نظریه‌های ارتباطات توسعه(1)

نويسنده: سرینیواس آر
مترجم: دكتر یونس شكرخواه


در این مقاله، پژوهشها و رویه‌های مربوط به ارتباطات برای توسعه و توان‌بخشی در جهان سوم مورد بررسی قرار می‌گیرد.
توصیف و تغییر تئوریها، مفاهیم و روش‌شناسیهای ارتباطات توسعه با چالشهای خاص خود همراه است.
توصیف ارتباطات توسعه، مستلزم درك مفاهیم كلیدی در این قلمرو و نیز مستلزم بررسی این امر است كه این مفاهیم كلیدی چه تفاوتها و چه شباهتهایی دارند با آنچه كه در دوره‌های مختلف تاریخی در این‌باره تعریف و اجرا شده است. مفاهیم غالب در زمینه ارتباطات توسعه عبارتند از: ارتباطات، نوسازی، توسعه، مشاركت و توان‌بخشی.
مجموعه این مفاهیم، باعث به وجود آمدن مفاهیم دیگری شده و به بحثهایی دامن زده است. به همین سبب واژگان و اصطلاحات موجود در نظریه‌های ارتباطات توسعه و عرصه‌های مرتبط با آن، از متنی به متن دیگر و یا از بافتی به گستره و بافت دیگر دچار تفاوتهای معنایی عمده‌ای می‌شود.
یـك مثـال عمــده در این زمینه كه می‌توان به آن اشاره كرد، تفاوت میان ارتباطات توسعه (Communication Development)وارتباطات حامی توسعه(development Support Communication) است. توسعه برای محققان و دست‌اندركاران گوناگون دارای مفاهیم متفاوتی است.
بنابراین، نمی‌توان بدون تعریف توسعه و نیز تعریف ارتباطات، به درك درستی از نظریه و عمل در قبال ارتباطات توسعه رسید. اگر چه تعریف توسعه؛ نكته‌ای مهم و بدیهی به نظر می‌رسد، اما در بسیاری از آثار، تعریف كاملی از توسعه ارائه نشده است.
در یكصدوچهل تحقیق صورت گرفته در تحلیل فیر و شاه در سال ۱۹۹۷ این نكته مشخص شد كه تنها یك سوم این آثار تلاش كرده بودند تا به توسعه از جنبه مفهومی بپردازند. این در حالی است كه در قبال تعریفها نیز برداشتهای متفاوتی شكل می‌گیرد. اما در عین حال اگر چه این پژوهشها اكثراً بر این نكته توافق دارند كه توسعه یعنی ارتقای شرایط زندگی؛ اما بحث عمده در اینجا صورت می‌گیرد كه چه چیزهایی جزء شرایط زندگی هستند و باید تأمین شوند.
طی دهه گذشته، تعریف مفاهیم كلیدی و تعیین مرز برای این مباحث بین رشته‌ای و متداخل، حالت سیال‌تر و مبهم‌‌تری به خود گرفته است. پایان جنگ سرد در آغاز دهه ۱۹۹۰، قطب‌بندی شدن مسائل قومی، مذهبی و ملی، فراملی سازی، افزایش جریان اطلاعات و نفوذ و نیز ارتقای آگاهی گروههای حاشیه‌نشین و از دیگر سو كاهش منابع، همه و همه دست به دست یكدیگر داد تا مسائل موجود دچار تغییرات بیشتر و چالشهای تازه‌تر شود.
طی سالهای گذشته، حداقل چهار چشم‌انداز یا چهار دیدگاه در قبال دستیابی به توسعه شكل گرفته است: نوسازی اولین آنهاست كه مبتنی بر نظریه اقتصادی نئوكلاسیك است و در جهت ارتقای توسعه اقتصادی سرمایه‌داری حركت می‌كند. در این دیدگاه، مدل رشد اقتصادی غرب به همه نقاط دیگر قابل تعمیم تلقی می‌شود و تكنولوژیهای مدرن هم باید در توسعه نقش مهمی ایفا كنند.
دومین دیدگاه، همان اندیشه‌های انتقادی موجود در قبال توسعه است. از دیدگاه انتقادی، توسعه‌گرایی فرهنگی و اقتصادی و امپریالیسم نوسازی مورد چالش قرار می‌گیرد. اندیشه انتقادی خواستار بازسازی سیاسی و اقتصادی در مسیر توزیع عادلانه منابع و دستاوردها در میان جوامع است.
سومین قلمرو متعلق به اندیشه‌های رهایی‌بخش و وحدت‌گرا (توحیدی) است. این اندیشه‌ها عمدتاً برگرفته از الهیات رهایی‌بخش (Freire,۱۹۷۰) است كه متمركز بر رهایی فردی و جمعی جوامع از بند ستم به مثابه كلید خود اتكایی است و از این‌رو هدف توسعه قلمداد نمی‌شود.
اندیشه توان بخشی، چهارمین عرصه را شكل داده است. این اندیشه عمدتاً در ادبیات دهه ۱۹۹۰ ارتباطات و توسعه مورد تأكید قرار گرفته، اما در عین حال، هنوز از نظر اصطلاحات، نمونه‌ها و سطوح تحلیل و نتایج، چندان قوام نگرفته است. از دیگرسو نمی‌توان بی‌آنكه به درك درستی از مفهوم توان و قدرت رسید، به تعریف توان بخشی دست یافت.
مفهوم توان‌بخشی در ضمن با مفاهیم قدرت و كنترل در تئوری و علل توسعه، رابطه دارد.همان‌گونه كه ذكر شد، تئوری و عمل ارتباطات توسعه بیانگر آمیزه‌ای از دیدگاهها در قبال ارتباطات، توسعه و توان بخشی است. پژوهشگران و دست‌اندركاران عرصه ارتباطات توسعه، هنوز می‌خواهند بین دو جریان تمایز وجود داشته باشد: عده‌ای كه ارتباطات را یك نظام سازمانی برای تحویل (توزیع و ارائه) می‌دانند و عده‌ای كه در یك برداشت گسترده‌تر، ارتباطات را غیرقابل تفكیك از فرهنگ و تغییرات اجتماعی می‌دانند. در واقع باید گفت كه این جهت‌گیری، حاكی از اتكا به فرضیات مختلف نسبت به مقولات توسعه، توان‌بخشی و ارتباطات توسعه است و به دیگر سخن از اختلاف‌نظر در این زمینه حكایت می‌كند.
من در اینجا تلاش می‌كنم تا در قبال نظریه‌های ارتباطات برای توسعه یك تحلیل بدهم. برای این كار، ابتدا به گفتمان نوسازی و جانبداریهای تاریخی و مفهومی آن كه باعث تثبیت و تقویت این گفتمان شد، می‌پردازم. بنابراین، در همین بخش به نظریه‌های ارتباطی مرتبط با پارادایم نوسازی خواهم پرداخت كه دارای جانبداریهای نهادی و بافتی هستند. سپس در بخش دوم به توصیف نظریه‌ها می‌پردازم و از نظریه‌های ارتباطات برای توسعه انتقاد خواهم كرد. آن‌گاه به موقعیت اجتماعی و سیاسی كشورهای رو به توسعه در جهان كنونی خواهم پرداخت كه مشخصه آنها نابرابری در مناسبات قدرت و نابرابری در ساختارهاست. و بالاخره آن دسته از دیدگاههای ارتباطی را پی می‌گیرم كه به نظرم برای چالشهای جوامع جهان سومی مناسب‌تر هستند.

پارادایم نوسازی

«نوسازی» یكی از پرقدرت‌ترین پارادایمهایی بود كه پس از جنگ جهانی دوم سربرآورد و دارای پیامدهای متعدد اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی برای جهان سوم بود. نوسازی یك محصول عملیاتی از مفهوم «توسعه» و مبتنی بر نظریه سیاسی لیبرال بود و بنابراین در پروژه بزرگتر روشنگری (تنویر) یعنی خردگرایی، عینی‌گرایی و سایر اصول فلسفی علم غربی ریشه داشت. تعریف جامعه مدرن در نظریه‌های نوسازی، به جوامع صنعتی غربی در همه حوزه‌های جامعه مشتمل بر نهادها و رفتارهای اقتصادی ـ سیاسی، نگرش نسبت به تكنولوژی، علم و فرهنگ، شبیه است. مدل اقتصادی نظریه‌های نوسازی همان نگرش نئوكلاسیك است كه سنگ پایه اقتصادهای غربی را می‌سازد. پارادایم حاكم در این عرصه همان میزان تولید ناخالص ملی است و تشویق همه عوامل و نهادها در مسیر شتاب بخشیدن به رشد در عرصه‌هایی نظیر صنعتی‌شدن سرمایه بر، تكنولوژی و مالكیت خصوصی در حوزه‌هایی چون تولید، تجارت آزاد و اصل بازار آزاد. پارادایم نوسازی نه تنها از نظریه اقتصادی بلكه از نظریه تكامل اجتماعی هم بهره گرفته و به همین خاطر بود كه در فرایند نوسازی جوامع انسانی، در سطح كلان از نظرات داروین در نظریه‌های نوسازی استفاده شده است. نظریه‌های مبتنی بر تكامل اجتماعی، تأثیرگذار بوده و باعث مطرح شدن مفاهیم مهم دیگری در زمینه جامعه‌شناسی توسعه شده كه از میان آنان می‌توان به نظریه‌های «دوپایه» یا «دوقطبی» توسعه اشاره كرد. در این نظریه‌ها، همه مراحل جهانی موجود در نظریه‌های تكامل اجتماعی به دو قطب ایده‌آل ـ معرف، تقلیل داده شدند: پیوستگی اجتماعی در برابر همبستگی اجتماعی، جوامع سنتی در برابر جوامع مدرن و غیره.
جوامع جهان سومی در این نظریه‌ها جزو جوامع سنتی طبقه‌بندی می‌شدند و جوامع صنعتی غربی طرف مدرن به حساب می‌آمدند. جوامع پیشرفته غربی در رویارویی با مسائل اقتصادی، تكنولوژیك، فرهنگی و اجتماعی در فرایند تغییرات اجتماعی؛ دارای طیفی از خودمختاری آن هم از نوع نظام‌مند تصویر می‌شوند اما از دیگر سو، جهان سومی‌ها كه فاقد تفكیك نقش در نهادها و فاقد مشخصه‌های همگامی با تحولات جهانی و فاقد سایر مشخصه‌های كمّی كشورهای صنعتی بودند، در مواجهه با مشكلات و بحرانها و یا حتی در مدیریت مسائل محیط خود، فاقد توان و قدرت ترسیم می‌شوند. از سوی دیگر، اگر از سطح خرد به نظریه‌های نوسازی نگریسته شود، تأكید این نظریه‌ها بر ضرورت تغییر ارزشها و نگرشهای فردی هم كاملاً آشكار است.
در این سطح، براین نكته تأكید می‌شود كه تغییر دادن ارزشهای فردی، پیش‌‌شرط ایجاد جامعه مدرن است. محققانی چون مك ‌كللند (۱۹۶۷)، لرنر (۱۹۵۸)، اینكلس (۱۹۶۶) و راجرز (۱۹۶۹) مشخصه‌های هنجاری ـ ارزشی مؤثر در نوسازی افراد در غرب و خصیصه‌های مانع نوسازی در جهان سوم را فهرست كرده‌اند. این محققان معتقدند نوسازی جهان سوم در گرو تغییر یافتن خصایص افراد جهان سومی است و اینكه باید نگرشها و ارزشهای خود را به خصایص مردم اروپای غربی و آمریكای شمالی شبیه سازند. به این ترتیب، نظریه‌های نوسازی، سنگ پایهٔ معرفت شناختی اولیه را برای تئوریهای ارتباطات در خدمت توسعه فراهم ساختند. از سوی دیگر این امر باعث شد تا میراثی از جانبداریهای تاریخی و نهادی كه محصول پژوهشهای مربوط به نقش «تبلیغ» بود و در فاصله دو جنگ جهانی در امریكا صورت گرفته بود، وارد این عرصه شود. در آن دوران، وسایل ارتباط جمعی، ابزارهایی پرقدرت قلمداد می‌شدند كه می‌توانستند در افكار مردم دخل و تصرف كنند و رفتارهای آنان را در مدتی كوتاه تغییر دهند.
این باور و تعصب و جانبداری كه صنعتی نهادینه به نظر می‌ر‌سید توسط محققانی افشا شد (گلاندر، ۲۰۰۰؛ سیمپسون، ۱۹۹۴).
سیمپسون (۱۹۹۴) فاش ساخت كه گستره اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بر گسترش جانبداری از تأثیرات پرقدرت رسانه‌ها نقش داشته است. او به‌طور خاص بر حمایت و پشتیبانی پرقدرت نهادهایی چون دولت امریكا، ارتش و نیروی هوایی امریكا و نیز بر پشتیبانی سازمان سیا از این نوع پژوهشها و یافته‌های آنها انگشت می‌گذارد. سیمپسون این نكته را آشكار می‌سازد كه میان پژوهشگران و نهادهای فوق یك رابطه حرفه‌ای وجود داشته و همین ارتباط باعث شده است دیدگاه معتقد به تأثیرات پرقدرت رسانه‌ها بتواند سایر دیدگاههای غیرغالب را حذف كند و خود را كه حامی سیاست خارجی آمریكا بوده، بر سایر دیدگاهها حاكم سازد. به این ترتیب، دیدگاه معتقد به تأثیرات پرقدرت رسانه‌ها در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ وارد نظریه‌های توسعه ارتباطات شده است. بنابراین در اینجا می‌توان گفت كه آنچه در این قلمرو به عنوان یك هنجار مطرح شده، از ابتدا چیزی جز یك جانبداری نسبت به تأثیرات پرقدرت رسانه‌ها نبوده و نمی‌توانسته برای شرایط فرهنگی و اجتماعی ـ اقتصادی موجود در آسیا، آفریقا، حوزه كارائیب یا آمریكای لاتین مناسب باشد. از طرف دیگر برای اینكه موضوع به حد كافی پیچیده‌تر شود، محققان جوان كشورهای رو به توسعه هم تحت‌عنوان برنامه Pl ۴۸۰ (كه یك برنامه كمك غذایی بود) به آمریكا برده شدند تا با الگوی آمریكایی پرورش یابند.
منبع: سایت آفتاب