صبورتر از همه ي مادران دل سوخته
صبورتر از همه ي مادران دل سوخته
صبورتر از همه ي مادران دل سوخته
در سوگ مادر گرامي حضرت ابو الفضل العباس عليه السلام
ديگر به من « مادر پسران » نگوييد ؛ چون مرا به ياد شيران قوي پنجه ام مي اندازيد. پسراني داشتم که مرا به نام آن ها « ام البنين » مي خواندند.
اما اکنون ديگر براي من پسري نمانده است ؛ چهار فرزندم، همچون عقابان تيز پنجه بودند که با مرگ سرخ ، زندگي را وداع گفتند.
مادري که خواسته بود « فاطمه » نخوانندش تا حزن و اندوه، ميهمان دل هاي کودکان «فاطمه عليها السلام » نشود...
مادري که مادر حماسه بود و وفا و فضيلت ؛ مادر بزرگواري و کرم ؛ مادر شجاعت و استقامت ... و امروز بقيع سوگوار اوست. سوگوار مادري که صبوري اش ، ايستادگي و پايداري را معنا کرد؛ مادري که نامش ياد آور اقيانوس ادب ، فروتني و صداقت بود...
بزرگ بانو ! وا گويه هايت را چگونه فرياد کردي که پژواک وجود دردمندت همچنان در جان جهان جاري است ؟...
شجاع زاده ي شجاع پرور ! راز و رمز اشک هايت چه بود که افشاگرانه هدف هاي شوم و اراده هاي پليد و کردارهاي جنايت کارانه نابکاران و ستمگران را بر ملا مي کرد؛ همان گونه که مظلوميت آل الله را فرياد مي کشيد؟...
آموزگار عشق و ارادت ! عشق را چگونه يافتي که پسرانت را آموختي تا سايه سار عقيله بني هاشم و سپر بلاي خون خدا باشند؟.... پسرانت را آموختي که چشمانشان در برابر خصم ، ذوالفقار باشد و دستانشان گلوگاه معرکه را بفشارد و رو به قبله ابروي حسين عليه السلام قامت ببندد...
ام العشق ، ام الوفا! در زمزمه هاي شبانه ات چه مي خواندي در گوش عباست که دست هايش ، متبرک ترين پل استجابت شدند. قيامتي بر پا کردند که قامت بيدار را در هم شکستند. اسطوره تاريخ شدند و مثنوي ايثار را در شاهنامه ذهن بشر حک کردند...
چه کسي جز تو مي توانست دلاوري در دامن بپروراند که سقاي تشنه ترين و جگر سوخته ترين لشکر تاريخ باشد؟... چه کسي جز تو مي توانست شير مردي بياورد تا در عرصه پيکار تزلزل به ارکان يلان پوشالي و طبل هاي توخالي بيفکند ؟ ... چه کسي جز تو مي توانست داناي راز آب ها را بياموزد تا ساقي جامي باشد که ملائک حسرت نوش زلال آن باشند، جامي که عطش آباد تاريخ، چشم اميد به آن دارد ... چه کسي جز تو مي توانست عباسي بياورد که ماهتاب شب هاي تنهايي حسين عليه السلام باشد، چهره زيباي انسان در ملکوتي ترين حالات ايثار و فداکاري ، ترجمه زخم هاي انسان به زبان ملکوت ... چه کسي جز تو مي توانست قصيده عاشقانه عباس را در گوش زمان بخوابد و صبورتر از همه مادران دلسوخته، به ايثارش ببالد ....؟!
اينک آرام بگير بانو در اين گوشه غربت که طنين نواي جان سوزت هماره در گوش زمان جاري خواهد بود؛ تا آن زمان که رودها ، موج زنان، داغ عباست را بر سينه مي زنند و تا هر زمان که پروانگان بال سوخته و لبان ترک خورده تشنگي که از سرزمين آسماني عشق آمده اند، حماسي ترين روضه هاي عالم را با نام عباس تو مي خوانند...
چشمه ي خور (1) از فلک چارمين
سوخت زداغ دل ام البنين
آه دل پرده نشين حيا
برده دل از عيسي گردون نشين
مرغ دلش زار چو مرغ هَزار
داده ز کف چار جوان گزين
نغمه ي داوودي بانوي دهر
کرده بسي آب ، دل آهنين
ناله و فرياد جهان سوز او
لرزه در افکند به عرش برين (2)
پي نوشتها:
1. چشمه ي خور: قرص آفتاب.
2. آيه الله العظمي غروي اصفهاني ( کمپاني ) قدس سره، ديوان کمپاني ، ص 154.
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}