مرزهاي مبهم

نويسنده: ويد كلارك روف
برگردان: اميد مهرگان




دين و تلويزيون در ساعات پر بيننده

معنادار كردن زندگي در دنيايي پرشتاب و نامطمئن در حكم يك چالش است. در يك بررسي سراسري اخير، تقريباً دو سوم (64%) از آمريكايي‌هاي بزرگسال شكايت داشتند از اين كه «زندگي اين روزها زيادي پيچيده است»؛ پاسخي كه گوياتر خواهد شد اگر در نظر آوريم همين افراد معتقدند كه آينده از اين هم پرسرعت‌تر و نامطمئن‌تر خواهد بود. آن‌ها احساس مي‌كنند كه عقب مانده‌اند و تغييرات اجتماعي و تكنولوژيكي ايشان را تهديد به نابودي مي‌كند. نتيجه‌ي اين وضع، اگر بخواهيم فقط به هشدارهاي معمول اشاره كنيم، اطلاعات بيش از حد، ناهم‌خواني روان‌شناختي، نفس‌ها يا شخصيت‌هاي اشباع شده است. جرج بارنا (1) كه سرپرست بررسي مذكور بود، مي‌نويسد:‌
ما داريم در درياي پيش‌روي‌ها و دگرگوني‌هايي غرق مي‌شويم كه همين حالا نيز در جست‌وجوي بي پايان جامعه‌مان براي پيشرفت پشت سر گذاشته شده‌اند. ريشه‌هاي اين مرض در آمريكاي معاصر متعددند، ولي قدر مسلم اين كه صنايع رسانه‌اي در رديف آن‌ها به شمار مي‌روند. پيش از اين هرگز زندگي بشر تا اين حد به واسطه‌ي تصوير و نماد رسانه‌اي شكل نگرفته بود و پيش از اين هرگز مردم تا اين حد به اين نكته آگاه نبوده‌اند كه جهان ما جهاني است گرفتار در تصوير و نماد. به طور روزافزون، جهان ما جهاني خودبازتابي است كه در آن، مردم در معاني زندگي‌هاي‌شان در بافت و زمينه‌ي سيلان ظاهري و عدم ثبات تأمل مي‌كنند. ذوق، رجحان، حاد واقعيت، (2) فرهنگ ژنريك يا عام، مد و مصرف جملگي محصولات رسانه‌ها هستند و جملگي معرف واقعيتي‌اند كه تضاد صريحي با آن چه ما در گذشته‌مان مي‌شناختيم، دارند. به نظر مي‌رسد اين شكاف ميان شيوه‌اي كه ما هستيم و شيوه‌اي كه بوديم، يا تصور مي‌كنيم بوديم، دارد تشديد مي‌شود ولي حتي همين هم به نحو تنگاتنگي به رسانه‌ها و قدرت‌هاي‌شان در شكل دادن به تخيلاتمان پيوند خورده است. تصوير و روايت ـ كه تاريخاً پيوند وثيقي با دين دارند ـ به طور روزافزوني در مهار رسانه‌ها هستند و در نتيجه، مرزهاي بين دين و رسانه‌ها، به باور من، رفته رفته مبهم مي‌شوند. اگر اين درست باشد، آن گاه مي‌توانيم با مجموعه‌ي جديدي از پويش‌هاي نهادي در اواخر قرن بيستم روبه‌رو شويم، چيزي كه چالشي براي همه‌ي ماست: تهيه‌كنندگان تلويزيوني و مديران اجرايي، دينداران و نيز شهرونداني كه دغدغه‌ي اين موضوع را دارند.
به نظر مي‌رسد امروزه چند ويژگي وضعيت ديني ما ترديدناپذير باشد، هر چند شناسايي آن‌ها بسيار ساده‌تر از تبيين كامل‌شان است. در اين جا اجمالاً به سه ويژگي از اين ميان اشاره مي‌كنم. يكي از اين گرايش‌ها فرسايش اقتدار و تأثيرگذاري نهادهاي ديني است. اين گرايش هم‌چنان مانده است تا كاملاً محقق گردد ولي به نحو فزاينده‌اي در روزگار ما آشكار شده است. منظورم فقدان قدرت نزد رهبران ديني براي واداشتن مردمان به عمل و لاجرم متأثر ساختن افكار و ارزش‌هاي عمومي است. در همان حال كه اين فقدان قدرت را همگان مي‌فهمند، آن چه همواره چندان شناخته شده نيست، زمينه‌ي وسيع‌تري است كه چنين فقداني در آن ظاهرمي شود. گذشته از رقابت فزاينده‌ي ديگر نهادها يا بيگانگي عوام با نهادهاي ديني، به لطف خيزش سرمايه‌داري در مقياس بزرگ، دولت ـ ملت و بُروكراسي‌هاي بزرگ، نخبگان ديني روز ‌به روز به سبب جابه‌جايي ساختاري وضعيتي حاشيه‌اي پيدا مي‌كنند. منشأ تأثير از ساحت ديني به صنايع اقتصادي، سياسي و توليد فرهنگي انتقال يافته است. در قياس با اين ساختارهاي بزرگ‌تر قدرت فرهنگي، نهادهاي ديني سنتي اكنون بالاخص، چنان كه جيمز ديويدسن هانتر وجيمز‌اي، هاولند مي‌نويسند، فاقد «قدرت ايجاد و حفظ تعريفي از واقعيت عمومي» هستند.
ويژگي دوم همانا نقش روز‌افزونِ صنايع رسانه‌اي در چهارچوب كنوني نهادهاست. اين نكته نيز وسيعاً تصديق شده است ولي حق مطلب به طور كامل درباره‌ي آن ادا نشده است. درست همان طور كه صنعت چاپ حدود چهارصد سال پيش، ارتباطات و ساختارهايي را تغيير داد كه گفتار به واسطه‌شان تحقق مي‌يابد، به ناچار پيشرفت‌هاي اخير در فن‌آوري رسانه‌اي عميقاً شيوه‌ي شناخت و موضوع شناخت‌مان را دگرگون كرده است. به بيان ساده‌تر، قدرت تعريف ساحت عمومي و نظارت بر دسترسي به گفتار آن اكنون وسيعاً تحت نظارت رسانه‌ها و صنايع فرهنگي مربوطه است. رسانه‌هاي بصري و شبكه‌هاي جهاني بر اين قدرت و نظارت افزوده‌اند. مي‌توان گفت كه مدرنيته زمينه‌اي را ايجاد كرده است كه در آن، تعريف‌هاي واقعيت و حتي شالوده‌هاي فلسفي‌اي كه جامعه خود را بر آن‌ها استوار مي‌سازد، اينك خود به پرسش گرفته شده‌اند و اين بدين معناست كه چهارچوب نماديني كه رسانه‌ها به وجود مي‌آورند، اهميت هر چه بيشتري پيدا مي‌كنند. نمودار فرهنگ در زمانه‌اي رشد مي‌كند كه در آن، ما بيش از هميشه به اين نكته وقوف يافته‌ايم كه تصاوير، ارزش‌ها، نشانه‌ها، حتي ادعاهاي متافيزيكي، آگاهانه توليد مي‌شوند و ارزش‌هاي اجتماعي و پيش‌فرض‌هاي اخلاقي با حرارت به مناقشه گذاشته مي‌شوند؛ وضعيتي كه زماني بودريار را واداشت، تا اندازه‌اي با بي پروايي، بگويد كه امروزه همه چيز فرهنگي است.
ويژگي سوم، خودآييني شخصي بيشتري است كه مردم در امور مربوط به ايمان و كردار ديني كسب كرده‌اند. آمريكايي‌ها به طور فزاينده انتخاب مي‌كنند كه، در مواجهه با امر قدسي، آيا ايمان بياورند يا نه و به چه چيز ايمان بياورند. مردم با سهولتي نسبي از يك ايمان به ايماني ديگر تغيير جهت مي‌دهند؛ آن‌ها در طول زندگي‌شان به سازمان‌هاي ديني مختلف وارد و از آن‌ها خارج مي‌شوند. آن‌ها غالباً كليساها و كنيسه‌ها را كنار مي‌گذارند ولي هم‌چنان ادعا مي‌كنند كه يك كاتوليك، پروتستان يا يهودي خوب يا هر چيز ديگري‌اند. آن‌ها عناصري را از سنت‌هاي گوناگوني نظير آموزه‌هاي بومي آمريكايي، اكولوژي، فمينيسم، روان‌درماني، مسيحيت، روان‌شناسي و علم در هم مي‌آميزند و چيزي را به وجود مي‌آورند كه جامعه‌شناس كانادايي، رجينالد بيبي آن را دين مطابق سفارش (3) مي‌نامد. به نظر مي‌رسد در چشم‌انداز ديني معاصر، همه جا نشانه‌هايي از فرهنگ رو به گسترش انتخاب وجود دارد. اين تمجيد از مرجعيت خود فرد در تصميم‌گيري‌هاي ديني دقيقاً زماني رخ نموده است كه اقتدار و مرجعيت درون نهادهاي ديني تحليل رفته است. مي‌توان گفت كه مأمن عوامل اجتماعي اسنادي [ascriptive] (براي نمونه‌ طبقه‌ي اجتماعي يا قوميتي كه يك شخص در متن آن زاده مي‌شود) قدرت خويش بر زندگي‌هاي مردم را از دست داده است يا آن طور كه پتر برگر مايل است بگويد، مدرنيته موجد نوع جابه‌جايي روان‌شناختي «از تقدير به انتخاب» شده است.
اكنون بناست با اين گرايش‌هاي بزرگ چه كنيم؟ آن‌ها چه تأثيري بر روي تلويزيون در ساعات پر بيننده (4) مي‌گذارند؟ نظريه‌پرداز رسانه‌هاي توده‌اي، استوارت ام. هوور، تز قانع‌كننده‌اي را پيش مي‌نهد. او استدلال مي‌كند كه در اين پس زمينه‌ي متغير، صنايع رسانه‌اي «اكنون دسترسي به حوزه‌ي عمومي را به شيوه‌اي تعيين و مشروط مي‌كنند كه هيچ نهاد اجتماعي‌اي قادر به گريز از آن نيست.» اين استدلالي متقاعد كننده است، استدلالي كه نمي‌توانيم كاربست آن درباره‌ي دين را ناديده بگيريم. وقتي هوور مي‌گويد كه هيچ نهادي در حال حاضر قادر به گريز از تأثير صنايع رسانه‌اي نيست، آن چه در ذهن دارد شيوه‌اي است كه به ياري آن، اين صنايع همه‌ي الگوهاي ارتباطي را دگرگون مي‌كنند. او از صنايع رسانه‌اي به عنوان صنايعي حرف مي‌زند كه از ديگر نهادها «پيشي مي‌گيرد»، بدين معنا كه قواعدي براي چگونگي مرتبط شدن‌شان با يكديگر وضع مي‌كند. براي فهم اين روند، او سه نوع يا زمينه‌ي ارتباطات را بر مي‌شمرد: (1) ارتباطات خصوصي، آن گونه كه در مجموعه‌اي بسته رخ مي‌دهد، جايي كه مردم يكديگر را مي‌شناسند و ارزش‌ها و باورهاي مشتركي دارند؛ (2) ارتباطات جماعتي [community]، آن گونه كه در محدوده‌ي جمعيتي نظير كليسا، معبد يا مسجد رخ مي‌دهد، جايي كه ارزش‌ها، باورها و گفتار اخلاقي از دل سنتي تاريخي بر مي‌خيزند؛ (3) ارتباطات عمومي، آن گونه در مجموعه‌اي بازتر نظير جلسات درس، مطبوعات و رسانه‌هاي بصري رخ مي‌دهد. اكنون در عصر صنايع رسانه‌اي، همين نوع اخير از ارتباطات است كه از همه‌ي انواع ديگر ارتباطات پيشي مي‌گيرد. اين بدين معناست كه ارتباطات عمومي ـ نه گفتار جماعت‌هاي ديني ـ ساحت عمومي را در كنترل دارد و از اين طريق زمينه‌هاي معنايي‌اي را تعريف مي‌كند كه در آن‌ها انواع ديگر ارتباطات تحقق مي‌يابند. صنايع رسانه‌اي نه تنها تفسير را شكل مي‌دهند، بلكه خصوصي شدن معاني و ارزش‌هاي ديني را تقويت مي‌كنند. بنا به استدلال هوور، در همان حال كه در اعصار ارگانيك‌تر گذشته، آگاهي و كنش جماعت محور احتمالاً بايد فضا و گستره‌ي قابل ملاحظه‌اي داشته باشد، اكنون «جماعت به واسطه‌ي ضرورت تطبيق يافتن با قلمرو سراپا خصوصي ناظر به كنش فردي و يا قلمرو عمومي گفتار، محدود شده است. جنبش‌هاي ديني و نهادهاي ديني كه روزگاري با كمال آسودگي در آن ميانه حضور داشتند، اكنون به يكي از اين دو جهت سوق داده مي‌شوند». از اين رو، تأثير رسانه‌ها براي نقش دين در جامعه سرنوشت‌ساز شده است؛ زيرا اگر آن چنان كه برخي امروزه مي‌گويند راست باشد كه «زندگي ما در درونِ» ارتباطات است، آن گاه ما با وضعيتي روبه‌روييم كه در آن، زبان ديني حاوي بزرگ‌ترين معناي خويش است و بيشترين تأثير را يا در زمينه‌ي افرادي خواهد داشت كه احتمالاً به شيوه‌اي چهره به چهره، با هم ارتباط برقرار مي‌كنند و يا در شيوه‌ي مجدداً صورت‌بندي‌ شده‌اي از گفتار كه توسط قلمرو عمومي وساطت يافته شكل گرفته است. در هر دو حالت، تغيير جهت ساختاري عمده‌اي در رابطه‌ي دين با نظم مدرن رخ داده است، همراه با پيامدها و الزامات عمده‌اي براي كردار و بيان باورها و ارزش‌هاي ديني در متن جامعه.
با فرض اين وضعيت، به درستي مي‌توانيم تصور كنيم كه دين يا مجموعه‌ي جديدي از شرايط روبه‌روست. هم معناي گفتار ديني و هم جايگاه نهادي آن در حالتي از بلاتكليفي به سر مي‌برد. معناي اين وضع براي دين در ساعات پر بيننده‌ي تلويزيون چيست؟
احتمالاً مهم‌ترين پيامد يا دلالت، به گفته‌ي هوور، اين است كه دين «بايد در عموم (5) موجوديت داشته باشد و اين يعني در رسانه‌ها». اين عملاً به معناي دو چيز است: اول، گفتار ديني «مسطح مي‌شود» تا مناسب قلمرو عمومي گردد و دوم، معناي دين در تطابق با مقولات خاص تفسير شكل مي‌گيرد. «هم سطح و تخت شدن» در اين جا اشاره به فرآيند متمدن كردن ايمان [يا ايمان متمدنانه] دارد، فرآيندِ گرفتنِ تيزي‌هاي آن، غير تهاجمي ساختن آن. يك نمونه‌ي آن اونجليسم است. در اين نمونه، فشارها به روشني در طي دو دهه‌ي گذشته به هم سطح و تخت شدن گراييده‌اند، نوعي تأكيدزدايي از عناصر تهاجمي سنت اونجليكي (براي نمونه باور به دوزخ، غضب خدا، گناه) همپاي نوعي موضع‌گيري مجدد رهبران اونجليكي و مشاوران رسانه‌اي در جهت مقبول‌تر ساختن اين سنت در پس زمينه‌ي كثرت فرهنگي. جيمز ديويد هانتر، با تفسير اين تغيير جهت در سبك‌پردازي، مي‌نويسد:
اين امر متضمن نوعي نرم كردن و جلا دادن به عناصر تندتر و تيزتر جهان‌بيني پروتستاني ارتدوكس است. هر چند اين جهان‌بيني در هسته‌ي آموزه‌هاي‌اش اساساً دست نخورده باقي مي‌ماند ولي به لحاظ فرهنگي ويرايش شده است تا به كيفيات جامعه‌پذيري و اصالت [غير ديني] دست يابد. اين جهان‌بيني كه خصلت متمدنانه‌اي يافته است به صراحت اعلام مي‌كند: «بي هيچ توهيني، من يك اونجليست هستم».
اين تغيير جهت در سبك‌پردازي به تفسير ديني‌اي راه مي‌برد كه از مقولات فرهنگي رايج استفاده مي‌كند. مقولاتي نظير تجربه، كاميابي نفس، بلوغ عاطفي و تعادل روان‌شناختي در كار مي‌آيند ـ و همگي بازتاب دهنده‌ي شيوه‌اي از گفتار ديني‌اند كه به يك نفس تهي يا به ته رسيده دست مي‌يازند. اين شيوه‌اي از گفتار است كه ديدگاهي نسبت به نمادها و معناي ديني را مي‌پذيرد و حتي عميقاً از آن حمايت مي‌كند كه به ساحت خصوصي محدود شده است.
هر دو فرآيند ـ هم سطح كردن و تفسير مجدد ـ سهمي در مبهم ساختن مرزها دارند. اديان ـ غير از كيش‌ها ـ در حالي كه به دست تلويزيون رام مي‌شوند، رفته رفته بيشتر به يكديگر شبيه مي‌گردند و همين كه ايمان از نو در قالب مقولات روان‌شناختي طرح‌ريزي مي‌شود، به يكي ديگر از بسيار مخازن نمادين رسانه‌ها بدل مي‌گردد، مخازني كه هر يك به نوبه‌ي خود متفاوت است و با اين حال نه خيلي متفاوت. ايمان، شادي است، كاميابي است، رضايت است، چيزي مشخصاً معنوي است ولي شبيه فوايد ديگري است كه مردم از soap opera يا تاك‌شوها عايد خود مي‌سازند.
نقش رسانه‌ها در تعريف نمادها و معناهاي ديني ملاحظه‌ي جدي ديگري را پيش مي‌كشد؛ چه كسي به ساحت عمومي دسترسي دارد؟ اين پرسش بيش از پيش مهم مي‌شود آن هم نه فقط به دليل استيلاي ارتباطات عمومي بلكه به دليل هزينه‌هاي مارپيچي فن‌آوري رسانه‌ها و زمان‌ پخش تا پيش از دهه‌ي 1960، پخش برنامه‌هاي ديني جزو خدمات عمومي محسوب مي‌شد، در همان دهه شكل‌گيري كميسيون ارتباطات فدرال [FCC] درب را به روي غلبه‌ي اصول اقتصاد بازار بر پخش برنامه‌هاي ديني گشود. ظهور فن‌آوري نوآور ويديو در طي همين دوره امكان آن را فراهم ساخت كه برنامه‌اي واحد را هم‌زمان در صدها شهر روي آنتن ببرند. روي هم رفته، اين تحولات پيامدهاي دوربردي براي دين داشت: به بيان ساده، آن‌ها اين تأثير را به دنبال داشتند كه زمان پخش روي آنتن فقط در اختيار كساني بود كه پول بيشتري براي آن مي‌پرداختند و از دهه‌ي 1970 تاكنون، حوزه‌هاي انتخاباتي [يا الكترال، constituency] پروتستانِ اونجلي محافظه‌كار با دلارهايي كه براي خريد زمان پخش داشته‌اند، به مراتب بيشتر از ديگر پروتستان‌هاي جريان اصلي، كاتوليك‌ها يا يهوديان در جريان رأي دادن تأثيرگذار بوده‌اند. گفته مي‌شود كه تحولات ديني در ايالات متحده اغلب با تفسير supply side [جناح عرضه، مكتبي اقتصادي كه در دهه‌ي 70 رواج يافت] تطابق دارند و ما در اين جا نمونه‌ي گويايي از اين امر مي‌بينيم كه چگونه آناني كه قادر و مايل به بسيج كردن منابع‌اند، اكنون در وضعيتي قرار گرفته‌اند كه مي‌توانند اِعمال تأثير كنند: پول به نظارت بر امواج هوايي و از اين رو، به قدرت شكل‌دهي به ايمان، از جمله معناهاي اخلاقي و سياسي آن و نيز قدرت مواجهه با فرهنگ سكولار، ترجمه شده است.
بار ديگر، صحنه براي مرزهاي مبهم چيده شده است. تلويزيون، گرفتار در چنگ سرمايه‌داري، به امتداد كاركردي كليسا، يا به بيان بهتر، به كليسايي كه مي‌تواند پول پرداخت كند، بدل مي‌شود. دست كم تلويزيون بايد حامل ارزش‌هاي بي خطر، اگر نه مشخصاً ديني، باشد؛ چنين است استدلال بسياري از محافظه‌كاران و به همان اندازه ميانه‌روها.
اگر تلويزيون چنين نكند، آن چه در ساعات پر بيننده رخ مي‌دهد، تسليمِ سانسور هنجاري مي‌شود. بايكوت‌ها عليه حاميان مالي ايستگاه‌هاي تلويزيوني شبكه‌اي يا محلي به خاطر انتخاب محتواي برنامه‌ها (درباره‌ي سقط جنين، رابطه‌ي جنسي صريح و ارزش‌هاي خانوادگي) در ساعات پر بيننده احساسات اخلاقي و ديني نيرومندي را بر مي‌انگيزند و اين حس را به وجود مي‌آورند كه ارزش‌هاي مورد احترام بينندگاني كه به آن‌ها اهانت شده است، به شيوه‌اي آييني تصديق نمي‌شود. براي بسياري از تماشاگران تلويزيون، اين معادل توهيني جدي و مبهم شدن هر چه بيشتر خطوط ميان دين و سرگرمي است.
مورد ديگري هم هست ـ موردي افراطي از مرزهاي مبهم ـ كه زماني سر بر مي‌آورد كه معاني و ارزش‌هاي ديني در قالب برنامه‌هاي سكولار به بيان در مي‌آيند. رسانه‌ها مشوق نوعي حس هويت شخصي‌اند كه خصلتي بازتابي دارد؛ يعني، برداشتي از نفس كه مصنوع است و ظاهراً گشوده‌تر و متلون‌تر است ولي در اين جا پارادوكسي به وجود مي‌آيد: از يك سو، رسانه‌هاي بصري به شكل‌گيري يك نفس سيال‌تر كمك مي‌كنند با اين حال از سوي ديگر، اين نفس مي‌كوشد در بحبوحه‌ي جريان و سياليت، هويتي بسازد. اين هويت جديد هويتي است كه انتخاب و شايد حتي درجه‌اي از ناپايداري را تصديق مي‌كند و مي‌پذيرد. همان طور كه داگلاس كلنر مي‌گويد، در چهارچوب تلويزيون، هويت وسيعاً بدل مي‌شود به «نوعي عرضه‌ي تئاتري نفس كه آدمي در آن قادر است خود را در قالب كثرتي از نقش‌ها، تصاوير و فعاليت‌ها عرضه كند، آن هم نسبتاً‌ بي‌ هيچ پروايي براي تغيير جهت‌ها، استحاله‌ها و دگرگوني‌هاي دراماتيك». شايد اين بياني اغراق‌آميز باشد، با اين وجود كلنر سويه‌اي از تغييراتي را در مي‌يابد كه امروز در هويت و برداشت‌هاي ما از نفس خويش رخ مي‌دهد.
در ارتباط با دين، اين نفس سيال‌تر هم مايه‌ي هلاكت است و هم موهبت. در يك سطح، تلويزيون در پس زمينه‌اي عمل مي‌كند كه مشوق دين مطابق با سفارش است يا اگر بخواهيم برچسب‌هايي را فهرست كنيم كه مد روز است: دين كافه‌تريايي، كپي‌كاري، بريكولاژ. منويي از مضامين ديني و معنوي در اختيار مردم گذاشته مي‌شود و آن‌ها قادرند از ميان‌شان دست به گلچين و انتخاب بزنند يا عناصرشان را به شيوه‌اي التقاطي در هم آميزند. تجربه بر اعتقاد رجحان مي‌يابد، كاوش از اطمينان سبقت مي‌گيرد؛ ربط و معناي دروني مهم‌تر از انسجام عقلاني‌اند. تلويزيون را نبايد به خاطر همه‌ي بيماري‌هاي مدرنيته سرزنش كرد ولي بايد بخشي از مسئوليت ايجاد جهاني را بپذيرد كه در آن افراد چندان در سنت‌ها ريشه ندارند و به گفته‌ي زيگمونت باومن، در مواجهه با امر قدسي، بيشتر دارند شبيه توريست‌ها مي‌شوند تا مؤمنان.
با اين حال اين نكته نيز صادق است كه تلويزيون درگير نوعي فرآيند شكل دادن به هويت است، فرآيندي كه در آن، مضامين ديني و معنوي مي‌توانند رو بيايند و اغلب مي‌آيند. برنامه‌هاي تلويزيوني مخاطبان را با مواجهه‌هايي روبه‌رو مي‌سازند كه از زندگي روزمره برخاسته‌اند و پتانسيل آن را دارند كه واكنش‌هاي ديني يا عرفاني ـ معنوي برانگيزند. نمونه‌هايي در بردارنده‌ي لحظاتي نظير تصميم در اين مورد كه آيا بايد دخل يك همسر سالخورده را آورد، كشف نفس عميق‌تر خود در عشق و روابط، دريافتن اين كه ايمان واجد لايه‌هاي معنايي‌اي است كه فراموش يا سركوب شده‌اند و تجليل از رابطه‌ي معنوي يا زمين. مضامين سفر و بهبودي و بازيابي وسيعاً در كنار موتيف‌هاي تاريخي زيارت، شفا، مكاشفه، فرزانگي باستاني و تحقق نفس مورد ستايش قرار مي‌گيرند. اين‌ها جملگي موتيف‌هاي غالب در فرهنگ عاميانه‌اند، بالاخص براي نسل‌هايي كه بعد از جنگ جهاني دوم متولد شده‌اند؛ متولدين دوران افزايش زاد و ولد (6) كه پيوندهاي سست‌تري با دين سازمان يافته دارند تا آمريكايي‌هاي مسن‌تر، بازار وسيعي را براي كاوش معنوي تشكيل مي‌دهند. از اين جهت،‌ تلويزيون واجد برخي از كاركردهايي است كه سنتاً به اسطوره و آيين ديني نسبت داده مي‌شود ولي اين كار را به طرقي انجام مي‌دهد كه ظريف‌اند و نيز به ياري واژگاني كه در بهترين حالت شبه ديني‌اند. حتي جنبه‌هاي جماعت يا اجتماع ديني نيز دخيل مي‌شوند ـ جماعت‌هاي تفسير، جايي كه افراد، تا حدي، داراي واژگاني مشترك درباره‌ي چيزهايي نظير جست‌وجوي معنوي و كشف خويش‌اند. به دين به ندرت در مقام مجموعه‌اي يكپارچه از باورها، ارزش‌ها و نمادهاي ديني مي‌پردازند ـ يعني، به منزله‌ي سنتي به ارث رسيده ـ بلكه آن را بيشتر به منزله‌ي لحظه يا مواجهه‌اي تلقي مي‌كنند كه از دل تجربه يا بحران شخصي بر مي‌خيزد. تفاوت ديگر اين است كه مخاطب تلويزيون فقط با بصيرت‌هاي فرار ـ در واقع نگاه‌هاي سريع ـ به زندگي، شفا يافتن، عمق روحي، تعالي، روبه‌رو مي‌شود؛ آناني كه تماشا مي‌كنند مي‌توانند آن چه را دوست دارند از اين تجليات برگيرند؛ زيرا يك متن مقدس ديني صريح در دستشان نيست. تصاوير و روايت‌هاي تلويزيون حاوي رمزگشايي‌ها و رمزگذاري‌هايي متكثرند، چيزي كه به پيشبرد تفسير مبسوط ـ ديني يا جز آن ـ از طريق فرد خود بازتابنده كمك مي‌كنند.
مبهم شدن مرزهاي دين و رسانه‌ها امروزه در چهارچوب نهادي وسيعاً بنياندار و به سرعت دستخوش تغيير رخ مي‌دهد. شايد ما زياده نزديك به اين وضعيت هستيم طوري كه نمي‌توانيم آن چه را واقعاً در حال وقوع است به تمامي درك كنيم يا به بينشي دست يابيم در اين باره كه اين وضعيت در آينده ما را به كجا خواهد برد. با تأمل پي مي‌بريم كه دين به نحوي باورنكردني پيچيده است: چيستي آن، چگونگي و كجايي تجلي يافتن آن، زمينه‌هاي معاني آن‌، همگي پيچيده‌تر از آني هستند كه ممكن است در بادي امر تصور كنيم و امروزه يقيناً همه‌ي اين ها موضوعاتي‌اند براي بحث درباره‌ي تلويزيون در ساعات پر بيننده و نقش آن در ارتباط با ارزش‌هاي عوامانه. برنامه‌ريزي و برنامه‌سازي تلويزيوني، با طرح و نقشه‌ي قبلي يا بدون آن، مسئوليت عظيمي را به مخاطبان تحميل مي‌كند. افراد بايد درباره‌ي كيفيت و مناسب بودن برنامه‌هايي كه مي‌بينند دست به انتخاب بزنند؛ آن‌ها بايد در بر ساختن هر نوع معناي ديني يا معنوي‌اي كه ممكن است از برنامه‌ها به دست آيد هدايت و مهار خود را به دست بگيرند. در عين حال پيداست كه آمريكايي‌ها به طور روزافزون خواهان آنند كه صنعت تلويزيون مسئول‌تر باشد به ويژه در ارتباط با ارزش‌ها، حساسيت‌هاي اخلاقي و نيز در توسلش به روح بشري. اگر گرايش‌هايي كه ما در اين مقاله بر شمرديم درست باشند، چنين دغدغه‌هايي چندان زود از بين نخواهند رفت. اميل دوركهيم، جامعه‌شناس بزرگ فرانسوي، تشخيص داد كه دين عميقاً در تار و پود تصديقات و تأكيدات آييني خود جامعه تنيده شده است؛ رسانه‌ها اكنون بخشي از آن فرآيند آييني‌اند و به ناچار بايد با فشارهاي يك ساحت عمومي با پروا و دل نگران مواجه شوند.
* اين مقاله از كتاب دين و عصر تلويزيون پر بيننده ( Religion And Prime Time Television) گردآوري شده توسط مايكل سومان (Michael Suman)، برداشت و ترجمه شده است.
پي نوشتها:

1. George Barna
2. hyperreality
3. religion a la carte
4. prime time television
5. public
6. Generations Xers baby boomers
منبع:نشريه رواق هنر و انديشه شماره 36