در مدح حضرت ختمي مرتبت

شاعر: ژوليده نيشابوري




بهر مدح پيغمبر طبع من چو گويا شد
دل ز عشق آن دلبر مست عشق و شيدا شد
ساقي از مي باقي ساغرم نما لبريز
چون به لطف يزداني درد من مداوا شد
مطرب آشنا بر لب خويش نما لب ني را
كز نواي جانسوزش شد بهار و گل وا شد
سبز و خرم و دلكش شد زمين چو فروردين
پر ز لاله و سنل دشت و كوه و صحرا شد
از افق هويدا شد چوه جمال شمس الدين
در شگفت موسي شد در تعجب عيسي شد
روز بعثت است امروز روز عشرت است امروز
روي احمدي بنگر قبله گاه دل ها شد
غرق عشرت و شادي عرش و فرش و بحر و بر
دل ز محنت و رنج و درد و غم مبرا شد
در حرا به امر حق اقرأ شد بر او نازل
بر پيمبري مبعوث ز امر حق تعالي شد
آمدش ندا از حق تا شود بحق ملحق
زان نداي حق الحق فارغ از من و ما شد
رمز قل هوالله را در حرا بدست آورد
لم يلد و لم يولد از كلامش افشا شد
سرنگون شد از تخت سلطنت شهنشاهان
چون ز امر حق شاهي مير و صاحب آوا شد
ريشه كن نمود از بن دين بت پرستي را
آنكه نام نيكويش نقش عرش اعلا شد
از قدوم وي عالم عالم دگر گرديد
هست عالم از هستش هر چه هست پيدا شد
ختم انبياء گرديد در وجود او پايان
بس گره كه از مشكل از وجود او وا شد
خوش بگو تو ژوليده وصف احمد مرسل
كز مصفاي او بزمت تا ابد مصفا شد
منبع:www.payambarazam.ir