از فرداي طلاق


 






 
هنگامي که پدر و مادر به دليل طلاق از يکديگر جدا مي‌شوند، پيامدهايي براي فرزندان آنها خواهد داشت که اجتناب ناپذير است اما با استفاده از روش‌هاي روان‌شناختي مي‌توان پيامدهاي منفي طلاق را به حداقل رساند. به طور مثال مي‌توان به والدين توصيه کرد که پس از جدايي به فرزندتان اجازه بدهيد که آزادانه والدين خود را ملاقات کند و در اين کار سخت‌گيري صورت نگيرد. البته توصيه مي‌شود که اين ديدارها منظم باشد. به طور مثال بگوييم که در هفته چند روز مي‌تواند پدر يا مادرش را ببيند و حتما اين کار صورت بگيرد. نکته ديگر اينکه وقتي کودک يکي از والدين را ملاقات مي‌کند، او نبايد از همسر سابق خود بدگويي کند.
اين بدگويي‌ها ذهن کودک را نسبت به والد ديگر منفي خواهد کرد و تصوير بدي در ذهن او ايجاد مي‌کند. اين ذهنيت و تصوير منفي تاثير بسيار عميق و بدي در روان کودک به جا خواهد گذاشت و شايد براساس همين تصاويري که در ذهنش ساخته‌ايم، درباره خود و آينده‌اش قضاوت کند. به طور مثال، وقتي که به او گفته شود که پدر يا مادر تو آدم بدي است، تصوير پدر يا مادر بد در ذهن او نقش مي‌بندد و بعد درباره خودش قضاوت مي‌کند که من چقدر آدم بدبختي هستم که پدر بدي دارم، يا من چقدر آدم بدشانسي هستم که مادر بدي دارم.

قضاوت درباره خود به طرز تفکر افراد بستگي دارد و تفکر منفي باعث مي‌شود که فرد درباره خودش بد قضاوت کند و اين قضاوت بد و منفي ممکن است به افسردگي و اضطراب منجر شود. بنابراين درباره طلاق بايد به اين دو نکته مهم توجه کنيم که بعد از جدايي همسران، فرزندان‌شان بايد راحت بتوانند پدر و مادر خود را ملاقات کنند، پدر و مادر در حضور فرزندان‌شان از يکديگر بدگويي نکنند و از آنها نخواهند که درباره پدر يا مادر خود قضاوت کنند. اما درباره وظايف سرپرست کودک و تغييراتي که بايد صورت گيرد، مي‌توان گفت که مسلما والدي که فرزند يا فرزندان با او زندگي مي‌کنند، وظيفه سنگيني بر عهده دارد. بسياري از کارهايي که در زندگي مشترک، والدين به اتفاق هم انجام مي‌دادند، اينک در خانواده تک والدي بايد به تنهايي به وسيله يک نفر انجام گيرد. برخي از پدرها و مادرها تصور مي‌کنند که مي‌توانند نقش والد ديگر را هم بازي کنند و وظايف او را انجام دهند.

به‌طور مثال مادر فکر مي‌کند که مي‌تواند نقش پدر را هم داشته باشد يا پدر به همين ترتيب، اما اين تصور اشتباه است چون در واقع ما نمي‌توانيم نقش فرد ديگري را بازي کنيم. ما مي‌توانيم وظيفه او را بر عهده بگيريم چون خود او حضور ندارد اما نقش او را هرگز نمي‌توانيم ايفا کنيم. هر فردي بنا به جنسيت خود نقش‌ها و رفتارهاي پذيرفته شده‌اي را مي‌تواند ايفا کند که مناسب آن جنس است. حالا فرض کنيد پدر خانواده که رفتارهاي پدرانه و مردانه دارد، غايب است. به طور مسلم مادر نمي‌تواند رفتارهاي مردانه‌اي مانند او را از خودش بروز دهد. به همين دليل والدين بعد از طلاق بايد فرزندشان را تشويق کنند تا به ديدار والد ديگر برود و به او اجازه بدهند که با والد ديگر ارتباط داشته باشد؛ ارتباطات تنگاتنگي که کودک با پدر و مادرش دارد، الگوسازي‌هايي را که بايد صورت بگيرد، در کودک ايجاد مي‌کند. نکته بسيار مهم ديگر انتقادهايي است که يکي از والدين در حضور فرزندش از همسر سابق خود بر زبان مي‌آورد. اين کار بسيار ناپسند است، به اين معنا که اگر در حضور فرزند همواره از مادر او انتقاد شود، به خصوص از جانب پدر، فرزند نسبت به خودش هم شک مي‌کند زيرا که خود را نسخه‌اي از پدر و مادرش مي‌داند و ممکن است اين انتقادها را به خودش هم وارد بداند.
منبع: http://salamat.com