دین ، فلسفه دین و ... (1)
دین ، فلسفه دین و ... (1)
نویسنده : سعيد كاظمي
مقدمه
مقاله حاضر در صدد آن است كه ابتدا با تعريفي جامع از دين وضرورت آن در زندگي ، به تمام سؤالات اساسي و مهم فوق وبسياري از سؤالات ديگر كه ممكن است بر هر فردي خصوصاً جوانان عزيز ، پيش آيد، پاسخ دهد. و اميد است اين مقاله بتواند شبهات را از ضميرپاك جوانان اين مرز وبوم اسلامي ، بزدايدودر زندگي راهگشاي آنان باشد. انشاءلله
چكيده
1- دين و ضرورت آن در زندگي
دين در اصطلاح مجموعه عقايد، اخلاق، قوانين و مقرراتى است كه براى اداره ى امور جامعه انسانى و پرورش انسان ها مى باشد. و لذا هماهنگى قوانين و مقررات دين با نياز واقعى جامعه و مناسبت آن با تحولات اجتماع و مطابقت آن با سرشت انسان، ميزان حق بودن آن است و چون قافله ى انسانيت جزئى از اجزاى منسجم جهان است كه به اندازه ى خود در آن اثر گذاشته و از آن اثر مى پذيرد از اين رو تنها كسى مى تواند انسان را رهبرى كند كه او را به خوبى بشناسد و از رابطه او با جهان آفرينش با خبر باشد و آن كس جز ذات اقدس الهى كسى نيست از اين رو دين حق ، دينى است كه عقايد، اخلاق، قوانين و مقررات آن از طرف خداوند نازل شده باشد.
نتيجه اينكه كسى مى تواند انسان را راهبرى كند كه او را به خوبى بشناسد و از رابطه او با جهان آفرينش با خبر باشد. كسى كه انسان و جهان را نيافريده، نه انسان شناسى راستين و نه جهان شناسى اصيل است. پس تنها آن كس كه انسان و جهان را آفريده است به انسان و جهان و ربط و پيوند اين دو، شناخت و آگاهى تمام داشته و در نتيجه از توان هدايت و راهبرى انسان برخوردار است چنانكه همان مبدأ وحي، تنها مصدر صالح براى هدايت مجموعه ى جهان و راهنمايى تمام اجزاى آن خواهد بود و آن كس جز ذات اقدس الهى نيست. با اين مقدمه دانسته مى شود: دين حق، دينى است كه عقايد، اخلاق، قوانين و مقررات آن از طرف خداوند نازل شده و دين باطل، دينى است كه از ناحيه غير خداوند تنظيم و مقرر شده باشد.
مرحوم علامه طباطبايى (ره) در ساحت ضرورت و لزوم دين از دو طريق استدلال كرده است:
طريق اول :
1- انسان موجودى استخدام كننده است. 2- استخدام گرى بشر در طبيعت وى نهفته است. 3- استخدام گرى بشر موجب اختلاف در تمام شئون حيات مى شود. 4- نظام تكوين اقتضا مى كند كه اين اختلاف ها رفع شود تا انسان به كمال لايق خود برسد. 5- رفع اين اختلافات جز به وسيله ى قانون امكان پذير نيست، قانونى كه زندگانى اجتماعى انسان را اصلاح كند و سعادت وى را تأمين نمايد. 6- طبيعت انسان از عهده اين كار بر نمى آيد چون خودش عامل اختلاف است. 7- اختلافات به وسيله ى قوانينى كه با انديشه ى بشرى وضع شود از ميان نمى رود. 8- با توجه به مقدمات فوق به اين نتيجه مى رسيم كه ضرورت دارد تا پروردگار از راهى غير طبيعى به انسان راه را نشان دهد و اين راه همان راه وحى است.
طريق دوم :
1- انسان يكى از اجزاى جهان آفرينش است. 2- دستگاه آفرينش براى انسان ساختمان مخصوصى تهيه كرده است كه زمينه ساز كمال وى مى باشد. 3- مقتضاى تجهيزات وى، زندگى اجتماعى است. 4- حيات انسانى، حياتى است جاودان كه با مرگ قطع نمى شود. 5- انسان بايد از راه و روشى در زندگى دنيوى پيروى كند كه هم سعادت اين سراى گذران را تأمين كند و هم سعادت آن سراى جاودان را. 6- راه و روشى كه اين هدف را دنبال مى كند ، دين ناميده مى شود.(1)
2- جامعيت و جهان شمولى دين اسلام
بهترين و برترين دين آن ديني است كه جوابگوي همة نيازهاي انساندر دنيا و موجب سعادت او در آخرت باشد و ساير اديان آسماني گرچه برايمردم زمان خود مناسب بوده، ولي جامعيت دين اسلام را نداشتهاند. علت آننيز نبودن زمينه و آمادگي در مردم آن زمانها بوده است؛ چون افراد بشر درهمة زمانها از نظر فهم و درك مطالب يكسان نيستند. آنان مانند دانشآموزانيهستند كه هر كدام آمادگي براي شركت در كلاس مخصوصي را دارند و آنچهبراي كلاس اول ابتدايي به عنوان درس مطرح ميشود يا آنچه در سطحمتوسطه و كارشناسي و بالاتر در نظر گرفته ميشود فرق ميكند و چون از زمانظهور اسلام به بعد رشد فكري بشر رو به كمال بود و روز به روز كاملتر ميشد،ازاينرو ديني هم كه براي هدايت چنين افرادي در نظر گرفته شده كاملتر وجامعترين دين ميباشد.
حال در اينجا چند پرسش مطرح است وآن اينكه :
با توجه به اينكه زندگى انسان در حال تحول است و در هر زمان و مكانى تغيير مىكند، آيا باز دين اسلام براى همه اين زمانها و مكانها و حتى براى دنياى مدرن امروز ، كافي است؟ رمز توانايى اسلام در اين گستره چيست؟ آيا تعاليم اسلام همه نيازهاى علمى انسان را تأمين مىكند؟
براى پاسخ به اين پرسش ، توجه به چند مطلب لازم است:
يك. اسلام ، دين خاتم است.
اما روايات :
1) «لانّ اللّه تبارك و تعالى لم يجعله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس فهو فى كل زمان جديد و عند كل قوم غض الى يوم القيامه»؛ (4) «خداوند قرآن را براى زمان خاصى و مردم خاصى نفرستاد. پس قرآن تا روز قيامت در هر زمانى جديد و براى هر قومى تازه است.»
2) «حكم الهى و تكاليف خداوند در حق اولين و آخرين يكسان است؛ مگر اينكه علت يا پديدهاى پيش آيد كه باعث دگرگونى حكم شود و نيز همگان نسبت به تغيير حكم، هنگام پيش آمدن حوادث همانندند و واجبات بر همه يكسان است. از همانها كه پيشينيان سؤال مىشوند، آيندگان نيز سؤال مىشوند و مورد محاسبه قرار مىگيرند».(5)
3): «حلال محمد حلال ابداً الى يوم القيامه و حرامه حرام ابداً الى يوم القيامة لا يكون غيره و لا يجىء غيره»؛ (6)
همچنين امام خمينى(ره) در اين زمينه فرموده است: «احكام اسلام محدود به زمان و مكان نيست و تا ابد باقى و لازمالاجرا است.»(7)
دو. لوازم خاتميّت اسلام
1. تحريف نشود. يكى از مهمترين علل تجدد نبوت، تحريف اديان پيشين از سوى پيروان آن بود؛ به گونهاى كه دستيابى به آن دين ناب، از طريق عادى براى انسان غير ممكن مىنمود. دين خاتم بايد از سازو كارى بهرهمند باشد كه آن را از تحريف حفظ كند.
2. جاودان و همگانى باشد. طبق ادله لزوم بعثت، بشر همواره نيازمند هدايت الهى است و انسان در هيچ دورهاى، نبايد محروم از هدايت الهى (دين) باشد. اگر دين الهى ختم شود و آن دين خاتم، مخصوص زمان و يا مكان خود باشد، باعث محروميت انسانها و نسلهاى ديگر، از دين مىگردد. اين با اصل دليل لزوم بعثت، منافات دارد. پس دينى مىتواند دعواى خاتميت داشته باشد كه همگانى و جاودان باشد. براى آگاهى بيشتر ر.ك:
الف. جوادى آملى، عبدالله، شريعت در آيينه معرفت، ص 227 - 214؛
ب. مصباح يزدى، محمدتقى، آموزش عقايد، ج 2، ص 126 - 113؛
پ. سبحانى، جعفر، خاتميت از نظر قرآن و حديث و عقل؛
ت. مطهرى، مرتضى، ختم نبوت؛
ث. مطهرى، مرتضى، اسلام و مقتضيات زمان؛
د. جوادى آملى، عبدالله، ولايتفقيه، ولايت، فقاهت و عدالت، ص 236.
لازمه جاودان و همگانى بودن دين خاتم، آن است كه در هر دورهاى و با هر زمانه و زمينهاى، بتواند رسالت خود را در هدايت انسانها انجام دهد و در تأمين نيازهاى بشر- كه او را محتاج به دين كرده است - كارا باشد.
از آنجا كه زندگى انسان، همواره دستخوش تغيير و تحول است، بايد ساز و كار مناسبى در دين خاتم موجود باشد كه بتواند در شرايط مختلف، قابل اجرا بوده و اهداف اصيل خود را تأمين كند. اين ساز و كار در واقع رمز جاودانگى دين خاتم و توانايى او در هدايت بشر در هرزمان و مكان است.
سه. رمز جاودانگى اسلام
آن روز، روزى است كه كافران از نابودى اسلام مأيوس مىشوند؛ يعنى، عنصرى در دين تعبيه شد كه حافظ دين است و از آنجا كه مراد «اليوم»، روز غدير است، آن عنصر، «امامت» مىباشد.
در تفاسير شيعى اين مسأله مسلم است. در منابع اهل سنت نيز به آن اشاره شده است؛ از جمله:
1. ابن عساكر شافعى (571 ه)، به نقل از الدر المنثور، جلال الدين سيوطى، انتشارات محمدامين دمج، بيروت، ج 2، ص 289؛
2. جلال الدين سيوطى شافعى (991 ه)، الدر المنثور، ج 2، ص 259؛
3. السيد شهاب الدين آلوسى شافعى (1270 ه)، روح المعانى، دار احياء التراث العربى، ج 6، ص 193؛
4. شيخ محمد عبده (1323 ه)، المنار، دارالفكر، ج 6، ص 463؛
5. ابىبكر احمدبن على الخطيب (463 ه)، تاريخ بغداد، دارالكتب العربى، ج 8، ص 290؛
6. ابى عساكر شافعى، تاريخ دمشق، دارالفكر، ج 42، ص 233؛
7. ابن كثير (571 ه)، البداية و النهاية، دارالكتب العلميه، ج 7، ص 342؛
چهار. امامت و تبيين دين
يكم. در كنار تأييد آيات قرآن، سنت نبوى را عيناً نقل كردند و نگذاشتند حوادث پس از رحلت (حدود يك قرن منع كتابت حديث) سنت نبوى را نابود سازد و با اين كار منابع دين را حفظ كردند. ر.ك:
الف. جعفريان، رسول، تاريخ سياسى اسلام، ج 2، ص 82، و 595؛
ب. عسگرى، علامه مرتضى، معالم المدرستين، ج 2، ص 44؛
پ. ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 5، ص 118؛
ت. فتح البارى، ج 1، ص 194؛
ث. ناينى، جلال، توضيح الملل، ترجمه الملل و النحل، ج 1، ص 35؛
ج. الجامع الصحيح، ج 1، ص 57، ح 114؛ ص 52، ح 100؛ ج 2، ص 373، ح 3053؛ ج 3، ص 181، ح 4431، ج 3، ص 182، ح 4432؛ ج 4، ص 29، ح 5669؛ ج 4، ص 375، ح 7366؛
ح. مسند احمد، ج 1، ص 355.
دوم. روش فهم قرآن و سنت و روش استنباط احكام اسلام را آموزش دادند كه تا ابد و در طول تاريخ، انسانها بتوانند رأى اسلام در هر زمينه را، از منابع آن استخراج و استنباط كنند. اين روش - كه اجتهاد مصطلح شيعى بر پايه آن بنا شده است - راهى است كه در صورت پيموده شدن،مىتواند رأى اسلام را در همه زمانها درباره هر موضوعى از منابع دين به دست آورد.
سوم. كسانى را كه شايستگى لازم براى به كارگيرى اين روش دارند، به مردم معرفى كردند. امام عسكرى(ع) از امام صادق(ع) نقل مىكند: «و اما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظاً لدينه مخالفاً على هواه مطيعاً لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه»؛ «هركس از فقهاى امت من كه نفس خود را مواظبت كند و از دينش پاسدارى نمايد، با هواى نفس مخالفت و فرمان مولاى خود را اطاعت كند، سزاوار است كه غير فقها از او تقليدكنند.» (9)
نتيجه اينكه امامان معصوم(ع) در دوران حضور خود، منابع دين و روش استخراج احكام آن و نيز ويژگىهاى لازم را براى شخصى كه مىتواند آنها را استخراج كند، آموزش دادند تا دين الهى همواره از تحريف مصون بماند.
حال بايد ديد فقهى كه از مدرسه اهلبيت پيامبر(ص) استخراج مىشود، چگونه مىتواند دنياى متغير و متجدد را اداره كند. براى اين منظور بايد نخست دانست كه همه نيازهاى انسان متغير و متحول نيست. همان گونه كه جسم انسانها و نيازهاى آن، از صدر اسلام تغيير نكرده و بعدها نيز تغييرى نخواهد كرد؛ روان و فطرت انسان و احساسات و تمايلات او نيز تغيير نكرده است. انسان همواره خوراك، پوشاك، مسكن، ازدواج، حس نوعدوستى، زيبايىگرايى و... رااز نيازهاى خود شمرده است؛ هرچند كه شكل آنها در زمانها و مكانهاى مختلف، متفاوت بوده و روابط اجتماعى انسانها پيچيده و گسترده شده است. پس بخشى از حيات انسان، ثابت و بخش ديگر آن در حال تغيير و تحول است. جاودانگى اسلام براى تأمين نيازهاى ثابت انسان، هيچ مشكلى ندارد و مشكل ياد شده فقط تأمين نيازهاى متغير به وسيله دين ثابت است.
پنج. دين و اداره دنيا
در اسلام قواعد كلى و عامى وجود دارد كه به مجتهد، اين توانايى را مىدهد كه هرگاه مسأله جديدى به دليل تحولات زندگى بشر پديد آمد، بتواند در رابطه با اين مسأله نظر بدهد. در اين رابطه چند نكته را بايد در نظر گرفت:
الف. دين خداوند در طول تاريخ متناسب با رشد علمى، اجتماعى، فكرى و مقتضيات عصر، روند تكاملى داشته است تا آنجا كه بشريت به حدى از بلوغ رسيد كه توانست، برنامه تكاملى مربوط به تمام ادوار تاريخى را يك جادريافت دارد و قرآن - كه اساسنامه و مرامنامه تكامل نهايى بشر براى همه اعصار است - بر پيامبر اكرم(ص)نازل گرديد و به عنوان سندى جاودان و زنده براى بشريت باقى ماند.
ب. اينكه «قرآن براى فهم مردمى بدوى و عرب زبان نازل شده است.»، سخنى نادرست است؛ زيرا قرآن در ميان مردمى بدوى و عرب زبان، نازل شده و فرق است بين اينكه چيزى در ميان قومى خاص ظهور يابد با اين سخن كه «مخصوص آنها پديد آمده باشد.» جالب اين است كه قرآن هيچ گاه مخاطب خود را اعراب قرار نداده و همواره روى خود را با «ناس»، يعنى، متوجه جميع مردم يا مؤمنان كرده است كه هر انسان خداجوى در هر عصر و وابسته به هر نسلى راشامل مىشود. از نظر فهم پذيرى نيز آيات قرآن چند دستهاند:
1. بعضى از آيات قرآن، هم براى اعراب بدوى آن زمان فهم پذير بود و در عين بساطت و سادگى بيان داراى چنان استوارى علمى و منطقى است كه براى دانشمندان برجسته امروزى نيز جالب توجه و درخور دقت است.
2. برخى از آيات چه در زمان نزول و چه در زمان ما، جز با تعمق و ژرف كاوىهاى دقيق و روشمند، قابل درك نيست.
3. بسيارى از حقايق علمى و فلسفى و مباحث اجتماعى قرآن تنها در پرتو دانش كنونى يا آينده بشريت قابل درك است. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر . ك: بوكاى، موريس، مقايسهاى ميان تورات، انجيل، قرآن و علم.
4. بسيارى از آيات قرآن نيز تاحد زيادى فراتر از عقول و افهام عادى بشر بوده و تنها در سايه پرتوافشانىهاي پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) فهم پذير است و تفاسير مأثوره از آنان، گنجينههاى ارزشمندى است كه حقايق والاي قرآن را به نيكوترين وجهى در اختيار بشريت قرار مىدهد. اين نكته چيزى نيست كه تنها شيعه بدان معترف باشد. بلكه اهل سنت نيز در بسيارى از تفاسير خود به احاديث مأثوره، تمسك مىجويند.
5. اينكه قرآن به وقايع زمان خود اشاره نموده است، قرآن را منحصر به آن عصر نمىسازد؛ زيرا:
الف. قرآن منحصربه ذكر چند حادثه و نكته تاريخى گذرا نيست؛ بلكه مشتمل بر معارفى جاودان در باب خداشناسى، كيهانشناسى، انسانشناسى، راهشناسى، راهنماشناسى و مجموعه گستردهاى از احكام اخلاق و ... است كه همه زمانها راپوشش مىدهد و هدايت بشريت به سوى سعادت را در هر مقطع تاريخى تأمين مىكند.
ب. وقايع تاريخى نيز كه در قرآن اشاره شده، هر چند مربوط به گذشته است، ولى كار كرد آنها در آينده است. به عبارت ديگر هر يك از آنها به نحو استلزام بيانگر نوعى سنت لا يتغير تاريخى يا حكم و قانونى است كه داراي كليت و شمول است، مثلا وقتى قرآن درباره بنىاسرائيل مىگويد: «آنان پس از رهايى از چنگال فرعون اظهارنارضايتى از غذاى واحد نموده و درخواستهاى مادى متعددى نمودند و لاجرم گرفتار غضب الهى گرديدند»، نشان مىدهد كه رفاه طلبى، افزون خواهى و نافرمانى در برابر فرستاده خداوند، سرانجام به تباهى و تيرهبختى خواهد انجاميدو اين درس بزرگى براى همه كسانى است كه پس از رهايى از بند حكومتهاى استبدادى و ظالمانه در برابر اندك دشوارى ، صبورى نمىورزند و در جستوجوى خواستهاى مادى، بىتابى مىكنند.
3- فطري بودن دين (و عدم منافات بين ترك ارزشهاي اسلامي و فطري بودن دين)
ثانيأ فطري بودن دين به اين معنا نيست كه فطرت عليت تامه براي مسلمان و متدين بودن افراد باشد به نحوي كه آنها را مجبور به دينداري كند، بلكه فطري بودن دين به اين معنا است كه يك شناخت و گرايش و ميل باطني بسوي اركان اساسي دين مانند تصديق بر وجود خداوند و ميل به كرنش در مقابل كمال به نحو مقتضي در وجود تمام انسانها تعبيه شده كه اگر عواملي سد و مانع اين اقتضاءآت نشوند، آنها به فعليت مي رسند اما اگر موانعي سد راه آنها شود، آنها به فعليت نخواهند رسيد و اين به فعليت نرسيدن منافات با فطري بودن آنها ندارد.
در تبيين اين بحث، بايد مقصود علما از معناي فطرت و فطري بودن دين كاملاًروشن شود تا معلوم شود كه ترك ارزشها منافاتي با فطري بودن دين ندارد.
فطرت در لغت به معناي خلقت و آفرينش و در ديدگاه فلاسفه و متكلمان مسلمان به اين معنا است كه خداوند متعال بينشها و گرايشهاي خاصي را همراه آفرينش در خمير مايه وجودي انسان به وديعت نهاده است .
در انسان ميل و گرايشهاي فطري زيادي وجود دارد مانند گرايش به حقيقت جويي, زيبايي خواهي, ميل به جاودانگي كه يكي از اينها گرايش به كمال مطلق است و چون كمال مطلق همان خداوند متعال است, پس در وجود هر انساني حب و عشق به خداي متعال وجود دارد و چون هر محبي در مقابل محبوب خضوع و تواضع دارد لذا ميل به پرستش هم يك امر فطري در انسانها است و اما اينكه چرا در ظاهر بسياري از مردم ظاهرا عشق به خدا ندارند و او را پرستش نمي كنند، علاوه بر پاسخهاي كه در رابطه با بينشها داده شد ، حضرت امام(ره) به پاسخ ديگري اشاره دارند. ايشان مي فرمايند:" در تشخيص كمال مطلق و آن كه كمال در چيست و محبوب و معشوق در كجاست، مردم كمال اقتدار را دارند هر يك معشوق خود را در چيزي يافته و كعبه آمال خود را در چيزي توهم كرده و متوجه آن شده است. اهل دنيا كمال را در دارايي گمان كردند و معشوق خود را در آن يافتند... ولي بايد دانست كه با همه وصف, هيچ يك از آنها عشقشان و محبشان راجع به آنچه گمان كردند نيست. زيرا هر كس به فطرت خود رجوع كند مي يابد كه قلبش به هر چه متوجه است، اگر مرتبه بالا ترين آنرا بيابد، فورا قلب از اولي منصرف گردد و به ديگري كه كامل تر است متوجه شود و وقتي به كامل تر رسيد، بر اكمل از آن متوجه گردد...
پس اين نور فطرت، ما را هدايت كرد به اينكه تمام قلوب سلسله بشر از غار نشينان اقصي بلاد آفريقا تا اهل ممالك متمدن عالم و از طبيعيين و ماديين گرفته تا اهل كتاب و آيين بالفطره ، قلوبشان متوجه كمال است كه نقصي ندارد و تمام موجودات و عائله بشري با زبان فصيح ، يك دل و يك جهت گويند ما عاشق كمال هستيم ." (11)
پس اينكه بعضي افراد ملحد و بي دين مي شوند و يا در جامعه به ارزشها عمل نمي كنند به هيچ نحو منافاتي با فطري بودن دين ندارد, زیرا اولاًیک جامعه ممکن است در اثر عوامل مختلف از فطرت خود منحرف شود. مثلاً موانعي از قبيل وراثت بد و يا محيط خانوادگي و تربيت بد و يا محيط اجتماعي فاسد سبب مي شود كه آن فطرت به فعليت نرسد. و چنانچه گفته شد فطرت به نحو مقتضي براي پذيريش اركان اساسي دين است نه به نحو عليت تامه و الا ديگر جايي براي اختيار و تكليف باقي نخواهد ماند.
ثانیاًچه بسا آنچه را ما ارزش اسلامی می دانیم ، ارزش نباشد. مثلاً گاهی اموری که مربوط به فرهنگ ما ایرانیان است را با اسلام یکی می گیریم و عمل نکردن به سنت پیشینیان را سست شدن ارزشهای اسلامی می دانیم .
علاوه بر اين كساني كه درجامعه به ارزشها عمل نمي كنند اگر از آنها در رابطه با اعتقاد به وجود خداوند متعال و اركان اساسي دين و گرايش بسوي خداوند سئوال شود آنها يقينا در ظاهر هم به اين ها اعتراف مي كنند گر چه در مقام عمل بخاطر وسواس شيطاني و لذات زود گذر دنيايي و عادات منفي بر خلاف اعتقاد و گرايشات عمل مي كنند مانند يك پزشك متخصص كه هم يقين به مضر بودن سيگار دارد و هم گرايش به صحيح و سالم بودن. لكن در مقام عمل بر خلاف بينش و گرايش عمل مي كند و سيگار مي كشد.
4- سختي يا آساني ديندار بودن
( نا برده رنج گنج ميسر نمي شود) اگر مي خواهد به ثمرات دينداري(بهشت و بالاتر از آن مقام قرب الهي) نائل شوداينها را به بهاء مي دهند نه به بهانه.
ثانيا بايد اين نكته دقيق را مورد توجه قرار داد كه اصولا سخت و آسان بودن يك عمل امري نسبي و ناشي از نوع نگرش و اعتقاد و گرايش فرد به آن عمل است. به همين علت يك عمل مانند مطالعه كردن براي يك شخص هيچ سختي ندارد و شخص ساعتها مطالعه كرده و از آن لذت مي برد و مثل خواجه نصيرالدين طوسي مي گويد اين الملوك و ابناء الملوك من هذه اللذه؟ يعني پادشاهان و پسران آنها كجا هستند كه اين لذت را بيابند و شخص ديگري از مطالعه خسته مي شود. و همينطور درباره اعمال دين كسي كه در مقام بينش و اعتقاد بر اصول دين اعتقاد راسخ دارد و قطع دارد كه پاداش اين اعمال را بزودي در قيامت مي بيند و بالاتر از آن مانندامام علي(ع) آنچنان معرفتي عميق پيدا مي كند كه خدا را فقط بخاطر اينكه سزاوار پرستش است عبادت مي كند نه بخاطر خوف از جهنم يا طمع در بهشت و از اين نوع عبادت بسیار لذت مي برد.
و با توجه به همين نكته مهم كه مشكل و آسان بودن اعمال تابع نوع اعتقاد و نگرش انسان به آن عمل است، سختي و آساني اعمال دين تابع چگونگي اعتقاد و نگرش فرد به مباني اساسي دين است و از آنجا كه اين مباني مطابق با فطرت انساني است اگر اين بينشها و گرايشها فطري به جهت اميال و شهوات و حب دنيا كم رنگ نشده باشند، اين دين داري و انجام اعمال دين نه فقط سخت نيست بلكه نهايت لذت را مي برند، لذا قرآن كريم مي فرمايد: «انها لكبيره الا علي الخاشعين؛ اين كار [نماز] بجز براي خاشعان گران و سخت است.» (12)
و پيامبر اكرم(ص) مي فرمايد: «جعلت قره عيني في الصلاه؛ نور چشم من در نماز است.»(13)
و بر همين اساس در آيات و روايات بر اينكه در دين اسلام سختي و حرجي نيست و دين اسلام يك دين سهل و سمحه است تاكيد شده. در قرآن كريم مي خوانيم: «ما جعل عليكم في الدين من حرج ؛(14) خداوند متعال در دين بر شما سخت گيري نفرموده.»
و پيامبر اكرم(ص) مي فرمايد : «ما بعثت بالرهبانيه الشاقه و لكن بالحنيفيه السمحه؛ من براي رهبانيت سخت مبعوث نگشته ام بلكه براي ديانت آسان و به دور از سخت گيري مبعوث شده ام.» (15)
نكته ظريف در اين روايت استفاده از كلمه حنيف است كه مي تواند اشاره به منشا اين سهولت باشد كه فطري بودن تعاليم اسلام است، چنانچه در سوره روم مي خوانيم "فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التي فطر الناس عليها"(16) "پاك دلانه رو به سوي دين آور، اين است فطرتي الهي كه خداوند مردم را بر طبق آن آفريده است."
البته لازم به ذكر است كه شاید مقداری از سخت بودن دین داری، مربوط به شرائط خاص محیطی زمان است ، یعنی زمان و مکان اموری را بر ما حمل می کند که التزام به آنها ، دین داری را سخت می کند نه اینکه به خودی خود ،دین داری سخت باشد. همچنین شاید مقداری از کج فهمی ها و بد عمل کردن ها و وسواس های ما، سختی ایجاد می کند.
براي مطالعه بيشتر در اين رابطه مي توانيد به آثار ذيل مراجعه فرماييد :
- سعادت قرآن, آيت الله مصباح يزدي.
- سرشت انسان علي شيرواني.
- معرفت فطري خدا ، رضا برنجكار
- تفسير الميزان ج 16،ص 183 به بعد
- فطرت،استاد شهيد مطهري
5- حدود آزادي در دين
دين براى آزادى حد و مرزى قائل است. از ديدگاه اسلام اساسا عقيده قابل تحميل نيست:" لا اكراه فى الدين" (17) ، يعنى نمىتوان هيچ كس را به پذيرش قلبى عقيدهاى وادار نمود. ولى در نظام اجتماعى، دين قطعاً محدوديتهايى رادر برنامههاى عملى خود دارد. مثلاً اجازه فساد و ترويج فحشا را نمىدهد و نيز پس از پذيرش دين، خروج علنى از آن را مردود و قابل مجازات مىشمارد ولى در عرصه آزادىهاى اجتماعى ،اسلام براى انتقاد سازنده ، محدوديتى قائل نيست و آزادىهاى معقول اجتماعى را محترم مىشمارد.
6- تنافي آيه " لا اكراه في الدين " با حكم مرتد
شناخت معناى دقيق لا اكراه فى الدين، منوط به نگرشى جامع به آيات قرآن و مجموعه معارف آن است. مسلم است كه در اسلام، احكام اجبارى فراوانى وجود دارد؛ مانند «حدود» و قوانين اجتماعى. اين محدوده نيز، مشتمل بر احكام اكراهى فراوانى است. مسلما كسانى كه حد بر آنان جارى مىشود، راضى به آن نيستند و... . ازاينرو بايد در فهم ابتدايى از جمله" لا اكراه فى الدين "تجديد نظر كرد .
معناى ظاهرى اين آيه آن است كه اصل پذيرش دين، قابل اكراه و اجبار نيست؛ يعنى، نمىتوان كسى را به زور به پذيرش آيينى وادار نمود و يا عقيدهاى را از او سلب كرد. بنابراين «عقيده» قابل تحميل نيست؛ ولى اين محدوده غير از محدوده احكام است. توضيح اين كه: كليه نظامهاى فكرى، براى خود نظامى اجتماعى را نيز طراحى مىكنند. در نظامهاى اجتماعى، اكراه و اجبار از ابزارهاى پيشبينى شده در كليه نظامها است؛ يعنى، در هر نظامى درمقولههاى اجتماعى و حقوقى آن، جبر قانونى وجود دارد و بدون آن، جامعه قابل اداره و كنترل نيست. نظامهاى قضايى و نيروهاى انتظامى در همه نظامها، امرى مقبول و معقول هستند. بنابراين بايستى محدوده عقيده را از محدوده عمل و حقوق جدا كرد. در حيطه «عقيده» اجبار راهى ندارد؛ ولى در حيطه عمل، جبر و اكراه هم لازم است و هم قابل قبول.
اسلام نيز در محدوده تبليغ خود، هيچ جبرى را براى پذيرش عقيدهاى قرار نداده است. دعوت اسلام بر اساس بينش و بصيرت است؛ چنان كه قرآن فرموده است:"اى رسول ما! به مردم بگو راه من اين است كه خلق را با بينايى و بصيرت به خدا بخوانم.(18) آن گاه كه فرد پذيراى اسلام شد، در اين صورت يكسرى از احكام اجتماعى آن، از جمله حكم مرتد را نيز بايد پذيرا شود. در اينجا اشاره به سابقه تاريخى اين موضوع نيز بىفايده نيست.
در صدر اسلام خصوصا پس از پيروزىهاى درخشان آن، مردم گروه گروه اسلام مىآوردند. طبيعى است كه همه اين افراد، از روى تحقيق كامل به اسلام نمىگرويدند؛ بلكه بسيارى از آنها به خاطر عظمت اسلام و پيشرفت آن و حتى به خاطر حفظ منافع خود، اظهار اسلام مىكردند.
در اين بين عدهاى نيز به خاطر ضربه زدن به اسلام و عقايد مردم، تظاهر به مسلمانى مىكردند. آنان مىگفتند: «... به دين وكتابى كه براى مسلمانان نازل شده،اول روزايمان آوريدوآخر روز،كافر شويد، شايد بدين حيله آنها نيز ازاسلام بازگردند.»(19)
اسلام به جهت آن كه فرصت طلبان و نيرنگ بازان، نتوانند خود را به رنگ اسلام درآورند و پس از مدتى با خروج از اسلام، جنگ روانى عليه آن به راه بيندازند، حكم اعدام مرتد را وضع نمود تا اگر كسى مىخواهد به دين وارد شود، با تحقيق وارد شود و نيز كسى نتواند با برنامهريزى عليه مسلمانان، جنگ تبليغاتى و تخريب عقيده به راه بيندازد.
مسأله ديگرى كه بايد مورد توجه باشد آن كه: بسيارى از مردم به جهت فطرت پاك توحيدى خود، دين را مىپذيرند. اينان نيز داراى حق و حقوقى در حراست از عقيده خويش هستند. همه مردم كه نمىتوانند ابنسينا و ملا صدرا باشند. بسيارى از آنان با ادلهاى ساده و فطرى، به دين رو كرده و آمال خود را در آن مىبينند.
حال اگر بنا باشد اين دين ساده و فطرى، مورد حمله مجادلهگران قرار گيرد و هر روز به صورتى، القاى شك و ترديد شود، اين طيف قادر نخواهند بود از عقيده حق خويش دفاع كنند. پس بايستى براى حراست از آرمان اين گروه - كه علىرغم پيمودن راه حق، در دفاع از آن چندان كارآمد نيستند - برنامهاى انديشيده شود .
پس همان گونه که گفته شد در بعد اعتقادات، اجبار و اکراهی نیست و هر کس می تواند هر عقیده ای را قبول کند. اما به هر حال قتل مرتد به خاطر اعمال اوست، یعنی برای اعمال مجرمانه ، جزاهایی قرار داده شده که ربطی به عقیده ندارد. تازه این احتمال نیز وجود دارد که حکم مرتد ، حکمی تهدیدی باشد تا انسانها از روی هوا و هوس ، دین خود را عوض نکنند.
ادامه دارد ...
پی نوشت ها :
(1)تفسيرالميزان، ج 2، ص 111
(2) انبيا / 107
(3)احزاب/40
(4) عيون اخبار الرضا،شیخ صدوق، ج 2، ص130
(5) فروع كافى،کلینی، ج 5، ص 18، كتاب الجهاد، باب 13
(6) اصول كافى،کلینی، ج 1، ص 58، ح 19؛ بحارالانوار، ج 89، ص 148، باب 1
(7) ولايت فقيه،امام خمینی ، ص 8
(8) مائده/3
(9) بحار ؛ ج 2 ,ص 6 - احتجاج طبرسی، چاپ نجف ، ج2 ، ص 263 تا 265
(10) الميزان، ج 16، ص 178، ذيل آيه 30 از سوره روم
(11) چهل حديث، امام خميني، ص 156تا158
(12) بقره /45
(13) بحارالانوار، ج 73، ص 141
(14) حج/ 78
(15مجمع البحرين، ماده سمح
(16) روم/30
(17) بقره/256
(18) يوسف/ 108
(19) آل عمران/ 72
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}