رسانه، معنا و هويت مذهبي در بستر پُست مدرن

نويسنده: **لين شافيلد کلارک
ترجمه: حسين شيخ الاسلامي




اشاره

لين شافيلد کلارک درکنار استوارت هوور و دانيل استوت نام هايي تکرار شونده و البته مهم درحوزه مطالعات دين، رسانه و فرهنگ هستند. وي در کنار دو فرد مذکور رخدادهاي مهم علمي بين المللي متعددي را با رويکرد مطالعات رسانه اي در حوزه فرهنگ و دين کليد زده است. نوشتار پيش رو که در سال 1996 منتشر شده است، يکي ديگر از تلاش هاي مکتوب اين بانوي پژوهشگر است که سابقه شرکت در اولين همايش بين المللي دين و رسانه تهران (1385) و عضويت در کارگروه علمي دومين همايش بين المللي دين و رسانه تهران و قم (1387) که البته برگزار نشد- را در کارنامه خود دارد.
نوشتارهايي از اين دست گرچه تا اندازه اي منطبق بر شرايط و مصاديق جامعه مورد کنکاش نويسنده مقاله هستند ولي در بنيادها و هم چنين برخي نتايج، داراي گستره اي جهان شمول هستند که به کار مطالعات اين جايي ما خواهند آمد...

درآمد

هويت، 1 واژه اي است كه به تازگي در حوزه رسانه هاي جمعي و در کل، در مطالعات فرهنگي اهميت و تولد دوباره اي پيدا کرده است. متفکرين پست مدرن هم در چالش با فراروايت ها و هم در جدال با سوژه پايدار به ما آموخته اند که نمي توان به هويت، چه در بعد فردي و چه در بعد فرهنگي /جمعي، به عنوان پديده اي فارغ از تحولات ديگر يا چيزي که در مسيري درحال توسعه پيش مي رود، انديشيد. ما برخلاف اين تصور، روزبه‌روز بيشتر درک مي کنيم که هويت پديده اي فرآيندي 2 است که بر مخاطبان خاصي عمل مي کند و بر ساخته منابعي است که در محيط فراخ نمادهاي سرمايه داري متاخر در دسترس هستند. اين نظريه، ظاهرا استعاره اي اصلي و مهم را
*****************************
از جمله:
براي فهم هويت طرح مي کند که به افراد به عنوان مصرف کنندگاني نگاه مي کند که از بازار منابع نمادين، چيزهايي انتخاب مي کنند تا براي خود هويتي مصنوع بسازند. در حقيقت بسياري از پژوهش هاي اخير درباره رابطه رسانه و هويت، اين رويکرد را اتخاذ کرده اند. با اين وجود من در اين نوشتار به بحث در اين خصوص خواهم پرداخت که هويت علاوه براين، معرف موقعيتي است که به اقتضاي جايگاه ما در ارتباط با گفتمان هاي متعدد، مراکز قدرت و بستر خاص تاريخي، براي ما ساخته مي شود. در نتيجه هويت‌يابي هم‌زمان در قلمروهاي خصوصي و عمومي رخ مي‌دهد و از آن‌جا که چونان فرآيندي که توامان انعکاسي و اجرايي است به تجربه در مي‌آيد، بهترين راه فهم تحليلي آن، نگاه کردن به آن در بافت گفتمان است.
مسأله شکل گيري هويت مذهبي پيوسته در بستر وابستگي‌هاي فرقه اي مورد کنکاش قرار گرفته است. ولي تحقيق حاضر بينش‌هاي پراهميتي را درباره برخي گروه‌ هاي فرقه‌اي به دست مي‌دهد و به بررسي صورت بندي افراد در آن ها مي پردازد، رويکردي که اين مقاله درباره مطالعات نسلي اتخاذ مي کند، بي شباهت به تحقيقي که در اثر ويد کلارک روف طرح ريزي شده نيست چنان که به جاي اغراق در نقش امتيازات بيش از حدي که از طريق وابستگي هاي نهادي توزيع مي شوند، تجربه دروني مذهب در زندگي روزمره مطالعه مي شود. همان گونه که در تحقيق روف و ديگر تحقيقات ادعا شده است، قلمرو رسانه ها بافت مهمي است که برسازي هويت درآن روي مي دهد. بنابراين اين نوشتار تلاش مي کند تا با کنکاش درباره ساخت هويت مذهبي در آمريکاي شمالي معاصر، تحقيقي در حوزه رسمي رسانه و درباره ارتباط رسانه و هويت انجام دهد.
اين نوشتار با به کارگيري روش‌هاي قوم نگاري و انتقادي، تحليل اوليه‌اي از ارتباط رسانه و هويت سازي مذهبي در مطالعه موردي ميان يک دختر نوجوان و پدري که جدا از همسر خود زندگي مي کند، ارائه مي‌دهد. وضعيت اين خانواده از لحاظ عوامل مختلف اجتماعي و مادي، با تأکيد بر روش بحث و مجادله برسر اين جنبه هاي هويت و هم چنين ارتباط اين روش با تکميل معنا توسط مخاطب، آن گونه که در رواياتِ به دست آمده از متن پژوهش قابل دريافت اند، مورد بحث قرار خواهد گرفت. اين مطالعه مورد ي نشان مي دهد که درک هويت مذهبي بدون فهم اين مسئله که افراد در فرآيند آن مدام با سپهر نمادين و عمدتا" رسانه اي در تماس هستند، غيرممکن است واين که اين سپهر تنها منبع انتخاب هويت به شمار نمي رود بلکه عامل آيين استيضاح سوژه است.

گفتمان و هويت

مفهوم هويت با مفهوم خود و فرديت مطلق مرتبط است. هويت ريشه در آرمان هاي عصر روشنگري انسانيت و خِرَد قرن 18 دارد که به عنوان منتقدان نظام کهن فئودالي رشد يافتند که درآن دريافت هاي هستي شناختي در ارتباط شخص با خداوند و پادشاه سامان مي يافتند. بنابراين
*******************************
وي نتايج پژوهش هاي خود را در نشريات معتبري چون نيويورک تايمز، شيکاگو تريبيون، لس انجلس تايمز، بوستون گلوب و ... منتشر مي کند.
مفاهيم خود، فرد و هويت، رشد سرمايه داري را به عنوان نظم اجتماعي- اقتصادي نويني که جايگزيني براي نظام فئودالي است، تقويت کرده و مشروعيت مي بخشيدند. اين امر به اين حقيقت تاکيد دارد که ايده هاي مربوط به خود و هويت مباحث بي طرف و يا از لحاظ عقيدتي بي محتوا نيستند بلکه ذاتا" مربوط به بستر فرهنگي غربي مي شوند که در آن رشد کرده اند.
پرداخت روان شناختي وترقي محور هويت به دليل گرايش به پذيرش بي اساس اين امر که خود تجربه اي عام و جهاني است به شکل جدي مورد انتقاد قرار گرفته است اين نوشته ها هم چنين به دليل وجود اين پيش فرض ها که افراد تنها در جامعه اي بي طرف با جامعه سازگار مي شوند، گرايش به برتري دادن به تجربه مردان سفيد پوست طبقه متوسط به عنوان هنجار و اين فرض که هويت در بزرگسالي به سمت ثبات گرايش دارد با انتقاداتي جدي مواجه شده اند. به هر حال اکنون ديگر بسياري بر اين باورند که بزرگسالي در بسياري از موارد، زمان تجربه و آزمايش است چنان که جوانان دست به انتخاب ها و تصميم هاي خرد ورزانه و تجربه گرايانه مي زنند. از آن جايي که جوانان و خانواده هاي‌شان سنين بلوغ و نوجواني را به عنوان سال‌هاي دگرگوني و تحول تجربه مي کنند به طور مشخص و دقيقي درگير برساختن 3 هويت خود هستند. گروه ها و صاحب‌نظران مذهبي هم، به تحقيق در اين گروه سني علاقمند شده اند؛ چرا که اين گروه سني معرف دوره اي است که مقطعي مهم در فرآيند رشد معنوي شمرده مي شود.
در موقعيت تحقيق هم مانند زندگي روزمره جوانان (و والدينشان) روايت هايي 4 مي‌سازند تا انتخاب ها و درکشان از ارتباط بين خود و آن‌هايي که به عنوان ديگري تعريف مي‌شوند را توصيف کنند (حتي اگر آن ها خودشان را در اين تعريف در ارتباط با گروه هاي اجتماعي متفاوتي بازبشناسند). چنين فرآيندي به طرز چشم گيري به واسطه ايدئولوژي آلتوسري استفاده مي‌کنم که به نوعي خالق سوژه ها است و به آن ها موقعيتي در جامعه بزرگ تر مي دهد و از طريق آيين استيضاح سوژه 6 ورود آن ها را به جامعه گرامي مي دارد؛ فرآيندي که در آن ما باور مي کنيم که مخلوقات منحصربه‌فردي هستيم که با اين حال در مکان خود متوقف مانده ايم. به قول تري ايگلتون:
به نظر آلتوسر، همه اعمال، اعم از شورش هاي سوسياليستي، در سپهر ايدئولوژي رخ مي دهند. اين ايدئولوژي است که به تنهايي در حد کفايت مي تواند به سوژه انساني، پيوستگي ظاهري فريبنده و غيرواقعي ببخشد تا آن را تبديل به يک عامل اجتماعي کاربردي کند.
بنابراين از آن‌جايي که ما در حقيقت به واسطه ايدئولوژي هويت خود را مي يابيم، غيرممکن است بتوانيم هويت فردي را به عنوان پديده اي جدا از ايدئولوژي تصور کنيم. استوارت هال با مطرح کردن تصور آلتوسري حوزه نمادين مرکزيت يافته در امور مخاطبين رسانه، به بحث در اين
***************************
خصوص مي‌پردازد که هويت به عنوان معرف ميزاني ايجاد مي شود که مي‌تواند سبب شود تا برخي مخاطبان خود را به عنوان ديگري 7 ببينند.
تلاش من اين است که از هويت به عنوان عنصري درحال ساخت صحبت کنم. عنصري که جزيي از بازنمايي است و نه چيزي بيرون آن؛ بنابراين سينما نيز آينه دست دومي نيست براي بازنمايي چيزي که از پيش وجود داشته بلکه شکلي از بازنمايي است که قادر است از ما گونه هاي جديد سوژه بسازد و در نتيجه ما را قادر سازد تا خود را به شکلي نو کشف کنيم.
به اين ترتيب، رسانه نه تنها منبعي است که ما مي توانيم بر اساس آن تلاش هاي خودآگاه خود را در هويت سازي دريافت و جهت دهي کنيم، بلکه بسترهايي را نيز که به واسطه آن ها ديگران ما درک مي کنند و ما نيز خود را مي شناسيم، شکل مي‌دهد؛ درحقيقت رسانه، ما را به واسطه بازنمايي خلق مي کند. من درک خود از رابطه بين گفتمان و ايدئولوژي را بر پايه بحث پِک طرح ريزي نموده ام:
گفتمان به عنوان مسند ايدئولوژي، سهم شرکت کنندگان را در زمينه هاي محتوا (آن چه که مي توان به زبان آورد، آن چه که موضوع است)، ارتباطات (تعريف روابط و تقابل سخنوران) و هويت ها (سخنوران مختلف چه موقعيت هاي موضوعي را ممکن است در تقابل‌ها اشغال کنند) معين مي کند. هنگامي که يک گفتمان چنان غلبه اي در اجتماع پيدا مي کند که بتواند اين حدود را معين کرده و آن ها را نيز از نظر پنهان کند، در حقيقت بدل به دريافت هاي عمومي مي شود.
طبق نظر اُسوليوان و همکارانش، «گفتمان، فرآيند اجتماعي ايجاد و توليد دريافت ها است. بنابراين در حالي که ممکن است زباني که گفتمان درآن عمل مي کند، نامحدود و بي نهايت باشد، ولي گفتمان در بستر ويژه ساختار روابط اجتماعي که درآن قوام يافته، محدود مي شود». آن ها بحث خود را اين گونه ادامه مي‌دهند:
ما به وسيله تجميع تعدادي از چنين سوبژکتيويته هاي گفتماني (که برخي از آن‌ها يکديگر را تاييد مي کنند و بقيه جدا از هم بدون هيچ مشکلي هم زيستي دارند) است که فرديت خود را تثبيت و تجربه مي کنيم. نظريه گفتمان چنين ادعا مي کند (وچنين نيز هست) که فرديت به خودي خود، پايگاهي است که گفتمان هاي از لحاظ تاريخي تثبيت شده اي که در شرايط اجتماعي معيني شکل گرفته اند، درآن تنظيم 8 و باز توليد مي شوند.
بنابراين تجربه سوبژکتيو فرد مکاني است که درآن مدام از طريق مشارکت افراد در گفتمان بين موقعيت هاي عقيدتي مختلف کشمکش هايي رخ مي‌دهد و اين کشمکش‌ها دست کم به شکل موقتي رفع مي شوند. از آن جا که حل و فصل اين تنش ها در درون روايت ها يکي از جنبه هاي برساختن هويت است، روايت هايي که در اين موقعيت‌هاي تحقيقاتي ساخته مي‌شوند و اين گونه مناقشات را با بازنمايي هاي رسانه اي تشريح مي‌کنند، متون مهمي براي تجزيه و تحليل هستند.
*****************************
گفتمان مکررا" در تحقيقات رسانه‌اي در درون متون رسانه‌ها مورد مطالعه قرار گرفته است. متون رسانه ها ضرورتا" به گونه‌اي ساخت مي‌يابند که بتوانند با اعمال سازنده دريافت ها در فرهنگ گسترده تر سازگار باشند و بنابراين در خدمت مشروعيت بخشيدن و نهادينه کردن نقطه نظراتي مشخص هستند. اين امر از طريق توانايي رسانه در طرح و تفصيل امر واقعي 9 و پوشاندن پيش‌فرض‌هاي بي‌چون و چرايي که در پشت بازنمايي هاي اش پنهان اند، روي مي دهد من در اين تحقيق بيشتر به کنکاش در منازعات گفتماني خواهم پرداخت. با اين وجود بيش از اين که مستقيما" متون رسانه اي را بررسي کنم، به اين موضوع علاقه مند هستم که افراد چگونه در تشريح روابط افتراقي 10 با ديگران و تجربه فرديت خود با بازنمايي هاي رسانه اي اتکا مي کنند.

رسانه و هويت

همان‌گونه که پژوهش هاي رسانه اي وآثار پيشين من پيشنهاد نموده اند، دست کم شش روش وجود دارد که در آن رسانه و هويت در کنار هم قرار گرفته و کار مي کنند.
در رويکرد اول، رسانه، محيطي را که هويت سازي درآن روي مي دهد، شکل مي دهد و بنا مي کند. فن آوري هاي ارتباطي کاملا" در محيط هاي دروني تعبيه شده اند به طوري که اغلب پنهان از ديد هستند ولي با اين وجود هنوز نقش ساختاري مهمي در شکل دهي هويت ايفا مي کنند. همان طور که پيداست اين پديده، غالبا" با دسترسي (يا فقدان آن) به رسانه هاي مشخص، يا به نوعي يک فن آوري خاص به وجود مي آيد و اغلب نمادين و نشان‌گر پايگاه فرهنگي خاصي (براي نمونه در مثال محبوبيت و رواج دستگاه هاي پيجر در بين نوجوانان) است.
در روش دوم، رسانه نمادهاي هويت مشترک را در ميان شبکه هاي اجتماعي مختلف خلق مي کند و به تبع آن نمادهايي خلق مي کند که در تعريف ديگري در شبکه هاي اجتماعي به ما کمک مي کنند. بسياري از مطالعات اوليه مرکز مطالعات فرهنگ معاصر بيرمنگام زير نظر استوارت هال، انتخاب و ترجيح همانند برنامه هاي رسانه اي بين اعضاي گروه هاي اجتماعي معيني هم چون پانک ها، تدي بويز و هاوس وايوز [گروه هاي معترض جوانان انگليسي] وغيره را به تصوير کشيده اند و به روش هاي رسانه اي خاصي نيز که باعث تقويت اين اولويت هاي مشترک گروه ها يا خرده فرهنگ هاي اجتماعي مي شوند، توجه نمود‌ه‌اند.
در روش سوم، رسانه به عنوان منبعي عمل مي کند که جوانان از آن براي شورش و تمرد در برابر والدين‌شان در فرآيند تعريف خود و تمايز استفاده مي کنند. اين تحقيقات هم از طريق گزينش محتواي رسانه و تجربيات رسانه اي که نوجوانان از طريق آن خود را از والدين‌شان تمايز مي‌دهند (يعني مثلا" نه تنها انتخاب موسيقي رپ بلکه گوش دادن به آن با تمام وجود در نيمه شب) اتفاق مي افتد.
در روش چهارم، رسانه به عنوان منبع خودآگاه بينش هاي فرد عمل مي کند، هنگامي که افراد
****************************
به دليل حوادث و اتفاقات رخ داده، حس مي کنند که نياز به تغيير نقش و دريافت خود دارند؛ يعني در مواردي چون طلاق، تغيير محل سکونت، از دست دادن شغل و... در اين مواقع افراد در جست وجوي اطلاعات يا هويت خاصي با قالب هاي نقشي جديد هستند که بازتابي از موقعيت تازه آن‌هاست.
در روش پنجم رسانه به عنوان وسيله اي براي خودبيان‌گري عمل مي کند. افراد درحالي که مکررا" و به شکل خودآگاهانه در رسانه ها به دنبال منبع مفيدي براي تغيير شرايط زندگي مي گردند، در بسياري مواقع نيز تلاش هاي نسبتا" خودآگاهي هم چون رجحان محتواي رسانه اي که بازگوکننده نگرش هاي احساسي آن هاست (گوش کردن به موسيقي هاي غم انگيز در طول دوران طلاق)، را به کار مي برند تا با متون رسانه اي ارتباط و هم ذات پنداري برقرار کنند.
در روش ششم، نمادهاي رسانه اي به عنوان يک ديگريِ نمادين که افراد خود را در تقابل با آن تعريف مي کنند و عاملي براي تقويت نامتعارف بودن يک گروه نژادي/ قبيله اي معين در ميان ديگر گروه ها است، عمل مي کنند. اين حقيقت که برخي متون رسانه اي يک حس ديگري بودن را مثلا" به شکل تعريف خود به عنوان غير سفيد، غيرمرد، غيرآمريکايي، غير رييس جمهور تقويت مي کنند، در برخي حالات باعث تقويت اين امر مي شوند که فرد مخاطب، موقعيت خود درجامعه بزرگ تر مثلا" آمريکا را چنين موقعيتي حاشيه اي درک و دريافت کند.
اين شش جنبه ارتباط بين رسانه و هويت مثل پايه هايي هستند که بحث درباره جريانات عميق تر درون بستر اجتماعي درباره شکل گيري هويت و دلالت هاي ضمني موجود در محيطِ پيرامونِ رسانه ها برآن ها استوار شده اند.
مطالعه اي موردي
مورد جو و آمبر ديربورن11
مطالعه موردي اين مقاله از يک مطالعه مقدماتي نشات گرفته که تحت نظارت استوارت هوور و حمايت مالي لي لي اندومنت در مرکز پژوهش هاي رسانه هاي جمعي دانشگاه کلرادو انجام شده است. تأکيد و تمرکز اين تحقيق بر مشاهدات سطوح خانوادگي و مصاحبه هاي کيفي با نوجوانان (سنين 13 تا 19 و افرادي که در ابتداي 20 سالگي هستند) و والدين شان يا نگهبانان زندان است. تاکنون محققان با 15 گروه خانواده مصاحبه نموده اند و يا آن ها را بررسي نموده اند و با بيش از 50 نفر مصاحبه داشته اند. اين خانواده ها نمودي از يک تنوع جالب مذهبي هستند.
روش اين تحقيق مستلزم يک مصاحبه اوليه 90 دقيقه اي در بافت گروه خانواده بود که با مصاحبه هاي انفرادي که چند روز تا دو هفته بعد انجام مي شوند، ادامه يافت و به صورت جداگانه و خصوصي با هريک از اعضاي گروه خانواده صورت پذيرفت. مدت زمان اين مصاحبه هاي انفرادي از 30 دقيقه تا دو ساعت بود.
******************************
با اين حال رابطه من با جو و آمبر فراتر از جريان مصاحبه دو جلسه اي پيش رفت. به دليل آن که اولين مصاحبه هاي من با آن ها اطلاعات بسياري در اختيارم قرار داد (و حتي اين مصاحبه هاي ابتدايي بيش از زمان استاندارد 90 دقيقه اي به طول انجاميدند)، تصميم گرفتم تا بار ديگر گفت وگوي مفصل تري با آن‌ها درباره تجربيات شان داشته باشم. از اين رو ارتباط من با آن ها بيش از 6 ماه طول کشيد (مارس تا آگوست 1996) و علاوه بر چندين مصاحبه رسمي، شامل گفت وگوهاي دوستانه تلفني و صحبت در هنگام ناهار و شام نيز شد. گرچه من تمايل داشتم تا اين ارتباط ادامه يابد ولي بروز برخي شرايط نامطلوب مانند برخورد همسر سابق جو باعث شد تا روال تحقيق را ترک کنم.
براي بررسي مناقشاتي که ميان گفتمان هاي مختلف رخ مي دهند و در طي آن ها مردم خود را در تقابل با رسانه ها قرار مي‌دهند، مي خواستم به تحليل روايت هاي برآمده از مصاحبه هاي باز12 بپردازم. چنين روايت هايي همواره براي مصاحبه شوندگان ويژه اي طراحي مي شوند و درباره هويتي که سوژه مي‌خواهد به ديگران بنماياند و آن‌چه مصاحبه شونده هويت مطلوب اجتماعي مي داند، صحبت مي کنند. درک زبان نه به عنوان وسيله بيان انديشه بلکه به عنوان وسيله دست يابي به اهداف اجتماعي در تعامل ها در اين کار نهفته است و نمايان گر تغيير تفکري است که در نگاه ما به فرآيند و موقعيت تحقيق رخ داده است. شاتر درباره نقاط کور اسلوب شناسي در تحقيقات روان شناختي مي گويد:
ما تمامي توجه خود را از بيرون برآن چه قرار است درون افراد جدا از هم رخ دهد، متمرکز مي‌کنيم، از زاويه ديد سوم شخصي که از نظر اجتماعي با فرد مشاهده شونده در يک جايگاه نيست. ما در مطالعه آن چه در ميان روابط ميان افراد اول شخص و دوم شخص رخ مي‌دهد، فعاليت هاي منجر به فهم جهان رويه ها و شيوه ها ي موجود در درون منابع نظم اجتماعي که باعث اجتماعي شدن ما گشته اند و در واقع رويه هايي که منشا آن ها نه در تجارب افراد و نه در ژن هاي آن ها، بلکه در تاريخ فرهنگ ما قرار دارد، موفقيتي به دست نياورديم.
اين بدان معناست که نبايد از بسترهاي اجتماعي که فهم ما از هويت در آن ساخته مي شود، چشم پوشي کرد. در حقيقت کار ما استخراج روايت هايي است که در طول تحليل ما شکل مي گيرند؛ روايت هايي که افراد از طريق آن، خود را در بستر خاص جريان مصاحبه معرفي مي کنند و نه آن چه ذات افراد است. اين امر بر اين حقيقت تأکيد دارد که اين روايت ها در خلوت شکل نگرفته اند بلکه در بستري روي داده اند که درآن بستر مشارکت در گفتماني خاص، مشروع تر از مشارکت در ديگر گفتمان ها به حساب مي آيد. اين که چگونه و در چه بستري يک گفتمان مشروعيت مي يابد، موضوعي است که درآينده به آن خواهيم پرداخت.
به هرحال جو و آمبر را مي توان بهترين نمونه يک خانواده پسامدرن دانست؛ زيرا تحولات
*****************************
ناشي از تغييرات شغلي و خانگي به شکل برجسته اي در زندگي آن ها تأثير گذاشته است. سال گذشته پس از آن که روابط آمبر و مادرش لين، به دليل نقل مکان لين به همراه آمبر و برادرش تيم به خانه دوست پسر سابق و همسر فعلي اش تِرِوُر بر هم خورد (آمبر کم تر از يک سال در اين منزل سکونت داشت)، جو توانست حضانت آمبر را به دست آورد. تيم يک هفته در ميان، جو و آمبر را مي بيند ولي آمبر بسيار کم تر به خانه لين و تِرِوُر (که تيم و خواهر ناتني اش نان با آن ها زندگي مي کنند) مي رود. جاي تعجب است که با وجود رابطه تيره جو و لين، خانواده لين هم چنان در مهماني هاي خانواده ديربورن شرکت مي کنند و از اين رو آمبر از حمايت خانوادگي زيادي برخوردار است.
نقل مکان آمبر به آپارتمان پدرش جو، وضعيت اقتصادي شکننده وي را ناپايدارتر نمود. وي دوره هاي بيکاري متعددي را تجربه کرده است. زماني راننده کاميون بوده و اکنون به عنوان تعميرکار ماشين هاي سنگين با درآمد تقريبي 30000 دلار در سال، مشغول به کار است. تغيير محل سکونت، تغييري مالي براي آمبر نيز به حساب مي آمد: پس از بزرگ شدن در وست ويل- منطقه اي پايين تر از سطح متوسط در شهر با جمعيت بزرگ اسپانيولي - آمبر به منزل تِرِوُر در پارک گلستان، منطقه اي بالاتر از سطح متوسط،با جمعيت سفيد پوست، نقل مكان كرده بود. چندان تعجب انگيز نيست كه رابطه اي ميان موقعيت جغرافيايي، طبقه، جنسيت و نژاد در مباحثات آمبر درباره گفت و گوهاي هويتي به چشم مي خورد. آمبر هويت خود را مکزيکي- آمريکايي مي داند ولي پدر وي اين مسئله را اصلاح مي کند و مي گويد آمريكايي است و اگرچه هر دو در مناطق اسپانيايي شهر بزرگ شده اند ولي هيچ پيشينه مکزيکي ندارند. آمبر دوستان اش را خواهران چيکانا (مکزيکي - آمريکايي) مي داند و مدعي است آن ها نيز پيشينه‌اي مکزيکي دارند.
هنگامي که آمبر درباره دوستان چيکاناي خود سخن مي گويد، لهجه خود را طوري تغيير مي‌دهد که ارتباطش با اين فرهنگ روشن شود.
آمبر 16 ساله خود را از نگرش هاي متعلق به مردم ساکن پارک گلستان جدا مي داند و اظهار مي کند تمايل دارد تا شرايطش در زندگي آن قدر لب مرزي باشد که براي زندگي کردن مجبور باشد تمام تلاشش را بکند.
لين:
چطور شد نگرش ساکنان پارک گلستان رو انتخاب نکردي؟
آمبر:
چون من (نسبت به برادرم) سرکش تر بودم. مخالف زندگي کردن در اون جا و خفه کردن خود با چيزهاي اضافه بودم. اين که احساس مي کردم داره چنين اتفاقي مي افته، همون طور که رخ دادن اون رو براي ديگران ديده بودم، باعث ترس من مي شد. پس به هيچ وجه علاقه اي به اين مسئله نداشتم. من همه اين چيزها (اعتياد به دارو، مشکلات روزمره و چيزهاي ديگر) رو مسخره مي‌کردم و همين صفت من بود که من رو از تبديل شدن به آدمي ترسناک نجات داد.
آمبر نقل مکان خود از وست‌ويل به منزل تِرِوُر در محله پارک گلستان را لحظه اي حساس مي‌داند، زماني که وي مجبور شد به دليل ورود به بستر اجتماعي و اقتصادي جديد دبيرستان تازه اش و ازدواج ناگهاني مادرش، خود را بازتعريف کند. اين تغيير در قالب انتخاب دوستان، رفتارها و عملکرد وي در مدرسه و حتي انتخاب موسيقي، خود را نشان دادند. اين مسئله هم چنين در صحبت هاي وي درباره دين نيز قابل مشاهده بود.
جو و آمبر هردو از دين به عنوان جنبه مهمي از زندگي شان سخن مي گويند و در زمان طلاق و نيز هنگام نقل مکان آمبر به خانه جو، هردو از شرکت کنندگان و اعضاي ثابت يک کليساي باپتيست آمريکايي بودند. آن ها اکنون کم تر به اين کليسا مي روند، کليسايي که مادر جو نيز به آن‌جا مي رود و آمبر در رهبري فعاليت هاي کودکان آن در گذشته فعال بوده است. آمبر اين کليسا را به اين دليل که اعضاي آن با وي هم چون فردي بزرگسال رفتار مي کنند و براي اش احترام قائلند، تحسين مي کند. آن‌ها هردو عقايد مذهبي شان را محافظه کارانه مي دانند. در يک ملاقات، آمبر نقاشي اي را به من نشان داد که آن را بر مبناي تصويري از يک کتاب مقدس مخصوص کودکان با نام شاهزاده، موسي را مي يابد،13 کشيده است. او مي گويد:
من هميشه از کتاب مقدس استفاده مي کنم. واقعا" خيلي خوبه.
هرچند به جز اين، درحرف هاي آن ها، يا اثاث خانه شان کم تر چيزي به چشم مي خورد که نشان گر اهميت کتاب مقدس و يا يادآوري هاي مذهبي در زندگي هر روزه آن ها باشد.
جو با تعليمات کليساي متُديست بزرگ شده درحالي که خانواده اش در زمان جنگ ويتنام باپتيست شده بودند. جو در اين باره مي گويد:
در اون زمان روحاني جوون محله ما بيشتر مسائل سياسي رو تبليغ مي کرد تا مسائل مذهبي رو.
آن‌ها سپس به صورت خانوادگي به کليساي باپتسيت پيوستند ولي جو به خاطر دورنگي موجود در بين اعضاي اين کليسا نتوانست آن را تحمل کند:
کليسا سياست هاي داخلي زيادي داشت و افراد دورنگ زيادي وجود داشتن. اون ها يکشنبه برادر تو بودن ولي دوشنبه که از راه مي رسيد با تو صحبت نمي کردن. افرادي که خودشون رو بيش از همه مذهبي نشون مي دادن ولي شبها بدترين کارهاي ممکن رو انجام مي دادن!
سپس جو براي سالهاي زيادي به کليسا نرفت، ولي شش سال پيش براي اولين بار به کليساي باپتيستي رفت که مادر و ناپدري اش چند سال پيش از او به آن پيوسته بودند. گرچه در آن‌جا افراد
******************************
بسيار کمي هم سن او هستند (جو 42 ساله است) و تعداد هم سالان آمبر نيز حتي کم تر از هم سالان جو است ولي هردو، اعضاي اين کليسا را خانواده خود مي دانند.
جو و آمبر هر دو از تجارب ماوراي طبيعي سخن گفتند، گرچه هيچ کدام از آن‌ها ناهم خواني (يا ارتباطي) ميان اين مسئله و عقايد محافظه کارانه باپتيستي شان نمي بينند. آمبر اولين تجربه ماوراي طبيعي اش را مربوط به زماني مي داند که کودک بود و ارتباط خوشايندي بين او و پدر بزرگش که به تازگي در يک حادثه آتش سوزي درگذشته بود، وجود داشت. توصيف آمبر از تجربه ماواراي طبيعي اش شباهت زيادي به تجربه جو دارد. تجربه جو مربوط به زماني است که ده ساله بوده و پدرش هنگام اجرا بر روي صحنه تئاتر در اثر حمله قلبي از دنيا رفت. او از اتفاقي موردي سخن مي گويد که نشان دهنده عدم امکان پذيرش مرگ پدر، از سوي او، در آن زمان است:
لين:
آيا اين اتفاق بعدا" شما رو تحت تأثير قرار داد؟
جو:
بله، اين اتفاق بعدا" منو [سکوت] تحت تأثير قرارداد. [سکوت] ممکنه فکر کنين که احمقانه است. نمي دونم [سکوت] که هنوز به اون اعتقاد دارم يا نه. از دو هفته پس از مرگ پدرم من صاحب اتاق اون و مادرم شدم؛ همين [سکوت] اتاقي که دارم. از اين اتاق مي تونم در پشتي خونه رو ببينم. مي دونيد! [سکوت] حدود ساعت 2، 2:30 صبح عادت داشتم صداي اومدن پدرم رو (که پس از اجرا در گروه محلي) بشنوم. بيدار شدم و به اطراف نگاه کردم. قسم مي خورم که اين اتفاق برام افتاده [لبخندي تازه]. تصويري سياه و سفيد از پدرم رو مي ديدم. در رو باز نکرد و از در پشتي عبور کرد. بدنش کامل بود و قدم برمي داشت و من بيدار بودم. من بيدار بودم، خدايا به من کمک کن، من بيدارم. درخواب نبودم. ترسيدم، داشتم تماشا مي کردم تا اين که اون به پذيرايي رسيد و حدود 15 فوت با اتاق من فاصله داشت و من ترسيدم. ملحقه را روي سرم کشيدم. به گذشته که نگاه مي کنم گمان نمي کنم که اون مرد مي خواسته به من آسيب برسونه. فکر مي کنم همان طور که پدرم به خونه مي اومد، به خونه اومد.
لين:
آيا اون شما رو ديد و يا هيچ گونه ارتباطي وجود داشت؟
جو:
مثل اين بود که عکسي رو روي ابر بندازيد، مثل يک تصوير هولوگرافيک. مثل اين نبود که به من نگاه مي کنه، مثل اين بود که نگاه غريبي در چشماش بود، نگاه دور. مثل اينه که فردي توي رويا فرو بره و به شما نگاه کنه ولي در حقيقت به شما نگاه نمي‌کنه و نگاهش از ميون شما عبور مي‌کنه. انو اين طوري نگاه مي کرد. مثل اين بود که داشت در
اين حال قدم مي زد و به من نگاه نمي کرد. من 12 ساله بودم و حسابي ترسيدم. الان در دنيايي پر زرق و برق هستيم، مثل تصاوير تلويزيون و ديگه در اون موقعيت قرار نداريم.
جو مي گويد اين تنها زماني بود که پدرش را ديد. ولي آمبر چندين تجربه ماوراي طبيعي مربوط به خود را توصيف کرد که در هيچ کدام از آن ها مانند جو نترسيده بود. آمبر هم چنين به شيوه اي متفاوت به اين مسئله وارد شد و برخلاف جو که در توصيفش مردد بود، درباره تجاربش هيجان زده بود و احساس غرور مي کرد. اين مسئله جاي تعجب ندارد؛ زيرا ممکن است جو از من به عنوان محقق انتظار شکاک بودن نسبت به صحت ادعاهاي اش را داشته است و مي ترسيده چنين داستان هايي به قيمت عدم صلاحيت وي از ديد من تمام شود. با اين حال من چنين مسائلي را در بحث مطرح نمي کنم، اين که آيا جو و آمبر آن چه را گفتند ديده اند، واقعا" ديده بودند يا خير. آن چه براي من جالب است ارتباط ميان تجارب و ديگر گفت‌وگوهايي است که آن ها را بيان خواهم کرد. يکي از نمونه هاي اين مسئله، گفتمان وحشت و شيطان است که در توصيف آمبر از تجربه داراي اختلاف ولي نسبتا" مشابهي است که هنگام نقل مکان ناگهاني اش به پارک گلستان، بازنمايي مي شود.
لين:
آيا اين اواخر چيزي مثل اون چه هنگام نقل مکان به اين جا تجربه کرديد، ديديد؟
آمبر:
به تازگي نه. اين مسئله برمي گرده به زماني که در خانه قديمي بودم. تجربه خوبي بود.
لين:
و هنگامي که به پارک گلستان رفتين، اين تجربه متوقف شد؟
آمبر:
بله! فکر مي کنم وقتي به پارک گلستان رفتم در اون جا چيزي وجود داشت. مي دونستم اون جا چيزي هست ولي احساس خوبي نداشتم. فکر مي کنم از خانه همسايه مرا دنبال مي کرد. من عادت داشتم محوطه چمن خانه اش رو با چمن زن کوتاه کنم. اون راننده کاميون بود و کسي در همسايگي ما نبود. من چمن ها رو کوتاه مي کردم و تقريبا کارم تموم شده بود. داشتم باخودم صحبت مي کردم که ناگهان ماشين چمن زن از کار افتاد در حالي که پر از بنزين بود. ناگهان صداي خنده اي شيطاني رو از اطرافم شنيدم. کسي در اطراف نبود به جز من و برادرم. انگار واقعا" شيطان بود که من رو تا پارک گلستان دنبال کرد. من چيزي شبيه هيکل انساني ديدم. يک بدن کامل نبود، مثل اين که هاله‌اي از نور در اطراف صورتش وجود داشت. با دندان‌هايي واقعا" ترسناک، بدون بيني و اين جا (به تصويري که آن زمان کشيده اشاره مي کند) هاله نور وجود داشت. من اون رو در مدرسه و در خواب هم ديدم و هيچ وقت نتونستم خواب راحتي داشته باشم. لين:
پس اين اتفاق قبل از رفتن به پارک گلستان افتاد و در اون جا هم ادامه داشت؟
آمبر:
خب اين تجربه خيلي براي من اتفاق نيفتاد ولي اصل اون برمي گرده به زموني که در پارک ارکيده بودم. من بيرون مي رفتم و اون من رو دنبال مي کرد. مي تونستم پنجه هاي شيطونيش رو که از بدنم عبور مي کرد، حس کنم. احساس مي کردم از وسط دو تيکه شدم و بعد به حالت اول برگشتم. واقعا" وحشتناک بود. شب نيز اين اتفاق کمي برام رخ داد و از اون زمان ديگه برام اتفاق نيفتاده. نمي دونم، برخي به ارواح اعتقاد ندارن ولي من دارم.
مي توان ارتباطي بين افسردگي آمبر و غربت در پارک گلستان، جدايي والدين و تجربه اين روياها با شيطان، که او را دو تکه مي کرد و سپس به حالت اول باز مي گرداند، متصور شد. آن چه هنوز براي من جالب است، راحتي و رک‌گويي آمبر در صحبت از اين تجربه و حتي مطرح کردن آن با معلم يکشنبه هاي مدرسه اش است. در حقيقت هنگامي که آمبر با معلم يکشنبه هاي مدرسه درباره اين تجربه صحبت کرد، رهبر کليسا آن را ظهور شيطان بر آمبر خواند، توضيحي که به نظر براي آمبر قابل قبول بود. ولي از طرف ديگر جو از اين که آمبر اين مسئله را به کشيش گفته بود، جا خورده بود. جو با هيچ کس در کليسا درباره تجربه اش صحبت نکرده بود، گرچه با تعدادي از دوستانش در اين باره حرف زده بود. اين مسئله بار ديگر تأکيد مي کند که به نظر جو بحث درباره تجارب ماوراي طبيعي با عموم مردم، گفتماني مشروع نيست. او تلاش مي کند زمان و شرايطي را که مي تواند در گفتمان شرکت کند کنترل کند.
آمبر و جو، هردو، به تماشاي فيلم هاي مستند و ديگر برنامه ها درباره تجربيات فراطبيعي علاقه دارند که اين تجربيات فراطبيعي را با نام پديده هاي عجيب گروه بندي مي کنند و منظور از آن ها مواردي چون تجربيات زندگي پس از مرگ، شفاي معنوي و داستان هاي ارواح هستند. وقتي جو از اصطلاح داستان هاي ارواح استفاده مي کند، منظورش کم اهميت جلوه دادن اين داستان ها نيست و معتقد است دست کم اين امکان وجود دارد که اين داستان ها واقعي باشند. او و آمبر، هردو، ادعاي تخصص و توانايي در بيان تصويري دقيق از تجربياتي دارند که به قول جو از طرف کسي مطرح مي شود «که سرنخي درباره آن چه آن ها درباره آن حرف مي زنند ندارد». جو به طور ويژه به جذابيت برنامه کندوکاو 14 اشاره مي کند که لئونارد نيموي15 آن را اجرا مي کند. آن ها اين برنامه را از داستان هاي علمي- تخيلي مانند پرونده هاي مجهول16 و محدوده هاي بيروني 17 که علاقه اي به تماشاي آن ها ندارند، متمايز مي کنند. با اين حال دو فعاليتي که آن ها هميشه به عنوان يک خانواده انجام مي دهند، حضور هر هفته اي در کليسا و تماشاي برنامه سفر ستاره، 18 هر شب ساعت 10:30 ، است.
********************************
علاقه آن ها به مسايل فراطبيعي و تصويرسازي عامه پسند از آن ها در رسانه ها، آميخته با عقايد مذهبي آن ها است که مي توان آن را در اين بحث درباره برنامه سفر ستاره ديد که در آن يک بيان کيهان شناسي پديدار مي شود.
لين:
فکر مي کني ارتباطي ميونِ تجربيات فراطبيعي تو يا مذهبي که به اون معتقدي و علاقه ات به تماشاي سفر ستاره وجود داره؟ آخه به نظر مي رسه که بعضي ها اين تجربيات رو مذهبي يا روحيه بخش مي دونن.
جو:
موافق نيستم! حتي پيش اومده که من و کشيشم درباره سفر ستاره و به طورخاص Gene Rodenberry جروبحث کرده ايم؛ چون کشيش معتقده سفر ستاره در ادامه عقيده پيرواني است که معتقدند عيسي مسيح در واقع بيگانه اي از سياره اي ديگه بود که بر زمين فرود اومد و من گفتم: «مي دوني که اين طوري نبود؟ اين فقط ديديگاه يک نفره. خيلي مسايل توي اين دنيا هستن که هيچ کس نمي تونه توضيحي براشون پيدا کنه مثل نقاشي هاي روي اهرام ه مصريان باستان که شباهت زيادي به يک اثر هنري مدرن داره و خيلي متغيرهاي ديگه که بايد درنظر گرفت». اون گفت: «ولي حرفم اينه که اگر اين طوري بود، چي؟». در اون لحظه مي شد ستاره هاي دنباله داري رو که بيرون مي اومدن ديد و اون گردنش در راستاي اون ها حرکت مي داد. من و اون با شوروشوق به اين موضوع مي پردازيم. من فقط کنجکاوم. من فقط يک فرد ذاتا" کنجکاوم که حقيقتا" بر اين اعتقادم که ما هيچ آگاهي از بخشي از پديده ها که در اين دنيا جريان دارن، نداريم. براي همين فکر نمي کنم سفر ستاره چيزي باشه که وزن و اعتباري به هرگونه موجوديت فراطبيعي بده و تنها بر اين تصورم که ممکنه ايده هايي در اين باره بده که چرا چنين موجوديتي رو ميشه متصور شد. از اون جا که برنامه اي چون سفر ستاره همراه با شماري از شوهاي تلويزيوني ديگه، مبتني بر هر اون چيزي هستن که در چنين برنامه اي اجرا ميشن، ممکنه دامنه چنين بحثي رو گسترش بده ولي اگر سطح اون رو پايين بياريد مي تونه مبنايي در حقيقت علمي درباره شمار زيادي از کارهايي باشه که انجام ميدن. يک ذره تابش داره. حامل تکون مي خوره. امواج حاملي وجود دارن که از اون ها در راديو استفاده مي کنيم. ذره مي تابه، حال ما ليزر در اختيار داريم که مجموعه اي از ذراته که مي تابن. بله! مي تونن اين موضوع رو اون قدر گسترش بدن که ديگه قابل تشخيص نباشه ولي اگه حيات پس از مرگ چيزي جز يک بُعد متفاوت نباشه، چي ؟ يعني اين که مثلا" از اين بعد به بُعدي ديگه بريد؟ نميگم چنينه تنها ميگم اگه چنينه، چي ؟
اين يک گزيده‌گويي غني است و ارزش طرح چندين نظر را دارد؛ اول اين که دوست دارم رابطه
ميان برنامه اي چون سفر ستاره را با اسطوره بسنجم. با اذعان به اين که محققين ديگري هم به اين رابطه اشاره کرده اند. يکي از مفيدترين تعاريف اسطوره در رسانه ها توسط راجر سيلورستن 19 مطرح مي شود که به آثار افرادي چون کاسيرر، الياده، لوي برول،20 لوي اشتراوس و مالينوفسکي در اين زمينه اشاره دارد. او اسطوره ها را به عنوان داستان هاي سنتي و اعمالي تعريف مي کند که منبع آن ها نياز هميشگي به انکار بي نظم و ايجاد نظم است. اين امر مرتبط با امنيت موجوديت اجتماعي و فرهنگي است. اسطوره جهاني مجزا از اين جهان است ولي دامنه محدودي هم دارد. اسطوره در واقع پلي ميان زندگي روزمره و جنبه فراتجربي، امور شناخته و ناشناخته و امور مقدس و دنيوي است.
اجازه دهيد نگاهي دقيق‌تر به اين تعريف داشته باشيم؛ سيلورستِن، اسطوره ها را داستان هاي سنتي مي خواند؛ چرا که به شکل بنيادي محافظه کارند ولي براي آن که تأثير گذار باشند، مي بايست منعطف بوده وآن قدر باز باشند که عناصر جديدي را که ايده هاي نوظهور در فرهنگ را با ساختار و محتواي اصيل شان هماهنگ مي کنند، در بحث شامل کنند. سفر ستاره، تداوم بخش يک اسطوره سنتي درباره عدالت طلبي قهرمان و جامعه اي مساوات طلب است درحالي که اين خواست را در محيطي آينده نگر مي‌گنجاند.
سيلورستِن بيان مي کند که اسطوره ها به منزله داستان، متکي بر ساختار روايي اند و از عدم قطعيت به قطعيت مي رسند. ميل به شفاف سازي عدم قطعيت، يکي از انگيزه هاي بيان اسطوره اي است و اين شفاف سازي حتي اگر نمادين باشد، نقشي کارکردگرايانه در فرهنگ ايفا مي کند؛ چرا که شامل موارد غيرمنطقي است. از آن جا که اسطوره ها چهارچوب عقايد غيرمنطقي و منطقي يک فرهنگ را شکل مي دهند، مي توانند محل مناقشه شوند، هم چنان که ساختارهاي اجتماعي هستند. ممکن است از کساني که در جامعه جايگاه مسلط دارند، انتظار برود که روايت اسطوره اي را با توجه به منافع تفويض شده خود تقويت نمايند و حتي گاه در راستاي ارائه معاني بديل براي اسطوره ها حرکت نمايند. اسطوره ها مواردي ايدئولوژيک اند و در نتيجه معاني آن ها هرگز در پايان کار تضمين شده نيست. از آن جا که اسطوره ها متکي بر تمايلات اتوپيايي از طريق عواطف و احساسات هستند به دلايل مختلف براي اعضاي مختلف يک فرهنگ جذابيت خواهند داشت و بنابراين هميشه مستعد تعريف دوباره هستند. با اين حال، سفر ستاره به عنوان يک متن با توليد انبوه چهارچوبي براي مجموعه اي خاص از عقايد است که برخي را کنار گذاشته و برخي ديگر را پررنگ مي کند.
جيندرا 21 معتقد است که سفر ستاره، ديدي اتوپيايي از جهان ارائه مي کند که در آن «ايمان جايگزين قدرت عقل انساني در امور بشري و در علوم مي شود». او معتقد است اين برنامه جهان بيني اي ارائه مي کند که تا حد زيادي کارکرد مذهب يا اسطوره را دارد و محوريت پيشرفت
******************************
اين ديدگاه را مورد توجه قرار مي‌دهد.
با اين حال درباره جو و آمبر، شاهد خانواده اي نيستيم که جهان بيني اش انعکاس چيزي خاص باشد که در سفر ستاره ديده مي شود. در عوض با خانواده اي مواجه هستيم که در مذاهب سنتي خود را نمايانده است و حامي نظام اعتقادي است که هرچند ممکن است به سفرستاره توجه کند ولي اين تنها يکي از چندين منبعي است که بايد در بررسي مختلف پديده هاي فراطبيعي لحاظ کرد. در گفت‌وگوهايي که با جو و آمبر داشتم، شاهد طرح هيچ نوعي از گفتمان پيشرفت نبودم. در واقع هر دوي آن ها درباره امکان وقوع موارد طرح شده در برنامه سفر ستاره ترديد داشتند؛ يعني مواردي که دامنه گسترده اي از طبقه متوسط آن ها را پذيرفته اند؛ مثل امکان برابري اجتماعي - اقتصادي يا اين احتمال که گروه هاي نژادي - قومي مختلف بتوانند در قالب يک نظم عمومي هم‌زيستي داشته باشند. درعوض جو و آمبر بر مرجعيت تجربيات فراطبيعي خود و همراه با آن به استفاده از گفتمان رايج درباره نسب گرايي و ارتباط با اجدادشان تاکيد دارند. درحالي که آن ها مدعي ارتباط ميان تجربيات خود و پيشينه آمريکايي بومي نبودند ولي تفسير آنان از تجربياتشان را مي توان در اين خصوص معني دار دانست.
بنابراين مي خواهم اين بحث را مطرح کنم در حالي که اين مثال به نظر تصويرگر رابطه اي مستقيم ميان محتواي برنامه هاي مربوط به مسايل فراطبيعي و داستان هاي علمي - تخيلي و نوعي کيهان شناسي است ولي مهم است که دريابيم رسانه ها در اين مورد يا ديگر موارد مشابه، هر موضوعي را بي اتخاذ رويکردي انتقادي مورد توجه قرار نمي دهند. براي نمونه جو در مصاحبه ديگري، اهميت اين موضوع را مطرح مي کند که به آمبر بياموزيم آن چه در رسانه ها بازنمايي مي شود، امري واقعي نيست. او در عمل بر مهارت هاي تماشاي انتقادي بيش از هر خانواده ديگري که با آن ها مصاحبه کرده ام، تأکيد دارد که شايد اين به خاطر موقعيت طبقاتي او باشد؛ چرا که در مي يابد رسانه هاي خبري صرفا" تصويرگر يک ديدگاه خاص هستند و گرايش به پررنگ کردن ديدگاه هاي افراد عادي مثل خودش ندارند. او معتقد است غالبا" آن چه در رسانه ها مي بيند را بايد با اطلاعاتي که از کانال هاي غيررسمي‌تر دريافت مي کند تکميل نمايد؛ به ويژه از نظر توجه به اخباري که درباره همسايگان کم درآمدش دريافت مي دارد. هم چنين وقتي از جو پرسيدم که آيا اقدام گاه‌به‌گاه رسانه ها در سطحي جلوه دادن کنش هاي فراطبيعي، او را اذيت مي کند يا نه با تاکيد جواب داد:
نه! چون اين تصويرسازي براي سرگرميه.
بنابراين درحالي که درباره تجربيات فراطبيعي، به دنبال اطلاعاتي که مستقيما" از رسانه ها به دست مي آيند، نيست، خاطرنشان مي کند که «فرد کنجکاوي است» و رسانه ها را ارائه کننده امکانات تازه مي داند. مهارت هاي تماشاي انتقادي رسانه ها را نمي توان معادل عامليت مطلق مخاطب تلقي کرد با وجود اين مهارت، يک عضو از گروه مخاطبين، تحت سلطه گفتمان قرار خواهد داشت؛ براي نمونه جو با پذيرش گفتمان علم قصد دارد احتمال صحت پيام هاي رسانه اي را باز بگذارد تا زماني که بتوان آن ها را «ابطال کرد» اين بحث را مطرح خواهم کرد که تلقي جو و آمبر از خود به عنوان افرادي که امور فراطبيعي ارضا مي کند، شکل خواهد داد. اين گزينش ها به نوبه خود آن ها را در معرض نظرات جديد فراطبيعي قرار مي‌دهد که مي تواند در وهله بعد تفسير آن ها از تجربيات شخصي شان را شکل داده و نحوه معناسازي براي مخاطبين و توجه به مذهب بومي شان را تعيين کند.
گفتمان مذهبي وعمومي ومسأله هويت
همان گونه که جيندرا در تحليل خود از برنامه سفر ستاره به عنوان يک پديده مذهبي عنوان مي کند، در ايالات متحده اين گرايش وجود دارد که در تحليل خود از مسأله مذهب، آن را در نوعي انشعاب دوشاخه در نظر بگيريم: يا آن را صرفا" باتوجه به شکل هاي نهادي و اعتراف گونه درک کنيم و يا آن را کاملا" از ديدگاه زندگي عمومي به شکل انتزاعي درنظر آوريم و نگاه ما به آن به عنوان عملي کلا" فردگرايانه و خصوصي باشد. ولي اين طرز تلقي مي تواند ما را از بررسي تعاملات ميان شيوه هاي طرح مذهب در جنبه هاي عمومي مختلف فرهنگ آمريکايي (ازجمله وسايل ارتباط جمعي) از يک سو و نحوه بيان آن در زندگي خصوصي از سوي ديگر باز دارد. من با بسياري از صاحب نظران که فرضيه هاي سکولاريزه کردن را زير سوال برده اند، موافقم و منطقي که دارم اين است که در صورت اتخاذ رويکرد سکولار، مذهب به شيوه هاي جديدي در فرهنگ سر برخواهد آورد. درحالي که عضويت در مذهب نهادينه شده رو به کاهش است، گروه هاي زيادي حتي در ميان گروه هاي مذهبي سنتي وجود خواهند داشت که نگاه‌شان به مذهب، شبيه به مذهب New Age و مذاهب طبيعي است و خود را به عنوان نهادهاي مذهبي معرفي مي کنند. آلبانِس شيوه هايي را مطرح مي‌کند که درآن ها اين نظام هاي عقيدتي بديل، در گفتمان عمومي رسوخ کرده و نه تنها مذهب را تغيير داده‌اند بلکه درباره مشروعيت گفتمان ها در امور درماني و حفاظت از محيط زيست هشدار داده‌اند؛ انگار که مشروعيت مذاهب سنتي‌تر در گفتمان عمومي کم رنگ شده باشد. بنابراين جاي تعجب نيست که با افرادي در مذاهب سنتي مواجه شويم که در ارتباط با شماري از ديگر گفتمان هاي مکمل و متناقض مي توان آن ها را درک کرد، همان گونه که جو و آمبر اين‌گونه هستند. بحث درباره عدم مشروعيت گفتمان مسايل فراطبيعي که در روايت جو مطرح شده است، تأکيدي بر طرز تلقي شخصي او از عامليت است که توانايي او را در قرار دادن خود در چهارچوب گفتمان هاي خاص نشان مي دهد. اين امر رخ مي‌دهد حتي به شکلي که تعاريف عمومي از مسايل فراطبيعي، باعث چهارچوب گذاري درک فردي او از اين تجربه شود.
اين نکته هم جالب توجه است درحالي که آمبر هيچ مشکلي در قراردادن خود در دل يک گفتمان فراطبيعي نداشت، نمي توانست به هيچ وجه بر يک کيهان شناسي منسجم و مصنوعي تأکيد کند. اين باعث مي شود او با توضيحاتي نسبتا" متناقض درباره تجربه خود به عنوان موردي فراطبيعي و به عنوان يک نماد از شيطان در گفتمان مسيحيت تنها بماند. اين حقيقت که تجربيات فراطبيعي غيرشيطاني طبق تجربيات شخصي او هم چنان مشروعيت خود را حفظ کرده اند (که اين مشروعيت خود را در قالب تمايلات او به حرف زدن درباره اين موضوع نشان مي‌دهد)، نشانگر ميزان عدم مقاومت توضيحات باپتيستي دربرابر گفتمان متناقض مسايل فراطبيعي است. دست کم اين موضوع جالب توجه است که کم رنگ شدن مرزها ميان کيهان شناسي/ نظام معرفتي و داستان هاي علمي - تخيلي هم براي جو و هم براي آمبر مطرح است. روشن است درحالي که ممکن است ناپايداري هايي در اين خصوص وجود داشته باشد، نمي‌توان گفت اين دو بر روي يک نقشه زندگي مي کنند که تجربيات معنوي را از حيطه سکولار رسانه ها جدا مي کند.
بازتاب ها در روش
اين مطالعه موردي، از سنت انسان‌شناسي فرهنگي انعکاسي پيروي مي کند و از مفهوم
خانواده هاي جديد شجاع22 که جوديت استيسي 23 آن را مطرح کرد، به عنوان مدل بهره مي گيرد تا نشان دهد چگونه قوم شناسي هاي مبتني بر روابط عمقي که با معدود صاحبان اطلاعات صورت مي‌گيرند، ممکن است پرسش هايي درباره تغييرات اجتماعي مطرح نمايند. کار استيسي همراه با مطالعه اي موردي که در اين‌جا مورد تحليل قرار گرفت را بايد مرتبط با انتقاداتي نگريست که به قوم شناسي هاي واقع گرايانه - که افرادي چون کليفورد و مارکوس و همکاران‌شان نماينده آن ها هستند- حمله مي کنند. درحالي که خاصيت انعکاسي اين مطالعات مفهوم پژوهش «عاري از ارزش» را به چالش مي‌کشد، نمي‌خواهم به طور ضمني اذعان کنم که هيچ چيزي در اين باره نمي‌توان فهميد. همان گونه که اورتنر24 مي‌گويد:
اين ظرفيت خود ماست که عمدتا" در کار ميداني توسعه مي‌يابد تا ديدگاه توده را مطرح کند و به ما اجازه دهد به درکي فراتر از آن‌چه پيش‌تر از اين مي‌دانستيم- حتي در درون فرهنگ خودمان - برسيم. هم چنين جايگاه ما بر اين کره خاکي است که در قالب مطالعه در باب زندگي روزمره تجلي مي‌يابد و ما را در جايگاهي قرار مي‌دهد که افراد را نه صرفا" به عنوان واکنش دهندگان منفعل و مجريان يک نوع سيستم بلکه به عنوان کنشگران فعال و سوژه هاي تاريخ خودشان ببينيم.
به هر روي نوشتار حاضر تلاش کرده تا به بررسي فصل مشترک موضع‌گيري مذهبي و گفتمان عمومي مذهبي (و شبه مذهب) در قالب تحليل نقش رسانه ها در شکل‌دهي به هويت بپردازد. اين مقاله مفاهيم مدرن و رمانتيک از يک موضوع متحدالشکل و کلا" مستقل را به چالش کشيده و در عين حال به بررسي انتخاب هايي که افراد درگزينه هاي محدود خود دارند، پرداخته است. هويت با توجه به انعطاف پذيري‌اي که براي محقق لازم است، بررسي مي شود و بنابراين اين اعتقاد را داشته‌ام که هر پروژه پژوهشي، براي پيگيري مواجهه با چالش هاي نظري و روش‌شناختي است.
تحقيقي که دراين جا ارائه شد، ماهيتي مقدماتي دارد و من به دنبال يافتن راه‌ هاي ديگري هستم که درآن‌ها تحقيقات مذهبي موجود بتوانند تصويرسازي هاي بيشتري فراهم کنند. از آن‌جا
****************************
که اين پژوهش ماهيتي کيفي دارد، طراحي آن براي رسيدن به يافته هاي قابل تعميم صورت نمي‌گيرد. با اين حال اميدوارم اين کار بتواند اقدامات ممکني را پيشنهاد دهد که تضميني براي بررسي بيشتر موضوع از طريق شمار متنوعي از روش ها هستند. کارهاي آتي، به تحليل ديگر مطالعات موردي درباره فصل مشترک هاي رسانه، مذهب، فرهنگ و گفتمان خواهند پرداخت و اميدوارم همان گونه که اين تحقيق نشان داده است، بتوانند اثبات کننده تاثيرگذاري تحليل عمقي اين قبيل فصل مشترک‌ها باشند.
* اين مقاله نخستين بار در گردهمايي ساليانه انجمن مطالعات علمي دين در سن لوييز ارائه شده است. نسخه انگليسي اين مقاله در پايگاه اطلاع رساني دانشگاه بودلر کلرادو به نشاني زير موجود است:

پي نوشت ها:

1. کتاب از فرشته تا بيگانه (انتشارات آکسفورد، 2003)
2. کتاب رسانه، خانه و خانواده (نوشته مشترک با استوارت هوور، انتشارات راتلج، 2004)
3. گردآورنده کتاب رسانه، دين و بازار (انتشارات راجر، 2007) 4. کتاب رويکرد دين در عصر رسانه (گردآوري مشترک با استوارت هوور، انتشارات دانشگاه کلمبيا، 2002)
1. identity
2. process
3. construct
4. Narratives
5. Discourse
6. subject
7. Other
8. regulation
9. The Real
10. Differential Relations
11. Joe and Amber Dearborn
12. Open-end
13. The Princess finds Moses
14. In search of
15. Leonard Nimoy
16. X Files
17. Outer Limits
18. star Trek
19. silverestone
20. Levi-Bruhl
21. Jindra
22. Brave New Families
23. Judith Stacey
24. Ortner
** لين شافيلد کلارک استاديار دانشگاه دنور است. وي صاحب تأليفات متعددي در حوزه مطالعات فرهنگ ورسانه است.

Journalism/MEDIALYF /analysis/identity.html/,http://www.colorado .edu منبع:رواق هنر و انديشه 35 به نقل از