از دفتر يک شهيد


 

نويسنده: معصومه عباسي




 
يک سال پيش به خاطر بيماري ام چندماهي در خانه بودم. دکتر استراحت مطلق را تجويز کرده بود. خيلي افسرده شده بودم. در اوج تنهايي خواهرم تماس گرفت و گفت: يکي از دوستانش به کنگره ي شهدا مي رود. گفت: اگر تو بخواهي مي تواني بروي. رفتم. پرونده شهيد ي را گرفتم تا درباره ي زندگي اش کتاب بنويسم. کارم را که شروع کردم، ارتباطاتم بيشتر شد. به هر دوست و آشنايي که مي رسيدم، از او درباره ي هشت سال دفاع مقدس، کتاب و فيلم مي خواستم.
يکي از دوستانم مجله ي امتداد را به من داد. حالا ديگر نه فقط با شهيد ميردامادي (شهيدي که پرونده اش را گرفته ام) بلکه با تمام شهدا آشنا مي شدم. تصميم گرفتم تا تمام توان در خدمت شهدا باشم و براي آن ها کارکنم. چند وقت پيش با يک خواهر شهيد آشنا شدم. او دست نوشته هاي برادرش را در اختيارم گذاشت تا مطالعه کنم. حيفم آمد شما را از خواندن اين نوشته ها محروم کنم.
من آن چه شرط بلاغ است با تو مي گويم
تو خواه از سخنم پندگير، خواه ملال
خاطرات عيني و واقعي خود را مي نويسم تا اگر روزي روزگاري، اين دفترچه به دست پاک مرداني افتاد،آن را به دقت مطالعه کنند و با تکيه به امدادهاي غيبي الهي، راه نجات و رسيدن به خدا را زودتر پيدا کنند.

آرزوي وصال
 

در 61/4/23 به مرخصي نُه روزه به اصفهان رفتم. اميدوارم چنين ساعاتي براي کسي پيش نيايد. بسيار ناراحت بودم. دريچه ي قلبم تنگ شده بود و قلبي که مدت ها بود مملو از عشق به الله بود، خالي از الله شد. بسيار مرگبار بود. در اين روزها سه شهيد به نام هاي اکبر ابراهيمي، عباس ابراهيمي، و غلامحسين جعفري را به جوزدان آوردند.

دست نوشته هاي شهيد محسن هاشمي (جوزدان)
 

نام و نام خانوادگي: شهيد محسن هاشمي
تاريخ تولد:1340
تاريخ شهادت:1361/8//17
نام عمليات: محرم

دعاي ندبه و اخلاص
 

در ايام مسافرت منتظر جمعه بوديم. بالاخره جمعه آمد و دعاي کميل برقرارشد و چه باصفا؛ جاي همه ي پويندگان راه حق تعالي خالي! در صبح جمعه به قصد برقراري دعاي ندبه به مسجد رفتيم. امان از مسجدهاي جبهه و پشت جبهه. امان از سنگرهايي که بايد در آن ها جهاد شود. سلام بر مسجد که خدا در آن توفيق خلوص را به انسان هاي طالب، عطا مي کند. دعاي ندبه آغاز شد. ما نيز که تشته بوديم، از شراب گواراي خداوندي سيراب شديم.
آري! در دعاي ندبه، پس از حمد و ثناي خداوند بزرگ به درد دل پيامبر پي برديم و سپس به در دل علي(ع) آن قهرمان احد. در يک جاي دعاي ندبه، به علتي مي خواستم بلند شوم و بروم. اما وقتي ديدم در بين چهره هاي خالص نشسته ام، دوباره نشستم.
اما اي محسن! بدان که دل رهبر را ميازاري که خداي ناخواسته، حجاج بن يوسف، خواهد آمد و دمار از روزگار ما درخواهد آورد. علي جان!رزمندگان اسلام ايستاده اند تا انتقام خون همه ي ايثارگران الهي را از دشمنان دين خدا بگيرند (ان شاءالله). اما علي جان! تو را به جان يازده فرزندت قسم مي دهم که ما را در جهاد اکبر موفق بداري. ما از آمريکا و شوروي باکي نداريم. فقط نگران آن هستيم که روزي شيطان رجيم وسوسه کند و روزگار ما را به تباهي بکشاند. (خداوندا،توفيق جهاد اکبر به همه دوستدارانت عطا فرما!)

رزم شبانه
 

ساعت حدود يک بعد از نيمه شب بود که با صداي تير و فرياد فرماندهان، آماده رزم شبانه شديم. از قدم اول که به صف شديم، مورد امتحان الهي قرار گرفتيم. فرماندهان شروع به توجيه نمودند و گفتند که قرار است پانزده کيلومتر پياده روي و به طريق نظامي يک پاسگاه را محاصره نموده و سنگر دفاعي بسازيم. صحبت آن عزيزان دل سوخته تمام شد و شروع به حرکت نموديم. از بدو حرکت، اولين امتحانات شروع شد و دلم به شدت درد گرفت و با توکل به الله از پا نايستاده و دست به دامن الله شدم و از مهدي (عج) مدد خواستم و به راه خود ادامه دادم. در دل، ضمن حرکت، با معبودم که خدا باشد، گفت و گو مي کردم و مي گفتم خدايا ما همه ي کارها را به خاطر اسلام انجام مي دهيم. ليکن اسلام را تو ياري مي کني. از اين گونه ذکرها در دل داشتم و در تمام مدت که دلم درد مي کرد، بيشتر به الله نزديک شدم. بالاخره تا فردا ساعت ده صبح راهپيمايي کرديم.
يکشنبه 1361/6/7

سلام بر رجايي
 

درود بر آن مرد پاک که در هنگام گرفتن حکم نفيس، زانوي ادب زد و ضمن بوسه، حکم خود را گرفت و در پيشگاه امام عزيزمان، خميني بت شکن، فرمودند که خداوندا! چه مراتب و مقام هايي که قابل آن نبودم و توآن را به من دادي و اينک من هم در قبال اين همه لطف تو، خود را آن چنان در اختيار تو مي گذارم تا شياطين نتوانند هيچ گونه نقطه ضعفي از من بگيرند.
مدت هاست که ديگر بحث ها و سخنراني ها و برداشت ها را نمي نويسم، ولي امشب بر آن شدم تا کمي بنويسم. لذا اينک در حالي که رضا و علي ابراهيمي در کنار من خواب هستند، بحث درباره معاد را عنوان مي کنم. معاد يعني ايمان داشتن به قيامت و روزي که انسان بازخواست مي شود در مورد دنيا. اگر معاد نباشد، همه عملاً مساوي هستند؛ يعني خيانت و امانت، برابرند؛ حسين و شمر، برابرند.
دوشنبه 1361/6/8

جوابش را با اشک دادم
 

شبي که داشتم در مورد معاد چيزهايي در دفترچه ام مي نوشتم، ناگاه برادر غوقه اي آمد، در حالي که چراغ بادي جلوي چشمم مي سوخت و با آن حالت عرفاني که با خداي خود گفت و گو مي کردم، شروع به سخن کرد و گفت: رفتند ياران با خلوص و اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: علت اينکه حمله عقب مي افتد به خاطر بي خلوص بودن ماست. اگر دعا و نيايش نکنيم، بيهوده مي جنگيم. در اينجا من به خود لرزيدم و جواب سخن او را با خاموشي و اشک چشم دادم و به درگاه احديت نيايش کردم.
در ساعت دوازده نيمه شب خوابيدم و در زير پتو از شدت درد گريه مي کردم. گفتم: خداوندا! همه چيز به دست توست. پس خدايا خلوص ما را زياد کن تا بتوانيم اسلام را ياري کنيم. در ساعت دو و نيم شب به ياري آن عزيز، اين حقير از خواب بيدار شدم. از آنجا که شيطان وسوسه مي کند، من گفتم وقت نماز شب، هر چه صبح نزديک تر باشد، بهتر است و دوباره خوابيدم. مجدداً در ساعت سه با همان امداد الهي بيدار شدم. در اينجا بلند شده و به سوي معبود شتافته و دعوتش را لبيک گفتم. در نمازخانه حاضر شدم و شروع به نيايش نمودم. اما محسن! خداوند لطف خود را به سر حد امکان رسانيد، ولي تو همه نعمت هاي الهي را فراموش کردي و باز راه غلط را پيش گرفتي و اگر اين گونه ادامه دهي، واي بر تو!
خداوند! به بزرگي ات قسم که به همه خلوص عطا فرما!
1361/7/4

نماز شب
 

امروز، روز نهم محرم است و گويا يک شب يا دوشب بيشتر به حمله نمانده است. چرا اين گونه صحبت مي کنم؟ آخر ما به آقا امام حسين(ع) قول داده ايم که انتقام خون پاکش را از کفار بگيريم. با معصومين(ع) و شهدا پيمان بستيم که ان شاءالله عراقي ها را از قسمت دهلران خارج خواهيم کرد. در اين مدت که در دفترچه ام چيزي ننوشتم، اولاً مقدار زيادي آموزش داشتم و ثانياً تحت امتحان هاي الهي بوديم. آري، چه امتحاني!
آخر در کدام جلسه ي امتحان ديده شده که مسئول جلسه به کساني که امتحان مي دهند کمک کند؛ ولي در اين جلسه خداوند خيلي به ما کمک کرد. امروز يک سخنران براي ما سخنراني نمود و آقاي ستاري اذان گفتند. در بين نماز از خداوند در خواست کردم که آنچنان خلوصي به من عطا نمايد که وقتي رو به حرم امام حسين(ع) مي روم، مولايم حسين(ع) شاد شود. در هنگام سخنراني، برادر روحاني مان گفت، در قيامت سه دسته شفاعت مي کنند که يک دسته شهدا هستند. در اين هنگام من به خود لرزيدم که چرا خدايم را خالصانه عبادت نکردم که اگر فرداي قيامت خواستم شفيع کسي شوم، گناهکار نباشم. به خود قول دادم که امشب که شب عاشورا است، به ياد اصحاب امام حسين(ع) غسل کنم و تا صبح به درگاه ايزد منان نيايش کنم، ولي چه کنم که وقت دير شده است!
خداوندا! مگر تو چقدر به بندگانت ارادت داري؟! آخر با اين همه گناه که من دارم، باز هم سعادت ياران امام حسين(ع) را نصيبم مي کني. در اينجا يک نکته عرضه مي دارم: ديشب نزديک اذان صبح بود که با خود گفتم خوب است به خاطر قدرداني از خداوند به معبدگاه بروم و با مالک يوم الدين کمي صحبت کنم. جاي همه ي شما خالي بود هر چه نماز خواندم، ديدم تشنه تر مي شوم. وقي اينجا راه مي روم با خود مي گويم فرداي قيامت چگونه در صورت پيامبر(ص) نگاه کنم. آيا با ديدن ائمه طاهرين (ع)، از صورتم عرق نخواهد ريخت که آخر چرا من اين گونه خطاکار بوده ام و خداي خود را خالصانه عبادت نکرده ام.
ديشب هنگامي که دعاي توسل مي خوانديم، يکي براي رسيدن به حرم امام حسين(ع) گريه مي کرد و يکي براي اداي قرضش. هر کس به بهانه اي گريه مي کرد. ليکن محسن براي بخشش گناهانش گريه مي کرد و از چهارده معصوم (ع) مي خواستم که براي عفو گناهان محسن کمک کنند.
اينک که اين سرگذشت ها را مي نويسم، هر کدام از بچه ها مشغول است. يکي از بچه ها که شب تا صبح عبادت مي کند، به من گفت بيا تا وصيت نامه ام را برايت بخوانم. رفتم و گوش دادم و اين بنده ي پاک درگاه الهي وصيت نامه را خواند. در آن نوشته بود: سلام بر رسول الله، سلام بر علي و سلام بر چهارده معصوم. تمام آن نصيحت بود که سرانجامش به الله منتهي مي شد. آدم وقتي به سيماي اين دوستان نگاه مي کند، به خود مي گويد: اين ها خداوند را خالصانه عبادت کرده اند و فردا که حمله شد به ملاقات خداي شان خواهند رفت. ولي من چي؟الان که اين ها را مي نويسم، به خدايم مي گويم: خدايا! آيا مي شود که اين حقير هم تا چند روز ديگر رسول الله را در بهشت زيارت کند و از نزديک دست مبارکش را ببوسد؟!
ولي نفس وسوسه مي کند و شيطان مين گذاري مي کند و نمي گذارد که انسان به سعادت برسد.
1361/8/4

روز عاشورا و آرزوي شهادت
 

شب عاشورا فرا رسيد. همراه رضا به حمام رفتيم و چون ياران حسين(ع) غسل شهادت نموديم و بعد وضو گرفتيم. نمازهاي آيات قضا شده را خوانديم و بعد از چند نماز ديگر ساعت يازده و نيم خوابيديم و مجدداً به لطف خداوند، ساعت دو و نيم بعد از نيمه شب بيدار شدم و نماز امام زمان (عج) خواندم. کمي دراز کشيدم. در اين هنگام خوابم برد و ساعت پنج بود که بيدار شدم. دوباره از لطف خداوند برخوردارشدم. صبح که شد، هر لحظه فکر مي کردم ان شاءالله شهيد مي شوم و همين افتخار براي غلامي چون محسن بس است که در صبح عاشورا فکر شهادت در سرش باشد. در روزي که ياران حسين(ع) مي دانستند شهيد مي شوند، اين حقير هم در سر، فکر شهادت داشت.
اي خواهران ! وقتي برادران شما شهيد مي شوند، مبادا خودنمايي کنيد و توسط شعارها، صداي تان را به نامحرم نشان دهيد. بلکه ضمن صبر و استقامت هرچه بيشتر، سعي کنيد تا اسلام در رگ و پوست شما نفوذ کند و دشمن نتواند از شما به عنوان يک کالا استفاده کند. زينب وار پيام برادر خود را به گوش تمام کفار و منافقان برسانيد و هر موقع که دلتان براي برادرتان سوخت، خود را به جاي زينب(س) قرار دهيد. به اميد آنکه اين خواهر شجاع درآخرت، شفيع همه ي ما گردد!

وصيت نامه ي شهيد
 

به نام خداوند توانا!
برادران ديني عزيزم، سلام بر شما باد!
اين نوشته نه براي معرفي شخصيت خود است، بلکه رسالت جمهوري اسلامي اقتضا مي کند که ما اين گونه باشيم. بايد بگويم نهالي را که علي(ع) با خونش در محراب عبادت نشاند و حسين(ع) با خون خودش آبياري نمود، نگذاريم خشک شود. اما علي جان! اينک مشاهده کن که جوانان ايران چگونه به راهت جانبازي مي کنند! ما با قدرت لايزاال الهي، انتقام مظلوميت تو را خواهيم گرفت، ان شاءالله.
خدايا! تو شاهد باش من گفتم، اگر پند نگرفتند، خود داني.
اولاً يک سپاس از خداوند عزيز و مهربان:
خداوندا، حالا که اين همه به اين حقير لطف نمودي، من هم همه چيزم را به راهت فدا مي کنم و لازم به قسم هم نيست. هم توآگاهي هم من. خداوندا! هر که را به او دل بستي او را در آتش عشقت سوزاندي. آن وقت اين حقير چگونه شکر نعمت بجا آورم.
ثانياً چند تذکر:
1- خداوند را از دل و جان عبادت کنيد و وظيفه ي بندگي در حق او بجا آوريد.
2- دعاي کميل، دعاي ندبه، و دعاي توسل را فراموش نکنيد.
3- در هر حال، خداوند را بر کارهاي خود شاهد بدانيد و هر روز، حساب نفس خود را بکنيد.
4- از دولت و سران جمهوري اسلامي صددرصد پشتيباني کنيد که همه ي آنها شهيدان زنده اند.
5- رهبر عزيزمان را بسيار دعا کنيد.
6- قرآن و نهج البلاغه را عميقاً مطالعه کنيد تا شيريني عبادت را بچشيد.
منبع:ماهنامه امتداد- ش 46و47