اشعار نبوی (8)






بمناسبت بعثت نبي اكرم (ص)

شب گشت و تيرگي همه جا را فرا گرفت
وز نور ماه دامن گيتي ضيا گرفت
ماه رجب به شوق وصال خداي خويش
جا در درون غار حرا مصطفي گرفت
مهد صفا به غار حرا تا نهاد پاي
غار حرا ز يمن قدومش صفا گرفت
پاسي ز شب گذشت كه از ماوراي عرش
نوري جهيد و جلوه اش ارض و سما گرفت
روح الامين به غار حرا آمد و بگفت
اين آيه را بخوان كه دل از او جلا گرفت
اقراء باسم ربك يا ايها الرسول
كز خواندنش سزاست ره هر خطا گرفت
بايد براي كشتن نمروديان دهر
جا در درون آتش عشق خدا گرفت
تا بگسلي ز پاي تو زنجير بردگي
بايد به دست خويش چو موسي عصا گرفت
محكم ببند دامن همت كه ز امر حق
بايد به دست خود علم اقتدا گرفت
كاخ بتان خراب كن و كاخ معدلت آباد
كن كه دست توم را كبريا گرفت
تاج رسالتي كه بفرقت نهاده حق
ارض و سما ز قدر و بهايش بها گرفت
برخيز و گو بخلق جهان اين كلام
نغز بايد براي درد خود از حق دوا گرفت
بانگي بر آر از دل و برگو خدا يكي است
آن خالقي كه خلق ز وجودش بقا گرفت
« ژوليده » شاد زي كه براي نجات خلق
احمد به دست خويش كتاب خدا گرفت

آتشكده مست

باران گرفت و سقف مدائن نشست كرد
دندانه‏هاى كنگره قصد شكست كرد
نورى به صحن معبد زردشتيان رسيد
كآتشكده ز نابى آن‏نور مست كرد
بالا بلند آمد و هر ارتفاع را
در زير پا نهاده و پايين و پست كرد
در هر دلى نشست و به شكلى ظهور داشت
اينگونه بود كآينه را خود پرست كرد
وقتى سؤال كردم از او خود اشاره‏اى
در پاسخم به پرسش روز الست كرد
حسنش به غايت است وظهورش قيامت است
زيباترين هر آنچه كه زيباتر است كرد
فيض مقدسى و تعجب نمى‏كنم
اين چيزها كه هست،نگاه تو هست كرد
منبع:www.payambarazam.ir