محصور در اسطوره و فريب
محصور در اسطوره و فريب
محصور در اسطوره و فريب
نويسنده: ويليام اي. كوك(1)
چكيده:
بن گوريون دريافت كه كتاب مقدس را ميتوان به يك متن ملي سكولار تبديل كرد تا به عنوان يك منبع مركزي تخيل جمعي باستان عمل كند و به كمك آن صدها هزار مهاجر را به شكل يك قوم متحد درآورد و نسل جديدتر را به اين سرزمين پيوند زد. (شلومو سند، «ابداع قوم يهود»، 180)
امروز كه آمريكا در ناباوري و هراس مطلق، شاهد افول و تبديل «رئيس جمهور تغيير و اميد» به يك «گولم اسرئيل» بله قربان گو و سرسپرده نتانياهو و ليبرمن است، گفتار فوق چه اندازه اهميت پيدا ميكند؟ «گولم پراگ» كبير در قرن شانزدهم، مخلوقي اسطورهاي بود كه «رابي لوئو» باستاني او را با سحر و جادو از گل آفريد تا از گتوي يهوديان كه محصور در ديوارهايي بلند بود محافظت كند. اين مخلوق روح نداشت، اما در خدمت رابي بود. اكنون هم ما با ناباوري اوباما را نظاره ميكنيم كه چگونه به تحقير« بي بي» و «آويگدور» تن ميدهد، در حالي كه آنها اين عامل بزرگ تغيير، به ارمغان آورنده صلح براي جهان و منجي آمريكا از ويرانيهايي كه بوش بر جاي گذاشته است را تمسخر ميكنند.
پاسخ را بايد در مطالعهاي جست كه درباره اسطورهشناسي و فريب انجام گرفته است. اسطوره به معناي آفرينش واقعيتهاي تاريخي بر مبناي داستانهاي باستاني است، پيش از آنكه تحقيقات علمي يا مطالعات معرفتشناسانه، شواهدي دال بر صحت و اعتبار اين داستانها فراهم آورند. در سال 1936 ييتژاك بائر اثري انتشار داد و در آن چنين نتيجهگيري كرد كه «جنبشهاي ملي اروپا در اصل تعيينكننده تجديد حيات قوم يهود در روزگار حاضر نبودهاند. اين مسئله به وجدان ملي باستاني قوم يهود باز ميگردد كه قبل از تاريخ اروپا وجود داشته است و مدل مقدس اصلي براي تمامي ايدههاي ملي اروپا به شمار ميرود.» از نظر بائر، اسطورههاي توراتي مبني بر دادن سرزمين فلسطينيها به قوم برگزيده، مبناي شايستگي آنها بوده است. در واقع تاريخ يهود «از زمان تاريخ غير يهودي به طور مجزا مورد مطالعه قرار گرفته است، چرا كه اصول، ابزارها، مفاهيم و چهارچوب زماني اين مطالعات، به كلي متفاوت بودهاند».
بن گوريون آن دسته از شواهد علمي كه داستان تورات را مبني بر «وعده سرزمين كنعان به ذريه ابراهيم و سارا داده شده» نقض ميكردند، ناديده گرفت. امري كه جاي تعجب چنداني ندارد، چون آن گونه كه شواهد شلوموسند نشان ميدهند، بن گوريون از اين ذريه نبود. بن گوريون اجازه نداد هيچ منبع بيروني، منبعِ «آسماني» نويسنده تورات را به چالش بكشد. حتي منطق توماس پاين كه اشاره كرده بود، ملاقات ابراهيم با خدا اگر در عالم واقع اتفاق افتاده باشد، ميتواند تعيينكننده وجود اين وعده باشد، چرا كه اين ملاقات صرفاً يكي از مكاشفههاي موسي در تنهايي بوده است و براي پيروان او فقط حكم شنيدهها را داشته است. اما اقدامات بن گوريون در سراسر اسرائيل رواج يافت و تورات به متني ملي و ابزاري براي «خلق يك منشاء نژادي مشترك براي اجتماعات مذهبي كه در سراسر جهان پخش شده بودند و وسيلهاي براي انگيزش يهوديان در ادعاي برخورداري از حق مالكيت بر اين كشور» تبديل شد.
شواهد باستانشناسي و علمي نشان ميدهند كه نسلكشي در كنعان هرگز اتفاق نيفتاده و خروج هرگز رخ نداده است و انسان تنها بايد «تورات از زير خاك درآمده» فينكلشتاين و زيلبرمن و«تاريخ و روايتهاي مردسالارانه» تامپسون و آخرين اثر دكتر سند را در ميان انبوه كتابهاي ديگري كه در اين باره نوشته شدهاند بخواند تا واقعيت را درك كند. متأسفانه از نظر فلسطينيها و مردم خاورميانه، دروغها و فريبهاي بن گوريون، اسرائيل را در برابر سرزنشها به خاطر سرقت سرزمين فلسطين از دست ساكنان بومي و مشروعيت بخشيدن به اين عمل خود مصون كرده است. همان گونه كه سند خاطرنشان ميكند، «كتاب تورات از پوسته رسالههاي مربوط به الهيات، به بخش تاريخي انتقال داده شد و طرفداران ناسيوناليسم يهودي به گونهاي شروع به قرائت آن كردند كه انگار شهادتي معتبر از روندها و رويدادهاي (تاريخي) باشد».
در چهاردهم مه 1948 پرزيدنت هري ترومن نامهاي از طرف آژانس يهود در تحتالحمايگي فلسطين دريافت كرد كه به دنبال حمايت او و در واقع شناسايي سرزمين تازه اعلام موجوديت كرده اسرائيل توسط او بود. آژانس يهود در اين نامه در شرايطي نامطمئن اعلام كرده بود كه كشور جديد آنها صلح را به اين منطقه خواهد آورد، چرا كه اين كشور از «طرح تقسيم» سازمان ملل كه بر ايجاد دو كشور در فلسطين، يكي براي فلسطينيها و يكي براي يهوديان تأكيد داشت، اطاعت و حمايت خواهد كرد. آنچه در اين نامه نيامده بود اين بود كه در ماههاي قبل از آن، نيروهاي اسرائيلي به شهرها و روستاهاي فلسطيني حمله و آنها را ويران كرده بودند كه حائز اهميتترين مورد، فقط يك ماه قبل از ارسال اين نامه، روستاي دير ياسين بود كه يك قتل عام سبعانه بر ساكنان آن تحميل شده بود.
پيامد اين فريب و خدعه، انهدام و زدودن چهارصد و هجده شهر و روستا از سوي نيروهاي متحد يهودي، پاكسازي نژادي بالغ بر هفتصد و پنجاه هزار نفر از مردم بومي و آواره كردن آنها در كمپهاي آوارگان و سرزمينهاي همسايه و الحاق كردن زمينها و خانههاي آنها به دولت جديد يهود بود. با اين حال با فريب و خدعه، يك اسطوره ـ داستان ديگر خلق شد.
تمامي اين واقعيتها با «جعل» و تبديل كردن صدها هزار مهاجر جديد به يك قوم متحد با شيوههاي مافيامانند كنترل بر تودههاي يهودي از سوي بن گوريون بود كه قبل از سال 1947 به فلسطين آورده شدند. شدت اين كنترل آنطور كه در مدارك ضبط شده توسط پليس تحتالحمايه به ثبت رسيده است ـ مداركي كه توسط سر ريچارد كاتلينگ در آرشيو خانه رودس در آكسفورد نگهداري ميشد ـ شامل مالياتگيري اجباري به منظور پشتيباني از بازوي نظامي آژانس يهود، اعمال خشونت براي كنترل «افراد كاهل»، دادن شغل به آنها به محض ورود به فلسطين، وجود شبكه صهيونيستها در اروپا و انگلستان براي تداوم كنترل مهاجران مطلوب در برابر مهاجران نامطلوب و نيز كنترل فلسطينيها براي تداوم بيقيد و شرط ترور صهيونيستي عليه نيروهاي تحتالحمايه، وسايل ارتباطي در داخل جامعه يهودي و تمامي ارتباطات بيروني درباره جامعه يهودي به ويژه در انگلستان و آمريكا و تحصيل كليه جوانان به دنبال ثبت نام در نيروهاي مسلح يهودي ميباشد. كتاب «پاكسازي نژادي فلسطينيها»ي ايلان پاپ، بر مداركي كه توسط كاتلينگ نگهداري ميشود، صحه ميگذارد.
امروزه نيز همان پاكسازي نژادي ادامه دارد، چون كنترلهاي به سبك مافيا بر مهاجران يهودي به فلسطين كه در آن سالهاي اوليه اعمال ميشد، هنوز از طريق كنترل كلي مردم اسرائيل از سوي ارتش اين كشور و كنترل دولت صهيونيستي بر كنگره آمريكا از طريق فشار لابيهاي يهودي ـ همانطور كه از ميرشيمر و والت بر اساس عدم مخالفت كنگره با دستورهاي ديكته شده «آيپك» چنين فشاري را مستند ميكنند ـ ادامه دارد.
براي مشاهده نتيجه عملكرد اين لابيها فقط كافي است به تن دادن كنگره ما به تازه ترين كاپيتولاسيون به تقاضاي اسرائيل كه از طريق لابي با گزارش گلدستون مخالفت كرد، نگاه كنيد.
چرا ما بايد به اين موضوع اهميت بدهيم كه فريب و خدعه بن گوريون، سوخت لازم را براي آوردن يهوديان به فلسطين در طول دوران تحتالحمايگي فراهم آورده است؟ پاسخ اين سؤال به اندازه كافي روشن است. همانطور كه اشاره شد، صهيونيستها روي تمام يهودياني كه وارد فلسطين ميشدند كار ميكردند و ذهن آنها را براي مذهبي كه يك دروغ بود و حق برخورداري از زمين كه وجود خارجي نداشت، شكلدهي ميكردند. همين اسطوره ـ داستان در قالب كتابهاي متعددي كه بر اساس تفسيرهاي به عمل آمده از تورات نوشته شده بودند، به غرب ارسال شدند. در اين كتابها برداشتهايي با دقت تاريخي از نژاد يك قوم ارائه ميشد كه به عنوان يك نژاد وجود خارجي نداشتند، اما به حقايق متكي بر شنيدهها معتقد بودند؛ شنيدههايي چون خروج اسطورهاي يك قوم از مصر و آوارگي آنها در بيايان به مدت چهل سال، (خروجي كه هيچ گاه رخ نداده است)، شكست دادن كنعانيان كه اصلاً رخ نداده است و وجود پادشاهيهاي باستاني كه براي آنها هيچ مدركي وجود ندارد. يهوديان كه تحت القاي اين باورها قرار گرفته بودند، تحت اليگارشي بن گوريون به اين باور رسيده بودند كه آنها در حال رفتن به خانه هستند، به سرزميني كه از نظر تاريخي حق آنان بوده است؛ بي اعتنا به اين واقعيت كه در طي قرنها قوم ديگري در آن ميزيستند. اين باور اجازه پذيرش هيچ كس ديگري را به عنوان همسايه بر روي سرزميني كه فقط به بارورمندان تعلق داشت نميداد؛ تعريفي مؤثر از يك دموكراسي.
وحشت از اين فريب، به دو راه رفت: يهوديان بيگناه آواره شده از اروپاي نازي، به چنگ اين برنامه صهيونيستي افتادند كه از مذهب آنها براي اهداف سياسي و اقتصادي و همچنين ايجاد حس همدردي با متحدان خود در غرب استفاده كردند؛ غربي كه از صدمات وارد شده بر قوم يهود توسط رژيم نازي آگاه بود و به خاطر فراهم آوردن امكان وقوع آن احساس گناه ميكرد. در نتيجه غربيها به همدستان بيگناه كساني تبديل شدند كه براي كسب قدرت، زمين، مهمات و ثروت، به دستكاري در حقايق، علاقهمند بودند. در نتيجه اين اعتقاد، آنها نه تنها نسبت به سرزمين فلسطين داراي حق ميشدند، بلكه محق به كشتن فلسطينيها نيز ميشدند، چرا كه آنها در سرزميني زندگي ميكردند كه از طرف خود خدا به آنها داده شده بود. وحشت انگيزتر اينكه ايالات متحده و انگلستان از طريق دخل و تصرفات لابيهايي كه بر نهادهاي نمايندگي ما كنترل دارند، به تصرف نيروهاي صهيونيستي درآمده بود، بنابراين وسايل لازم را براي تداوم سبعيت دولتهاي اسرائيلي جهت به انقياد درآوردن مردم فلسطين، بر خلاف ميل شهروندان اين كشورهاي به اصطلاح دموكراتيك فراهم آوردند.
اين موضوع ما را به ديواري ميرساند كه پيرامون باراك اوباما بنا شده است. اوباما اسير دست نيروهاي صهيونيستي است كه نهادهاي نمايندگي آمريكا، شركتها و ارتباطات جمعي آمريكا را در كنترل خود دارند. زماني كه مردم آمريكا اوباما را به رياست جمهوري انتخاب كردند، هيچ كس با انتخاب آنها مخالفت نكرد. او مردي بود كه تغيير را با خود ميآورد ـ پايان دادن به جنگها، به ارمغان آوردن مراقبتهاي درماني براي تمامي آمريكاييان، مبارزه در جهت حفظ محيط زيست، توسعه فرصتهاي تحصيلي براي همگان ـ وعدههايي كه تماماً مستلزم حمايت كنگره است. با اين حال، با وجود پيروزي قاطع او در نظرسنجيها، او عملاً يك رئيس جمهور است كه به يك اردك چلاق ميماند. چرا؟
اوباما در تورهايي كه در اوايل رياست جمهوري خود به جهان عرب و روسيه و اتحاديه اروپا و آمريكا ترتيب داد، اصرار داشت كه آمريكا ديگر همچون گذشته يك قدرت جهاني بزرگ نيست كه تشنه سلطه جهاني باشد. نطق او در قاهره، راه را بر گشايش ديالوگي باز كرد كه از امكانپذير بودن صلح از طريق بازگشت به طرح شاهزاده سعودي بر مبناي قطعنامه سال 1967 سازمان ملل حكايت داشت؛ طرحي كه شناسايي كامل اسرائيل از سوي كشورهاي عربي را به دنبال داشت. تقريباً بيدرنگ اسرائيل واكنش نشان داد و وفاداري او را نسبت به كشور يهود زير سؤال برد. از آن زمان تا به حال، سياستهاي خاورميانهاي اوباما، حتي با وجود اينكه او مجبور به تعظيم در برابر كساني چون نتانياهو و ليبرمن شده است، به گل نشسته است. چرا؟
پاسخ اين سؤال بسيار ساده است. با وجود كنگرهاي كه تحت كنترل ايپك و نفوذيهاي آن است، اوباما اگر با آنچه كه صهيونيستها ديكته ميكنند مخالفت كند يا حتي به نظر برسد كه مخالفت ميكند، هيچ كاري در ارتباط با ملزم كردن كنگره نميتواند انجام دهد. شايد وقيحانهترين تصميم اتخاذ شده توسط دولت اوباما كه مؤيد اين ادعاست، تصميم آن مبني بر اعتراض به گزارش گلدستون است كه اسرائيل را به خاطر جناياتي كه عليه بشريت انجام داده است محكوم ميكند، جناياتي كه از سوي «بي، تسلم» در اورشليم (سازمان حقوق بشري كشور اسرائيل)، صليب سرخ بينالمللي و سازمان عفو بينالملل به رسميت شناخته شده است.
اكنون ما ميدانيم كه اوباما حتماً ماهها قبل از اينكه شوراي امنيت سازمان ملل قطعنامهاي را در مورد «وضعيت حقوق بشر در اراضي اشغالي فلسطين از جمله شرق اورشليم» پيشنهاد كرد، از وجود اين جناياتها باخبر بوده است. اين قطعنامه به شكلي قاطع بر «توصيهاي موجود در اين گزارش و فراخوانها از كليه طرفهاي مربوطه از جمله بدنههاي سازمان ملل به منظور تضمين اجراي بلافاصله آنها در راستاي الزامات مورد نظر» صحه ميگذارد. اما دولت اوباما و كنگره ما با آنچه كه جهان دريافت، گزارشي معتبر و درست از اقدامات وحشيانه دولت صهيونيسيتي در اسرائيل است، مخالفت كردند.
گرداگرد اين رئيس جمهور ديواري كشيده شده است، ديواري كه وقتي نطق معروفش را در برلين زماني كه هنوز يك نامزد انتخاباتي بود ايراد ميكرد، از وجود آن باخبر نبود؛ ديواري كه نميدانست اگر رئيس جمهور شود، هيچ گاه نخواهد توانست آن را از ميان بردارد؛ ديواري كه توسط قدرتهايي بنا شده است كه نه تنها آمريكا بلكه مردم آمريكا را نيز در كنترل خود دارند؛ ديواري كه ملاط آن از هراس است، تعصب و نژادپرستي شمعهاي آن و فشار و زور، سيمان آن است و از پول براي تطميع در جهت حفظ و تداوم كنترل استفاده ميكند. اين ديواري است كه اسطورههاي تاريخي تحريفشده آن را بنا كردهاند، اسطورههايي كه آنقدرآنها را به عنوان حقيقت قالب كردهاند كه خود به حقيقت تبديل شده اند؛ اسطورههايي كه فريبكارانه براي كشيدن اين ملت كه روزگاري ملتي آزاد بود، به ژرفاي تاريكي و نوميدي طراحي شدهاند، اسطورههايي كه به تعداد معدودي اجازه ميدهد بر تعدادي كثير كنترل داشته باشند و در اين روند ذهنها را به بردگي ميكشانند، ذهنهايي كه اگر از حقايق پشت اين اسطورهها آگاه باشند، آنچه را كه از آن حمايت ميكنند، پس خواهند زد.
منبع: http://intifada-palestine.com
پي نوشت:
1ـ Carolyn Baker، به مدت يازده سال استاديار تاريخ و روانشناسي بوده است. آخرين کتاب او با نام «افول مقدس: قدم زدن در جاده معنوي فروپاشي تمدن صنعتي» کتابي منحصر به فرد است. کتابهاي ديگر او عبارتند از: «تاريخ بدون سانسور آمريکا: آنچه که کتابهاي درسي دبيرستاني به شما نميگويند»(2006) و «سفر بخشش»(2000). براي ارتباط با او ميتوانيد به وب سايت اوcarolyn baker.net مراجعه کنيد.
/ن
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}