سکولاريسم جزئي و سکولاريسم فراگير


 

نويسنده:**د. عبدالوهاب المسيري




 

چکيده:
 

بحث در زمينه سکولاريسم، يکي از جنجالي ترين موضوعات جهان امروز است. نويسنده در اين مقاله، سکولاريسم را به دو نوع سکولاريسم جزئي و فراگير تقسيم کرده و به بيان خصوصيات آنها و نيز تفاوت بين اين دو پرداخته است. او معتقد است، تعريف سکولاريسم به جدايي دين از حکومت که از فرهنگ لغت گرفته شده، اکنون به حاشيه رفته است و به تعبير وي، سکولاريسم جزئي است، اما آنچه در واقعيت اتفاق افتاده است، چيزي فراتر از جدايي بين دين و حکومت و در واقع مصداق سکولاريسم فراگير است. از مهم ترين ساز و کارهاي لائيک شدن (غير ديني شدن)، تبليغات، بازار و حکومت قدرتمند مرکزي است. سکولاريسمي که در واقعيت تحقق يافته است، در واقع به معناي انتقال از مقام خدايي قائل شدن براي انسان و مطيع ساختن طبيعت، به سوي مقام خدايي قائل شدن براي طبيعت و گردن نهادن انسان بر قوانين طبيعت است. سکولاريسم فراگير نگرش همه جانبه اي است که ديانت را نه تنها از حکومت بلکه از تمام جنبه هاي عمومي و خصوصي زندگي انسان جدا مي سازد و در نهايت انسان را به ماده اي مصرفي تبديل مي کند.
سکولاريسم چيست؟ گاه اين پرسش و پاسخ آن بسيار ساده به نظر مي رسد. سکولاريسم جدايي دين از حکومت است، آيا اين طور نيست؟ اگر بگوييم که پاسخ من به اين سوال منفي است نه مثبت، ممکن است خواننده متعجب شود. براي روشن شدن ديدگاه خود، ابتدا لازم است شيوه خود را در مورد تعريف اين موضوع بيان کنيم. زيرا معتقديم دو نوع تعريف وجود دارد که با يکديگر درآميخته به نوعي هرج و مرج فکري منجر شده است. از يک سو، تعاريفي زيبا که بيانگر آرزوها و توقعات هستند و از سوي ديگر، تعاريفي وجود دارد که اکنون در واقعيت اتفاق افتاده است و اغلب فاصله بين اين دو تعريف بسيار زياد است. با اين وجود، بسياري از محققين همچنان تعاريف زيبايي را که در فرهنگ لغت ها وارد شده به کار مي گيرند. حتي بعد از آنکه مشخص شد، آنچه در واقعيت اتفاق افتاده، بسيار متفاوت است.
در اواخر قرن نوزدهم، سکولاريسم به عنوان «جدايي دين از حکومت» تعريف شد و همه تصور مي کردند که اين جدايي، قطعاً به آزادي، دمکراسي و حل مشکلات جامعه منجر خواهد شد و نتيجه آن، اين است که صلح در زمين حاکم مي شود و محبت و برادري و بخشش گسترش مي يابد. اما کلمه «حکومت» که در تعريف مذکور به آن اشاره شد، داراي يک مضمون تاريخي و فرهنگي مشخص است. حکومت در درجه اول به معني مؤسسات و اقدامات سياسي و اقتصادي مستقيم است. همچنين حکومت در قرن نوزدهم يعني همان زماني که اين تعريف در آن وضع شد، موجوديتي کوچک و ضعيف بود که دستگاه امنيتي، تربيتي و تبليغاتي بزرگي نداشت (به صورتي که الان وجود دارد)، و اين امکان را نداشت که به مردم در هر زمان و مکان دسترسي داشته باشد. بسياري از بخش هاي زندگي هنوز خارج از سيطره حکومت بود. در نتيجه گروه هاي محلي مختلف آن را اداره مي کردند و نقطه شروع اين حکومت از مجموعه هاي ديني و اخلاقي گوناگون بود. به طور مثال، نظام آموزشي هنوز تابع حکومت نبود و آنچه من «بخش لذت» مي نامم (سينما، آژانس هاي گردشي، اشکال مختلف تفريح مانند تلويزيون) هنوز شکل نگرفته بود. هجوم تبليغات و سيطره آن مانند اکنون نبود. عظمت و گستردگي اقدامات اقتصادي نيز به اين حد نرسيده بود. همه اينها به اين معناست که ماهيت خاص زندگي بسيار وسيع و تا حد زيادي از جريان هاي لاينفک لائيک شدن به دور بود. ملاحظه مي کنيد که اگر بخواهيم سکولاريسم را به جدايي دين از سياست تعريف کنيم، بايد در مورد زندگي انسان به طور خاص و نيز سؤالات مهمي چون هدف از وجود تولد و مرگ سکوت کنيم. همچنين اين تعريف، توجهي به مشکل مرجعيت و مجموعه ارزش هايي که ممکن است افراد يک جامعه خواهان آن باشند، نمي کند.
اما تحولاتي که اتفاق افتاد، موجب شد، تعريف گذشته از سکولاريسم به حاشيه برود، تحولاتي چون: بزرگ شدن غير طبيعي حکومت و تبديل آن به مؤسسات «امنيتي و تربيتي» مختلفي که همچون اختاپوس مي توانند بر تمامي افراد و جنبه هاي مختلف زندگي آنها سيطره يابند. تحول ديگر، غول آسا شدن و بزرگ شدن سازمان هاي تبليغاتي است، به طوري که مي توانند به افراد در هر زمان و مکان دسترسي داشته و در تعريف فرد از خود و شکل گيري تصويري که از خودش دارد، نقش داشته باشند. همچنين اين تبليغات قادرند به خصوصي ترين جنبه هاي زندگي انسان و فرزندان او وارد شوند و به طور ناخودآگاه در نوع آرزوهاي آنها تأثير بگذارند. تحول ديگر بازار است که در واقع ديگر بازار نيست، بلکه موجوديتي اختاپوستي است که بر تبليغات و بر تمام جنبه هاي زندگي تسلط مي يابد، به رويکرد بشر جهت مي بخشد و آرزوها و توقعات آنها را تغيير مي دهد. تمام اينها منجر به اين مي شود که محدوده زندگي خصوصي انسان تنگ و کوچک شده و گاه پنهان مي شود. در اين چهارچوب چگونه مي توانيم از جدايي دين از حکومت سخن بگوييم؟ آيا بهتر نيست که از سيطره حکومت، بازار و سازمان هاي تبليغاتي، نه تنها بر دين بلکه بر تمامي بخش هاي زندگي انسان، چه عمومي و چه خصوصي، سخن بگوييم؟
آنچه اکنون در واقعيت اتفاق افتاد، چيزي فراتر و فراگير تر از جدايي بين دين و حکومت است. ساز و کارهاي لائيک شدن (غيرديني شدن) فقط نظام هاي حکومتي نيستند. (بلکه ساز و کارهاي متعدد ديگري نيز وجود دارد که آنان لائيسم را تعريف کرده اند، آنها را مد نظر قرار نداده اند) از مهم ترين اين ساز و کارها، تبليغات، بازار و حکومت قدرتمند مرکزي است. با تمام اين احوال، تعريف قديمي همچنان پابرجاست. به همين سبب، زماني که «لائيک» (غيرمذهبي) را به کار مي بريم، اين کلمه اشاره اي به واقعيت ندارد، بلکه بيانگر تعريفي است که با واقعيت بيگانه است. زماني که سخن از سکولاريسم به ميان مي آيد، بر پايه همين تعريف زيباي قديمي است نه بر پايه دستاوردهاي واقعيتي که تحقق يافته است.
من معتقدم که براي بررسي آنچه در واقعيت اتفاق افتاده است، چاره اي وجود ندارد جز اينکه سکولاريسم را با ديگر تعريف کنيم، البته نه به صورت تحت اللفظي که در فرهنگ ما آمده است. زيرا تعريف جديد، قسمت اعظم بخش هايي از واقعيت را که سکولار شده است در بر مي گيرد. و قصد دارم از رهگذر آنچه که به آن «تعريف از طريق بررسي مجموعه اي از اصطلاحات نزديک به هم و داراي زمينه دلالتي مشترک يا به هم پيوسته» مي گوييم، نه يک نمونه تحليلي و بررسي شده ارائه دهم. بنابراين بيشتر اصطلاحاتي را که در وصف يا نقد جوامع سکولاريسم جديد به کار مي رود، مانند کالاگرايي، روش مند کردن، غربي کردن و دور ساختن انسان از مبدأ، جمع آوري کردم و پس از آن، نمونه پنهان در پس هر يک از آنها را جدا ساختم. متوجه شدم که بيشتر اين اصطلاحات به انساني آرماني اشاره دارد که داراي خصوصيات تکامل، ترکيب، کلي بودن و آزادي است. انساني که داراي قدرت اختيار و تعدي است. در اين حالت، انسان، مستقل از طبيعت و ماده و متمايز از آن است. او از قوانين طبيعت عبور مي کند چرا که در محدوده اي حرکت مي کند که قوانين خاص انساني(اجتماعي و فرهنگي) بر آن حاکم است و در واقع اين وضعيت، انسانيت انسان و ماهيت او را شکل مي دهد. همچنين اين اصطلاحات به وجود يک سير انتقالي از وضعيت انساني، ماهيتي و مجازي که فراتر از ماده است، به وضعيتي واقعي که در جوامع سکولار جديد تحقق يافته است، اشاره مي کند؛ جوامعي که در آنها انسانيت در ماديت ذوب شده است. از تمام اينها نمونه اي را برداشت کردم که مي توان نشانه هاي آن را در ساختارهاي بسيار ساده استخراج کرد: سکولاريسمي که در واقعيت تحقق يافته است به اين معنا است که سيري انتقالي از انساني بودن به سوي طبيعي و مادي شدن وجود دارد. به عبارت ديگر، اين انتقال از تمرکز در انسان به تمرکز در طبيعت، و يا از مقام خدايي قايل شدن براي انسان و مطيع ساختن طبيعت، به سوي مقام خدايي قايل شدن براي طبيعت و گردن نهادن انسان بر طبيعت و قوانين آن در جريان است. به اين معنا که سکولاريسم در واقع سقوط در فلسفه مادي است.
بر اين مبنا، از يک سو بين آنچه که آن را «سکولاريسم جزئي» مي نامم و مي توان آن را «سکولاريسم اخلاقي» يا «سکولاريسم انساني» نيز دانست، که همان «جدايي دين از حکومت» است، و از سوي ديگر آنچه که آن را «سکولاريسم فراگير» مي نامم، تفاوت قايل شدم. سکولاريسم فراگير در واقع نگرشي همه جانبه نسبت به هستي در تمام سطوح و جنبه هاي آن دارد، که در وهله اول نه تنها دين را از حکومت و تمام جنبه هاي عمومي زندگي جدا مي سازد، بلکه تمام ارزش هاي انساني و اخلاقي و ديني را از تمام جنبه هاي عمومي زندگي، و در نهايت دين و ارزشها را از تمام جنبه هاي خصوصي زندگي جدا مي سازد. تا اينکه قداست و ديانت از تمام جهان جدا مي شود، به طوري که جهان (انسان و طبيعت) به ماده اي مصرفي تبديل مي شود. اين نگرشي فراگير است زيرا تمام جنبه هاي عام و خاص زندگي را شامل مي شود. به طوري که تمام ظواهر انساني و طبيعي مساوي و تمام امور، مادي خواهند شد. از ديدگاه سکولاريسم فراگير (که در واقع همان فلسفه مادي است)، جهان مطيع قوانين مادي پنهان در آن است که تفاوتي بين انسان و ديگر موجودات قايل نيست. تمام اينها به معناي تفکيک قداست از طبيعت و انسان، و تبديل اين دو به ماده اي مصرفي است که افراد قوي از آن به نفع خود بهره مي گيرند. طبيعت سکولاريسم فراگير به هيچ يک از معيارها، مطلق گرايي ها و يا کليات ايمان ندارد، بلکه تنها به نسبيت مطلق اعتقاد دارد. حتي من معتقدم که بين سکولاريسم فراگير و نگرش خصومت گرايانه دارويني ترادف وجود دارد. به همين خاطر آن را سکولاريسم مادي سکولاريسم جداي از ارزش ها و يا «سکولاريسم دارويني» مي نامم. زيرا سکولاريسم دارويني، قدرتي است که در نبود معيارهايي که فراتر از ذات انسان است، از انسان ابزاري را به وجود مي آورد که تنها به حل اختلاف مي پردازد. بنابراين تنها افراد قوي باقي مي مانند. شايد مجموعه خصومت گرايانه دارويني، نزديک ترين مجموعه به نمونه سکولاريسم فراگير باشد.
سکولاريسم يک پديده اجتماعي يا سياسي معين با نشانه هاي آشکار نيست که از طريق سازوکارهاي روشني (چون اشاعه فساد) به وجود آمده باشد و بتوان آن را به سادگي و با دقت مشخص ساخت. همچنين سکولاريسم - آن گونه که برخي تصور مي کنند- يک ايدئولوژي يا مجموعه اي از افکار نيست که يکي از متفکران سکولار غربي آن را ساخته باشد، و نمي توان گفت که سکولاريسم، افکاري است که به خاطر طبيعت مسيحيت در اروپا به وجود آمده، به عنوان عقيده اي که دين را از حکومت جدا مي داند و امور مرتبط با تدبير حکومت را از امور مرتبط با ديانت جدا مي سازد. در نتيجه محقق بايد براي تحقيق در مورد ميانگين لاييک شدن در يک جامعه، جريانات آشکار سکولار شدن و ساز و کارهاي مستقيم و نشان هاي بارز آن را بررسي کند؛ اگر اين نشانه ها را يافت، آن جامعه را به عنوان جامعه سکولار ثبت کند و اگر نيافت، به سادگي مي گويد که اين جامعه ايماني است! بر مبناي اين تصور نادرست و غير واقعي، هر کس دوست دارد در مقابل سکولاريسم بايستد، وظيفه دارد در مورد افکار سکولاريسم و اقدامات سکولاريسم (آشکار) و نيز شبکه هايي که از طريق آنها سکولاريسم منتقل مي شود تحقيق کند؛ و هر کس خواستار اصلاح باشد، وظيفه دارد از طريق صادر کردن قوانين سياسي مشخص و رقابتي قاطع در برابر تصاوير و افکاري که از خارج وارد مي شود، بنيان اين افکار و اقدامات را از ريشه برکند.
هر که پديده سکولاريسم را به عنوان مجموعه اي از افکار معين و اقدامات آشکار بررسي کند، بسياري از جوانب آن را ناديده گرفته است و در نهايت در تحليل خود شکست خواهد خورد. اصطلاح سکولاريسم به صورتي که متداول است، به جنبه هاي آشکار و بارزي که ذکر کرديم اشاره ندارد، زيرا اين دلالت نمي تواند مدلول خود را در بر گيرد. سکولاريسم نتيجه اقدامات به هم پيوسته بسياري است. برخي از اين اقدامات آشکار و واضح و برخي ديگر ساختارگرايانه و پنهان هستند و تمام جنبه هاي زندگي اعم از عمومي و خصوصي، ظاهري و باطني را دربر مي گيرند. گاه اين اقدامات از طريق حکومت قدرتمند مرکزي و توسط مؤسسات رسمي آن انجام مي شود و گاه از طريق بخش لذت و توسط مؤسسات خصوصي آن، و يا از طريق ده ها مؤسسه ديگر (که يکي از آنها مؤسسه ديني است) و گاه از طريق مهم ترين دستاوردهاي تمدن يا بي ارزش ترين آنها انجام مي شود.
بنابراين من در وصف آنچه که تصور مي کنم از مهم ترين شکل هاي سکولار شدن و بارزترين و شايع ترين آنهاست، به «سکولارشدن ساختار گرايانه پنهان» ياد مي کنم. اين جريان بدون آنکه احساس کنيم، از طريق دستاوردهاي فرهنگي روزانه و تفکراتي که شايع شده و نيز از طريق تحولات اجتماعي به درون وجدان ما رخنه کرد. تحولاتي که در ظاهر به نظر مي رسد هيچ ضرري در پي نداشته و هيچ گونه ارتباطي با سکولاريسم يا (ايمان) ندارند. براي مثال مي توان کالايي را در نظر گرفت که بزرگ و کوچک آن را مي پوشند در حالي که روي آن نوشته است: «کوکاکولا بنوش». اين کالا همان تي شرت T-shirt است که ساده ترين و معمول ترين کالاست. لباسي که در گذشته براي پوشش انسان و محافظت او در مقابل سرما و گرما به کار مي رفت و بيانگر هويت او بود، حال به شکل تي شرت به کار مي رود. به طوري که انسان تبديل به مساحتي شده که ويژگي خاصي خارج از محدوده حواس و طبيعت (ماده) ندارد. سپس از اين مساحت (به طور مثال) براي خدمت به شرکت کوکاکولا استفاده مي شود. در جريان استفاده از انسان، او هويت و تشخيص را از دست مي دهد، و تبديل به يک توليد کننده، فروشنده و مصرف کننده کوکاکولا مي شود(با توجه به اينکه کوکاکولا حلال است نه حرام). به عبارت ديگر، زماني که انسان تبديل به ماده اي مصرفي مي شود، تي شرت يکي از ساز وکارهاي پنهان سکولار است و با اين وجود نمي توان گفت که همه اين موضوع را درک مي کنند.
حال نظر شما در مورد اين ستاره سينمايي ناشناخته (يا مشهور) چيست که از خاطرات دوران کودکي، فلسفه زندگي خود، تعداد دفعاتي که ازدواج کرده است و نيز از تجارب گوناگوني که با همسرانش داشته سخن مي گويد. سپس روزنامه ها اين اخبار را نقل مي کنند، گويي که حکمتي متعالي است! اخيراً يکي از آنها چيزي به نام «اغواگري مترقي» سخن گفته است، و اين نشان دهنده عمق فکري اوست به طوري که شما قادر به درک عمق آن نيستيد! آيا اين موضوع که ستاره سينما باارزش تلقي شود، شيوه زندگي او الگويي براي تقليد همگان گردد و سخنانش نيز به مرجع نهايي تبديل شود، در واقع لاييک شدن وجدان و رؤياها نيست؟ اين که بگوييم سخنان اين ستاره سينمايي منافي اخلاق و عرف است وصف دقيق تري است، ولي نمي تواند بيانگر نقشي باشد که اين ستاره و افکار او به طور ناخودآگاه در تغيير نگرش انسان نسبت به خود و تصور او نسبت به ذاتش و هستي ايفا مي کند. حال ممکن است اين تأثير تنها از جانب ستاره باشد و يا اينکه هم از جانب او باشد و هم در بيننده، از پيش زمينه اي براي اين تغيير وجود داشته باشد.
برخي از دستاوردهاي تمدن که به نظر مي رسد کاملاً بي ضرر هستند و تنها براي سرگرمي به کار مي روند، در وجدان و تغيير نگرش ما نسبت به خود و جهان تاثير مي گذارند. در نتيجه کساني که تي شرت مي پوشند، فيلم هاي آمريکايي (فاسد يا غير فاسد) را تماشا مي کنند، اخبار و فضاحت هاي ستارگان سينمايي را مي شنوند، حجم عظيمي از تبيلغات را مشاهده مي کنند که آنها را به مصرف بيشتر تشويق مي کند، با ماشين هاي خود از محل کارشان به محل فروش غذاي آماده و پاساژهاي بزرگ خريد مي شتابند، در واقع رفتار آنها به نوعي داراي گرايش سکولاريسم فراگير است. آنها به طور ناخودآگاه مجموعه اي از رؤياها، توهمات و علايق را که اساس آنها بدون هيچ اعلام صريح و آشکاري سکولاريسم فراگير است، مي پذيرند و چه بسا برخي از آنها همچنان نماز را به وقت خود به پا مي دارند و زکات مي پردازند.
با توجه به اينکه برخي، انواع اين سکولاريسم ساختار گرايانه پنهان را درک نمي کنند، بنابراين نمي توانند آن را تحليل کنند و در تشخيص سطوح سکولاريسم حقيقي شکست مي خورند. بر اين اساس، گاه کشوري را مثلاً اسلامي رده بندي مي کنند چون قانون اين کشور قانون اسلامي است، با اينکه نشانه هاي سکولار شدن در اين کشور، بالاتر از کشوري است که ضرورتاً اسلامي هم نيست، اما اکثريت ساکنان اين کشور غير اسلامي، همچنان از سازوکارهاي سکولار شدن بنيادي پنهان که به آن اشاره کرديم، فاصله دارد.
(متفکر و انديشمند مسلمان مصري و صاحب ده ها اثر علمي، سياسي و پژوهشي.)**
منبع:سياحت غرب- ش 78