بن مايه هاي قصايد پروين اعتصامي
بن مايه هاي قصايد پروين اعتصامي
بن مايه هاي قصايد پروين اعتصامي
نويسنده :دکتر بتول فخراسلام
چکيده :
شعر فارسي شعر پندها و پيام هاست ؛چونان راهي است که آدمي را به تعالي مي رساند و با باور متعالي شدن بن مايه هاي شعر فارسي از گذشته هاي دور تاکنون در عين پويايي،ايستايي نيز داشته است و اين موضوع ،ارزش و اهميت جهان بيني ايراني را در انديشه ي شاعران مي نماياند ؛به گونه اي که «پروين اعتصامي »شاعر بزرگ معاصر پندها و پيام هايي را که در پيکره ي شعر خود بازتاب مي دهد ،مانند پند و پيام هاي شاعران کهن ايران زمين است .به عنوان نمونه فلسفه ي خيامي از گذشته تاکنون در شعر فارسي موج مي زده است و پروين نيز بدان معتقد است .دنيا بي وفا و دسيسه از وچرخ و فلک ستم پيشه و سيهکار بوده و در شعر پروين هم دنيا و روزگار و آسمان نکوهش مي شوند .در جهان بيني ايراني خرد و دانش هميشه ارزشمند بوده است و شعر پروين نيز آن را يادآوري مي کند .ارزش هنر ،عرفان و عشق و ژرف نگري مذهبي نيز از مواردي است که هرگز شعر فارسي از آن جدا نبوده و پروين بدان پرداخته است .عبرت ازگذشتگان در کشف رازها و رمزها و واقعيت هاي زمانه بن مايه هاي ديگر شعر پروين است و اين که «از ماست که برماست ».علم بي عمل و گفتار بدون کردار نکوهيدني است و پروين هم مي نکوهد .
نکوهش آزمندي و هواپرستي ،روي و ريا ورزيدن و گمراهي نفس و بي ارزشي تن از مولفه هاي شعر شاعران ايراني و پروين اعتصامي است و خلاصه ي کلام فراخواني به تقوا ،نيکوکاري ،راستي ،گره گشايي از خلق و صبر و مدارا و قناعت به روزي هاي خدادادي راهي است که پروين ،انسان ها را به پيمودن آن دعوت مي کند .در يک سخن ،شعر پروين تعليمي و اخلاقي است و سراسر پند و اندرز .
واژه هاي کليدي :
مقاله
اي دل عبث مخور دنيا را
فکرت مکن نيامده فردا را
(ديوان /قصيده 1/ص3)
روزها از پي هم مي آيند و مي روند و زمان بي توجه به فرياد انسان ها مي گذرد .س چه نيکوست از «اکنون »بهترين بهره را برد که شايد فردايي نباشد .پروين يادآور مي شود که هرگز نمي توان گذشته ها را دوباره سپري کرد .آن را باز آورد .پس چاره جز غنيمت شمردن دم و به کار بستن وقت نيست :
وقت گذشته را نتواني خريد باز
مفروش خيره کاين گهرپاک بي بهاست
(ديوان/قصيده9/ص15)
لازمه ي بهره گيري از زمان و فرصت ها خردمندي است و آن که از موهبت عقل و خرد برخوردارست ،به پند پروين گوش مي سپارد که
فرصت چو يکي قلعه اي است ستوار
عقل تو بر اين قلعه مرزبان است
(ديوان /قصيده11/ص20)
لحظه ها در شعر پروين هم ارز زندگي شمرده مي شوند :
زندگي جز نفسي نيست غنيمت شمرش
نيست اميد که همواره نفس بر گردد
(ديوان /قصيده16/ص26) او خود را به بهره گيري از لحظه ي حال و برخورداري از امروز فرا مي خواند :
دي و فردات خيال است و هوس ،پروين
اگرت فکرت و رائي است ،بکوش اکنون
(ديوان /قصيده34/ص53)
و اين به معناي برخورداري از دنياست و نه دلبستگي به آن ؛چرا که در ادب فارسي همواره دنيا بي وفا و حيله گر و فريبنده شناسانده مي شود و به قول حافظ «اين عجوز عروس هزار دامادست ».پروين اعتصامي نيز در ديوان خود بارها دنيا و دنيا پرستي را نکوهش مي کند .آزادگي انسان در گرو رستن از اين دنياست :
رهائيت باد ،رها کن جهان را
نگه دار زآلودگي پاک جان را
(ديوان /قصيده3/ص6)
چرا که اين دنيا جاودانه نيست و «آن چه نبايد ،دلبستگي را نشايد »و خردمند دولت باقي را مي جويد :
گذشتن گه است اين سراي سپنجي
برو باز جو دولت جاودان را
(ديوان /قصيده3/ص6)
دنيا چونان صباغي «سپيد و زرد و مشکين و کبود و ارغواني را »در يک خم ،خمي به نام «مرگ »مي افکند .پروين دنيا را به سيه مارو سيه کار همانند مي کند که سرانجام به انسان که چونان مارفسايي با مار دنيا افسونگري مي کند ،بد خواهد کرد
نيش اين مار هر آن کس که خورد ،ميرد
و آن که او مرد ،کجا زنده شود ديگر
(ديوان /قصيده23/35)
اژدهاي گيتي به کس وفا نمي کند و سرانجام همگان طعمه ي اين اژدها خواهند شد .
(ديوان /قصيده42/ص65)
نه فقط گيتي که آسمان و روزگار نيز از سرزنش شاعر درامان نيستند .چونان شاعران کهن ،پروين فلک را سفله ي کج مدار مي خواند که در هر لحظه ي خوشايند و بهاري ،آدمي را در اضطراب ناخوشايندي مي افکند و چونان اژدري است پردسيسه و آشوب که عاقبت انسان ها را پايمال مي کند .(قصيده هاي 7،6و27)
تو گندم آسيايي گردوني
گريک من و گر هزارخرواري
(ديوان /قصيده37/ص55)
پس از نکوهش دنيا و روزگار و آسمان ،نفس و تن نيزاز ديدگاه پروين قابل سرزنش و نکوهش است .نفس در آثار عرفاني فارسي مهم ترين عامل گمراهي انسان هاست .به همين جهت پروين پند مي دهد که :
کار مده نفس تبه کار را
در صف گل جامده اين خار را
(ديوان /قصيده2/ص5)
روح در برابرنفس قرار مي گيرد و شاعر هشدار مي دهد که مباد طفل روح در گهواره ي «رادکش و سفله پرور »نهاده شود که آلودگي نفس روح را نيز مي آلايد که نفس جز ژاژگو نيست و مثل «نهنگ ناشتا »درانديشه ي بلعيدن است .(قصيده هاي 7و28و42)
دربرابر روح و جان پاک ،تن آدمي پليد و چون حصني است که روح را مثل ياقوت در خود پنهان داشته است و خودفاني و سست است .(قصيده ي 8)
کارجان را به تن سفله مده
زان که يک کار سزاوار نداشت
(ديوان /قصيده13/ص22)
هرآن چه که به جسم وابسته باشد و در راه خواسته هاي نفساني و جسماني قرار گيرد ،در نگاه پروين نکوهيدني است .آز و هوا دو ويژگي است که در بسياري از قصيده هاي اين شاعر به چشم مي آيد که در قالب اندرز ،آدميان را به پرهيز از آن دو فرا مي خواند .او آز و هوا را لاشه مي خواند :
به مهمان خانه ي آز و هوا جز لاشه چيزي نيست
براي لاشخواران واگذار اين مهماني را
(ديوان /قصيده4/ص7)
آزو هوا نقطه ي مقابل ايمان است .آن که مومن است ،آزمند و هواپرست نيست :
افسانه اي که دست هوا مي نويسدش
ديباچه ي رساله ي ايمان نمي شود
(ديوان /قصيده19/ص31)
پروين جهل و حرص و خودپسندي را دشمن آسايش آدمي مي داند که دشمنان دوست صورتند .پس دوستي با آنان مايه ي بي ارزشي انسان است که به گفته ي پير هرات «آن ارزي که ورزي »
تا زيتون طمعي هيچ نمي ارزي
تا اسير هوسي هيچ نمي داني
(ديوان /قصيده39/ص57)
هرچه آز و هوا نکوهيدني است ،علم و فضل در ديوان ستودني است .چرا که اين دو در تضاد با يکديگرند .
علم است ميوه ،شاخه ي هستي را
فضل است پايه ،مقصد والا را
(ديوان /قصيده1/ص4)
پروين دانش را چونان کشتي مي داند که از درياي وحشت زاي گيتي به وسيله ي آن مي توان گذشت و فضل را سرمايه ي بزرگي و علم را بنياد افتخار مي خواند .
(ديوان /قصيده6/ص11)
دانش چو گوهري است که عمرش بود بها
بايد گران خريد که ارزان نمي شود
(ديوان /قصيده19/ص30)
پروين با همه ي ارزشي که براي دانش قائل است ،ليک علم بي عمل را نمي پسندد و از اين جهت به جهان بيني سعدي نزديک مي شود که «عالم بي عمل به چه ماند ؟گفت :به زنبور بي عسل »پروين از عالمان بي عمل انتقاد مي کند :
آموزگار خلق شديم اما
نشناختيم خود الف و با را
(ديوان /قصيده1/ص4)
و عمل را برترين وپر درآسمان علم مي شناساند .به ويژه درعلوم ديني عمل ،نقش ارزنده تري ايفا مي کند .
و شاعر دين داران بي عمل را که فقط واعظند ،به انتقاد مي گيرد :
چگونه راهنمايي که خود گمي از راه
چگونه حاکم شرعي که فارغي ز احکام
(ديوان /قصيده27/ص43)
واعظيم اما نه بهرخويشتن
از براي ديگران بر منبريم
(ديوان /قصيده29/ص45)
افزون بر علم و فضل ،پرداختن به هنر و عرفان هم از پند و پيام هاي پروين به شمار مي رود .او هنر را بهترين زيور معرفي مي کند و عرفان را شمع راه مي داند .
هنرها گهرهاي پاک وجودند
تو يک روز بحري و يک روز کاني
(ديوان /قصيده41/ص64)
فلسفه ي خيامي و نکوهش دنيا ،روزگار و سپهر ،علم بي عمل ،نفس ،تن ،آزو هوا و غفلت ،ارزش گذاري علم فضل و خرد و هنر و عرفان از بن مايه هاي شعر فارسي از گذشته تاکنون بوده است .
پروين اعتصامي تحت تاثير شاعراني چون ناصر خسرو ،خيامي ،سنائي ،سعدي و حافظ ،مولفه هاي شعر خود را بدين سمت و سو مي کشاند .اما بعضي بن مايه هاي بيش از آن برگرفته از شعر کهن باشد ،بر گرفته از دل شاعر است .هماهنگي باورهاي پروين با شاعران کهن رنگ و بوي شعرش را آشنا با قصيده هاي پيشينيان نموده است ،ليک گاهي به مسائلي تاکيد مي ورزد که در شعر دگران شايد کمرنگ تر باشد .به عنوان نمونه پروين به پند گيري و عبرت از گذشتگان تأکيد فراواني مي ورزد .آن چه بر پيشينيان گذشته است ،مي تواند راهنما و راهگشاي خوبي براي آيندگان باشد ؛چرا که فرصت زيستن اندک است و نمي توان همه چيز را تجربه کرد و حتي در صورت تجربه کردن ،فرصت بهره گرفتن از آن نيست .
تو نيزازقصه هاي روزگار باستان گردي
بخوان از بهرعبرت قصه هاي باستاني را (ديوان /قصيده4/ص8)
پروين بسان خاقاني «افسانه ي نوشيروان و دارا»و «ايوان مدائن »را آينه ي عبرتي مي داند که براي چشم عبرت بين ،سراسر قصه هاي پر رمز و راز پنهان و آشکارا دارد . (ديوان /قصيده6/ص10)
پند گرايي پروين در پند نگريستن به زندگي گذشتگان خود را هرچه آشکارتر مي نمايد :
داستان گذشتگان پند است
هر که بگذشت ،داستاني داشت
(ديوان /قصيده15/ص25)
گرايش پروين اعتصامي به دوران باستاني تنها از جهت عبرت گيري و درس آموختن است .اين که دنيا از آدم ها جز نام و نشاني نمي گذارد و آزمندي حاصلي ندارد و جز نام نيک هيچ چيز ماندگار نيست :
از آن نامداران و گردنفرازان
نشاني نماندست جز بي نشان
ببين تا چه کردست گردون گردان
به جمشيد و تهمورث باستاني
(ديوان /قصيده41/ص64)
نتيجه ي نگرش با چشم عبرت به گذشتگان ،خودسازي اخلاقي است .آن چه در نگاه پروين در ساختار شخصيتي آدمي مي تواند نمود تعالي و تکامل باشد ،علاوه بر خرد و دانش و فضل و هنر و عرفان ،تقواست ؛ چرا که تقوا دشمن هواست ،هوايي که آدمي را به گمراهي فرا مي خواند :
دست تقوا بگشا،پاي هوا بربند
تا ببيند که از کرده پشيماني
(ديوان /قصيده39/ص57)
به جاي پرده ي تقوا که عيب جان بپوشاند
ز جسم آويختيم اين پرده هاي پرنياني را
(ديوان /قصيده4/ص8)
جز تقوا،عبادت نيز در ساختن شخصيت نقش مهمي را دارد .البته نه آن عبادتي که بي روح و بي رنگ است و در حرکت هايي بي پيام خلاص مي گردد .پروين شاعري ژرف انديش و ژرفانگر است و جنبه هاي صرف تعبدي در نظر او ارزشي ندارد ،بلکه کارکردهاي بر گرفته از عبادت که خاستگاه آن گرايش مذهبي است و ميوه ي درخت دين است ،براي شاعر ارزشمند شناخته مي شود .
فتوا دهي به غصب حق پير زن و ليک
بي روزه هيچ روز نباشي مه صيام
(ديوان /قصيده26/ص42)
نگاه پروين به عبادت ،همانند نگرش سعدي است که
عبادت به جز خدمت خلق نيست
به تسبيح و سجاده و دلق نيست
راستي و نيکوکاري در ادب تعليمي از جايگاه محوري برخوردار است
متاع راستي پيش آر و کالاي نکو کاري
من از هر کاربهتر ديدم اين بازرگاني را
(ديوان /قصيده4/ص7)
پروين معتقد است «خواهي اگر راه است ،راه نکويي »شايد بتوان گفت درانديشه ي پروين نيکوکاري از ارزشمندترين جايگاه برخوردار است؛چرا که نتيجه ي آن جاودانگي نام نيک است و در هر حال هر چه برآدم مي آيد ،از آدم است .پروين بسان ناصر خسرو معتقد است «از ماست که بر ماست :آن چه گريبانگير آدمي مي گردد ،هماني است که آدميان دامنگير آن شده و يا در دستيابي به آن چه بايد ،کوتاهي کرده بوده است :
ديوارهاي قلعه ي جان گر بلند بود
روباه دهر چشم بدين ماکيان نداشت
دل را به دست نفس نمي بود گر زمام
راه فريب هيچ گهي کاروان نداشت
گر در کمان زهد زهي مي گذاشتيم
امروز چرخ پير زه اندر کمان نداشت
(ديوان /قصيده14/ص24)
آن که در ره و رسم انساني گام بر مي دارد ،از ريا و تزوير بايد بر کنار باشد .پروين اين گونه پند مي دهد که :
روي و ريا را مکن آيين خويش
هر چه فساد است ز روي و رياست
(ديوان /قصيده8/ص13)
پيش ازاين آورده شد که آزمندي در نگاه پروين نکوهيدني است .پس شايسته است که قناعت را جايگزين افزون خواهي و زياده طلبي کرد که قناعت ،لازمه ي بي نيازي است :
قناعت کن اگر در آرزوي گنج قاروني
گداي خويش باش ارطالب ملک سليماني
(ديوان /قصيده40/ص59)
آن که با خوشه قناعت مي کرد
چه غم از خرمن و خروار نداشت
(ديوان /قصيده13/ص22)
آدمي ناگزير به زندگي اجتماعي است و بهترين کارکرد رفتاري در برابر خلق «شکيبايي »و «مدارا »است پروين بر باور «حافظ »است که :
آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
پروين خود و ديگران را در وز سختي به صبر و مدارا دعوت مي کند که مدارا شکيبايي نشانه ي خردمندي و قدرت خويشتن داري آدمي است :
در اين ناورد گه آن به که پوشي
ز دانش مغفر و از صبر جوشن
(ديوان /قصيده33/ص52)
اما آن چه که مي ماند تا پيکره ي «خوبي »انسان را کامل سازد ،«عشق»است .
در پيچ و تاب هاي ره عشق مقصدي است
در موج هاي بحر سعادت سفينه هاست
(ديوان /قصيده9/ص16)
پروين نيز راه عشق را پر بلا مي داند و به «عاشقي شيوه ي رندان بلاکش باشد »اعتقاد دارد او نيز بسان شاعران عاشق در اين مرز و بوم عشق را در «از جان گذشتن »مي بيند :
مترس از جانفشاني گر طريق عشق مي پويي
چو اسماعيل بايد سر نهادن روز قرباني
(ديوان /قصيده40/ص60)
عشق با جانفشاني و از خود گذشتن ،زمينه ي خود پسندي و خيره سري را از ميان مي برد و تعالي انسان را موجب مي گردد ؛ چرا که زنجيرهاي خودخواهي ،پرو بال پرواز را به سوي تعالي و رشد مي بندد .به نظر مي رسد در شعر پروين ،عشق بيشتر حال و هواي عارفانه دارد ،نه بعد زميني و معشوق نه آدمي که حضرت حق است .
انسان آن گاه که از نکوهيدني ها گسست و به ستودني ها پيوست ،درحقيقت آن چه که براي وجود خود بايسته و شايسته بود ،فراهم ساخت .پس از اين ،کارکرد اجتماعي وي و چگونگي با خلق زيستن او به ميان مي آيد .پروين در آغاز به همگان پيام مي دهد که در اين زمانه و در اين هستي ،غم و شادي با هم آميخته است و اين آميختگي ويژگي دنياست .
پيوند بايدت زدن اي عارف
در باغ دهر حنظل و خرما را
(ديوان /قصيده1/ص3)
همنشين تأثير برخوي و خصلت شخص مي گذارد و شاعران بارها به دقت در گزينش همنشينان تأکيد کرده اند .پروين نيز پند مي دهد که «اي نيک با بدان منشين هرگز »که حاصل زحمت خودسازي اخلاقي انسان را به ياد مي دهند .
پروين همانند سعدي زير دست آزاري به دور ازانسانيت مي داند و هشدار مي دهد که هان !باشد که تو ناتوان گردي ،پس ناتوانان را خوارمکن .
نبايد تاخت بر بيچارگان روز توانايي
به خاطر داشت بايد روزگار ناتواني را
(ديوان /قصيده4/ص8)
او ازرياکاران مذهبي که به خلق ستم مي ورزند ،انتقاد مي کند و به طور ضمني به خواننده اندرز مي دهد که هرگز به واسطه ي مذهب عوامفريبي نکند و از سوء استفاده از دين بپرهيزد .
آن سفله ي که مفتي و قاضي است نام او
تا پود و تار جامه اش از رشوه و رياست
گردرهمي دهند ،بهشتي طمع کنند
کو آن چنان عبادت و زهدي که بي رياست
(ديوان /قصيده9/ص17)
پروين انسان را در جامعه با مناعت طبع مي خواهد .کس که خود را خوار هر دون پايه اي نکند :
چه کني منت دونان به سر هر ره
چه روي در طلب نان به سوي هر در
(ديوان /قصيده23/ص36)
مردم آزاري و ستمگري شايسته ي انسان نيست .پروين کساني را که همچو گرگ به مردم حمله مي برند و دل مي سوزانند ،شايسته ي نام آدم نمي داند و هشدار مي دهد
دامن خلق خداي را چو بسوزي
آتشت افتد به آستين و به دامان
(ديوان /قصيده30/ص46)
پس از خود و خلق ،رابطه ي خود و خدا در اساس عشق متصور مي گردد .
اي عجب اين راه نه راه خداست
زان که در آن اهرمني رهنماست
(ديوان /قصيده8/ص13)
پروين درقصيده اي موانع رسيدن به خداي را شيطان ،سالوس ،نفس و جهل معرفي مي کند و پند مي دهد که «خانه ي جان هرچه تواني بساز »
جام را بلند دارکه اين است برتري
پستي نه از زمين و بلندي نه از سماست
(ديوان /قصيده9/ص15)
کلام آخرآن که :درشعر پروين ،انسان پايگاه بلندي دارد و انسان دوستي شاعر درارزش گذاري اش بدو نمايان مي گردد .درحقيقت پند و پيام هاي پروين گوياي دلبستگي او به رستگاري انسان هاست ؛اين که ارزش خود را بشناسند و در ره و روش «انسانيت »گام بگذارند و با انسان هاي ديگر خوب رفتار کنند و رابطه ي بين خود و خداي خويش را آن گونه که بايد نگهبان باشند .
منابع و مآخذ
1-اعتصامي ،پروين ،«ديوان پروين اعتصامي »،چاپخانه مجلس ،چاپ چهارم ،1334.
2-حائري ،سيد هادي ،«حديث ناگفته »،انتشارات حديث ،1375.
استاديار دانشکده ادبيات فارسي واحد نيشابور*
منبع:نشريه پايگاه نور،شماره 12
/ن
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}