مشخصات

نام کتاب حریر
نویسنده فاطمه سلطانی وشنوه
ناشر انتشارات کتابستان معرفت
سال چاپ ۱۴۰۰/۰۵/۱۰
تعداد صفحات ۲۱۲صفحه
کشور سازنده ایران
ژانر عاشقانه
شخصیت اصلی حریر
رده سنی بزرگسال
 

خلاصه ای از کتاب«حریر»

حریر دختری پر انرژی بود که در دوران حکومت پهلوی در روستایی چشم به جهان گشود. پسرعمویش علیسان که طلبه بود به او علاقه مند بود. بنابر این این دو با هم ازدواج کردند و از آنجایی که فاصله ی روستا تا شهر قم زیاد دور نبود عازم راه شدند. از قضا دست سرنوشت این دو را از هم جدا کرد. قسمت جالب این داستان این است که حریر در اول ازدواج به دست دربار پهلوی افتاد. در حالی که علیسان خسته و دل شکسته به دنبال همسرش حریر همه جا را زیر پا می گذاشت تا او را پیدا کند. 

خانم سلطانی در این کتاب علاوه بر توضیح داستان عاشقانه حریر و علیسان، اطلاعات تاریخی در آن روزگاران همچون کشف حجاب در دوران شاه را بازگو کرده است که خالی از لطف نیست. 

این کتاب با این که تنها نزدیک به یکسال است که به چاپ رسیده است طرفداران پر و پا قرصی دارد. زیرا قلم خانم سلطانی ساده و روان و شیوا است به گونه ای که کشش داستان خواننده را وادار می کند تا یک نفس آن را بخواند.

درباره نویسنده

خانم سلطانی ، در 28 دی ماه سال 1351 متولد شدند. ایشان  کارشناسی ارشد رشتۀ فلسفه هنر می باشند. اولین نوشته های ایشان از زمانی شروع شد که در مدرسه انشا می نوشتند و انشاهای ایشان آنقدر جذاب بود که از همان ابتدا علاقه به نویسندگی را نشان می داد.

سپس در سال های پایانی جنگ با ازدواج خانم سلطانی، همسرشان مشوق اصلی برای ادامه راه نویسنده شد. از فعالیت های ایشان می توان به فیلمنامۀ سریال «زید» و رمان «حریر» اشاره کرد.

خانم سلطانی علاوه بر نویسندگی به فعالیت در:
مدیریت اجرایی در فضای نشریه تا کارشناسی و ارزیابی در حیطۀ رمان و فیلم را تجربه کرده است و در حال حاضر هم ارزیاب و مشاور سایت «مشاور فیلم» است و در شورای ارزیابی رمان برخی از مراکز هم فعالیت دارد.
 

نظرات و تجربیات کاربران نسبت به کتاب«حریر»

+داستان حریر داستان عشق،غیرت،سوختن و ساختن است وقتی شروع به خوندنش کردی ناخودگاه وارد قصه میشی....

+خیلی غم انگیز بود ولی پایان خوبی داشت اگر روحیه حساسی ندارید حتما بخونید.

+از خوندنش لذت بردم. حریر، روایتیست خوب و متوسط از دختران و پسران رنج کشیده این سرزمین و تلاش مردمان رنجدیده برای بدست اوردن رویایی به نام آزادی.

+اطلاعات تاریخی خوبی بدست اوردم و گویی تونستم در اون برهه از تاریخ که (به دلیل دور بودن از زندگی مدرن امروزی) زندگی کنم. اگه به تاریخ معاصر علاقه مندین از خوندن حریر پشیمون نمیشین :)

+بسیار زیبا و دلنشین بود، خیلی قشنگ حوادث واقعی دوره پهلوی را کنار هم قرار داده و داستان جذابی را پدید آورده بود، آفرین به هنر و خلاقیت نویسنده تنها ایراد کتاب، اشکال در صفحه آرایی بود،در بعضی صفحه ها خط اخر خونده نمیشد، فصل‌های کتاب از هم جدا نشده بود و فونت هم ریز بود اگه این اشکالات برطرف بشه ، خیلی خوب هست.

 

برش هایی از کتاب

+با سوت کوتاه علیسان پنجره را بسته و بااحتیاط از پله‌ها سرازیر شده بودم پایین. خانه را که دور زده بودم، علیسانی مقابلم بود که بی‌طاقت و دست‌به‌کمر زیر پنجره قدم‌رو می‌رفت. نفهمیده بودم چطور سر از بغل علیسان درآوردم. نتوانسته بودم تشخیص بدهم صدای گرمپ‌گرمپی که در گوشم پیچیده بود صدای جریان خون در گوش‌هایم بود یا صدای قلب شوهری که چند ماه از دوری‌اش بی‌تاب بودم.

+هروقت که از قم می‌آمد به ده، شب‌ها قرارمان زیر پنجره بود. دیشب هم که دو شب بیشتر به عروسی نمانده بود، قرارمان پابرجا مانده بود. علیسان که رسیده بود زمینِ پشتی، کلوخی زده بود به لتۀ چوبی پنجره.

+با صدای کل‌کشیدن زن‌ها، وقتی که قاطر از جلوی خانه‌شان رد شد، چشم از عباس گرفتم. میان این‌همه هیاهو که صدا به صدا نمی‌رسید، چند پسربچه با فریاد از کوچۀ بالای امامزاده سرازیر شدند سمت میدان‌گاهی. بااینکه بعید بود، انگار باد کلمۀ «ممد بغدادی» را به گوشم رساند. دست خودم نبود که بند دلم پاره شد. اول دایره‌زنگی عمه زری از صدا افتاد. ساز و کرنا هم همراه نفس‌های زنان قطع شد. در یک آن، همه لال‌مانی گرفتند و فقط صدای داد بچه‌ها بود که چهارنعل می‌دویدند و از ته حنجره فریاد می‌زدند: «ممد بغدادی اومد.»

+هنوز با چشم‌های وق‌زده مات ماجراهای دوروبَرم بودم که ممد بغدادی چنگی به افسار قاطر زد و گفت: «خوشگل‌تر از اونه که اسیر یه دهاتی بشه.» و قبل از اینکه کسی بخواهد تکان بخورد، اسبش را هی کرد و قاطر بدبخت را دنبال خودش کشاند. پیش از آنکه از پشت قاطر پرت بشوم پایین، ناخوداگاه قاچ خورجین را چسبیدم و من هم کشیده شدم دنبالش. بقیۀ آژان‌ها هم در‌حالی‌که تیر درمی‌کردند، تاختند. قبل از اینکه علیسان و حسن و قدرت همراه چند نفر دیگر با عربده و فحش دنبالشان بدوند، گردوغبار سم اسب‌ها آن‌ها را محو کرد و فقط توانستم حسینی را ببینم که دستش را گذاشته بود روی قلبش و با زانو فرود آمده بود روی زمین.

+عباس با بادیه‌ای سنگین در دست، با دو خودش را رساند به کدخدا. ممد نگاهی به بادیه انداخت که پر بود از تریاک قهوه‌ای دشت‌های سرآبله. یکی از سوار‌ها از اسب پیاده شد و به‌کمک کدخدا تریاک‌ها را چپاندند توی خورجین اسب. ممد بغدادی که خیالش از بابت تریاک‌ها راحت شد، با کشیدن دهنۀ اسبش مقابل سینۀ علیسان، باعث شد حیوان شیهه‌کشان روی دو پایش بلند شود. قبل از اینکه سم‌های اسب تخت سینۀ علیسان پایین بیاید عمه زری او را عقب کشید. اسب که قرار گرفت، ممد، ناغافل دست برد، روبنده‌ام را پایین کشید و نگاه هیزش را گرداند توی صورتم. نفسم به شماره افتاده و به امید اینکه وقت مردنم است، یک لحظه چشم‌هایم را بستم. علیسان در‌حالی‌که افسار قاطر را ول کرده بود عربده کشید: «چی‌کار می‌کنی بی‌پدرِ بی‌ناموس؟!» و پا تند کرد سمت ممد بغدادی. هم‌زمان با علیسان، برادرهایم هم به‌سمت ممد حمله کردند؛ ولی صدای گلوله‌های برنویی که از تفنگ قزاق‌ها دررفت، همۀ میدان‌گاهی را پر کرد. ممد هم با سرعت تفنگ نوغان روسی‌اش را از کمر بیرون کشید و گوله‌ای خالی کرد سمت علیسان. نفسم با جیغ بالا آمد و با چشم‌های دریده منتظر پاشیدن خون علیسان در هوا شدم که صدای جیغ عمه زری که خودش را کشیده بود سمت علیسان، هم‌زمان شد با پرت‌شدنش روی زمین. کدخدا پرید جلوی اسب ممد و دست‌هایش را به حمایت از مردان دهش باز کرد. هر چهار برادرزاده دویدند بالای سر زری که خون از بازویش لُق‌لُق می‌کرد و خودش هم از ترس فقط جیغ می‌کشید. کدخدا با خواهش و لحنی نرم شروع به التماس کرد.
 

کتاب های مشابه

به نام یونش
روایتی زیبا از طلبه ای که برای شفای دخترش نذر می کند تا در ماه مبارک رمضان به روستای دور افتاده ای برود و تبلیغ دین اسلام را انجام دهد. نوشته: علی آرمین
 
کتاب یحیا

روایتی زیبا از دوران تبلیغ یک طلبه جوان در ماه رمضان به روستایی در شمال کشور که میرزا کوچک خان جنگلی در آن روستا به شهادت رسیده است


زن آقا

روایتی زیبا از خانواده طلبه ای که برای تبلیغ دین اسلام در ماه مبارک رمضان به روستایی در جنوب کشور می روند. نوشته: زهرا کاردانی یزدی


نخل و نارنج

کتاب نخل و نارنج اولین اثر ادبی یامین پور به زندگی و زمانه شیخ اعظم،‌ شیخ مرتضی انصاری پرداخته است. نوشته:وحید یامین پور
 

منبع:

بخش معرفی کتاب سایت راسخون