حمليه مردده المحمول و کاربرد آن در استدلال هاي مباشر و قياس هاي اقتراني


 

نويسنده:ابراهيم بازرگاني و عسکري سليماني اميري




 

چکيده
 

حمليه مردده المحمول پس از سده هفتم در ميان منطق دانان مورد توجه واقع شده است. اين قضيه، حمليه اي است که ترديد در ناحيه محمول آن است. بنابراين، با قضيه منفصله که ترديد بين دو قضيه است، تفاوت دارد. اين قضيه در کنار حمليه هاي ديگر، مي تواند در استدلال هاي مباشر و قياس هاي اقتراني شرکت کند و نتايجي را به بار آورد. همچنان که اين حمليه در کنار منفصله ها مي تواند با شرکت در قياس هاي استثنايي، نتايجي داشته باشد، ولي تا کنون منطق دانان به درستي احکام حمليه مردده المحمول را در استدلال ها به دليل تشابهش با منفصله بررسي نکرده اند. از سوي ديگر، به سبب تشابه آن با منفصله احتمال رسوخ مغالطه در قياس هاي استثنايي مي رود. از اين رو، شناسايي درست اين دسته از حمليه ها براي جلوگيري از مغالطه هاي احتمالي لازم است. آنچه در اين مقاله مورد نظر است، بررسي احکام استنتاجي مردده المحمول ها در استدلال هاي مباشر و قياس هاي اقتراني است. اما بررسي احکام استنتاجي مردده المحمول ها در قياس هاي استثنايي به نوشتار ديگري موکول مي گردد.

کليد واژه ها
 

مردده المحمول، قياس اقتراني، تقسيم، نقيض موجه مرکبه جزئيه، منفصله .

درآمد
 

« حمليه مردده المحمول» عنواني است که پس از سده هفتم، توجه منطق دانان را به خود جلب کرد. در نتيجه قضيه حمليه به مردده المحمول و غير آن تقسيم شد. همان گونه که حمليه به لحاظ موضوع اقسامي دارد، حمليه از نظر ترديد داشتن يا نداشتن در جانب محمول يا در جانب موضوع نيز به اقسامي تقسيم پذير است؛ هر چند منطق دانان به اين تقسيم نپرداخته اند. از اين رو، مي توان گفت حمليه يا داراي ترديد در موضوع يا محمول، و يا در هر دو است. اين تقسيم پذيري چنين است:
1. تنها مردده الموضوع:مانند « کل نظري او بديهي علم» ؛
2. تنها مردده المحمول؛ مانند :« کل وجود اما واجب او ممکن»؛
3. مردده الطرفين؛ همانند:«انا و اياکم لعلي هدي او في ضلال مبين».
آنچه در منطق رواج يافته، نوع دوم است و دو نوع ديگر ( مردده الموضوع و مردده الطرفين) هنوز جايي براي خود در منطق باز نکرده اند.
آنچه در اين نوشتار بررسي مي شود، مردده المحمول و تفاوت آن با منفصله است؛ زيرا اين دو از جهت صورت شبيه اند و احتمال دارد همين شباهت سبب بروز خطا در استدلال شود.

ماهيت شناسي حمليه و منفصله
 

قضيه حمليه :حکم به نسبت اتحادي بين چيزي يا چيزي است و از نشانه هاي آن اين است که با تحليل به دو قضيه تبديل نمي شود؛ مثل « زيد عالم» يا « زيد ليس بعالم».(3) به بيان ديگر، حمليه قضيه اي است که در آن حکم به ثبوت چيزي بر چيزي يا نفي چيزي از چيزي مي شود.(4)
اين دو تعريف بر يک پايه استوارند و آن حکم به « هوهويت» ميان دو شيء يا سلب آن است؛ به اين معنا که موضوع و محمول در خارج يکي هستند يا نيستند. بنابراين، براي ساختن قضيه حمليه
ايجابي صادق نمي توان ميان دو چيز معاند حمل ايجاد کرد و نيز براي ساختن قضيه حمليه سلبي صادق ميان موضوع و محمول بايد نوعي معاندت باشد.
قضيه منفصله :اين قضيه دست کم از دو قضيه ترکيب مي شود که به موجب آن، ميان آن دو در صدق و کذب با هم يا تنها در صدق يا تنها در کذب تنافي باشد.(5) بنابراين، منفصله سه قسم است:
1. حقيقيه:هرگاه دو قضيه در صدق و کذب متنافي باشند، به گونه اي که همواره يکي از آن دو صادق و ديگري کاذب باشد، آن قضيه را منفصله حقيقيه مي نامند. منفصله حقيقيه ترکيبي است از شيئ و نقيض يا مساوي نقيض آن که نه اجتماعشان جايز است و نه ارتفاعشان؛ زيرا مستلزم اجتماع نقيضين يا ارتفاع نقيضين است که هر دو محال است؛ مانند :« اما ان يکون العدد زوجا و اما ان يکون العدد لييس بزوج» يا « اما ان يکون العدد زوجا و اما ان يکون العدد فردا». در مثال دوم، نقيض زوج، غير زوج است و فرد مساوي با غير زوج است. از اين رو، در اين جا منفصله حقيقيه از شيء و مساوي النقيض تشکيل شده است.
2. مانعه الجمع:هر گاه دو قضيه تنها در صدق معاند هم باشند، مانعه الجمع خواهند بود. بنابراين، مانعه الجمع گونه اي از قضايايي مرکب است که اگر يکي از آن دو صادق باشد، ديگري کاذب است، ولي اجتماع هر دو بر کذب ممکن است. بنابراين، مانعه الجمع از شيء و اخص از نقيض آن شيء ترکيب مي شد. مانند « ما آن يکون هذا الشيء حجرا و اما ان يکون شجرا». در اين مثال، نقيض حجر، لا حجر است که شامل درخت و انسان و غيره مي شود. بنابراين، شجر اخص از نقيض است.
3. مانعه الخلو:هر گاه دو قضيه تنها در کذب معاند يکديگر باشند، آن را مانعه الخلو نامند. بنابراين، بي گمان بايد يکي از آن دو صادق باشد و صدق هر دو ممکن است، ولي کذب هر دو ممکن نيست. بنابراين، مانعه الخلو ترکيبي است از شيء و نقيض آن؛ مانند « زيد اما ان يکون في الماء او لا يغرق بالماء» (حلي، الجوهر النضيد، 84و85).

حمليه مردده المحمول
 

تاريخچه:
 

نشاني از جمليه مردده المحمول در آثار ارسطو و منطق دانان مسلمان پيرو او تا سده هفتم در دست نيست. عنوان مردده المحمول را نخستين بار، مولي عبدالله يزدي (الحاشيه، 73) وارد کرده است، هر چند مضمون آن در ميان منطق دانان سده هفتم کاملاً شناخته شده بود. پس از مولي عبدالله، ديگر منطق دانان همچون عبدالرحيم در تعليقه بر حاشيه (همان، 66، 69، 73، 322)، ملاهادي سبزواري در شرح منظومه (271/1)، کاشف الغطاء در نقد الاراء المنطقيه،(6) علامه طباطبايي در نهايه الحکمه (7) و استاد فياضي در تعليه بر اين کتاب، از عنوان مردده المحمول استفاده کرده اند.
خاستگاه قضيه مردده المحمول، در دو مبحث منطقي است :
الف) نخستين مبحث، نقيض موجهات مرکبه جزئيه است. اينکه نقيض موجهه مرکبه جزئيه چه مي تواند باشد پرسشي بود که ذهن منطق دانان پس از ابهري را به خود مشغول کرد. منطق دانان پيش از ابهري، تنها نقيض موجهات مرکبه کليه را در کتاب ها آورده اند (ر.ک:شفا؛ الاشارات و التنبيهات؛ المعتبرفي الحکمه؛ منطق المخلص؛ جوهر النضيد) و از نقيض موجهه مرکبه جزئيه سخني به ميان نياورده اند. اثير الدين ابهري، اولين کسي است که نقيض موجهه جزئيه را در اثر خود (تنزيل الافکار) آورد. او دريافت نمي توان منفصله کليه را نقيض موجهه مرکبه جزئيه دانست؛ زيرا اگر نقيض قضيه اي مانند « بعض الحيوان انسان لا دائما» را که کاذب است، قضيه « اما لا شيء من الحيوان بانسان دائما و اما کل حيوان انسان دائما» قرار دهيم، در اين صورت اصل و نقيض هر دو کاذب خواهند بود؛ در حالي که بر اساس قاعده تناقض، يکي از نقيضين بايد صادق باشد. اما چون هنوز براي ابهري روشن نبود که چه قضيه اي را مي توان به عنوان نقيض موجهه جزئيه مرکبه معرفي کرد که هر گاه اصل کاذب باشد، نقيض آن صادق درآيد، به استقراي علمي تمام موارد
احتمالي، تناقض را به صورت يک مجموعه منفصله بيان داشته است. از اين رو، ايشان نقيض قضيه «بغض ج، ب بالا مکان الخاص» را منفصله مانع الخلو ترکيب يافته از چهار قضيه قرار داد:« کل ج، ب بالضروره، اولا شيء من ج، ب بالضروره، او بعض ج، ب بالضروره. او بعض ج، ليس ب بالضروره».(8) محقق طوسي هم اين نظر را تأييد مي کند که تا کنون کسي بدان نپرداخته است (تعديل المعيار في نقد تنزيل الافکار، 182).
خونجي دومين کسي است به نقيض مذکور توجه کرده است. او سخن ابهري را تأييد مي کند(9)، اما بيان خود را متفاوت از بيان ابهري و به صورت حمليه کليه اي آورده که محمول آن داراي ترديد است. او مي گويد:
نقيضه ان يتردد بين نقيضي الجزئين لکل واحد واحد لا يخلوا عن نقيضها (کشف الاسرار عن غوامض الافکار، 140).
خونجي اين مثال را مي آورد که « بعض الجسم ليس بحيوان بالفعل». روشن است که اين قضيه کاذب است و بايد نقيض آن صادق باشد. وي نقيض آن را « کل جسم اما حيوان دائما او ليس بحيوان دائما» قرار داد که البته اين قضيه صادق است. کاتبي ( معاصر باطوسي) در کتابش الرساله الشمسيه با خونجي همراهي مي کند.(10) پس از او ارموي در مطالع الانوار، داستان را پي مي گيرد و نقيض موجهه مرکبه جزئيه را مفهومي مي داند که براي تک تک افراد موضوع به صورت مردد ثابت است. (11) علامه حلي نيز در القواعد الجليه در شرح گفتار کاتبي به اين امر پرداخته است.(12)قطب رازي هم بر حمليه کليه بودن چنين قضيه اي تصريح دارد.
همان گونه که گذشت مضمون مردده المحمول در ميان منطق دانان شناخته شده است، ولي براي آن نامي جعل نکرده اند. بنابراين، نقيض پيشنهادي خونجي، قضيه اي را در منطق پروراند که بعدها با نام حمليه مردده المحمول شهرت يافت.
شايد مولي عبدالله يزدي، براي اولين بار نام آن را حمليه مردده المحمول نهاده باشد، چرا که اين عنوان در متن تهذيب منطق تفتازاني نيست ولي مولي عبدالله در شرح از اين عنوان استفاده مي کند (الحاشيه، 73). به هر حال، منطق دانان و فيلسوفان پس از او، اصطلاح مردده المحمول را در منطق و فلسفه وارد کردند و بدين سان اصطلاح مردده المحمول شهرت يافت.
ب) خواستگاه دوم اين قضيه، مسئله تشابه منفصله و حمليه است که برخي منطق دانان آن را در کلام خود آورده اند. بر اساس قاعده منطقي در قضيه منفصله، حرف انفصال بايد پيش از موضوع قرار گيرد تا عناد ميان دو قضيه را حکايت کند. ولي گاه حرف انفصال پس از موضوع واقع مي شود. در اين صورت، منفصله شبيه به حمليه است. بنابراين، قضيه ذکر شده منفصله نيست، بلکه حمليه مردده المحمول است.
فخر رازي در اين باره مي گويد:« آنکه حرف انفصال در آن پس از موضوع است؛ مثل :«کل عدد اما ان يکون زوجا او يکون فردا» معناي اين سخن آن است که هر واحدي از عدد که باشد، از دو وصف زوج و فرد خالي نيست. اين قضيه در قوه حمليه است؛ يعني عدد چيزي است که شأنش خالي از يک از اين دو وصف نيست».(13)
در قوه حمليه دانستن قضيه مزبور خالي از مسامحه نيست؛ زيرا در واقع حمليه است، هر چند شبيه به منفصله مي نمايد. از اين رو، قطب رازي هم در ذيل نقيض مرکبه جزئيه در شرح کلام ارموي مي گويد:
« حمليه گاهي شبيه به منفصله است و بالعکس. اين امر هنگامي است که بر يک موضوع دو چيز متقابل حمل شود. در اين صورت، اگر موضوع بر حرف عناد مقدم شود؛ مثل گزاره « العدد اما زوج او فرد»، قضيه حمليه و مشابه به منفصله است و اگر از آن تأخير افتد؛
مثل گزاره « اما ان يکون العدد زوجا او فردا»، منفصله شبيه به حمليه است.»(14)
بي گمان اين گفتار با اشاره به حمليه مردده المحمول، بيان مي دارد که ماهيت چنين قضيه اي براي قطب رازي به عنوان يک قضيه حمليه کاملاً مکشوف بوده است.

مقايسه ميان منفصله و حمليه مردده المحمول:
 

با وجود تشابه ظاهري ميان منفصله و حمليه مردده المحمول، بايد گفت قضيه اي همانند:« العدد اما ان يکون زوجا او فردا» به لحاظ صورت، حمليه است و نه منفصله و احکام حمليه بر آن جاري است. برخي از اين احکام چنين است:
1. اتحاد و هوهويت ميان موضوع و محمول مردد:با آنکه محمول ها در مردده المحمول با «اما» تفکيک شده اند، ولي عنوان محمول را با خود به همراه دارند. بنابراين، موضوع دست کم با يکي از آن دو رابطه اتحادي دارد. وقتي گفته مي شود:« کل وجود اما واجب او ممکن» بدين معنا است که دست کم يکي از دو محمول، براي هر عضوي از وجود صادق است و ممکن نيست هر دوي آن عضوها را با هم داشته باشد. بنابراين، مراد گوينده عناد ميان دو محمول است که يکي از آن دو به نحو تعيين ناشده اي با هر عضوي از موضوع متحد است. از اين رو، گفته مي شود که محمول مردد است. اما اگر قضيه منفصله باشد؛ مانند « اما ان يکون العدد زوجا و اما ان يکون فردا» مراد گوينده انفصال و تعاند در تحقق دو قضيه است؛ به گونه اي که هر کدام صادق باشد، ديگري کاذب است.
2. در مردده المحمول، عناد ميان دو جزء يک قضيه است و در منفصله، عناد ميان دو قضيه است؛ يعني قضيه در مردده المحمول واحد است و کثرت آن ترديد در محمول است، ولي در منفصله، کثرت در قضيه و ترديد ميان دو قضيه است.
3. همان گونه که قضيه منفصله بر سه قسم حقيقيه، مانع الجمع و مانعه الخلو است،
قضيه مردده المحمول نيز سه گونه دارد. مردده المحمول حقيقيه؛ مانند « هذا العدد اما زوج و اما فرد» که زوج و فرد در عدد طبيعي نه جمع مي شود و نه رفع. مردده المحمول مانعه الجمع مانند « هذا العدد اما زوج الزوج و اما فرد» که ممکن نيست عدد طبيعي هم زوج الزوج باشد و هم فرد، ولي ممکن است هيچ يک از اين دو نباشد؛ مانند عدد دو که زوج است، ولي زوج الزوج و فرد نيست. مردده المحمول مانعه الخلو؛ مانند « هذا العدد اما ليس زوج الزوج و ليس فرد» که امکان ندارد عددي از عدم زوج زوجيت و عدم فرديت خالي باشد؛ يعني بر آن عدد زوج زوجيت و فرديت صادق باشد.

اقسام حمليه مردده المحمول:
 

حمليه مردده المحمول نوعي قضيه حمليه است، اين حمليه به اعتبار موضوع به اقسامي تقسيم مي شود:
1. مردده المحمول شخصيه؛ مانند « زيد قائم اوقائد»؛
2. مردده المحمول مهمله؛ مانند « الانسان اما واجب او ممکن»؛
3. مردده المحمول در قضيه محصوره؛ مانند « کل انسان اما قائم او ليس بقائم»، « بعض الانسان اما قائم او ليس بقائم»، « لا شيء من الانسان بقائم او ليس قائم» و « بعض الانسان إما قائم او ليس بقائم».
مردده المحمول به اعتبار موضوع در تقسيم ديگري به حقيقيه؛ مانند « کل وجود إما عله او معلول» و خارجيه ؛ مانند « زيد إما قائم او قاعد» و ذهنيه؛ مانند « کل مفهوم إما کلي او جزئي» تقسيم مي شود.
گاهي « يا» نه براي انفصال است و نه براي ترديد، بلکه براي تقسيم است؛ مانند « الوجود اما واجب او ممکن». همچنين ياي تقسيم را مردده المحمول نيز مي نامند. مفاد ياي تقسيم در مثال پيشين اين است که :« وجود بعضي از آنها واجب است و بعضي از آنها ممکن است». وقتي مي توان قضيه « الوجود اما واجب او ممکن» را تقسيم دانست که از قبل بدانيم هر يک از واجب و ممکن بالفعل بر وجود قابل حمل است.
از سوي ديگر، کابرد « اما» در زبان عربي و « يا» در زبان فارسي و يا هر واژه ديگري در هر زباني که بر تقسيم دلالت کند، بايد در جايي باشد که موضوع آن کلي و داراي جزئيات باشد؛ مانند مفوم « وجود» که کلي است و به دو قسم واجب و ممکن تقسيم مي شود. همچنين در اين کاربرد، موضوع کلي نبايد داراي سور کلي باشد؛ زيرا ورود سور کلي بر مفهوم کلي، تقسيم را بي معنا مي سازد. از اين رو، « کل وجود اما واجب و اما ممکن» تقسيم نيست؛ زيرا هر يک از وجودها به واجب و ممکن تقسيم نمي شوند. مفاد قضيه ياد شده تنها مردده المحمول است که هر واحدي از وجود يکي از دو عنوان واجب يا ممکن با ترديد بر آن صادق است و ممکن نيست هر دو با هم صادق باشند و يا هيچ کدام صادق نباشد. بنابراين، مردده المحمول در مثال بالا مردده المحول حقيقيه است. پس اگر مراد از سور «کل»، کل فرد فرد باشد، تقسيم درست نيست. اما اگر مراد از سور « کل»، کل مجموعي باشد، تقسيم درست است و مفاد آن اين خواهد بود:« کل الوجود إما واجب و إما ممکن»؛ يعني مجموع وجود يا واجب است يا ممکن؛ مجموعه وجود به واجب و ممکن تقسيم مي شود.

استنتاج حمليه مردده المحمول در استدلال هاي مباشر :
 

استدلال هاي مباشر انواعي دارد که از آن ميان، مردده المحمول را در استدلال هاي مباشر بيان مي کنيم :

1. تناقض در قضايا:
 

نقيض موجبه کليه، سالبه جزئيه است و بالعکس، و نقيض سالبه کليه، موجبه جزئيه است و بالعکس (مظفر، المنطق، 189). اگر «?» را علامت تناقض در قضايا قرار دهيم، خواهيم داشت:
« کل عدد اما زوج او فرد » ? « بعض العدد ليس بزوج و لا فرد». بنابراين، نقيض مردده المحمول، حمليه معطوفه المحمول است.
همچنين « لا شيء من الانسان بناطق او ناهق» ? « بعض الانسان ناطق و ناهق».

2. عکس مستوي:
 

عکس مستوي جابه جايي موضوع و محمول است، همراه با بقاي صدق و کيف قضيه (مظفر، المنطق، 197). پس :
« کل عدد إما زوج او فرد»= « بعض الزوج او الفرد عدد».
همچنين « بعض العدد إما زوج او فرد» = « بعض الزوج او الفرد عدد».
نيز « لا شيء من الانسان ان يکون زوجا او فردا» = « لا شيء من الزوج او الفرد بانسان».

3. عکس نقيض:
 

عکس نقيض دو روش دارد:
الف) عکس نقيض موافق:در اين روش، موضوع و محمول به نقيض خود تبديل مي شوند و عکس مي گردند و کيف و صدق قضيه بر جاي خود باقي مي ماند( همان، 202)؛ مانند:
« کل عدد اما زوج او فرد» = « کل ما ليس بزوج و لا فرد فهو غير عدد» .
« لا شيء من الانسان بزوج او بفرد» = « بعض ما ليس بزوج و لا فرد فليس بغير انسان»

ب) عکس نقيض مخالف:در اين روش، نقيض محمول، موضوع و خود موضوع، محمول مي شود؛
 

به شرط تغيير در کيف با بقاي صدق (همان، 202)؛ مانند:
« کل عدد اما زوج او فرد» = « لا شيء من غيز الزوج و غير الفرد بعدد».
« لا شيء من الانسان بزوج او بفرد» = « بعض غير الزوج و غير الفرد انسان».

4. نقض:
 

تعريف نقض چنين است:
تبديل قضيه با تغيير موضوع يا محمول يا هر دو، به شرط بقاي صدق. بنابراين، نقض سه گونه است:
الف) نقض موضوع:هر گاه موضوع قضيه، به نقيض آن تبديل شود و محمول و صدق آن باقي بماند، آن را نقض موضوع مي نامند. براي بقاي صدق، بايد کيف قضيه تغيير کند. بنابراين، در اعمال
قاعده نقض موضوع، مردده المحمول به معطوفه المحمول تبديل ميشود؛مانند:
« کل عدد اما زوج او فرد » = « بعض غير العدد ليس بزوج و لا فرد».
« لا شيء من الانسان بزوج او فرد » = « بعض غير الانسان زوج و فرد»
ب) نقض محمول:هر گاه به شرط بقاي موضوع و صدق، محمول اصل به نقيض آن تبديل شود، آن را نقض محمول مي نامند. در نقض محمول هم مردده المحمول به معطوقه المحمول تبديل مي شود؛ مانند :
« کل عدد اما زوج او فرد » = « لا شيء من العدد ليس بزوج و فرد معا» .
« لا شيء من الانسان بزوج او فرد» = « کل انسان غير زوج و لا فرد» .
« بعض العدد اما زوج او فرد» = « بعض العدد ليس بغير زوج و لا فرد معا»
« بعض الانسان ليس بزوج او فرد» = « بعض الانسان غير زوج و لا فرد» .
ج) نقض تام:هر گاه به شرط بقاي صدق، نقيض موضوع و نقيض محمول به جاي آن دو بنشيند، آن را نقض تام مي نامند. بنابراين، کم موضوع تغيير مي يابد و کيف آن به حال خود باقي است و قضيه به معطوفه المحمول تبديل مي شود؛ مانند :
« کل عدد اما زوج او فرد» = « بعض غير العدد اما غير زوج و لا فرد».
« لا شيء من الانسان بزوج او فرد» = « بعض غير الانسان غير زوج و لا فرد» .

موجهات :
 

ضرورت ذاتيه :« الوجود اما واجب او ممکن بالضروره».
مشروطه عامه :« فعل يا ساده است يا پيشوندي، يا مرکب يا پيشوندي مرکب، يا گروه فعلي بالضروره مادامي که ساختمان آن لحاظ شده باشد» (حسيني (ژرفا)، بر بال قلم، 33).
دائمه مطلقه:« کل قضيه اما موجبه او سالبه دائما».
عرفيه عامه :« التعريف الحقيقي اما بحسب الحقيقيه او بحسب الاسم دائما مادام حقيقيا» .
مطلقه عامه :« المنفصله اما عناديه او اتفاقيه»
ممکنه عامه:ن المنفصله اما عناديه او اتفاقيه بالامکان».

قياس اقتراني:
 

اقتراني مرکب مردده المحمول در صغري
 

شکل اول:اين شکل از نوع استقراي تام يا ناقص است که محمول صغري مردد است و بايد موضوع کبري معطوفه الموضوع باشد و عدد معطوف ها به تعداد مرددها باشد تا نتيجه حاصل شود، ولي اگر موضوع کبري مردد باشد، به دليل احراز نشدن تکرار حد وسط، منتج نيست.
براي نمونه :
ضرب اول:(موجبتين کليتين = موجبه کليه)
(1) کل وجود اما واجب او ممکن؛
(2) کل واجب و ممکن متشخص؛
(3) کل وجود متشخص .
ضرب دوم:( موجبه کليه به اضافه سالبه کليه= سالبه کليه)
(1) کل علم اما تصور او تصديق؛
(2) لا شيء من التصور و التصديق بمادي ؛
(3) لا شيء من العلم بمادي.
ضرب سوم:( موجبه جزئيه به اضافه موجب کليه = موجبه جزئيه)
(1) بعض العدد اما زوج او فرد؛
(2) کل زوج و فرد عرض ؛
(3) بعض العدد عرض .
ضرب چهارم :( موجبه کليه به اضافه سالبه کليه = سالبه جزئيه )
(1) بعض العلم اما تصور او تصديق ؛
(2) لا شيء من التصور و التصديق بمادي؛
(3) بعض العلم ليس بمادي .
اگر محمول در کبري هم مردد باشد، نتيجه در بعضي از ضرب ها مردده المحمول خواهد بود :
ضرب اول:
(1) کل وجود اما واجب او ممکن؛
(2) کل واجب و ممکن متشخص او معلوم؛
(3) کل وجود متشخص او معلوم.
ضرب سوم :
(1) بعض العدد اما زوج او فرد؛
(2) کل زوج و فرد عرض او جوهر ؛
(3) بعض العدد اما عرض او جوهر.
شکل دوم :در اين شکل جانب سلب بايد معطوفه المحمول باشد تا حد وسط تکرار شود.
ضرب اول :(موجبه کليه و سالبه کليه = سالبه کليه )
(1) کل علم تصور او تصديق؛
(2) لا شيء من المادي بتصور و لا تصديق؛
(3) لا شيء من العلم بمادي .
ضرب دوم :( سالبه کليه و موجبه کليه = سالبه کليه )
(1) لا شيء من المادي بتصور و لا تصديق؛
(2) کل علم اما تصور او تصديق؛
(3) لا شيء من العلم بمادي .
ضرب سوم :( موجبه جزئيه به اضافه سالبه کليه = سالبه جزئيه )
(1) لا شيء من القضيه بزوج و فرد ؛ (1) بعض الموجود اما واجب او ممکن
(2) کل عدد اما زوج او فرد ؛ (2) لا شيء من الممتنع بواجب و ممکن
(3) لا شيء من القضيه بعدد. (3) لا بض الموجود ليس بممتنع
ضرب چهارم:سالبه جزئيه به اضافه موجبه کليه = سالبه جزئيه
(1) بعض المنفصله ليست باتفاقيه و لزوميه ؛
(2) کل متصله اما اتفاقيه او لزوميه ؛
(3) بعض المنفصله ليست بمتصله .
شکل سوم:چون حد وسط در شکل سوم موضوع قضيه است، صغري و کبري مي توانند مردده المحمول باشند. در اين صورت، نتيجه در بعضي از ضرب ها مردده الموضوع و المحمول است:
ضرب اول:(موجبتين کليتين = موجبه جزئيه)
(1) کل عدد اما زوج او فرد ؛
(2) کل عدد اما حقيقي او اعشاري؛
(3) بعض الزوج او الفرد اما حقيقي او اعشاري .
ضرب دوم :( موجبه کليه و سالبه کليه = سالبه جزئيه )
(1) کل مفرد اما اسم او کلمه او اداه ؛
(2) لا شيء من المفرد بکلي طبيعي او عقلي ؛
(3) بعض ما يکون اسما او کلمه او اداه ليس بکلي طبيعي و لا عقلي .
ضرب سوم :( موجبه جزئيه و موجبه کليه = موجبه جزئيه )
(1) بعض الموجود اما واجب او ممکن؛
(2) کل موجود اما مادي او مجرد؛
(3) بعض الواجب او الممکن اما مادي او مجرد.
ضرب چهارم:(موجبه کليه و موجبه جزئيه = موجبه جزئيه )
(1) کل علم اما تصور او تصديق ؛
(2) بعض العلم اما بديهي او نظري؛
(3) بعض التصور او التصديق اما بديهي او نظري .
ضرب پنجم :( موجبه کليه و سالبه جزئيه = سالبه جزئيه )
(1) کل قضيه اما معدوله او محصله ؛
(2) بعض القضيه ليس اما لزومه او اتفاقيه ؛
(3) بعض المعدوله او المحصله ليس بلزوميه و لا اتفاقيه .
ضرب ششم :( موجبه جزئيه و سالبه کليه = سالبه جزئيه )
(1) بعض المنفصله اما عناديه او اتفاقيه ؛
(2) لا شيء من المنفصله بلزوميه او اتفاقيه ؛
(3) بعض ما يکون عناديه او اتفاقيه ليس بلزوميه و لا اتفاقيه .
شکل چهارم :صغري مردده المحمول
ضرب اول ( موجبتين کليتين = موجبه جزئيه )
(1) کل علم اما تصور او تصديق ؛
(2) کل بديهي علم ؛
(3) بعض التصور او التصديق بديهي .
ضرب دوم :( موجبه کليه و موجبه جزئيه = موجبه جزئيه )
(1) کل عله اما تامه او ناقصه ؛
(2) بعض الحقيقي عله ؛
(3) بعض التامه او الناقصه حقيقيه .
ضرب سوم :( سالبه کليه و موجبه کليه = سالبه کليه )
(1) لا شيء من العلم بمنطقي او اشتقاقي ؛
(2) کل حضوري علم ؛
(3) لا شيء من المنطقي او الاشتقاقي بحضوري
ضرب چهارم :( موجبه کليه و سالبه کليه = سالبه جزئيه )
(1) کل کم اما متصل او منصفل ؛
(2) لا شيء من الموجبه بکم ؛
(3) بعض المتصله او المنفصله ليست بموجبه
ضرب پنجم :( موجبه جزئيه و سالبه کليه = سالبه جزئيه )
(1) بعض الفصل اما منطقي او اشتقاقي؛
(2) لا شيء من التصديق بفصل ؛
(3) بعض المنطقي او الاشتقاقي ليس بتصديق .
اگر در اين شکل، کبري مردده الموضوع باشد، نتيجه در بعضي از ضرب ها مردده الطرفين خواهد بود:
ضرب اول :( موجبتين کليتين = موجبه جزئيه )
(1) کل علم اما تصور او تصديق ؛
(2) کل بديهي او نظري علم؛
(3) بعض التصور او التصديق بديهي او نظري .
ضرب دوم :( موجبه کليه و موجب جزئيه = موجبه جزئيه )
(1) کل عله اما تامه او ناقصه؛
(2) بعض الحقيقي او الاعدادي عله ؛
(3) بعض التامه و الناقصه حقيقيه او اعداديه .
$اقتراني مرکب از حمليه مردده المحمول با کبراي حمليه بسيط
در اينکه در انتاج قياس اقتراني حملي شرط است که حد و سط در صغري به طور کامل تکرار شود يا خير، اختلاف شديدي ميان منطق دانان وجود دارد. از نظر برخي، تکرار کامل حد وسط براي انتاج ضروري نيست؛ مثلا در قياس مساوات « الف مساوي ب است و ب مساوي ج است، پس الف مساوي مساوي ج است» متنج است؛ با آنکه حد وسط در صغري مساوي ب است و در کبري تنها ب تکرار شده است. صدرالمتألهين در تعليقات خود بر شرح حکمه الاشراق (ص 98) ضمن پذيرش اين نکته که ضرورتي به تکرار حد وسط نيست، در ضابطه اي استنتاج مواردي را که حد وسط کاملاً تکرار نمي شود ارائه داده است. از نظر او، هر گاه حد وسط کاملا تکرار نشود، در مقام نتيجه گيري به مقداري که حد وسط تکرار شده است بايد حذف شود و آن بخشي از حد وسط که در کبري تکرار نمي شود، بايد جزء نتيجه باشد، و گرنه مغالطه رخ مي دهد. بنابراين، نتايجي که در اين جا اخذ مي شود، بر رأي اين دسته از منطق دانان و بر اساس ضابطه صدرالمتألهين مبتني است:
$شکل اول
ضرب اول :
(1) کل وجود اما واجب او ممکن ؛
(2) کل واجب الوجود يمتنع عدمه ؛
(3) کل وجود اما ممکن او يمتنع عدمه .
ضرب دوم :
(1) کل علم اما تصور او تصديق؛
(2) لا شيء من التصديق بمادي ؛
(3) کل علم إما تصور او ليس بمادي .
ضرب سوم:
(1) بعض الوجود اما واجب او ممکن؛
(2) کل ممکن جائزله العدم؛
(3) بعض الوجود اما واجب او جائزله العدم.
ضرب چهارم:
(1) بعض العلم اما تصور او تصديق؛
(2) لا شيء من التصور بمادي ؛
(3) بعض العلم اما تصديق او ليس بمادي .
$شکل دوم
ضرب اول :
(1) کل علم اما تصور او تصديق ؛
(2) لا شيء من المادي بتصور؛
(3) کل علم اما تصديق او ليس بمادي .
ضرب دوم :
(1) لا شيء من الحمليه بکلي منطقي او اشتقاقي؛
(2) کل فصل کلي منطقي؛
(3) لا شيء من الحمليه بفصل او اشتقاقي .
ضرب سوم:
(1) بعض الوجود اما واجب او ممکن؛
(2) لا شيء من الانسان بواجب ؛
(3) بعض الوجود اما ممکن او ليس بانسان.
ضرب چهارم :
(1) بعض المنفصله ليس باتصاليه او ليس باتفاقيه؛
(2) کل متصله اتصاليه ؛
(3) بعض المنفصله ليس بمتصله او ليس باتفاقيه .
شکل سوم
ضرب اول:
(1) کل عدد اما زوج او فرد؛
(2) کل عدد کم ؛
(3) بعض الزوج او الفرد کم.
ضرب دوم:
(1) کل مفرد اما اسم او کلمه او اداه؛
(2) لا شيء من المفرد بعدد؛
(3) بعض الاسم او الکلمه او الاداه ليس بعدد.
ضرب سوم :
(1) بعض الموجود اما واجب او ممکن؛
(2) کل موجود فهوم معقول ؛
(3) بعض الواجب او الممکن معقول .
ضرب چهارم :
(1) بعض العلم بديهي ؛
(2) کل علم اما تصور او تصدويق ؛
(3) بعض البديهي اما تصور او تصديق .
ضرب پنجم :
(1) کل قضيه اما معدوله او محصله ؛
(2) بعض القضيه ليس بموجبه ؛
(3) بعض المعدوله او المحصله ليس بموجبه .
ضرب ششم:
(1) بعض المنفصله اما عناديه او اتفاقيه ؛
(2) لا شيء من المنفصله بحملي ؛
(3) بعض العناديه او الاتفاقيه ليس بحملي .
شکل چهارم
ضرب اول :
(1) کل علم اما تصور او تصديق؛
(2) کل ذهني علم ؛
(3) بعض التصور او التصديق ذهني .
ضرب دوم :
(1) کل عله اما تامه او ناقصه ؛
(2) بعض الموجود عله ؛
(3) بعض التامه او الناقصه موجوده .
ضرب سوم :
(1) لا شيء من العلم بمنطقي او اشتقاقي ؛
(2) کل تصور علم ؛
(3) لا شيء من المنطقي او الاشتقاقي بعلم.
ضرب چهارم :
(1) کل کم اما متصل او منفصل؛
(2) لا شيء من العلم بکم؛
(3) بعض المتصل او المنفصل ليس بعلم.
ضرب پنجم :
(1) بعض الفصل اما منطقي او اشتقاقي؛
(2) لا شيء من العله بفصل؛
(3) بعض المنطقي او الاشتقاقي ليس بعله .
$اقتراني مرکب از حمليه بسيطه در صغري و مردده المحمول در کبري
$شکل اول
ضرب اول :
(1) کل شرطي غير انفصالي متصله ؛
(2) کل متصله اما لزوميه او اتفاقيه ؛
(3) کل شرطي غير انفصالي اما لزوميه او اتفاقيه .
ضرب دوم :
(1) کل تصور علم ؛
(2) لا شيء من العلم بخارجي او ذهني ؛
(3) لا شيء من التصور بخارجي او ذهني .
ضرب سوم :
(1) بعض المفهوم علم ؛
(2) کل علم اما تصور او تصديق ؛
(3) بعض المفهوم اما تصور او تصديق .
ضرب چهارم :
(1) بعض التوسطي حرکه ؛
(2) لا شيء من الحرکه بحضوري او حصولي؛
(3) بعض التوسطي ليس بحضوري او حصولي .
$شکل دوم
ضرب اول:
(1) کل متصور حضوري ؛
(2) لا شيء من الحرکه بحضوري او کم ؛
(3) لا شيء من المتصور بحرکه او کم.
ضرب دوم :
(1) لا شيء من القول اللفظي بکلي ؛
(2) کل علم اما کل ياو جزئي ؛
(3) لا شيء من القول اللفظي بعلم او جزئي .
ضرب سوم :
(1) کل بسيط واحد؛
(2) لا شيء من العلم بواحد او بکثير ؛
(3) لا شيء من البسيط بعلم او بکثير .
ضرب چهارم :
(1) کل مجرد عاقل ذاته ؛
(2) لا شيء من الکم المنفصل بمرکب بالفعل او عاقل ذاته ؛
(3) لا شيء من المجرد بمرکب بالفعل او کم منفصل.
$شکل سوم
ضرب اول :
(1) کل عدد معقول؛
(2) کل عدد اما حقيقي او اعشاري؛
(3) بعض المعقول اما حقيقي او اعشاري .
ضرب دوم :
(1) کل مفرد لفظ؛
(2) لا شيء من المفرد بکلي منطقي او طبيعي او عقلي؛
(3) بعض المفرد ليس بکلي منطقي او طبيعي او عقلي .
ضرب سوم :
(1) بعض الموجود ذو ماهيه ؛
(2) کل موجود اما واجب او ممکن؛
(3) بعض ذو الماهي اما واجب او ممکن.
ضرب چهارم :
(1) کل علم مجرد؛
(2) بعض العلم اما تصور او تصديق؛
(3) بعض المجرد اما تصور او تصديق .
ضرب پنجم :
(1) کل عله واجب بالقياس الي معلوله؛
(2) بعض العله ليس بمنطقي او اشتقاقي؛
(3) بعض الواجب بالقياس الي معلوله ليس بمنطقي او اشتقاقي .
ضرب ششم :
(1) بعض الجوهر مادي ؛
(2) لا شيء من الجوهر بواحد او کثير؛
(3) بعض المادي ليس بواحد او کثير .
شکل چهارم
ضرب اول :
(1) کل حضوري مشهود؛
(2) کل علم اما حضوري او حصولي؛
(3) بعض المشهود اما علم او حصولي .
ضرب دوم :
(1) کل تدريجي حرکه
(2) بعض التغير اما دفعي او تدريجي ؛
(3) بعض الحرکه اما تغير او دفعي .
ضرب سوم :
(1) لا شيء من التصور بمادي؛
(2) کل علم اما تصور او تصديق ؛
(3) بعض ما ليس بمادي او تصديق علم .
ضرب چهارم :
(1) کل بديهي علم ؛
(2) لا شيء من المادي اما بديهي او نظري؛
(3) بعض العلم ليس بمادي او نظري .
ضرب پنجم:
(1) بعض التصور علم ؛
(2) لا شيء من المادي بتصور او تصديق؛
(3) بعض العلم ليس بمادي او تصديق.
منابع
1. ابن سينا، حسين بن عبدالله، الاشارات و التنبيهات، شرح خواجه طوسي، قم، نشر ابلاغه، 1375ش.
2. ..........................، الشفاء في المنطق، تحقيق:سعيد زايد، ايران، قم، مکتبه آيه الله العظمي المرعشي النجفي، 1404 ق.
3. بغدادي، ابوالبرکات، المعتبر في الحکمه، نشر دانشگاه اصفهان، چاپ دوم، 1373ش.
4. حلي، حسن بن يوسف، الجوهر النضيد، تصحيح:محسن بيدار فر، قم، انتشارات بيدار، چاپ دوم، 1381ش.
5. خونجي، افضل الدين محمد، کشف الاسرار عن غوامض الافکار(پايان نامه)، تصحيح:محمدرضا پورسينا، دانشگاه تهران، 1373ش.
6. رازي، فخر الدين محمد، منطق الملخص، تحقيق:دکتر احد فرامرز قراملکي و آدينه اصغري نژاد، انتشارات دانشگاه امام صادق، 1381ش.
7. رازي، قطب الدين، شرح المطالع في المنطق، انتشارات نجفي، [بي تا].
8. ...........................، القواعد الجليه في شرح الرساله الشمسيه، تصحيح:فارس حسون تبريزيان، موسسه نشر اسلامي، 1412ق.
9. سبزواري، حاج ملاهادي، شرح المنظومه، جلد اول، تصحيح:آيه الله حسن زاده آملي، نشر ناب، 1369ش.
10. شيرازي، صدرالدين محمد، تعليقات، شرح حکمه الاشراق، قم، انتشارات بيدار، [ بي تا].
11. طباطبايي، محمدحسين، نهايه الحکمه، با تعليق:غلامرضا فياضي، انتشارات موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، 1378ش.
12. طوسي، خواجه نصيرالدين، تعديل المعيار في تنزيل الافکار (منطق و مباحث الفاظ)، دانشگاه تهران، 1370ش.
13. کاشف الغطاء، علي، نقد الآراء المنطقيه و حل مشکلاته، بيروت، موسسه نعمان، 1411ق.
14. مظفر، محمدرضا، المنطق، نجف الاشرف، چاپخانه نعمان، چاپ سوم، 1388ق.

پي نوشتها
 

1. تاريخ دريافت مقاله:1387/2/25؛ تاريخ تأييد:1387/4/2.
2. استاديار موسسه آموزشي و پژوهشي امام خنيني (ره).
3. القضيه ان حکم فيها بنسه امر الي امر ايجابا او سلبا. فذانک امر ان ان لم يکونا قضيتين عند التحليل حکم علي احمدهما بانه هو الاخر او ليس هو الاخر سميت حمليه کقولنا:زيد هو عالم. زيد ليس بعالم (کشف الاسرار عن غوامض الافکار، 81).
4. ما حکم فيها بثبوت شيء لشيء او نفيه عنه (مظفر، المنطق، 154).
5. و هي التي يحکم فيها بالتنافي بين قضيتين في الصدق و الکذب معا او في احدهما (القواعد الجليه، 224).
6. ان تعريف المتصله الموجبه يشمل الحمليه المردده المحمول (نقد الآراء المنطقيه، 24/2) و ان النقيض للمرکبه الجزئيه هو قضيه حمليه کليه مردد فيها مخمول نقيض الجزئيه و تسمي بالحمليه المردده المحمول (همان، 459).
7. و امثال هذه المسائل مع ما يقابلها تعود الي قضايا مردده المحمول (نهايه الحکمه، 26/1).
8. و اما الموجبه الجزئيه فاذا قلنا « بعض ج، ب بالامکان الخاص» نقيضه انه ليس کذلک بل« کل ج، ب بالضروره اولاشيء من ج، ب بالضروره او بعض ج، ب بالضروره او بعض ج ليس ب بالضروره. (تعديل المعيار في تنزيل الافکار، 182-181).
9. «وقد اهمل ذلک بينه بعض المحصلين من اهل هذه الزمان» کشف الاسرار عن غوامض الاف÷کار، 141.
10. «الحق في نقيضها ان يردد بين نقيضي الجزاين لکل واحد واحد» (الرساله الشمسيه، 297).
11. « بل نقيضها حمليه کليه ينسب محمولها الي کل واحد واحد من افراد من افراد الموضوع ايجابا او سلبا بجهتي نقيضي جزئي المرکبه و هو المراد بالترديد بين نقيضي الجزئين في کل واحد واحد » (مطالع الانظار، 171).
12. « القضيه الجزئيه من المرکبات لا يکفي في نقيضها ما ذکرنا من نقيضي الجزاين... بل الحق ان يردد بين نقيضي الجزاين لکل واحد من افراد الموضوع» (القواعد الجليه في شرح الرساله الشمسيه، 297).
13. التي حرف الانفصال فيها بعد الموضوع کقولک:« کل عدد اما ان يکون زوجا و اما ان يکون فردا» و معناء ان کل واحد مما يقال له عدد لا يخلو عن هذين الوصفين. و هو في قوه الحمليه کأنک قلت :العدد شيء من شأنه ان لا يخلو عن هذين الوصفين (منطق الملخص، 219و220).
14. « ان الحمليه قد تکون شبيهه بالمنفصله و بالعکس و ذلک اذا حمل علي موضوع واحد امر ان متقابلان فإن قدم الموضوع علي حرف العناد کقولنا:العدد اما زوج و اما فرد فالقضيه حمليه مشابهه للمنفصله و ان أخر عنها کقولنا:اما أن يکون العدد زوجا او فردا فهي منفصله شبيهه بالحمليه » ( شرح مطالع، 171).