دور پیغمبر (ص) بودند، نه اهالی مدین [130] و مکه و جای دیگر، بلکه کسانی که در مدینه هستند، بعضی از آن‌ها منافقند. فاطمه زهرا (س) می‌فرماید: این نفاق بعد از رسول خدا (ص) آشکار شد؛ «ظَهَرَ فِیکُمْ حَسِیکَةُ النِّفَاقِ».[37]
 

آیه ۴۹ سوره توبه

بحث ما این است که حضرت زهرا (س) در خطبه فدکیه بخش‌هایی از بعضی آیات را خوانده که گاهی مربوط به مسئله فدک نیست و تنها چند نمونه آن برای اثبات حقش درباره فدک است.

سومین آیه‌ای که از استشهادات قرآنی خطبه فدکیه مورد بحث قرار می‌گیرد این آیه است: «أَلَا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ».[38] مهاجر، انصار و سران سقیفه در مسجد جمع شده بودند و این آیه را زهرای مرضیه (س) در این جمع خواند.
 
شأن نزول آیه
این آیه در جنگ تبوک [131] نازل شد و محل وقوع این جنگ نزدیک به ۷۰۰ تا ۸۰۰ کیلومتر با مدینه فاصله داشت. تبوک یکی از جنگ‌هایی است که امیرالمؤمنین (ع) در آن حضور نداشت و به دستور پیامبر (ص) در مدینه ماند و در اینجا بود که پیامبر (ص) فرمود: «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسَى»[39] جنگ سختی هم بود، گرچه درگیری در آن صورت نگرفت، ولی بعضی‌ها در این جنگ از سختی و گرسنگی مردند؛ مثل عبدالله ذوالبجادین [132].[40] برخی در این جنگ از میانه راه برگشتند. عده‌ای از این منافقین خدمت پیغمبر (ص) آمدند و گفتند: ما که دور از زن و خانواده‌ایم می‌ترسیم در این منطقه جنگی، زن‌های رومیان را ببینیم و شهوت‌هایمان تحریک شود؛ زیرا ممکن است آن‌ها حجاب درستی نداشته باشند. اگر می‌شود ما را معاف کنید تا نیاییم و دچار گناه نشویم. سرپیچی و نافرمانی خودشان را با این‌گونه بهانه‌تراشی و توجیه‌گری بروز دادند. اینجا بود که آیه «أَلَا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا» نازل شد. محتوای آیه این است که، ای منافقین! شما در فتنه سقوط کردید و بهانه می‌آورید تا پیغمبر (ص) را تنها بگذارید.
 

چرایی استشهاد به این آیه

منافقان می‌گفتند: آنجا زنان نامحرم هستند و نگاهمان می‌افتد و گناهکار می‌شویم. باید بدانیم که برای فرار از گناه، هنر این نیست که فرد از محیط گناه، خودش را دور کند بلکه هنر آن است که بنده در آن محیط، گناه نکند. «أَلَا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ». مفسرین منظور از جهنم را عوامل و اسباب ورود به جهنم یعنی گناهان دانسته‌اند که در همین دنیا کفار را فرا گرفته و احاطه می‌کند. حالا حضرت زهرا (س) می‌خواهد بفرماید که شما نیز این حرف‌ها را می‌زنید، بهانه‌ای بیش نیست. این‌که می‌گویید فدک مال شما نیست، على سنش کم است و اقتضای خلافت را ندارد و پیغمبر (ص) وصی معرفی نکرده است؛ همه این‌ها بهانه‌تراشی بیش نیست.

خدمت یکی از مراجع بودیم، ایشان می‌فرمود: این سخن توطئه‌گران سقیفه، جسارت به پیغمبر (ص) است. زیرا هر کسی که در این عالم، خلافت، حکومت و مسئولیت داشته، نگران جانشینش نیز بوده است. معاویه که هنوز سرپا بود برای یزید بیعت گرفت، خلیفه اول که در بستر افتاده بود وصیت کرد و برای خودش جانشین تعیین نمود. خلیفه دوم [133] شورای شش‌نفره تعیین کرد و به آن‌ها مهلت داد تا آن‌ها بنشینند و خلیفه تعیین کنند. چنانچه تاریخ را نگاه کنید، همیشه مسئله خلافت و جانشینی چه بر حق و چه ناحق مهم‌ترین مسأله بوده است. الان شیوخ عرب ولیعهدهایشان مشخص است، چطور می‌شود که پیغمبر خدا (ص)، رئیس مملکت اسلامی و بنیانگذار دین، کسی را بعد از خودش به عنوان جانشین تعیین نکرده باشد و گفته باشد که من هیچ اشاره‌ای به جانشینی خودم نمی‌کنم! این سؤال مهمی است که جوانان ما باید روی آن تأمل و تفکر کنند. بر فرض این‌که واقعه باشکوه غدیر و حدیث منزلت [134] را نادیده بگیریم، آیا این توهین به پیامبر (ص) نیست؟ العیاذ بالله! بی‌مسئولیتی و بی‌توجهی پیغمبر (ص) را نمی‌رساند؟ اگر چنین باشد وضع مسلمانان با مرگ و رحلت پیغمبر (ص) چه می‌شود؟ این استدلال، توهین به پیغمبر (ص) است.
 

آیه ۵۰ سوره مائده

چهارمین آیه‌ای که از خطبه فدکیه مورد استناد و استشهاد قرار می‌گیرد آیه‌ای است که حضرت زهرا (س) آن را در مسجد در مقابل زن و مردی که در یک جوّ خاصی حاضر بودند، قرائت فرمودند: «أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْمًا لِّقَوْمٍ یُوقِنُونَ»[43] معنای آیه این است که ای مردم! آیا شما بر اساس احکام جاهلیت [135] حکم می‌کنید؟

ببینید عزیزان! کلمه جاهلیت از جهل در مقابل علم گرفته شده است. جاهلیت به چه دوره‌ای می‌گویند؟ مورخی مثل آقای دکتر «جواد علی» [136] کتابی به نام «المفصل فی التاریخ العرب قبل الاسلام» [137] دارد. ایشان در این کتاب ۱۰۰ یا ۱۵۰ سال قبل از اسلام را جاهلیت می‌نامد.

قبل از اسلام ویژگی‌هایی در جامعه رواج داشت و مردم اعتقاداتی نیز داشتند. اساس و هسته این اعتقاد «مَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ»[44] بود. بدین معنی که قیامتی در کار نیست، ما به دنیا می‌آییم و از دنیا می‌رویم و سرشت روزگار این‌طور مقدر شده است. عقیده عده‌ای از آن‌ها بت‌پرستی بود و خرافات عجیبی در جامعه پیش از اسلام وجود داشت که متأسفانه هنوز در برخی جوامع دیده می‌شود که همان‌ خرافات و اعتقادات حاکمیت دارد. به طور مثال آن‌ها وقتی می‌خواستند باران ببارد، چوبی را به دنبال گاو می‌بستند و آن را آتش می‌زدند و حیوان نعره می‌زد و فرار می‌کرد، وقتی حیوان می‌دوید آتش جرقه می‌زد؛ آن‌ها می‌گفتند این نعره و جرقه را به فال نیک می‌گیریم که باران می‌آید. کارهای نیکی که انجام می‌دادند و نوع قربانی‌ها و نوع برخوردهایشان خرافاتی بود، بالاخره از نظر اعتقادی این‌طور بودند.

از نظر رسوم و عادات، رفتارهای غلطی در بینشان رایج بود. تعصبات عجیبی داشتند؛ مثلاً می‌گفتند: بهترین داماد قبر است، وقتی دختر را دفن می‌کنی این بهتر از آن است که بزرگش کنی و به شوهر بدهی! این‌که بهترین داماد قبر است ضرب‌المثل بود در میان اعراب جاهلی. نگاهشان به زن کاملاً منفی بود، نه حق رأی برای او قائل بودند، نه در آمار آن‌ها را جزء زندگان به شمار می‌آوردند، نه علم به آن‌ها یاد می‌دادند و نه تعداد زوجات حد و اندازه داشت.
 

ویژگی‌های چهارگانه جاهلیت

قرآن به چهار ویژگی در فضای زندگی جاهلی اشاره دارد، یکی «حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ» که تعصب‌های جاهلی است و دیگری «ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ»؛ گمان‌های جاهلی و سوم «حُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ»؛ احکام جاهلی و در نهایت «تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ» که خودنمایی‌های جاهلی است. بنابراین، چهار مرتبه در قرآن پیشوند لفظ جاهلیت آمده است. من این چهار کاربرد قرآنی را برایتان معنا می‌کنم و بعد خواهم گفت که چرا حضرت زهرا (س) این آیه را انتخاب کرد و آن را آن روز در میان گذاشت.
 
1. حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ؛ تعصب جاهلی
به تعبیر قرآن یکی از ویژگی‌های جاهلیت، «تعصب» است. «إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ»[45] «حَمِیَّة» به معنای تعصب جاهلی است. عرب را بر غیر عرب و هم‌شهری را بر غیر هم‌شهری ترجیح می‌دادند. البته باید بدانیم که عیبی ندارد کسی همسرش و یا هم‌وطنش را دوست داشته باشد، تعصب جاهلی این‌طور نبود. از امام سجاد (ع) روایت داریم که تعصب این است که کسی آدم‌های بد شهرش را بر آدم‌های خوب شهرهای دیگر ترجیح دهد.[46] به فلانی رأی می‌دهم چون ملیت و نژادش از ماست. این تعصب است؛ یعنی این‌که انسان بی‌مبنا و بدون دلیل عقلانی از چیزی دفاع کند. مثلاً بگوید چون بابای من این را گفته پس درست است. در مجمع البیان [138] آمده است که برخی از پدران دست بچه‌هایشان را می‌گرفتند و نزد نوح پیغمبر (ع) می‌آوردند؛ به بچه‌هایشان می‌گفتند وصیت می‌کنم به حرف‌های این آدمی که می‌بینید گوش ندهید، او آدم خطرناکی است. باید دانست که این تعصب است.
«اسعد بن زراره» [139] به مکه آمد تا طواف کند، به او می‌گفتند: پنبه در گوش‌هایت بگذار تا حرف‌های پیغمبر (ص) را نشنوی! نوح پیغمبر (ع) که سخن می‌گفت «جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ»؛[47] انگشتانشان را در گوش‌هایشان می‌گذاشتند که حرف‌های او را نشنوند، «وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ»[48] روی صورتشان پارچه می‌کشیدند تا نوح را نبینند.

نمونه‌هایی از نقض تعصب
در صدر اسلام کسانی را داشتیم که این تعصب را شکستند؛ مثل «زید بن حارثه» [140]. او سال‌ها خدمت پیغمبر خدا (ص) بود - غلام حضرت خدیجه (س) [141] بود - روزی بابا و عمویش که مشرک بودند نزد پیغمبر (ص) آمدند و گفتند: یا رسول‌الله! ما مدتی این بچه را گم کرده بودیم و دنبالش می‌گشتیم، فکر کردیم که از بین رفته است، حالا که فهمیدیم خدمت شماست، اجازه بدهید او را ببریم. حضرت فرمود: عیب ندارد، اختیار با خودش است. زید که از هشت‌سالگی پیش خدیجه کبری (س) و پیغمبر (ص) بزرگ شده بود پس از مقداری تأمل عرضه داشت: من از پیغمبر خدا (ص) چیزهایی دیده‌ام که نمی‌توانم رهایش کنم. پدر زید به او گفت: اگر با ما نیایی اعلام می‌کنم که بچه من نیستی، اعلام نفی‌ولد می‌کنم. زید از فرمان پدر سر باز زد و پدر زید اعلام کرد که او از من نیست. پیغمبر (ص) هم بلافاصله فرمود: زید غصه نخور که من پدرت هستم.[49] با وجود این‌که قرآن تأکید دارد پیغمبر (ص) پدر کسی نیست. زید با پیامبر (ص) بود تا این‌که در جنگ موته [142] به شهادت رسید. تنها شهید موته، زید بن حارثه است.[50]

«عروة بن مسعود» [143] که از مشرکین طائف بود، از طائف آمد و مسلمان شد. گفت: بت‌پرستان اشتباه می‌کنند، چرا با پیغمبر (ص) مخالفت می‌کنند؟ قبیله‌اش آن‌قدر او را زدند تا شهید شد. رسول خدا (ص) فرمود: مَثَل عروة، مَثَل مؤمن آل یاسین [144] است که مردم او را کشتند.[51] «وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَى قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ اتَّبِعُوا مَن لَّا یَسْأَلُکُمْ أَجْرًا وَ هُم مُّهْتَدُونَ »[52] وقتی می‌گفت: مردم! حرف پیغمبر (ص) را گوش دهید، مردم به سخنش گوش نکردند، ریختند او را زدند و کشتند.

در تاریخ افرادی داشتیم که تعصب را شکستند، ولی این‌ها استثناء هستند. پدر و چهار برادر «ابان بن سعید» [145] مشرک بودند و در جنگ بدر با پیغمبر (ص) جنگیدند که دو تن از برادرانش در این جنگ کشته شدند؛ اما خودش تصمیم گرفت که راجع به اسلام تحقیق کند. از راهبی هم سؤال کرد، گفت: شخصی بین ما آمده و می‌گوید: من پیغمبرم که ویژگی‌هایش نیز این است. راهب گفت: این‌هایی که می‌گویی نشان می‌دهد که او همان پیامبر آخرالزمان است. قرآن می‌فرماید: یهودی‌ها پیغمبر (ص) را می‌شناختند، پیغمبر گرامی اسلام (ص) همان است که در تورات [146] و انجیل [147] به مردم وعده داده شده بود. ابان آمد و مسلمان شد، پیغمبر (ص) هم او را به عنوان استاندار بحرین منصوب کرد. بعد از رحلت پیغمبر (ص)، یکی از کسانی که در مقابل سقیفه ایستاد ابان بن سعید بود. او با خلیفه اول بیعت نکرد و از امیرالمؤمنین (ع) تا آخر عمر دفاع نمود.[53]

جامعه جاهلی جامعه‌ای است که تعصب بی‌جا دارد. آدمی باید نسبت به دین، حجاب و عفافش تعصب داشته باشد؛ اما تعصب‌های نادرست و ناروا مثل این‌که پدرم مشرک است، بنابراین من هم می‌خواهم مشرک باشم، چون فلانی، برای فلان قبیله است، من به او رأی می‌دهم، این کار در بینش دینی طبق آیه ۲۶ سوره فتح، حمیّت جاهلی است.

امام صادق (ع) از جایی می‌گذشت مردی را دید که روی زمین افتاده و ناله می‌زند. امام به یکی از اصحاب فرمود: ببین چه اتفاقی افتاده است. او رفت و دید فردی که روی زمین افتاده، تشنه و گرسنه است. آمد و عرضه داشت: یابن رسول‌الله! از گرسنگی و تشنگی ناله می‌زند، اما من او را می‌شناسم او یهودی است؛ بیایید برویم. امام صادق (ع) فرمود: «أَوَ لَمْ یَکُنْ إنْسَاناً؛ مگر انسان نیست؟» یهودی باشد؛ این چه حرفی است که تو می‌زنی؟ امام بلافاصله فرمود: آب و غذا برایش ببرید.[54]

اینجا جای تعصب نیست، این‌که چون یهودی است آب و غذا به او نمی‌رسانم این درست نیست.

مُعَلّی بن خُنَیْس [148] نقل می‌کند: حضرت صادق (ع) در یک شب بارانی از منزل به طرف ظلّه[55] بنی‌ساعده حرکت کرد. من آهسته از پی ایشان رفتم، در راه چیزی از آن حضرت بر زمین افتاد، پس فرمود: «خداوندا! گمشده را به ما برگردان»، آن‌گاه پیش رفتم و سلام کردم. فرمود: معلی! تو هستی؟ عرض کردم: آری فدایت شوم! فرمود: جست‌وجو کن، هر چه پیدا کردی به من بده. من هم روی زمین دست کشیدم، متوجه شدم نان زیادی پراکنده شده است. هر چه پیدا کردم به آن حضرت تقدیم کردم، دیدم انبان بزرگی پر از نان است و آن قدر سنگین بود که برداشتنش مرا به زحمت می انداخت.

عرض کردم: اجازه فرمایید من بردارم. فرمود: من سزاوارترم، بیا با هم تا ظله بنی‌ساعده برویم. وقتی به آن جا رسیدیم عده‌ای خوابیده بودند. حضرت صادق (ع) کنار هر یک از خفتگان یک یا دو گرده نان می‌گذاشت و می‌گذشت، به همین ترتیب همه را نان داد و از ظله خارج شدیم. عرض کردم: اینها حق را می‌شناسند؟ - کنایه از اینکه شیعه هستند - فرمود: اگر حق را می‌شناختند در نمک نیز به آنها کمک می‌کردیم، کنایه از این‌که ایشان را سر سفره خودمان نشانده، با هم غذا می‌خوردیم.[56]

لذا اسلام روی انسانیت انسان‌ها حساب باز کرده است و یک حساب دیگری هم روی مذهب دارد. اما در ابتدا نگاه نمی‌کند که این یهودی است یا مسلمان، چون دارد می‌میرد و تشنه است باید به آن‌ها آب داد.
 
٢. تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ؛ خودنمایی جاهلی
دومین اخلاق جاهلی طبق آیه ۳۳ سوره احزاب «تبرج» است «وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَى»، زن‌ها در دوران جاهلیت روسری را طور خاصی روی سرشان می‌انداختند، طوری که روسری پشت گوش می‌رفت و سینه‌ و گردن پیدا می‌شد، لذا حجاب زن‌ها در جاهلیت به همین میزان بوده است. قرآن اسم این رفتار زنانه را «تبرج جاهلیت» گذاشته است. تبرج به معنای خودنمایی و جلوه‌گری است. کتاب خدا می‌فرماید: زن‌های پیغمبر! زن‌های مسلمان! شما مثل زن‌های دوران جاهلیت بیرون نیایید «لَا تَبَرَّجْنَ» مواضع خاصی از بدنتان را نمایان نسازید و خود را در دهان مردها نیندازید؛ مثل زن‌‌های جاهلیت که مردها سینه و گلویشان را می‌دیدند. اسلام سفارش دارد که «خمار» و «جلباب» استفاده کنید. خمار، روسری بلندی است که روی سینه، گردن و دست‌ها را می‌گیرد و جلباب، لباس بلندی است که تمام بدن را می‌پوشاند.

حضرت زهرا (س) پیش از این‌که به مسجد بیاید این دو را پوشید. در تاریخ دارد که «لَاثَتْ خِمَارَها عَلَى رَأسِهَا وَ اشْتَمَلَتْ بِجِلْبَابِهَا»[57] این روسری‌های کوچک، به تعبیر قرآن مربوط به جاهلیت پیش از اسلام است که برای جلوه‌نمایی، زن‌ها آن را روی سر می‌انداختند تا زمینه فحشا، زنا و فریب مردها را فراهم آورند.
 
٣. ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ؛ گمان جاهلی
درباره ظن و گمان جاهلی، قرآن می‌فرماید: گمان جاهلی نداشته باشید. آیه در حال و هوای «احد» نازل شده است. «یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِیَّةِ»[58] ظن جاهلیت، یعنی این‌که انسان نسبت به دیگران بدگمان باشد. در جنگ احد به ظاهر، مسلمانان شکست خوردند، ولی چون خدا با آن‌ها بود پیروزند.[59] پیامبر (ص) در صلح حدیبیه می‌فرمود: درست است که نگذاشته‌اند ما به مکه برویم؛ ولی در آینده خواهیم رفت و پیروزی با ماست، اما منافقین گمان بد می‌ورزیدند. این را گمان جاهلیت می‌گویند.

گمان اسلامی این است که تا می‌توانی کار مردم را حمل بر صحت کن. کسی نباید نه تنها به پیغمبر (ص)، حتی به مردم عادی نیز گمان بد بورزد، امام صادق (ع) می‌فرماید: «ضَعْ أَمْرَ أَخِیکَ عَلَى أَحْسَنِهِ»[60] تا می‌توانی کار مردم را حمل بر صحت کن.
 
۴. حُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ؛ حکم جاهلی
چهارمین موردی که حضرت زهرا (س) در خطبه فدکیه، آیه‌اش را بر زبان جاری کرد، احکام جاهلیت می‌باشد. روزهای قبل گفتم، استشهادهای قرآنی حضرت زهرا (س) به صورت مستقل موضوع یک رساله تحقیقی است. زیرا در آن بیش از ۲۰ آیه و نیز حدود ۴۰ مورد از سخنان حضرت اقتباس از قرآن است. به هر حال اگر محقق، دانشجو و یا محصلی روی آن کار کند، جا دارد. این‌که بیاید دیدگاه‌های قرآنی حضرت زهرا (س) را استخراج کند؛ چرا حضرت این آیات را ذکر کرده است؟ و چرا آیات مشابه آن را ذکر نکرده است؟

بر اساس این آیه، حضرت می‌خواهد بگوید ای کسانی که در مسجد جمع شده‌اید! و کسانی که علی (ع) را کنار زده‌اید! بر اساس جاهلیت قبل از اسلام دارید حکم می‌کنید.

مگر در جاهلیت قبل از اسلام چه می‌کردند؟ در تاریخ دارد که احکام جاهلی قبل از اسلام سیّار بوده است؛ بدین معنی که مثلاً اگر فردی کشته می‌شد نگاه می‌کردند که آیا او از قبیله مهمی است یا نه؟ اگر از قبیله مهمی بود قاتلش را قصاص می‌کردند؛ اما اگر مقتول یک آدم ضعیفی بود قاتلش را قصاص نمی‌کردند. حکم‌ها را روی افراد می‌گذاشتند نه روی یک قانون کلی. شأن دیه ثابت نبود. فرمانده و سرباز دیه‌اش با هم متفاوت بود. رئیس قبیله با کارگر عادی دیه‌اش فرق می‌کرد. بنابراین احکام جاهلی با تغییر افراد متفاوت می‌شد. اگر کسی از دنیا می‌رفت ارث را برادری می‌برد که زورش بیشتر بود و به فرزند دیگرش ارث نمی‌رسید. در قرآن آمده است: «لَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ»[61] در قصاص حیات وجود دارد. اگر فرمانده، سربازش را عمداً بکشد، باید اعدام گردد. پس قاتل خواه سرتیپ باشد یا رئیس کارخانه، باید قصاص شود؛ «الْحُرُّ بِالْحُرِّ»[62] در قصاص، انسان مقابل انسان است. یک انسان چه بچه پنج-شش ساله چه مرد هفتاد-هشتاد ساله، چه مسئول باشد و چه رعیت، فرق نمی‌کند دیه‌اش ثابت است.

حال حضرت زهرا (س) به اصحاب سقیفه می‌فرماید: شما به حکم جاهلیت برگشتید، می‌گویید ما از علی (ع) به این دلیل و به فلان توجیه خوشمان نمی‌آید، پس با یکی دیگر بیعت می‌کنیم! ما احساس می‌کردیم فدک یک جای پردرآمدی است و الان هم حکومت نیاز به مال دارد حالا آن را می‌گیریم. این منطق و حکم جاهلیت است «أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ»[63] شما مثل جاهلیت حکم می‌کنید. خودتان نشستید و دوختید و بریدید که «النُّبُوَّةُ وَ الْإِمَامَةُ لا تَجْتَمِعَانِ فِی بَیتٍ وَاحِدَة»؛[64] نمی‌شود پیغمبری و امامت از یک خانواده باشد.

نمی‌شود امیرالمؤمنین (ع) خلیفه باشد زیرا سنش کم است، نمی‌شود فدک مال زهرا (س) باشد زیرا او یک نفر است و جامعه بیشتر است. ما می‌دانیم مالک تو هستی؛ ولی ما تصمیم گرفتیم آن را بگیریم؛ این حکم جاهلیت است و اسلام آن را اجازه نمی‌دهد.

پیغمبر خدا (ص) در جنگ خیبر به چوپان یهودی فرمود: می‌خواهی مسلمان شوی، مسلمان شو؛ ولی این گوسفندان امانت است، برو آن‌ها را به یهودی صاحب مال بده. درست است که ما در خیبر با یهودی‌ها می‌جنگیم؛ اما گوسفندانشان امانت است و آن‌ها را تصاحب نمی‌کنیم، برو گوسفندان را به صاحب آن‌ها برگردان و بعد بیا.[65]

حضرت رسول (ص) کلید خانه کعبه را به عثمان بن طلحه [149] برگرداند و فرمود: تو کلیددار خانه خدایی و کلیدداری را در قانون دینی برای او بیان می‌کند.
خدایا! به همه ما توفیق شناخت فاطمه (س) و گام برداشتن در مسیرش را عنایت بفرما!

 
پینوشت:
[1] نحل، 97.
[2] «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ وَ بَنَاتِکَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِکَ أَدْنَى أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَ کَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا»؛ احزاب، 59.
[3] «لَمَّا بَلَغَ فَاطِمَةَ (س) إِجْمَاعُ أَبِی بَکْرٍ عَلَى مَنْعِهَا فَدَکَ، لَاثَتْ خِمَارَهَا وَ أَقْبَلَتْ فِی لُمَةٍ مِنْ حَفَدَتِهَا وَ نِسَاءِ قَوْمِهَا تَطَأُ ذُیُولَهَا، مَا تَخْرِمُ مِشْیَتُهَا مِشْیَةَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) حَتَّى دَخَلَتْ عَلَى أَبِی بَکْرٍ- وَ قَدْ حَشَدَ النَّاسَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ- فَضُرِبَتْ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَهَا رَیْطَةٌ بَیْضَاءُ، وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: قِبْطِیَّةٌ، وَ قَالُوا: قِبْطِیَّةٌ- بِالْکَسْرِ وَ الضَّمِّ- .. ثُمَّ أَنَّتْ أَنَّةً أَجْهَشَ لَهَا الْقَوْمُ بِالْبُکَاءِ، ثُمَّ أَمْهَلَتْ طَوِیلًا حَتَّى سَکَنُوا مِنْ فَوْرَتِهِمْ، ثُمَّ قَالَتْ: أَبْتَدِئُ بِحَمْدِ مَنْ هُوَ أَوْلَى بِالْحَمْدِ وَ الطَّوْلِ وَ الْمَجْدِ، الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَنْعَمَ وَ لَهُ الشُّکْرُ بِمَا أَلْهَمَ.. وَ ذَکَرَ خُطْبَةً طَوِیلَةً جِدّاً ثُمَّ قَالَتْ فِی آخِرِهَا: فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ أَطِیعُوهُ فِیمَا أَمَرَکُمْ بِهِ.. إِلَى آخِرِ الْخُطْبَةِ»؛ بحار الأنوار، ج29، ص216.
[4] بحارالانوار، ج۵۳، ص۱۷۸؛ الاحتجاج، ج۲، ص۴۶۶؛ غیبة الطوسی، ص۲۸۵ (قال الامام المهدی).
[5] انفطار، ۱۳- ۱۴.
[6] «أُولَئِکَ فِی جَنَّاتٍ مُّکْرَمُونَ»؛ معارج، 35.
[7] مؤمنون، ۱ و ۲.
[8] «ذَلِکَ مِمَّا أَوْحَى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتُلْقَى فِی جَهَنَّمَ مَلُومًا مَّدْحُورًا»؛ اسراء، 39.
[9] المناقب، ج۴، ص۳۶۰.
[10] مزمل، ۴.
[11] نامه ۳۱ نهج البلاغه.
[12] بحارالانوار، ج۲۹، ص۲۲۳؛ احتجاج، ج۱، ص۱۰۰.
[13] بحارالانوار، ج۲۹، ص۲۲۳؛ احتجاج، ج۱، ص۱۰۰.
[14] «وَاعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِّنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَ الْعِصْیَانَ أُولَئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ»؛ حجرات، 7.
[15] المنار؛ ج4، ص33- 34.
[16] «جاء فی تفسیر «المنار» فی معرض الحدیث عن هذه الآیة: أن غلاما شابا أتى النبی (ص) فقال: أ تأذن لی فی الزنا؟ فصاح الناس به فقال النبی (ص): قربوه ادن، فدنا حتّى جلس بین یدیه فقال النبی (ص) أ تحبّه لأمّک؟ قال لا، جعلنی اللّه فداءک. قال: کذلک الناس لا یحبونه لأمهاتهم، أ تحبه لابنتک؟ قال: لا، جعلنی اللّه فداءک. قال: کذلک لا یحبونه لبناتهم، أ تحبه لأختک؟ قال: لا، جعلنی اللّه فداءک. فوضع رسول اللّه (ص) یده- على صدره و قال: «اللهم طهر قلبه، و اغفر ذنبه، و حصن فرجه». فلم یکن شی‌ء أبغض إلیه من الزنا»؛ المنار، ج4، ص33- 34.
[17] همان.
[18] بحارالانوار، ج۳۴، ص۲۳۹؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۰۸؛ شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۱۸۳.
[19] حجرات، ۷.
[20] «وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یَا بُنَیَّ لَا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ»؛ لقمان، 13.
[21] بحارالانوار، ج۲۹، ص۲۲۳، احتجاج، ج۱، ص۱۰۰.
[22] ماعون، 4.
[23] مرحوم آقای قاضی از بزرگ عارفانی است که بیشترین تأثیر معنوی را با تربیت شاگردان مبرز خود در این عصر داشته است.
[24] «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ»؛ قصص، 21.
[25] «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَى رَبِّی أَن یَهْدِیَنِی سَوَاءَ السَّبِیلِ»؛ قصص، 22.
[26] «مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»؛ احزاب، 23.
[27] «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْرَاهِیمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ»؛ آل عمران، 33.
[28] کهف، ۹.
[29] بحارالانوار، ج۲۹، ص۲۲۳؛ احتجاج، ج۱، ص۱۰۰.
[30] آل عمران، ۱۰۲.
[31] «قال ابوعبدالله (ع): اَلْمُنْجِیَاتُ إِطْعَامُ الطَّعَامِ وَ إِفْشَاءُ السَّلاَمِ وَ الصَّلاَةُ بِاللَّیْلِ وَالنَّاسُ نِیَامٌ»؛ من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۶۴؛ وسائل الشیعه، ج۹، ص۳۸؛ کافی، ج۴، ص۵۱.
[32] فرقان، 28.
[33] تفسیر نمونه، ج۱۵، ص۶۸.
[34] «وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا»؛ فرقان، 27.
[35] علق، ۷- ۶.
[36] بحارالانوار، ج۲۹، ص۲۲۳؛ احتجاج، ج۱، ص۹۷.
[37] واقعه، ۲۵.
[38] «وَ قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ»؛ انبیاء، 26.
[39] بحارالانوار، ج۱۱، ص۳۱۸.
[40] «وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ»؛ بقره، 155.
[41] «وَ لَمَّا عَزَمَ (ع) عَلَى الْمَسِیرِ إِلَى الْعِرَاقِ قَامَ خَطِیباً، فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ ما شاءَ اللَّهُ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ [وَ آلِهِ‏] وَ سَلَّمَ خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاةِ، وَ مَا أَوْلَهَنِی إِلَى أَسْلَافِی اشْتِیَاقَ یَعْقُوبَ إِلَى یُوسُفَ، وَ خُیِّرَ لِی مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِیهِ کَأَنِّی بِأَوْصَالِی تَقَطَّعُهَا عُسْلَانُ الْفَلَوَاتِ، بَیْنَ النَّوَاوِیسِ وَ کَرْبَلَاءَ فَیَمْلَأَنَّ مِنِّی أَکْرَاشاً جُوفاً، وَ أَجْرِبَةً سُغْباً لَا مَحِیصَ عَنْ یَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ، رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَیْتِ، نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ وَ یُوَفِّینَا أُجُورَ الصَّابِرِینَ لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) لَحْمَةٌ هِیَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِی حَظِیرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَیْنُهُ، وَ یُنَجَّزُ لَهُمْ وَعْدُهُ، مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ، وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ، فَلْیَرْحَلْ فَإِنِّی رَاحِلٌ مُصْبِحاً، إِنْ شَاءَ اللَّه‏»؛ نزهة الناظر، ص86.
[42] «أَنَّهُ رَأَى النَّبِیُّ (ص) فَاطِمَةَ وَ عَلَیْهَا کِسَاءٌ مِنْ أَجِلَّةِ الْإِبِلِ وَ هِیَ تَطْحَنُ بِیَدَیْهَا وَ تُرْضِعُ وُلْدَهَا فَدَمَعَتْ عَیْنَا رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقَالَ یَا بِنْتَاهْ تَعَجَّلِی مَرَارَةَ الدُّنْیَا بِحَلَاوَةِ الْآخِرَةِ فَقَالَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى نَعْمَائِهِ وَ الشُّکْرُ لِلَّهِ عَلَى آلَائِهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى»؛ بحار الأنوار، ج43، ص85.
[43] انسان، ۹.
[44] مریم، ۹۶.
[45] الکافی، ج۸، ص۲۳۴؛ بحارالانوار، ج۶۵، ص۱۶، الخصال، ج۱، ص۱۳۹.
[46] آل عمران، ۱۰۲.
[47] توبه، ۱۲۸.
[48] همان.
[49] «أَنَّهُ (ص) کَانَ یَمْسَحُ الدَّمَ عَنْ وَجْهِهِ ویَقُولُ اللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ»؛ بحار الأنوار، ج20، ص20.
[50] بحارالانوار، ج۲۹، ص۲۲۳؛ احتجاج، ج۱، ص۱۰۰.
[51] بحارالانوار، ج۴۱، ص۱۱۶؛ المناقب، ج۲، ص۱۱۰.
[52] على (ع) می‌فرماید: به خدا سوگند، برادرم عقیل را دیدم که به شدت تهیدست شده است و از من درخواست داشت تا یک من از گندم‌های بیت‌المال را به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از گرسنگی موهایشان ژولیده و رنگشان تیره شده بود، گویا با نیل رنگ شده بودند. پی‌درپی مرا دیدار و درخواست خود را تکرار می‌کرد، چون به گفته‌های او گوش دادم، پنداشت که دین خود را به او واگذار می‌کنم و به دلخواه او رفتار و از راه و رسم عادلانه خود دست برمی‌دارم. روزی آهنی را در آتش گداخته به جسمش نزدیک کردم تا او را بیازمایم، پس چونان بیمار از درد، فریاد زد و نزدیک بود از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: ای عقیل! گریه‌کنندگان بر تو بگریند. از حرارت آهنی می‌نالی که انسانی به بازیچه آن را گرم ساخته است؟ تو از حرارت ناچیز می‌نالی و من از حرارت آتش الهی ننالم؟ (نهج‌البلاغه، خطبه ۲۲۵)
[53] نهج‌البلاغه، خطبه ۲۲۵.
[54] آل عمران، 61.
[55] توبه، ۱۲۸.
[56] نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲ (بنابر تحقیق إثر هم صحیح می‌باشد).
[57] بحارالانوار، ج۲۹، ص۲۲۳؛ احتجاج، ج۱، ص۱۰۰.
[58] نهج البلاغه، نامه ۲۷.
[59] «وَ مِمَّنْ حَوْلَکُم مِّنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِیمٍ»؛ توبه، 101.
[60] بحارالانوار، ج۲۹، ص۲۲۳؛ احتجاج، ج۱، ص۱۰۰.
[61] «وَ مِنْهُم مَّن یَقُولُ ائْذَن لِّی وَ لَا تَفْتِنِّی أَلَا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ»؛ توبه، 49.
[62] المناقب، ج1، ص221.             
[63] پیغمبر و یاران، ج۴، ص۱۳۸.
[64] توبه، ۱۱۹.
[65] بحارالانوار، ج۷۹، ص۲۷.
[66] مائده، ۵۰
[67] «وَ قَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَ نَحْیَا وَ مَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَ مَا لَهُم بِذَلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ»؛ جاثیه، 24.
[68] «إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَى وَ کَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَ أَهْلَهَا وَ کَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا»؛ فتح، 26.
[69] عَنِ الزُّهْرِی قَالَ: سُئِلَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ (ع) عَنِ الْعَصَبِیَّةِ فَقَالَ الْعَصَبِیَّةُ الَّتِی یَأْثَمُ عَلَیهَا صَاحِبُهَا أَنْ یَرَى الرَّجُلُ شِرَارَ قَوْمِهِ خَیراً مِنْ خِیارِ قَوْمٍ آخَرِینَ وَ لَیسَ مِنَ الْعَصَبِیةِ أَنْ یحِبَّ الرَّجُلُ قَوْمَهُ وَ لَکِنَّ مِنَ الْعَصَبِیَّةِ أَنْ یُعِینَ قَوْمَهُ عَلَى الظُّلْمِ (کافی، ج۲، ص۳۰۸؛ وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۳۷۲؛ بحار الانوار، ج۷۰، ص۲۸۸).
[70] «وَ إِنِّی کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ َجَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارًا»؛ نوح، 7.
[71] همان.
[72] یعنی فرزندخوانده پیامبر.
[73] منتهی الامال، ص۱۷۰.
[74] پیغمبر و یاران، ج۴، ص۲۷۶.
[75] یس، ۲۰ و ۲۱.
[76] پیغمبر و یاران، ج۱، ص۶.
[77] فروع کافی، ج۴، ص۹؛ به نقل از پند تاریخ، ج۴، ص۱۱۱.
[78] سایبانی که بی‌خانمان‌ها از حرارت و سرما بدان پناه می‌برند.
[79] هزار و یک حکایت اخلاقی ج1، حکایت ۹۱۵، ص ۶۵۹.
[80] احتجاج، ج۱، ص۹۷؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۴۹؛ الطرائف، ج۱، ص۲۶۳.
[81] آل عمران، ۱۵۴.
[82] تفسیر نمونه، ج۳، ص۱۵۵.
[83] «ضَعْ أَمْرَ أَخِیکَ عَلَى أَحْسَنِهِ حَتَّى یَأْتِیَکَ مَا یَغْلِبُکَ مِنْهُ وَ لَا تَظُنَّنَّ بِکَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِیکَ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیْرِ مَحْمِلًا»؛ الکافی، ج2، ص362.
[84] «وَ لَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»؛ بقره، 179.
[85] «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصَاصُ فِی الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنثَى بِالْأُنثَى فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدَاءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِکَ تَخْفِیفٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ»؛ بقره، 178.
[86] «أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّـهِ حُکْمًا لِّقَوْمٍ یُوقِنُونَ»؛ مائده، 50.
[87] «أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ عُمَرُ إِنَّ النُّبُوَّةَ وَ الْإِمَامَةَ لَا تَجْتَمِعُ فِی بَیْتٍ وَاحِدٍ فَقَالَ لَهُ بُرَیْدَةُ أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً فَقَدْ جَمَعَ اللَّهُ لَهُمُ النُّبُوَّةُ وَ الْمُلْکَ قَالَ فَغَضِبَ عُمَرُ وَ مَا زِلْنَا نَعْرِفُ فِی وَجْهِهِ الْغَضَبَ حَتَّى مَاتَ وَ أَنْشَدَ بُرَیْدَةُ الْأَسْلَمِی»؛ المناقب لابن شهرآشوب، ج3، ص54.
[88] هزار و یک حکایت اخلاقی، ص۳۲۶.

منبع: برگرفته از کتاب سخن آرای 4 (آموزه های فاطمی، سخنرانی های استاد دکتر رفیعی)