منطق قرآن در سنجش ديگر اديان (1)
منطق قرآن در سنجش ديگر اديان (1)
اشاره
مقدمه
پاسخ به پرسش هاى فوق و يافتن منطق و معيار قرآن مجيد از اين جهت اهميت دارد كه نوع نگاه به ديگر اديان در طول تاريخ و در ميان اكثر پيروان اديان مختلف نگاهى سالم و درست نبوده است. عموم پيروان هر دينى هنگامى كه دين ديگرى را مورد مطالعه قرار مى دادند، صرفاً در پى يافتن نقاط ضعف آن بودند; به همين جهت نقاط مثبت را يا نمى ديدند و يا از آن چشم پوشى مى كردند. اين امر به جزئى نگرى و در نتيجه كج فهمى و بدفهمى منتهى مى شد و راه گفتوگو را بسته بود. در گذشته اين امر بسيار حاد بود و باعث دشمنى شديد بين پيروان اديان مختلف مى شد. هرچند در عصر حاضر اندكى وضع بهتر شده است، اما هنوز هم نمونه هايى از اين نوع نگاه ديده مى شود. يكى از نمونه هاى اخير آن سخنرانى پاپ بنديكت شانزدهم است كه، با استفاده اى ناصحيح از يك آيه قرآن، اسلام را دينى ستيزه جو و جنگ طلب معرفى مى كند و با استناد به برخى عقايد يك فرقه اسلامى، اسلام را دينى مى داند كه با عقل ميانه اى ندارد; البته ممكن است همين منطق در ميان مسلمانان نيز ديده شود.
سخن ما در اين نوشتار اين است كه منطق و معيار قرآن در اين زمينه با آنچه متعارف بوده متفاوت است; قرآن به جاى عيب جويى و در پى نقاط منفى رفتن، نقاط مثبت را اصل قرار داده، با منطقى پسنديده به قضاوت در باب عقايد و اعمال ديگر اديان مى پردازد. معيار قرآن تسليم بودن در مقابل حق و حق پرستى است و منطق قرآن اين است كه حق را درهر جا و هر دينى كه باشد تأييد كرده، آن را اصل قرار مى دهد و سپس موارد باطل را گوشزد مى كند. قرآن مجيد با همين منطق و معيار، پيروان اديان مختلف و نيز پيروان يك دين را دسته بندى مى كند و همه را در يك رده قرار نمى دهد.
در اين نوشتار بيشتر بر خود ظاهر آيات قرآن تكيه كرده و به تفصيل به سخن مفسران در ذيل هر آيه نپرداخته ايم; چراكه به نظر مى رسد جريان غالبى كه در نگرش به ساير اديان حاكم بوده است بر نحوه برداشت از آيات نيز تأثير گذاشته است. بحث را در چند محور پى مى گيريم :
الف) نگاه مثبت قرآن
به نظر مى رسد كه قرآن مجيد مشى دوم را در پيش گرفته است. بدون ترديد منبع اصلى اعتقادات و اعمال پيروان اديانْ متون مقدس آنهاست. دو دين يهوديت و مسيحيت در حجاز زمان ظهور اسلام حضورى محسوس داشته و در ميان اديان موجود در آن منطقه تنها اين دو دين كتابى داشته اند كه در دسترس بوده است. اگر يهوديت و مسيحيت زمان ظهور اسلام آميزه اى از حق و باطل بوده اند قاعدتاً متون مقدس آنان نيز همين گونه بوده است. قرآن مجيد به متون مقدس يهودى ـ مسيحى توجه داشته و درباره آنها داورى كرده است. واژه اى كه قرآن مجيد مكرر درباره اين متون به كار برده، واژه تصديق است. در آيات متعددى آمده است كه اين قرآن كتاب هايى را كه نزد اهل كتاب است يا پيش روى خودش است تصديق مى كند.[2] در آيات ديگرى آمده است كه رسول خدا كتاب هاى انبياى پيشين را كه نزد اهل كتاب است و يا پيش روى اوست تصديق مى كند.[3] در آيات ديگرى به گونه اى محتواى اين كتاب ها تصديق شده است: «و كيف يحكمونك و عندهم التورات فيها حكم الله»; چگونه تو را به داورى مى گيرند در حالى كه تورات نزد آنهاست كه در آن حكم خدا آمده است. (مائده: 43) « و ليحكم اهل الانجيل بما انزل الله فيه »; و بايد اهل انجيل ، بر پايه آنچه خداوند در آن فرو فرستاده است داورى كنند. (مائده: 47)
همان طور كه از آيات تصديق پيداست، قرآن مجيد همان تورات و انجيلِ موجود در دست اهل كتاب آن زمان را تصديق كرده است; زيرا تعابير اين است كه «آنچه نزد اهل كتاب است» ، «آنچه نزد شما اهل كتاب است»، «آنچه پيش روى آن است». اين امر در دو آيه اى كه نقل شد بسيار روشن تر است; چراكه در آيه اول اهل كتابِ همان زمان را مؤاخذه مى كند و در آيه دوم به اهل انجيل دستور مى دهد و از قرائن معلوم است كه اهل انجيلِ همان زمان مقصود است.
با توجه به اين شكى وجود ندارد كه آيات قرآن مجيد متون انبياى پيشين را تصديق مى كند و برخى از مفسران از قول اكثر مفسران نقل كرده اند كه از برخى آيات[4] مى توان تصديق همه متون انبياى پيشين را برداشت كرد.[5] در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه آيا متون مقدس اين اديان در زمان ظهور اسلام همين متون فعلى بوده اند يا اينكه آن متون با آنچه امروزه در دسترس ماست، متفاوت بوده است؟ در پاسخ به اين سؤال بايد گفت كه دو مجموعه عهد قديم و عهد جديد از مدت ها قبل از ظهور اسلام به همين شكل كنونى درآمده و مورد قبول يهوديان و مسيحيان واقع شده است. نسخه هايى خطى از كتاب مقدس در موزه ها موجود است كه مربوط به سده هاى سوم و چهارم ميلادى، يعنى چند قرن قبل از اسلام مى باشند.[6] هرچند اين نسخه ها كامل نيستند و بخش هايى از آنها از بين رفته است; اما در كل اين را به وضوح نشان مى دهند كه حداقل از قرن چهارم ميلادى به اين طرف تغييرى در كليت و الفاظ كتاب مقدس به وجود نيامده است. بايد اين نكته را نيز اضافه كنيم كه در زمان ظهور اسلام، و حتى پس از آن، سرزمين حجاز به هيچ وجه يك مركز مهم علمى براى يهوديان و مسيحيان نبوده است و در آن زمان اين دو دين در ديگر نقاط دنيا مراكز علمى بزرگ ، دانشگاه ها و كتابخانه هاى مهمى داشته اند. بنابراين ممكن نبوده كه در يك منطقه دورافتاده كتاب مقدس آنان تغيير كند و اين تغيير به مراكز علمى معتبر سرايت كند.
صاحب تفسير الميزان در ذيل آيه 43 از سوره مائده «و كيف يحكمونك...» مى گويد: «اين آيه اجمالا توراتى را كه امروزه در دست يهود است تصديق مى كند. اين تورات همان كتابى است كه عزراء پس از اسارت بابلى گردآورى كرد و اين كتاب همانى است كه در زمان پيامبر اسلام بوده و قرآن تصديق مى كند كه در همين كتاب حكم خداست».[7]
همچنين ايشان در تفسير آيه 48 از سوره آل عمران «و يعلمه الكتاب و الحكمة و التوراة و الانجيل» مى گويد: «توراتى كه قرآن در اين آيه مى گويد همان توراتى است كه خدا به موسى نازل كرد و آن تورات با اسفارى كه امروزه در دست يهود است و سند آن به دوره هخامنشيان (قرن پنجم پيش از ميلاد) مى رسد متفاوت است. اما قرآن اين را تصديق مى كند كه توراتى كه در زمان پيامبر بوده با تورات اصلى به طور كلى مخالف نبوده، هرچند تغييراتى در آن تورات اصلى به وجود آمده است. قرآن به وضوح اين نكته را مى رساند كه در تورات موجودِ در زمان پيامبر مطالب حق بوده است».[8] صاحب تفسير المنار در تفسير آيه 41 از سوره بقره «مصدقاً لما معكم» مى گويد: «مقصود تعاليم تورات و ديگر كتب انبيا از قبيل توحيد و نهى از كارهاى زشت و امر به كارهاى نيك و امورى كه باعث سعادت مى شود است.» او در تفسير آيه 91 از سوره بقره «مصدقاً لما معهم» مى گويد: «مقصود اين است كه قرآن در امورى مانند توحيد ، اصول دين و اهداف اين كتاب ها با آنها موافق است».[9]
به هر حال قرآن مجيد در موارد متعددى امورى را كه مربوط به اهل كتاب است تصديق كرده است. در برخى از اين موارد از تعبير «بين يدى» يا «بين يديه» استفاده شده كه به اين معناست كه قرآن يا پيامبر آنچه پيش رويش است را تصديق كرده است. ظاهر اين عبارت آن است كه قرآن يا پيامبر همان چيزى را تصديق كرده كه در آن زمان موجود بوده است. به فرض كه كسى بگويد همان كتاب اصلى ـ كه بر موسى و عيسى نازل شده ـ نزد قرآن يا پيامبر حاضر بوده است يا بگويد مقصود از «بين يدى» اين است كه اين كتب پيش تر آمده است، اما در شش مورد تعبير اين است كه قرآن يا پيامبر آنچه را كه نزد شما، اهل كتاب، يا نزد آنان است تصديق مى كند و همان طور كه مفسران برداشت كرده اند مقصود از «آنچه...» كتاب است. نبايد ترديد كرد كه قرآن در اين شش آيه چيزى را تصديق مى كند كه در آن زمان موجود بوده است; حتى اگر كسى بگويد مقصود از «آنچه نزد شماست» خصوص كتاب نيست، باز در بحث ما فرقى نمى كند. پس قرآن، كتاب يا تعاليمى كه نزد اهل كتاب بوده است را تصديق مى كند. اما اين تصديق كلى است و به معناى اين نيست كه همه جزئيات تصديق شده است. در واقع اين تصديق فى الجمله است نه بالجمله و تصديق امور زيربنايى و اساسى است نه همه محتوا. اين نكته اى است كه از آيات ديگر به آن پى مى بريم. از مجموع آياتِ مربوط به اهل كتاب اين نكته برداشت مى شود كه قرآن اصل را بر تأييد قرار داده است; اما در كنار اين تأييد و پس از آن، انتقادات را نيز بيان مى كند. قرآن مجيد متون انبياى پيشين را تصديق مى كند و البته اين نكته را يادآورى مى كند كه قرآن بر آن متون هيمنه و اشراف دارد و ضعف هاى آنها را گوشزد مى كند.[10] براى مثال قرآن متون مسيحى را، با اينكه در اين متون عيسى الوهيت دارد ، تصديق مى كند; اما پس از تأييد اصل خداشناسى و يگانه پرستى اين متون خطاهاى آنها، از جمله الوهيت دادن به مسيح ، را گوشزد مى كند و از مسيحيان مى خواهد كه از اين امور دست بردارند.[11] همچنين، هرچند قرآن مجيد متون مقدس يهودى ـ مسيحى را تصديق كرده است ، اما در عين حال گوشزد مى كند كه آنچه قرآن در باب داستان ها و سرگذشت انبيا مى گويد ، روايت صحيحِ اين داستان هاست «ان هذا القرآن يقص على بنى اسرائيل اكثر الذى هم فيه يختلفون»; بى گمان اين قرآن براى بنى اسرائيل بيشتر آن امورى كه در آن اختلاف دارند باز مى گويد. (نمل: 76) گاه آنچه قرآن در اين زمينه مى گويد با آنچه در متون پيشين آمده تفاوت زيادى دارد.
قرآن مجيد اصول زيربنايى و اساسى همه اديانى كه در آن منطقه حضور داشتند را مورد تأييد و تصديق قرار مى دهد و اين اصول را راه نجات و رستگارى مى شمارد: «ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصارى و الصابئين من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف عليهم و لا هم يحزنون»; بى گمان از كسانى كه (به اسلام) ايمان آورده اند و يهوديان و مسيحيان و صابئان، كسانى كه به خداوند و روز بازپسين ايمان دارند و كارى شايسته مى كنند، پاداششان نزد پروردگارشان است و نه بيمى خواهند داشت و نه اندوهگين مى گردند. (بقره: 62; قس: مائده: 69)
اين آيه ـ به غير از اينكه نشان دهنده عدل الاهى در مبحث نجات شناسى است[12] ـ بيان مى كند كه در اديان نامبرده اين اصول (ايمان به خدا و آخرت ، و عمل صالح) مورد تأكيد و درخواست مى باشد و اگر پيروان آنها به همان اصولى كه در دين خود آنان مورد تأكيد است عمل كنند رستگار مى شوند. در واقع اين آيه به طور ضمنى پذيرفته است كه در اين اديان اصول مهم و كليدى مورد تأكيد قرار گرفته است.
اين نكته حتى در رابطه با مشركان نيز صدق مى كند. مشركان حجاز كه دينشان ريشه در ديانت توحيدى ابراهيم خليل(علیه السّلام) داشت به تدريج از توحيد ناب به ورطه شرك سقوط كرده بودند و چون مخاطبان اوليه اسلام و پيامبر بيشتر همين مشركان بودند در دين اسلام بيش از هر چيز ديگر بر توحيد و يگانه پرستى تأكيد شده است. هرچند خداشناسى مشركان در نظر قرآن مجيد اشكالات بسيار جدى دارد، اما قرآن منطق خود را درباره همين مشركان نيز رعايت كرده، بخشى از خداشناسى آنان را كه صحيح و درست است بسيار برجسته مى كند. مشركان بت هاى خود را كه از چوب، سنگ و اشياى ديگر ساخته شده بودند مى پرستيدند. اما آيا آنان اين بت ها را خداى خود مى دانستند؟ آيا آنان خلق و تدبير جهان را به اين بت ها نسبت مى دادند؟ قرآن مجيد در شش آيه اين نكته را نفى مى كند. هر شش آيه با اين تعبير آغاز مى شود كه «اگر از آنان بپرسى» و در دنباله آمده است «كه خالق يا مدبر عالم كيست؟». پاسخ مشركان اين است كه خالق و مدبر جهان خداى تعالى است: «و لئن سألتهم من خلق السماواتِ و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله»، «و لئن سألتهم من نزل من السماء ماء فاحيا به الارض من بعد موتها ليقولن الله»; و اگر از آنان بپرسى چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده و خورشيد و ماه را رام كرده است، خواهند گفت: خداوند... و اگر از آنان بپرسى چه كسى از آسمان، آبى فرو فرستاد و بدان زمين را پس از آنكه مرده بود، زنده گردانيد؟ خواهند گفت: خداوند. (عنكبوت: 61 و 63).[13]
در پايانِ اين آيات خداوند مشركان را مورد مؤاخذه قرار داده كه «پس چرا از حق بر مى گردند» يا «چرا تعقل نمى كنند». گويا مشركان تا اينجاى كار را خوب پيش آمده و در مسير حق قرار دارند; اما از اينجا به بعد را خطا رفته اند و به بت ها توجه كرده اند. خطاى مشركان اين است كه گمان كرده اند بت ها آنان را به خداى تعالى نزديك مى كنند: «والذين اتخذوا من دونه اولياء ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى»; كسانى كه به جاى خدا ما اينان سرورانى گرفته اند گردانند، ]مى گويند[ را جز براى آنكه ما را به خداوند خوب نزديك نمى پرستيم. (الزمر: 3)
پس در مورد خداپرستى مشركان نيز ، كه بيشترين اشكال را دارد، قرآن مجيد ابتدا به نيمه حق آن توجه كرده و آن را برجسته كرده است و سپس به انتقاد از بخش باطل آن پرداخته است. همچنين قرآن مجيد آداب و رسوم پسنديده همين اعراب مشرك، مانند حكم ماه هاى حرام ، [14] را امضاء كرده است. پس تا اينجا سخن اين است كه قرآن مجيد در برخورد با اديان ديگر در وهله نخست به نيمه حق توجه كرده ، آن را برجسته مى كند و سپس رگه هاى باطل را گوشزد مى كند.
ب) توجه به مشتركات
قرآن مجيد بر اين نكته، يعنى توجه به مشتركات ، تصريح كرده است: «قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الاّ الله و لانشرك به شيئاً و لايتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله فان تولوا فقولوا أشهدوا بانّا مسلمون»; بگو اى اهل كتاب; بياييد بر كلمه اى كه بين ما و شما برابر است، هم داستان شويم كه جز خداوند را نپرستيم و چيزى را شريك او ندانيم و برخى از ما ، برخى ديگر را به جاى خداوند، به خدايى نگيرد; پس اگر روى گرداندند ، بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم. (آل عمران: 64) در اين آيه هم مهم ترين مصداق مشتركات بيان مسلمانان و اهل كتاب مشخص شده است و هم از اهل كتاب خواسته شده است كه با مسلمانان نسبت به اين امر همراه متحد شوند.
قرآن به چهار گروه يهوديان، مسيحيان، زرتشتيان و صائبين اشاره كرده است. مسلماً قرآن يهوديان و مسيحيان را جزو اهل كتاب مى داند درباره اينكه آيا اين واژه زرتشتيان را نيز شامل مى شود يا نه، اختلاف نظر وجود دارد و در مورد صابئين عده كمترى به آن قائل بوده است. به هر حال در آيه 62 از سوره بقره، همان طور كه گذشت ، اصل وجود ايمان به خدا در سه دين از چهار دين، يعنى غير از ديانت زرتشتى ، مورد اشاره قرار گرفته است. اينكه اهل كتاب شامل كدام يك از اين اديان مى شود، بحث فعلى ما نيست; اما از اين آيه برداشت مى شود كه همه اهل كتاب يگانه پرست هستند.
در اينجا يك بحث مهم ديگر مى تواند مطرح شود. قرآن مجيد بر يگانه پرستى تأكيد كرده و آن را اصل مشترك اهل كتاب و اسلام شمرده است. اما سخن اين است كه قرآن مجيد در تطبيق اصل يگانه پرستى و توحيد چه ميزان سخت گيرى كرده است. به نظر مى رسد قرآن در اين امر با نهايت تسامح برخورد كرده و همين كه يك قوم خود را موحد بداند كافى دانسته است. بدون ترديد مسيحيت يكى از اديانى است كه واژه اهل كتاب شاملش مى شود و بلكه روشن ترين مصداق آن است; پس خطاب «قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء...» شامل مسيحيان نيز مى شود. بنابراين قرآن مجيد مسيحيان را موحد و يگانه پرست به حساب آورده است. اما از سوى ديگر دو نكته وجود دارد كه اين مسئله را مشكل مى كند. در بخش هايى از عهد جديد، حضرت عيسى الوهيت دارد; او موجودى ازلى و غيرمخلوق، و بلكه خالق، و هم ذات با خداست. هرچند در سه قرن اول ميلادى كسانى در ميان مسيحيان با الوهيت مسيح مخالف بوده اند، اما از قرن چهارم ـ و يا به طور دقيق تر از سال 381م. پس از شوراى قسطنطنيه و با زور شمشير امپراتور تئودوسيوس ـ همه كسانى كه انديشه الوهيت مسيح را قبول نداشتند از بين رفتند و از آن زمان به بعد مسيحيان عموماً قائل به الوهيت مسيح بوده اند.[15] بنابراين مسيحيانِ زمان ظهور اسلام نيز به الوهيت مسيح معتقد بوده اند و خود قرآن مجيد بارها و بارها اين عقيده آنان را مطرح كرده و آن را با شدت رد كرده است. سؤال اين است كه اگر مسيحيان قائل به الوهيت مسيح بوده اند، چگونه قرآن مجيد آنان را موحد به حساب آورده است؟
از سوى ديگر از اوايل قرن چهارم ميلادى آموزه «تثليث» رسماً وارد مسيحيت شد و در سال 381م. بر اساس فرمان تئودوسيوس هر كس قرائتى از مسيحيت غير از قرائت تثليثى را مى پذيرفت بايد مجازات مى شد و از آن زمان همه مسيحيان اصل تثليث را قبول داشته اند. مطابق اين اصل در الوهيت يك ذات و سه شخص مجزا وجود دارد. قرآن مجيد تثليث مسيحى را مطرح و آن را رد كرده است. حتى اگر قرآن مستقيماً آن را رد نمى كرد، اينكه در آيات متعددى هر درجه از الوهيت يا ازلى بودن مسيح را رد كرده و بر اين تأكيد كرده است كه او نيز يكى از مخلوقات خداست براى رد تثليث كافى بود; چراكه مسيح شخص دوم تثليث است و با انكار الوهيت او تثليث مورد خدشه واقع شده است.
حال سخن اين است كه چگونه قرآن مجيد كه بارها الوهيت مسيح و تثليث را رد كرده ، آن را كفر مى داند، مسيحيان را موحد به حساب آورده است؟ آيا تناقضى در كار است؟
پاسخ اين است كه هرچند به اعتقاد قرآن تثليث با توحيد قابل جمع نيست و منافى آن است، اما مسيحيان مى گويند ـ و در متون مقدس آنان نيز مورد تأكيد قرار گرفته است ـ كه اصل اول و اساسى توحيد و يگانه پرستى است و هر كس سخنى غير از اين داشته باشد كافر است. اما به گمان آنان ديدگاهى كه در باب الوهيت مسيح يا تثليث دارند به توحيد لطمه اى نمى زند. آنان مى گويند با اينكه توحيد اصل مسلم است اما تثليث با توحيد قابل جمع است و تلاش بسيارى مى كنند كه اين امر را اثبات كنند.
البته تلاش مسيحيان در اين زمينه موفقت آميز نيست و آنان نمى توانند و نتوانسته اند بيان خردپسندى براى جمع بين توحيد و تثليث ارائه دهند; بنابراين ، اعتقاد آنان كه تثليث به توحيد لطمه نمى زند، اعتقادى بسيار خطاست. اما به اعتقاد قرآن اين امر يگانه پرست بودن آنان را خدشه دار نمى كند. مثالى از جهان اسلام به روشن شدن موضوع كمك مى كند. گروه صفاتيه به صفات جداى از ذات و قديم براى خدا اعتقاد داشته و دارند. اما گروه هايى از مسلمانان، مانند شيعه و معتزله، به آنان اعتراض مى كنند كه لازمه اين قول اين است كه در واقع هشت موجود قديم و ازلى وجود داشته باشد و اين در واقع شرك است. از خطبه اول نهج البلاغه نيز مى توان اين استدلال را برداشت كرد. اما هيچ مسلمانى به خود اجازه نداده است كه صفاتيه را ـ كه بخش عظيمى از جهان اسلام را تشكيل مى دهند ـ مشرك به حساب آورد. دليل اين امر اين است كه اصل اولى و حتمى در اعتقاد اين گروه يگانگى خداست; اما گمان مى كنند كه اعتقاد به صفات جداى از ذات به توحيد لطمه نمى زند. هرچند اين گمان آنان خطاست، اما آنان واقعاً موحد هستند. بنابراين با اينكه مسيحيان اعتقاداتى در باب مسيح و تثليث دارند كه به توحيد لطمه مى زند ، اما قرآن مجيد همين كه آنان بر توحيد تأكيد مى كنند و به آن اعتراف مى كنند آنان را موحد مى شمارد.
شايد در اينجا گفته شود كه مشركان حجاز نيز، همان طور كه خود قرآن مجيد بيان مى كند، قائل به اين بوده اند كه خالق و مدبر عالم تنها خداوند است و پرستش بت ها به اين علت است كه آنها واسطه تقرب يا شفاعت هستند. فرق اينان با مسيحيان چيست كه قرآن مسيحيان را موحد به حساب آورده و اينان را از جرگه موحدان خارج كرده است؟ پاسخ اين است كه مسيحيان مى گويند و تأكيد مى كنند كه يك ذات الوهى بيشتر وجود ندارد و تنها او را بايد پرستيد; اما مشركان چوب ها و سنگ ها را با اينكه جداى از خدا و حتى مخلوق خدا مى دانند، مى پرستند. اين كار قطعاً پرستشِ غيرخداست.
سخنى شبيه آنچه درباره مسيحيان گذشت درباره زرتشتيان نيز صدق مى كند. هرچند درباره اهل كتاب بودن زرتشتيان قدرى اختلاف وجود دارد و كسانى با آن مخالف اند ، اما بر فرض كه ـ همان طور كه عده زيادى بر اين نظرند ـ آنان اهل كتاب باشند، چگونه قرآن مجيد آنان را موحد و يگانه پرست به حساب آورده است؟ زيرا همان طور كه معروف است، زرتشتيان متهم به ثنويت و دوگانه پرستى هستند.
در پاسخ به اين سؤال بايد بگوييم كه متون مقدس زرتشتى ـ كه اوستا خوانده مى شود ـ دو بخش است. يك بخش آن ـ كه بسيار كوتاه تر است و «گات ها» خوانده مى شود ـ بسيار متقدم است و محققان بر آنند كه قدمت اين نوشته ها مى تواند به زمان خود زرتشت برسد. بخش هاى ديگر اوستا ـ كه مفصل تر هستند ـ بسيار متأخرترند. بر اساس بخش متقدم اوستا، گات ها، اهورامزدا (آفريننده داناى بزرگ) دو فرزند همزاد دارد كه سپنته مينو (داراى سرشت نيك) و انگره مينو (داراى سرشت پليد) يا اهريمن هستند. جهان به دو بخش «اَشا» (راستى و درستى) و دروغ (ناراستى و نادرستى) تقسيم مى شود و همه موجودات عالم به يكى از اين دو بخش تعلق دارند. منشأ و حاكم «اشا» سپنته مينو و منشأ و حاكم «دروغ» انگره مينو و اهريمن است. در اين بخش از اوستا اهورامزدا در رأس قرار دارد و در نهايت منشأ همه هستى است; بنابراين مشكلى از نظر توحيد در خالقيت ندارد. اما در بخش متأخر اوستا، اهورامزدا مساوى سپنته مينو است و در مقابل انگره مينو يا اهريمن قرار دارد و نيكى هاى عالم به اهورامزدا و بدى ها و پليدى ها به انگره مينو منسوب است.[16] در واقع بخش متأخر اوستا مشكل توحيد در خالقيت دارد و تعبير ثنوى درباره آن صدق مى كند. گويا در زمان ظهور اسلام اعتقاد رايج زرتشتيان بر اساس اين بخشِ متأخر بوده است.
اما برخى از نويسندگان معاصر زرتشتى بر اين تأكيد مى ورزند كه اهورامزدا «يگانه» است و تنها او خالق همه چيز است. اين عده دوگانه پرستى را تهمت به زرتشتيان مى شمارند و مى گويند در ديانت زرتشتى ثنويت اخلاقى وجود دارد، نه ثنويت در خالقيت; زيرا زرتشتيان اهريمن را خالق چيزى نمى دانند.[17] به نظر مى رسد كه سخن نويسنده فوق بر بخش متقدم اوستا مبتنى است، اما در بخش متأخر ثنويت در خالقيت وجود دارد. اگر كسى بخش متقدم اوستا و سخن كسانى مانند نويسندگان فوق را در نظر بگيرد، بايد بگويد ديانت زرتشتى نه در خالقيت و نه در عبادت و پرستش ثنوى نيست; اما اگر بخش متأخر اوستا را در نظر بگيريم به گونه اى مشكل ثنويت در خالقيت پيدا مى شود. اما آنچه مهم است اين است كه نه در بخش اول و نه در بخش دوم هرگز اهريمن به اين معنا الوهيت ندارد كه مورد پرستش قرار گيرد. در همه بخش هاى اوستا بر اين تأكيد شده است كه زرتشتيان بايد دشمن اهريمن باشند و از او دورى كنند و تنها و تنها اهورامزدا را بپرستند. پس اين قسمت از سخنان نويسنده فوق كه مى گفت «دوگانه پرستى تهمت به زرتشتيان است» كاملا درست است. زرتشتيان هيچ گاه دوگانه پرست نبوده اند.
حال به قرآن باز مى گرديم. قرآن اصل مشترك بين اهل كتاب و مسلمانان را «يگانه پرستى» به حساب آورده است و فرمان مى دهد كه «جز خدا را نپرستيم». اين امر به روشنى درباره زرتشتيان نيز صادق است و سخن بسيار دقيقى است.
سخن اين بخش را بايد اين گونه جمع بندى كنيم كه قرآن مجيد اولا بر مشتركات و همگرايى تأكيد كرده و ثانياً در اينكه اين مشتركات شامل پيروان كدام اديان مى شود سخت گيرى نكرده است.
پی نوشت ها :
[1] استاديار دانشگاه اديان و مذاهب
[2]. بقره: 41، 89، 91 و 97; يونس: 37; يوسف: 111; انعام: 92; آل عمران: 3; نساء: 47; فاطر: 31.
[3]. بقره: 101; آل عمران: 81.
[4]. بقره: 97.
[5]. فخر رازى، التفسير الكبير، ج3، ص212.
[6]. ميلر، و.م.، تاريخ كليساى قديم، ص77; جان الدر، باستان شناسى كتاب مقدس، ص116.
[7]. محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج5، ص342.
[8]. همان، ج3، ص197ـ198.
[9]. رشيد رضا، المنار، ج1، ص219 و 380.
[10]. مائده: 48.
[11]. براى نمونه، نساء: 171; مائده: 17 و 72ـ75.
[12]. رك: طباطبايى، پيشين، ج1، ص62; رشيدرضا، پيشين، ج1، 324ـ338.
[13]. قس: لقمان: 25; الزمر: 38; الزخرف: 9 و 87.
[14]. رك: التوبه: 36
[15]. جوان أ. گريدى، مسيحيت و بدعت ها، ص154ـ155.
[16]. رك: مهرداد بهار، اديان آسيايى، ص40ـ45.
[17]. رك: رستم شهزادى، زرتشت و آموزش هاى او، ص77 و 130.
/ن
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}