همه چيز درباره جنگ سرد (2)


 

تهيه كننده : محمود كريمي شروداني
منبع : راسخون




 
البته تحولات بسيار مهمي در دهه هاي 1960 م و 1970 م كه دوره ي تنش زدايي نام گرفته ، در روابط بين الملل به وجود آمد كه بررسي اجمالي آنها مي تواند افق انديشه ي ما را نسبت به نظام بين الملل روشن سازد . از اين روي ، تحولاتي از قبيل ظهورجهان سوم به عنوان يك قطب قدرت ، وحدت اروپا به عنوان قدرتي نوظهور ، قدرتهاي متوسط آسيايي و جنگهاي اعراب و اسرائيل را مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهيم .

جهان سوم به عنوان يك قطب قدرت
 

روند استعمار زدايي بعد از جنگ جهاني دوم رو به فزوني نهاد و سرزمينهاي مستعمراتي ، يكي پس از ديگري ، به استقلال دست يافتند . انديشه ها وآرمانهاي رهبران قدرتمند برخي از جوامع جهان سوم – مانند جمال عبدالناصر ، جواهر لعل نهرو، تيتو و سوكارنو – منابع عظيم انساني و طبيعي اين كشورها ، تجربه تلخ استعمار و وجود حالت جنگ سرد در روابط بين المللي ، كشورهاي تازه استقلال يافته ي جهان سوم را به سوي تشكل و تجمع سازمان يافته رهنمون ساخت . چنين عواملي موجب شكل گيري جنبش غير متعدها (عدم تعهد ) گرديد . تلاش چندين ساله كنفرانس آسيايي – آفريقايي ، سرانجام ، در 1955 م در باندونگ به ثمر نشست و پايه نهضت عدم تعهد ريخته شد .
شالوده ي اين جنبش جهان سومي ، بر تعادل درنظام بين الملل استوار بود . قصد اصلي بنيانگذاران را مي توان بطور خلاصه در هماهنگي و همكاري براي پيشرفت و توسعه ، ايفاي نقش موازنه ي مثبت در امور جهاني و كاهش تنش در روابط بين الملل ، كمك به صلح و امنيت بين المللي ، پيگيري سياست همزيستي مسالمت آميز و مبارزه با نژاد پرستي و استعمار بيان كرد . كنفرانسهاي سران در بلگراد ( 1961) ، قاهره ( 1964) ، لوزاكا ( 1970) ، الجزيره (1973) و كلمبو ( 1976) ، نتايج مثبت و مفيدي براي حل و فصل صلح آميز اختلافات و كمك به نهضتهاي آزادي بخش و محو استعمار و توازن در نظام بين الملل مربوط مي شود .

وحدت اروپا يا شكاف در بلوك غرب
 

اروپا در جنگ جهاني دوم ، تمام توان خود را از دست داد و تا حدودي از گردونه ي قدرت بين المللي خارج شد . رقابت ابرقدرتها و ترس آمريكا از توسعه كمونيسم ، نتيجه ي مطلوبي براي اروپا داشت . كمك اقتصادي و نظامي آمريكا در قالب طرح مارشال و سازمان پيمان آتلانتيك شمالي ، يك بار ديگر ، رونق اقتصادي و حيات فرهنگي را در اروپا زنده كرد . نخستين آثار وحدت و يكپارچگي اروپاي غربي را مي توان در سازمان همكاري اقتصادي اروپا كه متشكل از شانزده كشور در راستاي هماهنگ كردن فعاليتهاي جذب كمك طرح مارشال و بازسازي اروپا در سال 1948 م مشاهده كرد . تشكيل جامعه ذغال سنگ و فولاد اروپا در سال 1952 م با مشاركت بلژيك ، فرانسه ،‌جمهوري فدرال آلمان ، ايتاليا ، لوكزامبورگ و هلند ، يك حركت واقعي به سوي وحدت بود .
دهه 1960 م شاهد پيشرفت در روند همگرايي و اتحاد در اروپا بود . بازار مشترك با جامعه اقتصادي اروپا كه در سال 1958 با امضاي قرار داد رم به وجود آمد، قصد داشت كالاها ، داشتن سياست مشترك در مورد كشاورزي ،‌جابه جايي سرمايه ها ، كار و ترابري ، تمامي فعاليتهاي دولتهاي اروپا را هماهنگ و يك كاسه كند . بازار مشترك به عنوان قطب اقتصادي در برابر آمريكا قرار داشت ، هر چند دست پرورده ي طرح مارشال بود .
مبارزه جويي ژنرال دو گل، رئيس جمهور فرانسه ، در برابر آمريكا ، بيانگر آن بود كه درواقع ،‌در بلوك غرب ،‌شكاف ايجاد شده است . گليستها در نظر داشتند اعتبار اروپا را بار دیگر در عرصه بین المللی احیا کنند؛ در این راستا فرانسه در سال 1966 م از قسمت نظامی پیمان ناتو خارج شد و از عضویت انگلستان در بازار مشترک نیز جلوگیری به عمل آورد. چنین مبارزه طلبیهای اقتصادی، نظامی، سیاسی و فرهنگی، نشان بارزی از اتحاد اروپا در قبال شرق و غرب داشت.

ظهور قدرتهاي ميانه در آسيا
 

طي دهه هاي 1960 م و 1970 م دو كشور چين و ژاپن در شرق دور، يكي به صورت قدرت نظامي –سياسي و ديگري به صورت يك قدرت اقتصادي ، حضوري مسليم و غير قابل انكار در صحنه هاي سياست جهاني پيدا كردند . كشور چين از سال 1949 م داراي رژيم كمونيستي به رهبري « مائوتسه تونگ » گرديد . سيل كمكهاي اقتصادي ، فني و نظامي شوروي ، چين را به صورت يك قدرت مهم در آورد ، هر چند در دوران استالين زدايي در شوروي روابط اين دو كشور سرد شده و به حداقل كاهش يافت . چين از آن پس ، با حمايت همه جانبه از كشورهاي جهان سوم ، اعلام كرد كه رهبري جهان سوم عليه امپرياليستها فقط از آن چين است . بمب اتمي چين و توسعه روابط ديپلماتيك ، آن كشور را در موقعيتي قرار داد كه شعار « تئوري سه جهان » را مطرح كرد ؛ يعني جهان سه قطبي كه يك قطب آن ، چين و متحدانش مي باشد . ژاپن نيز به يمن مساعدتهاي غرب – كه بيش از همه به خاطر اين بود كه به دامان كمونيسم نيفتد- به قطب اقتصادي و صنعتي تبديل شد . بازسازي ژاپن بعد از جنگ جهاني دوم كه تحت چتر امنيتي كامل آمريكا صورت گرفت ، ژاپن را به صورت يك غول اقتصادي در سطح بين المللي ظاهر ساخت ، هر چند راه طولاني در پيش بود تا ژاپن با بلوك غرب به رهبري آمريكا به مصاف رود .

جنگهاي اعراب و اسرائيل
 

دولت غاصب اسرائيل در سال 1949 م اعلام موجوديت كرد و نخستين جنگ اعراب واسرائيل در همين سال به وقوع پيوست كه با شكست اعراب قرين بود . مجموعه عوامل موجود در خاورميانه ،‌پاي شوروي و آمريكا را ، علاوه بر فرانسه و انگلستان ‌، به منطقه باز كرد . بدين سان ،‌اسرائيل مورد حمايت كامل آمريكا و متحدان غربي اش قرار گرفت و اتحاد شوروي نيز به عنوان حامي اعراب ، به تسليح ، تجهيز و بازسازي اين كشورها به ويژه مصر همت گماشت . دومين جنگ در سال 1956 م در جريان جنگ كانال سوئز صورت گرفت . قواي مشترك انگليس، ‌فرانسه و اسرائيل ،‌در پي ملي كردن كانال سوئز توسط جمال عبدالناصر ، به مصر يورش بردند. ناهماهنگي در متحدان غربي ، يعني بين آمريكا و اروپاييها ، موجب شكست اين جنگ گرديد و اعتبار ناصر به ميزان زيادي افزايش يافت . جنگ سوم اعراب و اسرائيل در سال 1967 م با عمليات برق آساي اسرائيل به مصر ، سوريه ، اردن و عراق آغاز شد . هواپيماهاي كشورهاي عربي در نخستين ساعات روز پنجم ژوئن م تقريبا به طور كامل از بين رفتند و ارتش متجاوز اسرائيل ، صحراي سينا ، ارتفاعات جولان و غرب رود اردن را به تصرف واشغال خود در آورد . چهارمين نبرد بين نيروهاي اعراب از يك سو و اسرائيل از سوي ديگر ، در سال 1973 م با ابتكار و همكاري مصر و سوريه شروع شد . جنگ 1973 م ،‌به درستي ، اسطوره ي شكست ناپذيري اسرائيل را پايان داد . نيروهاي هوايي و زميني اسرائيل در نخستين ساعات و روزهاي عمليات ، طعم تلخ شكست را چشيدند . بحران خاورميانه ،‌ رقابت آمريكا و شوروي را براي حفظ مناطق نفوذ و توسعه ي آنها دو چندان كرد.

بهبود روابط و آشتی
 

مشخصه اصلی دوره آشتی درجنگ سرد، میانجیگری وآرامش نسبی بود. در صلح آمیزترین تلاش صدر اعظم آلمان ( ویلی برانت ) در طول دوره حکومت خود در جمهوری فدرال آلمان سیاست خارجی Ostpolitic را گسترش داد. اگون بهر معمار این طرح ومشاور برانت این سیاست را (ترجمه آن "سیاست شرقی " است ) با عنوان " تغییر و ایجاد روابط حسنه " سازماندهی کرد.
این مقدمات به پیمان ورشو بین لهستان و آلمان غربی (که در ۷ دسامبر ۱۹۷۰ امضا شد )، توافق چهار جانبه یا توافق چهار قدرت در برلین بین ایالات متحده ، بریتانیا، فرانسه و شوروی (که در ۳ دسامبر ۱۹۱۷ امضا شد) و تعدادی توافق‌نامه بین آلمان غربی و شرقی از جمله پیمان اصلی ۲۱ دسامبر ۱۹۷۲ منجر شد.
همان گونه که عزل والتر اولبریخت توسط اریک هانکر رهبر آلمان شرقی در ۳ مه ۱۹۷۱ نشان می‌دهد، محدودیت‌هایی برای آشتی وجود داشت.

مسابقه فضایی
 

با شروع جنگ سرد تسخیر فضا به‌عنوان نمادی از پیشرفت یکی از دو بلوک مطرح شد و مسابقهٔ فضایی شکل گرفت. اتحاد شوروری در ۱۲ آوریل ۱۹۶۱ با فرستادن یوری گاگارین به فضا نخستین برندهٔ این مسابقه بود و آمریکا ۹ سال بعد در ۱۷ ژوئیه ۱۹۶۹ با قدم گذاشتن نیل آرمسترانگ بر ماه پایان دهندهٔ آن.

پرده آهنین
 

در پایان جنگ جهانی دوم، اتحاد جماهیرشوروی، دولت کمونیست را در کشورهای شرق اروپا، لهستان، مجارستان، بلغارستان، رومانی، آلمان شرقی و چکسلواکی تاسیس نمود. دولتهای کمونیست هم چنین در یوگسلاوی و آلبانی به قدرت رسیدند. در چین، مائوتسه تونگ کمونیستها را بسوی پیروزی رهبری کرد. مرز بین اروپای غربی و شرق کمونیست معروف به «پرده آهنین» بود.

جنگ سرد دوم
 

در فاصله زمانی بین تجاوز شوروی سابق به افغانستان در دسامبر ۱۹۷۹ و به قدرت رسیدن میخائیل گورباچف در شوروی در مارس ۱۹۸۵، روابط بین ابرقدرت‌ها پس از آشتی دهه ۱۹۷۰ به «سردی» گرائید. به دلیل افزایش تنش بین بلوک شرق و غرب گاهی به این دوره «جنگ سرد دوم» می‌گویند. حمله سال ۱۹۷۹ شوروی سابق به افغانستان برای حمایت از رژیم کمونیستی نوپای این کشور موجب واکنش بسیاری از کشورها و تحریم گسترده بازیهای المپیک ۱۹۸۰ مسکو توسط بسیاری ازکشورهای غربی گردید. تجاوز شوروی منجر به درگیری طولانی چریک‌های مسلمان (تحت حمایت ایالات متحده و کشورهای دیگر) با ارتش شوروی شد که تا پایان دهه ۱۹۸۰ ادامه داشت.
در سال ۱۹۷۹ متحدین ناتو که از استقرار موشک‌های هسته‌ای میان برد اس‌اس-۲۰ نگران بودند توافق کردند که به مذاکرات محدود سازی سلاح‌های راهبردی ادامه دهند تا تعداد موشک‌های هسته‌ای مورد استفاده را محدود کنند؛ درعین حال آنها تهدید کردند که اگر مذاکرات شکست بخورد، ۵۰۰ دستگاه موشک کروز و « پرشینگ » را در آلمان غربی و هلند مستقر می‌کنند. این مذاکرات به شکست محکوم شد. استقرار برنامه ریزی شده « پرشینگ » با مخالفت شدید و گسترده افکار عمومی اروپا مواجه شد و درچند کشور اروپایی تظاهرات بی‌سابقه‌ای رخ داد. موشک‌های « پرشینگ » از ژانویه ۱۹۸۴ در اروپا مورد استفاده قرار گرفتند. استفاده از آنها در آغاز اکتبر ۱۹۸۸ متوقف شد.
نو محافظه‌کاران علیه سیاست‌های زمان نیکسون وجیمی کارتر در قبال شوروی سابق موضع گرفتند. بسیاری از آنها که با سناتور جنگ طلب دمکرات به نام هنری اسکوپ جکسون همراه شده بودند، به رئیس جمهور ( کارتر ) فشار آوردند که از موضع مقابله با شوروی برخورد کند. آنها درنهایت خود را با رونالد ریگان و جناح محافظه‌کار جمهوری خواهان که به جلوگیری از گسترش شوروی متعهد شده بودند، هماهنگ نمودند.
انتخاب مارگارت تاچر به عنوان نخست وزیر بریتانیا در سال ۱۹۷۹ و به دنبال آن انتخاب رونالد ریگان به عنوان رئیس جمهور آمریکا در سال ۱۹۸۰، باعث به قدرت رسیدن دو جنگجوی سرد سرسخت در رأس رهبری دنیای غرب شد.
دیگر رخدادهای مهم این دوره که بر جنگ سرد تأثیر گذاشتند شامل ابتکار دفاع راهبردی و اتحادیه تجاری سولیداریتی بودند.

اولین شکاف
 

گرچه مخالفان شجاعی نظیر فیزیکدان هسته ای، آندری ساخاروف (89 ـ 1921) و نویسنده معروف، آلکساندر سولزنیتسین (متولد 1918) در دهه 1970 به رویاروئی با قدرت شوروی پرداختند اما در دهه 1980 بود که بلوک شرق شروع به از هم پاشیدن نمود. بوجودآمدن جنبش همبستگی در لهستان به رهبری لخ والسا (متولد 1942) اولین شکاف واقعی در قدرت شوروی بود. وقتیکه میخائیل گورباچف (متولد 1931) در سال 1985 رهبر شوروی شد دست به اصلاحات جدی زد که در نهایت همه این موارد، منتهی به از هم پاشی بلوک شرق در سال 1990 شدند.

پایان جنگ سرد
 

این دوره با به قدرت رسیدن میخائیل گورباچف به عنوان رهبر شوروی سابق در سال ۱۹۸۵ آغاز شد و تا فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ ادامه یافت. رویدادهای این دوره عبارت‌اند از: حادثه جرنوبیل در سال ۱۹۸۶، پاییز ملت‌ها که شامل سقوط دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ بود، عملیات کودتای ۱۹۹۱ شوروی سابق و سقوط شوروی در سال ۱۹۹۱. دیگر حوادث این دوره شامل پیاده سازی سیاست‌های گلزناست و پرسترویکا (بازسازی )، نارضایتی عمومی از جنگ شوروی در افغانستان و آثار اقتصادی سیاسی حادثه چرنوبیل در سال ۱۹۸۶ می‌باشد. با به قدرت رسیدن گورباچف تنش‌های شرق و غرب به سرعت کاهش یافت.
پس از مرگ متوالی سه رهبر پیر شوروی از سال ۱۹۸۲، پولیتبورو (مهم‌ترین کمیته تصمیم گیری حزب کمونیست) گورباچف را به عنوان رئیس حزب کمونیست انتخاب کرد و نسل جدیدی از رهبری به وجود آمد. در دوره گورباچف تکنوکرات‌های نسبتاً جوان به سرعت قدرتمند شدند، به آزادسازی اقتصادی وسیاسی شتاب بخشیدند و به ترویج روابط صمیمانه و تجارت با غرب پرداختند.
دراین میان ریگان در دوره دوم ریاست جمهوری خود در سال ۱۹۸۵ در ژنو ودر سال ۱۹۸۶ در ریکیاویک با گورباچف ملاقات کرد ونومحافظه کاران را شگفت زده نمود؛ موضوع ملاقات دوم بحث درباره کاهش زرادخانه‌های موشکی میانی در اروپا بود. این مذاکرات به شکست انجامید. پس از آن سیاست‌مداران شوروی هشدارهای دولت ریگان را مبنی بر تبدیل مسابقه جنگ‌افزاری به یک هزینه بزرگ برای شوروی پذیرفتند. هزینه‌های مسابقه جنگ‌افزاری جنگ سرد از یکسو، و افزایش تقاضا برای مجموعه بزرگی از کمک‌های خارجی و نظامی از طرف متحدین سوسیالیست‌ها از سوی دیگر، تلاش‌های گورباچف برای تقویت تولید کالاهای مصرف کنندگان و اصلاح اقتصادی را در وضعیت بسیار حساس و پرمخاطره‌ای قرار داد.
گورباچف در دسامبر ۱۹۸۸ با سخنان خویش در مجمع عمومی سازمان ملل متحد همگان را شگفت زده کرد.
او از آزادی انتخاب در روابط بین الملل و اینکه زور و تهدید نباید ابزار سیاست خارجی باشد سخن گفت. سخنرانی وی به عبارتی پیامی به کشورهای اروپای شرقی تلقی شد که شوروی آزادی سیاسی بیشتری را تحمل خواهد کرد. پس از آن سخنرانی، ۵۰۰ هزار سرباز، ۱۰ هزار تانک، ۸۵۰۰ جنگ افزار سنگین و ۵۰۰ هواپیمای جنگی شوروی از اروپای شرقی خارج شدند و این خروج یکجانبه، زمینه را برای رخدادهای مهم سال ۱۹۸۹ فراهم آورد و قیام های مردمی سراسر اروپای شرقی را دربرگرفت. در نهم نوامبر ۱۹۸۹ دیوار برلین گشوده شد و دیواری که ۲۸ سال غرب و شرق را از هم جدا کرده بود سرانجام فروریخت. در ژوئن ۱۹۹۰ جرج بوش پدر و گورباچف در یک نشست، موافقتنامه های سلاح های شیمیایی و هسته یی را امضا کردند. گورباچف نیز وحدت آلمان و ورود آن به ناتو را پذیرفت. در نوامبر همان سال، ایالات متحده امریکا و اتحاد جماهیر شوروی و ۳۰ کشور دیگر برای امضای منشور پاریس ملاقات کردند که نتیجه آن قرارداد عدم تجاوز میان پیمان ناتو و پیمان ورشو بود و این هم سند دیگری به مقصود اعلام پایان جنگ سرد به شمار می رفت تا سرانجام در سال ۱۹۹۱ که درگیری های فراوان داخلی به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی منجر شد، هرچند گورباچف پایان جنگ سرد را پیروزی یک طرف نمی پنداشت و آن را یک پیروزی مشترک می دانست.
مورخین غربی اغلب معتقدند که یک علت عمده مرگ اتحاد جماهیر شوروی صرف هزینه‌های سنگین در فناوری نظامی بود که شوروی در پاسخ به افزایش توان نظامی ناتو در دهه ۱۹۸۰ آن را ضروری می‌دانست. این مورخین تاکید می‌کنند که تلاش‌های شوروی سابق برای عقب نماندن از هزینه‌های نظامی ناتو باعث شکست اقتصادی گسترده و ورشکستگی اقتصاد شوروی شد. تخمین زده شده‌است که شوروی در زمینه فناوری کامپیوتر یک دهه از غرب عقب بود وهر سال این فاصله بیشتر می‌شد. منتقدین اتحاد جماهیر شوروی معتقدند که فناوری نظامی کامپیوتری با چنان سرعتی درحال پیشرفت بود که شوروی حتی با فدا کردن بیشتر اقتصاد ضعیف غیر نظامی خود نمی‌توانست با آن رقابت کند.
به نظر منتقدین مسابقه جنگ‌افزاری (هم هسته‌ای و هم سنتی ) برای اقتصاد عقب مانده شوروی بسیار سنگین بود. در واقع خود گورباچف تصریح می‌کند که هزینه‌های دفاعی یک دلیل عمده اعمال اصلاحات در شوروی بود و می‌گوید: «من فکر می‌کنم همه ما و به خصوص شوروی جنگ سرد را باختیم. هر یک از ما ۱۰ تریلیون دلار هزینه کردیم». به همین دلیل بسیاری از محافظه کاران از رئیس جمهور رونالد ریگان به عنوان مردی یاد می‌کنند که از طریق گسترش رقابت جنگ‌افزاری و پس از آن دیپلماسی با گورباچف جنگ سرد را به طور غیر مستقیم برد.
شوروی سابق کمک زیر ساختی کمی برای ماهواره‌های خود دراروپای شرقی در نظر گرفت، اما آنها کمک‌های نظامی گسترده‌ای به صورت نقدی، مواد وکنترلی به آنها می‌رساندند. تکیه شوروی بر اقتصاد ناکارآمد نظامی باعث مشکلات بعدی در سازگاری مجدد پس از سقوط کمونیسم گردید.
سقوط اتحاد جماهیرشوروی باعث کاهش ناگهانی و فوق العاده تعداد جنگ‌ها، جنگ‌های بین کشورها، جنگ‌های نژادی، جنگ‌های انقلابی و شمار پناهندگان و آوارگان و افزایش کشورهای دمکراتیک شد. قبل از سقوط شوروی الگوی معکوسی وجود داشت.

فناوری
 

یک ویژگی اصلی جنگ سرد، مسابقه جنگ‌افزاری بین کشورهای عضو پیمان ورشو وکشورهای عضو ناتو بود این رقابت منجر به کشف‌های علمی عمده در زمینه‌های فناوری و نظامی شد.
برخی از پیشرفت‌های انقلابی خاص، در حوزه سلاح‌های هسته‌ای و راکت انجام شد که منجر به مسابقه فضایی گردید (بسیاری از راکت‌هایی که برای فرستادن انسان‌ها و ماهواره‌ها به کار می‌رفتند در اصل برمبنای طراحی‌های نظامی این دوره ساخته شده بودند.)
حوزه‌های دیگری که در آن مسابقه جنگ‌افزاری رخ داد عبارت‌اند از : جنگنده‌های جت، بمب افکن‌ها، سلاح‌های شیمیایی، سلاح‌های بیولوژیک، جنگ افزار ضد هوایی، موشک‌های زمین به زمین ( شامل اس آر بی ام‌ها )، موشک‌های ضد بالیستیک، سلاح‌های ضد تانک، زیردریایی‌ها، جنگ افزارهای ضد زیردریایی، موشک‌های بالیستیک پرتاب شونده از زیردریایی، هوش الکترونیکی، هوش سیگنال‌ها، هواپیمای شناسایی، ماهواره‌های جاسوسی.

تضمین نابودی دو طرف
 

یکی از ویژگی‌های اصلی مسابقه جنگ‌افزاری هسته‌ای ( به خصوص پس از استفاده گسترده از آی سی بی ام‌های هسته‌ای با این فرض غلط که بمب افکن دارای خدمه به طور مرگباری در مقابل موشک‌های زمین به هوا/اس ای ام آسیب پذیر هستند) مفهوم ترس از «نابودی تضمین شده» و بعدا نابودی تضمین شده هر دوطرف یا MAD بود.
مفهوم این ایده این بود که بلوک غرب به بلوک شرق حمله نمی‌کند و برعکس؛ چرا که هر دوطرف برای نابودی کامل طرف متقابل و غیر قابل سکونت کردن سیاره زمین به اندازه کافی سلاح اتمی دارند. بنابراین شروع حمله از سوی هر دو طرف به معنای خودکشی بود و درنتیجه هیچ کس این کار را انجام نمی‌داد. با افزایش تعداد و دقت سیستم‌های تهاجمی به ویژه در مراحل نهایی جنگ سرد، امکان پذیری نظریه اولین حمله، نظریه خودداری را ضعیف کرد. هدف اولین حمله این است که نیروهای هسته‌ای دشمن را به اندازه‌ای تضعیف کند که پاسخ تلافی جویانه زیان‌های «قابل قبولی » داشته باشد.

اطلاعات جاسوسی
 

نیروهای نظامی کشورهای درگیر، به ندرت به طور مستقیم در جنگ سرد شرکت می‌کردند؛ این نبرد بیشتر توسط آژانس‌های اطلاعاتی مانند سیا (آمریکا)،MI6 (انگلستان)، BND ( آلمان غربی )، استاسی (آلمان شرقی) و کاگ‌ب (شوروی) انجام می‌شد.
از توانایی‌های ECHELON(سازمان اطلاعاتی مشترک ایالات متحده و انگلستان که در جنگ جهانی دوم ایجاد شد) برضد شوروی، چین، و متحدین آنها استفاده می‌شد.
طبق گفته‌های سیا بیشتر فناوری‌های کشورهای کمونیست شامل کپی‌هایی از محصولات غربی بودند که آنها را به طور قانونی خریداری یا از طریق یک برنامه جاسوسی گسترده تهیه کرده بودند. کنترل شدید تر صادرات فناوری غربی از طریق COCOM و عرضه فناوری معیوب به دلال‌های کمونیست پس از کشف Farewell Dossier در سقوط کمونیسم نقش داشت.

سد نفوذ
 

سد نفوذ ( به انگلیسی Containment ) یک سیاست خارجه آمریکا در دوران جنگ سرد بود.
جورج کنان (George F. Kennan) سفیر ایالات متحده آمریکا در سال ۱۹۴۷ در مقاله‌ای در نشریه فارن افرز (Foreign Affairs) به دولت آمریکا پیشنهاد کرد برای مقابله با خطر توسعه طلبی کمونیست های اتحاد شوروی ، سیاست سد نفوذ را به دور از این کشور به مرحله اجرا گذارد تا با گذشت زمان ، نظام کمونیستی فروپاشد . پیمان های ناتو ، سیتو و سنتو بر اساس این راهکار بوجود آمدند .

نتايج
 

اگرچه جنگ سرد باعث پيشرفت انواع مختلف فناوري شد و همچنين نفرت خيلي ها را از واژه «جنگ» برانگيخت، باعث هدر رفتن منابع مالي بسيار و کشته شدن ميليونها انسان شد.

پس از جنگ سرد
 

سال های پس از جنگ سرد، ایالات متحده امریکا که می توانست خود را تنها قدرت بزرگ جهان بخواند بیش از هر چیز به جایگاه خود در مناسبات جدید و نظم نوین جهانی می اندیشید و این موضوع در سخنان جرج بوش پدر در کنگره امریکا و در ۱۱ سپتامبر ۱۹۹۰ نیز به خوبی دیده می شد؛«اتحاد جدیدی از ملل در حال شکل گیری است و ما امروز در لحظه یی خاص و خارق العاده قرار گرفته ایم... از درون این عصر وحشت زده... نظم نوین جهانی شکوفا می شود... تحت حاکمیت این نظم جدید، تمام ملل جهان از شرق، غرب، جنوب و شمال عالم در اتحاد و رفاه زندگی خواهند کرد...»
نیاز به توضیح چندانی ندارد که در سالگرد سخنرانی وی و در سال ۲۰۰۱ ایالات متحده با تهاجمی وحشیانه روبه رو شد، برج های سازمان تجارت جهانی در نیویورک فروریخت و در پی آن دو حمله، یکی به افغانستان و یکی به عراق ترتیب داده شد تا شاید تروریسم به این شیوه نابود و با خطر تروریست ها مقابله شود و از این رو گزینه نظامی به کار گرفته شد ولی آن طور که باید به ریشه های شکل گیری تروریسم و علت هایی که به ایجاد این پدیده شوم می انجامد پرداخته نشد. امنیت امریکا به خطر افتاد و این برای قدرتی که خود را در سطح جهان بی رقیب می پنداشت حس خوشایندی نمی توانست در پی داشته باشد.
اما اینکه سیاستگذاری ها و استراتژی امریکا پس از برچیدن مرزهای شرقی-غربی چه بوده و چارچوب مفهومی برای تحلیل رخدادهای پس از جنگ سرد چگونه تعریف شده است، پرسش هایی است که بدون اندیشیدن به آن نمی توان به فهم درستی از رخدادهای دوران جدید دست یافت. شاید در این مجال بتوان با اشاره به بخشی از اندیشه های دو شخصیت برجسته سیاسی و دانشگاهی امریکا که دیدگاه هایشان در شکل گیری سیاست های خارجی امریکا به ویژه در دهه ۱۹۹۰ نقش فراوانی داشته است، به فهم بیشتری از موضوع دست پیدا کرد. زبیگنیو برژینسکی مشاور امنیت ملی امریکا در زمان ریاست جمهوری جیمی کارتر و عضو مرکز مطالعات استراتژیک و بین الملل که در دانشگاه جانز هاپکینز و در رشته سیاست خارجی امریکا نیز به تدریس می پردازد، در کتاب «خارج از کنترل» نکته هایی را مطرح می کند که با توجه به انتشار همزمان آن با انتشار مقاله «برخورد تمدن ها» نوشته ساموئل هانتینگتون جای اندیشیدن بیشتری می یابد. برژینسکی در این کتاب می گوید به طور قطع نقشه ژئوپولتیکی جهان به طور فزاینده یی پیچیده می شود و به جای پدید آمدن یک نظم نوین جهانی، کشورهای قدرتمند و ثروتمند گردهم می آیند تا بتوانند منافع خود را بهتر حفظ کرده و مقابل رقیبان خود بایستند. او باور دارد که در جهان با صف بندی های جدیدی روبه رو می شویم که اگرچه امریکا می تواند در آنها نفوذ کند اما توان امریکا برای تعیین سیاست های داخلی آنها در حال کاهش است. به باور وی، صف بندی های جدید به شکل قطب های اقتصادی و هم به شکل اتحادیه های سیاسی ظهور خواهند کرد.
برژینسکی سپس تقسیم بندی خود را این گونه توضیح می دهد؛«صف بندی های جهانی به صورت منظومه های شش گانه قدرت گاهی با یکدیگر سازش و همکاری کرده و گاه در چارچوب روند سیاسی مستقل و در عین حال بی ثبات با یکدیگر به رقابت می پردازند. منظومه های شش گانه قدرت احتمالاً به قرار زیرند.
1- منظومه امریکای شمالی؛ عمدتاً تحت سلطه ایالات متحده امریکا و بر محور منطقه آزاد تجاری امریکای شمالی مبتنی است و قدرت منحصر به فرد بلوک اقتصادی جهان را تشکیل می دهد که احتمالاً در طول زمان به پیوند تدریجی کانادا و امریکا منجر می شود و شاید در مرحله یی از زمان به صورت یک کنفدراسیون امریکای شمالی ظاهر شود.
2- منظومه اروپا؛ احتمالاً از نظر اقتصادی متحد اما از نظر سیاسی به طور قابل توجهی هنوز متفرق است. از این رو کماکان با مشکل یک آلمان قدرتمند روبه روست و در حالی که حدود شرقی اروپا هنوز مشخص نشده است، چگونگی انتقال به دوران پس از کمونیسم نیز در بلاتکلیفی به سر می برد و حوزه وابستگی آن اروپای شرقی و بخش اعظم آفریقا را در برخواهد گرفت.
3- منظومه آسیای شرقی؛ تحت سلطه اقتصادی ژاپن است اما فاقد یک چارچوب سیاسی و امنیتی مطمئن و از این رو بالقوه نسبت به تنش های منطقه یی آسیب پذیر است. حوزه وابستگی آن احتمالاً بخش های شرقی اتحاد جماهیر شوروی سابق و جنوب شرقی آسیا و همچنین استرالیا و زلاندنو است.
4- منظومه آسیای جنوبی؛ احتمالاً فاقد انسجام سیاسی و اقتصادی است اما در عین حال در معرض نفوذ سلطه اقتصادی و سیاسی گسترده خارجی نیست. در این منظومه هند تلاش می کند سلطه منطقه یی خود را در بخشی از منطقه تحکیم بخشد اما با مقاومت کشورهای اسلامی واقع در غرب و شمال غربی (از جمله آسیای مرکزی) روبه رو است.
5- منظومه هلال مسلمانان؛ کشورهای شمال آفریقا و خاورمیانه (به جز اسرائیل)، شاید ترکیه (به ویژه اگر به اروپا نپیوندد)، کشورهای منطقه خلیج فارس و عراق و ایران و پاکستان و کشورهای جدید آسیای مرکزی تا سرحدات چین را دربرمی گیرد. این صف بندی اگرچه از مشترکات بسیاری برخوردار است اما در معرض نفوذ بیگانه و کماکان فاقد یک انسجام سیاسی و اقتصادی واقعی است.
6- ظهور احتمالی منظومه اوراسیا؛ یا منطقه حفره آسمانی ژئوپولتیکی، زیر سلطه روسیه خواهد بود؛ روسیه یی که برای مدتی در تلاش برای تعیین هویت خود است. این منظومه سراسر منطقه اتحاد جماهیر شوروی سابق را دربرمی گیرد ولی احتمالاً با منظومه های اروپا، آسیا و اسلام در تنش خواهد بود.»
وی پس از این تقسیم بندی به روابط میان این منظومه ها پرداخته و در تحلیل خویش به واقعیت های جهان کنونی هم توجه می کند برای نمونه وی بنیادگرایان را بخش کوچکی از جهان اسلام می خواند و گوناگونی در جهان اسلام را یک اصل قرار می دهد. همچنین از نظر وی ممکن است در منظومه های شش گانه قدرت و داخل آنها درگیری هایی رخ دهد ولی درگیری های میان منظومه ها را بیشتر از جنبه اقتصادی مورد بررسی قرار می دهد. اما در نظریه برخورد تمدن ها که ساموئل هانتینگتون استاد دانشگاه و رئیس مرکز مطالعات استراتژیک در دانشگاه هاروارد در سال ۱۹۹۳ و در فصلنامه فارین افیرز (که از سوی شورای روابط خارجی امریکا منتشر می شود) مطرح کرد و آن را چارچوب مفهومی یا پارادایم تحلیل رویدادها و دگرگونی های پس از جنگ سرد خواند، صف بندی ها و مرزبندی های دیگری شکل گرفت. هانتینگتون پس از طرح این موضوع که هویت تمدنی به طور روزافزون اهمیت خواهد یافت، تمدن های زنده جهان را به هفت یا هشت تمدن بزرگ تقسیم کرد (تمدن های غربی، کنفسیوسی، ژاپنی، اسلامی، هندو، اسلاو، ارتدوکس، امریکای لاتین و همچنین تمدن آفریقایی) و خطوط گسل میان این تمدن ها را منشاء درگیری ها و تقابل های آینده برشمرد. وی با طرح موضوع غرب در برابر سایرین به عبارتی می گفت مرزبندی ها و صف آرایی های تازه بر اساس تمدن ها شکل می گیرد و کانون رویارویی های آینده را بین تمدن غرب و جوامع کنفسیوسی و جهان اسلام می پنداشت. به باور هانتینگتون برخورد تمدن ها در سیاست جهانی مسلط می شد. وی دلایل خود را نیز این گونه مطرح می کرد؛
1- وجوه اختلاف میان تمدن ها نه تنها واقعی بلکه اساسی است. تمدن ها با تاریخ، زبان، فرهنگ، سنت و از همه مهم تر مذهب، از یکدیگر متمایز می شوند...این تفاوت ها در طول قرن ها پدید آمده و به زودی از میان نخواهد رفت. این اختلاف ها به مراتب از اختلاف ایدئولوژی های سیاسی و نظام های سیاسی اساسی تر است.
2- جهان در حال کوچک تر شدن، و کنش و واکنش بین ملت های وابسته به تمدن های مختلف در حال افزایش است. این افزایش فعل و انفعالات، هوشیاری تمدن و آگاهی به وجوه اختلاف بین تمدن ها و همچنین وجوه اشتراک در درون هر تمدن را شدت می بخشد.
3- روندهای نوسازی اقتصادی و تحول اجتماعی در سراسر جهان انسان ها را از هویت دیرینه و بومی شان جدا می سازد. این روندها همچنین دولت- ملت ها را به مثابه یک منشاء هویت تضعیف می کند.
4- نقش دوگانه غرب رشد آگاهی تمدنی را تقویت می کند. از یک سو غرب در اوج قدرت است، و در عین حال و شاید به همین دلیل، پدیده بازگشت به اصل خویش در بین تمدن های غیرغربی نضج می گیرد.
5- کمتر می توان بر ویژگی ها و تفاوت های فرهنگی سرپوش گذاشت. از این رو، آنها دشوارتر از مسائل اقتصادی و سیاسی حل و فصل می شوند یا مورد مصالحه قرار می گیرند.
6- منطقه گرایی اقتصادی در حال رشد است.
7- خطوط گسل میان تمدن ها به عنوان نقاط بروز بحران و خونریزی، جانشین مرزهای سیاسی و ایدئولوژیک دوران جنگ سرد می شود.
همچنین برژینسکی در کتاب «خارج از کنترل» می گوید هرچند جنگ سرد و تضاد ایدئولوژیکی میان شرق و غرب به پایان رسیده اما امکان برخی درگیری های دیرینه بر سر قدرت، همچنان وجود دارد و پرسش هایی را که مطرح خواهد شد این گونه برمی شمارد؛ چه قدرتی اروپا را کنترل خواهد کرد؟ آیا برای این منظور ائتلافی میان دو سوی اقیانوس اطلس، شامل ایالات متحده امریکا و اروپای متحد به وجود خواهد آمد؟ تلاش بی وقفه در جهت بازیابی امپراتوری روسیه به کجا خواهد انجامید و چه تاثیری بر اروپای مرکزی و دیگر نقاط اروپا خواهد گذاشت؟ ژاپن و چین چگونه با یکدیگر ارتباط برقرار خواهند کرد؟ اگر نقش امریکا در اروپا یا در خاور دور رو به کاهش رود، امریکا چگونه می تواند موقعیت خود را در خاورمیانه حفظ کند؟ البته برژینسکی پس از اینکه به بررسی وضعیت جهان پرداخته و آسیب های نگاه برتری جویانه غرب را مورد توجه قرار می دهد راهکار خود را نیز ارائه می کند. او ایجاد روابط سه جانبه میان ثروتمندترین و دموکراتیک ترین کشورهای جهان در اروپا، امریکا و آسیای شرقی (ژاپن) و مشارکت سازمان ملل متحد به عنوان نماینده معتبر سیاست های جهانی را راهکاری سودمند برمی گزیند.
در حالی که هانتینگتون پس از دوران جنگ سرد، نظریه یی را مطرح می کند که بی تردید نشانه زیرکی و تیزهوشی اوست زیرا مناسبات جهان پس از دوران جنگ سرد وارد فصلی دیگر شده و این نیازمند طرحی تازه برای فهم مناسبات جدید جهانی است و هانتینگتون این موضوع را به خوبی تشخیص داده و نظریه اش را با در نظر گرفتن شرایط جدید پی ریزی می کند. وی با طرح موضوع برخورد تمدن ها، اهمیت فرهنگ ها و تمدن ها را در دنیای کنونی برجسته می سازد و در قامت یک نظریه پرداز و پژوهشگر سیاسی، سطح مناسبات جهانی را از سیاست به فرهنگ تغییر می دهد و این نکته یی بسیار مهم است که می تواند موضوع پژوهش های ژرف و کارآمد باشد. اما در نگاهی دیگر نظریه هانتینگتون خواسته یا ناخواسته به «هراس از دیگری» دامن زد و اگر می شد به بهبود وضعیت جهان پس از درگیری های دوران جنگ سرد امیدوار بود چنین نگاهی به مناسبات جهانی که از نقص های فراوانی نیز برخوردار است، بر پیچیدگی های موجود در روابط بین الملل افزود...
به هر ترتیب، پس از ۱۱ سپتامبر رفتارهای غیرعقلانی و دیگرستیزانه برخی تندروها و پاسخ های سنگین غرب و رشد نظامی گری، به افزایش خشونت ها و فضای مه آلود در جهان انجامید و برخی سخنان نسنجیده نگرانی های تازه یی را پدید آورد و سوءتفاهم ها را تقویت کرد، چنانچه برژینسکی هم در کتاب «انتخاب؛ سلطه یا رهبری» به آن اشاره دارد؛«بررسی رایانه یی سخنرانی های رئیس جمهور پس از ۱۱ سپتامبر تا اواسط فوریه ۲۰۰۳، یعنی دوره یی حدوداً ۱۵ماهه نشان می دهد که وی عبارت مانوی- هر که با ما نیست بر ماست- (که در واقع لنین آن را ترویج کرد،) یا مشابه آن را دست کم ۹۹ بار به کار برد. حالا مردم امریکا فراخوانده می شدند تا از تمدن بشری و نه کم تر، در مقابل خطر ویرانگر تروریسم جهانی دفاع کنند. این رسالت جدید ناگزیر دموکراسی امریکا را بیشتر در تنگنا قرار می داد که پیش از آن نیز به دلیل نقش هژمونیک جهانی امریکا اساساً در تنگنا بود»
دشوارتر کردن فضای ناگواری که با تهاجم های ۱۱ سپتامبر پدیدار شد امریکا را در وضعیت سختی قرار داد و انتقادهای زیادی را متوجه سیاست های کاخ سفید کرد؛ سیاست هایی که به نظر می رسید نسبت به جایگزین کردن مرزهای خونین تمدنی به جای مرزهای شرقی- غربی دوران جنگ سرد بی میل نیست و این یک اشتباه بزرگ و خسارت بار بود و شاید پیروزی باراک اوباما (که منتقد سیاست های دولت بوش بود و بر اصل گفت وگو تاکید می ورزید) قبل از پایان شمارش آرا نشانه این بود که جامعه امریکا نیز به این اشتباه پی برده و خواهان تغییر است.
برژینسکی باور دارد «جنگ علیه تروریسم» طرحی امریکایی است و به این ترتیب، پیش بینی هانتینگتون در مورد «برخورد تمدن ها» می تواند پیش بینی ناگزیری (نوعی از پیش بینی که چون در انتظارش هستیم و طوری رفتار می کنیم که رخ خواهد داد، ناگزیر و حتمی است) خوانده شود. آنچه وی می گوید از اهمیت زیادی برخوردار است زیرا در جهان سیاست آنچه رخ می دهد جدا از اندیشه ها، طرح ها و دیدگاه هایی که کارگزاران و کارشناسان سیاسی ارائه می دهند نمی تواند باشد و از این رو نقد و بررسی نظریه هایی مانند برخورد تمدن ها که با نقص های اساسی تلاش دارد یک چارچوب مفهومی برای تحلیل رخدادهای جهان پس از جنگ سرد ارائه دهد ضروری است و بی توجهی به آن می تواند مشکل آفرین باشد. همین بس که پس از ۱۱ سپتامبر این پندار نادرست مطرح شد که حق با هانتینگتون بوده و آنچه او گفته بود اکنون اتفاق افتاده در حالی که این اشتباه بزرگی است زیرا با وجود چنین برداشتی، عده یی انسان عقب مانده و تروریست در جایگاه نمایندگان یک فرهنگ و یک تمدن قرار می گیرند، چیزی که نزد هیچ عقل سالمی پذیرفتنی نیست و به عبارتی می توان گفت داوری های اینچنینی به اندازه نظریه هانتینگتون سست و شکننده است...
اما در نگاه به دو دیدگاهی که همزمان مطرح شده می توان دریافت که صف بندی های جهانی به شکل منظومه های شش گانه قدرت در اندیشه برژینسکی و صف بندی های تمدنی در اندیشه هانتینگتون تفاوت های اساسی با هم دارند. آنچه برژینسکی می گوید بیش از هر چیز از یک تحلیل اقتصادی و سیاسی برمی آید و به گفته خودش در پی راهکاری برای سامان بخشیدن به مناسبات جهانی است ولی آنچه هانتینگتون می گوید فراتر از این است و مرزهای جدیدی را به جای مرزهای شرقی- غربی ایجاد می کند، شاید هم چنین اندیشه یی ریشه در ذهن های مرزبندی شده دوران جنگ سرد داشته باشد که وی نیز پرورده آن دوران است... در پایان این تردید جدی تر به نظر می رسد که گویا با وجود پایان جنگ سرد و از میان رفتن مرزهای ایدئولوژیک آن، هنوز سایه نگرش ها و مناسبات دوران جنگ سرد بر جهان سیاست گسترده است... و شوربختانه این یک واقعیت است.

سالشمار جنگ سرد
 

۱۹۴۵
هم پیمانان پیروز جنگ جهانی دوم در کنفرانس‌های یالتا و پوتسدام ملاقات و برای دنیای بعد از جنگ تصمیم‌گیری کردند.
۱۹۴۶
چرچیل نخست وزیر سابق بریتانیا، در طی یک سخنرانی در شهر فولتون ایالت میسوری، با اشاره به تشکیل جمهوری‌های وابسته به شوروی در اروپا گفت که پرده آهنین بر اروپا کشیده شده است.
۱۹۴۷
هری ترومن رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا را متعهد به محدود نمودن گسترش جهانی کمونیزم کرد.
۱۹۴۸
نظامیان شوروی برلین غربی را محاصره نمودند. در طول این محاصره آمریکا و اروپای غربی، با یک پل هوایی به شهر غذا و سوخت می‌رساندند.
۱۹۴۹
پیمان آتلانیتک شمالی (ناتو) شکل می‌گیرد. اتحاد شوروی اولین بمب اتمی خود را منفجر می‌کند. حزب کمونیست در چین به قدرت می‌رسد.
۱۹۵۰
جنگ کره آغاز می‌گردد. سناتور جوزف مک کارتی نفوذ کمونیست‌ها را در وزارت امور خارجه، فاش می سازد.
۱۹۵۲
ایالات متحده اولین بمب هیدروژنی را آزمایش می‌کند.
۱۹۵۳
رهبر شوروی، ژوزف استالین می‌میرد. جنگ کره پایان می پذیرد. ارتش شوروی شورشها را در برلین شرقی سرکوب می‌کند.
۱۹۵۵
پیمان ورشو که اتحادیه نظامی دول کمونیستی است، به رهبری شوروی شکل می‌گیرد.
۱۹۵۶
ارتش شوروی قیام مجارها را سرکوب می نماید. نیکیتا خروشچف رهبر شوروی، جنایات استالین را بطور علنی فاش می سازد.
۱۹۶۰
هواپیمای جاسوسی یو۲ آمریکا بر فراز شوروی مورد هدف قرار می‌گیرد. جان. اف. کندی به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده انتخاب می‌شود.
۱۹۶۱
تهاجمی به پشتیبانی آمریکا در خلیج خوک های کوبا، با شکست مواجه می‌شود. کمونیستها دیوار برلین را ساخته و برلین شرقی را از برلین غربی جدا می نمایند.
۱۹۶۲
ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی قرار دادی مبنی بر منع آزمایشات هسته‌ای در اتمسفر به امضاء میرسانند. چین یک بمب اتمی را منفجر می سازد. «کندی» رئیس جمهور آمریکا ترور می‌شود.
۱۹۶۴
خروشچف از رهبری شوروی عزل می‌گردد.
۱۹۶۵
نظامیان آمریکا به ویتنام اعزام می‌شوند.
۱۹۶۸
دولت چکسلواکی در جریان بهار پراگ سعی در رهایی از کمونیزم دارد. نیروهای پیمان ورشو به چکسلواکی حمله می‌کنند.
۱۹۷۱
ریچارد نیکسون رییس‌جمهور آمریکا در جستجوی رابطه بهتر با چین کمونیست است. او در سال بعد مائوتسه تونگ را در پکن ملاقات می‌کند.
۱۹۷۲
پیمان سالت (مذاکرات محدودیت سلاحهای استراژیک) منتچ به توافقنامه نظامی بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی می‌گردد. نظامیان آمریکا، ویتنام را ترک می‌گویند.
۱۹۷۵
کمونیستها قدرت را در ویتنام، لائوس و کامبوج دردست گرفتند.
۱۹۷۹
سربازان شوروی وارد افغانستان شدند تا دولت کمونیست رو به زوال را تقویت نمایند.
۱۹۸۰
جنبش همبستگی در لهستان به رهبری لخ والسا با حکومت کمونیستی آن کشور به مقابله می‌پردازد.
۱۹۸۳
مرحله جدیدی از مسابقه تسلیحات هسته‌ای آغاز می‌گردد. موشکهای کروز در اروپا استقرار می‌یابند.
۱۹۸۵
میخائیل گورباچف رهبر اتحاد جماهیر شوروی می‌شود. سیاستهای او نهایتا به پایان جنگ سرد کمک می نماید.
كتابها
فرانک ال. شوئل ، " آمریکا چگونه آمریکا شد؟ " ، ابراهیم صدقیانی ، ( انتشارات امیر کبیر ، تهران ، 1383) ، چاپ سوم
آسنگ، ناتان. مسابقهٔ فضایی. ترجمهٔ آرش عزیزی. تهران: ققنوس، ۱۳۸۶
بيست كشور آمريكايي لاتين ، مارسل نيدرگانگ ، ترجمه ي محمد قاضي ، ج 3 ، ص 847، 894، خوارزمي
تاريخ جنگ سرد ، آندره فونتن، ترجمه ي عبدالرضا هوشنگ مهدوي ، ج 2، ص 531-559،نشر نو
مديريت بحرانهاي بين المللي ، سيد علي اصغر كاظمي ، ص 114، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي .
تشنجات سياسي پس از جنگ دوم جهاني ، مسعود انصاري ، ص 343.
تحولات روابط بين الملل ( از كنگره وين تا امروز ) ، نقيب زاده ، ص 214.
سياست جهان بعد از جنگ بزرگ ، پيتر كالواكورسي ، ترجمه ي هاشم رجب زاده ، 276-288.
جنگ ويتنام ، برتر اندرسل ، ترجمه ي صمد خيرخواه ، خوارزمي .
جنايتكاران جنگ ويتنام ،‌هيلدري دو به ريه ر ، ترجمه ي عنايت الله شكيبا پور،‌مؤسسه ي مطبوعاتي فرخي .
تشنجات سياسي پس از جنگ جهاني ، انصاري ، ص 445-446.
برژینسکی، زبیگنیو، فرصتی دوباره، ترجمه حسن عبدی و سینا مالکی، تهران، صمدیه، ۱۳۸۷، ص ۵۷
برژینسکی، زبیگنیو، خارج از کنترل، ترجمه عبدالرحیم نوه ابراهیم، تهران، اطلاعات، ۱۳۷۲، صص ۲۲۴- ۲۲۲
هانتینگتون، ساموئل، نظریه برخورد تمدن ها، ترجمه مجتبی امیری وحید، تهران، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، ۱۳۷۴
برژینسکی، زبیگنیو، انتخاب؛ سلطه یا رهبری، ترجمه امیرحسین نوروزی، تهران، نی، ۱۳۸۶، ص ۲۵۶.
جمالي ، حسن :تاريخ و اصول روابط بين الملل ، مركز تحقيقات اسلامي ، قم ،‌1380 ص 131-120
منابع تحقیق :
Fa.wikipedia.org
www.hamshahrionline.ir
www.farda.org
yasinian.com
daneshnameh.roshd.ir
www.daneshju.ir/forum
وبگاه بازل