اوباماي عروسک: کم قدرت ترين مرد جهان


 

نويسنده:** پل کيگ رابرتز




 

چکيده:
 

در ارتباط با قدرت لابي هاي اسرائيلي در واشنگتن، سال هاست که مطالب زيادي گفته و نوشته شده است. وسعت و نفوذ اين لابي ها همواره مح مجادله کارشناسان امور سياسي بوده است. نويسنده اين مقاله با اشاره به موارد مختلف در سياست هاي داخلي و خارجي آمريکا، حوزه نفوذ اين لابي ها را تا آنجا مي داند که حتي اوباما را، شايد علي رغم خواست خود، به رئيس جمهوري بدون کمترين قدرت تصميم گيري تبديل کرده است.
نويسنده بر اين نظر است که اوباما تا قبل از رسيدن به رياست جمهوري، از قدرت اين لابي ها بي خبر بوده و به همين دليل چنان وعده هاي خوش آب و رنگي را به مردم آمريکا و جهان داده است. اما با گذشت قريب يک سال و مشاهده ناتواني خود در پايان دادن به جنگ در افغانستان يا عمل کردن به وعده هاي اصلاحي خود در داخل آمريکا، از وسعت قدرت اين لابي ها مطلع شده و حال مي کوشد در تعامل با آنها، جايي فراخور خود در سيستم حکومتي آمريکا کسب کند.
مدت زيادي طول نکشيد تا لابي اسرائيل اوباما را در ارتباط با ممنوعيتي که عليه شهرک سازي غير قانوني بيشتر اسرائيل در اراضي اشغالي فلسطيني وضع کرده بود، وادار به اطاعت از خود کند. اوباما دريافته است که در رويارويي با لابي اسرائيل، يک رئيس جمهور آمريکايي بي قدرت است و ايالات متحده به هيچ وجه اجازه ندارد يک سياست خاورميانه اي جدا از اسرائيل را دنبال کند. اوباما دريافته است که او نمي تواند هيچ چيزي را تغيير دهد، با فرض اينکه قصد چنين کاري را داشته است.
لابي نظامي- امنيتي جنگ و ايجاد يک حکومت پليسي در داخل کشور را در برنامه کاري خود دارد و از دست يک رئيس جمهور آمريکايي خشک و خالي، هيچ کاري در ارتباط با اين مسائل برنمي آيد.

اوباما ذاتاً عنصري خارج از موضوع است
 

پرزيدنت اوباما مي تواند قول دهد که قصد دارد سربازان آمريکايي را به خانه بازگرداند و لابي نظامي مي گويد: «نه، تو بايد آنها را به افغانستان اعزام کني و در عين حال يک جنگ در پاکستان به راه بيندازي و مانور کشاندن ايران به موضعي که بهانه لازم براي راه اندازي يک جنگ در آنجا را نيز فراهم مي آورد آغاز کني. جنگ ها براي ما خيلي سودآورتر از آن هستند که اجازه متوقف کردن آنها را به تو بدهيم.» و رئيس جمهور، خشک و خالي بايد بگويد: «بله قربان!»
اوباما مي تواند قول مراقبت هاي درماني را به پنجاه ميليون آمريکايي بيمه نشده بدهد، ولي او نمي تواند روي حکم وتوي لابي جنگ و لابي بيمه حرفي بزند. لابي جنگ مي گويد که سودهاي حاصل از جنگ مهم تر از مراقبت هاي بهداشتي هستند و از طرف ديگر اين کشور نمي تواند هم هزينه هاي «جنگ با ترور» را تحمل کند و هم هزينه هاي «بهداشت و درمان اجتماعي شده» را.
لابي بيمه مي گويد، مراقبت هاي درماني بايد توسط بيمه هاي درماني خصوصي ارائه شوند وگرنه ما نمي توانيم هزينه آن را متحمل شويم.
لابي هاي جنگ و بيمه کارزار پر سرو صداي مشارکت با کيف پول هاي خود را به راه افتادند و به سرعت کنگره و کاخ سفيد را متقاعد کردند که هدف واقعي قانون مراقبت هاي درماني، صرفه جويي در پول از طريق کاهش مزاياي مراقبت هاي درماني و در نتيجه «تحت کنترل درآوردن حق و حقوق است».
حق و حقوق کلمه اي دست راستي است که براي بي آبرو کردن معدود کارهايي که دولت در گذشته اي دور براي شهروندان انجام داده به کار مي رود. مثلاً با زدن انگ «حق و حقوق» به «امنيت اجتماعي» و «مراقبت هاي درماني» آنها را کوچک مي شمارند. جناح راست در اين دو زمينه، گويي به شکلي بي پايان به همين ترتيب پيش مي رود، انگار که آنها بخشندگان رفاه اجتماعي به مردم تنبلي که از مراقبت از خود امتناع مي کنند بوده اند، چرا که در عالم واقع از شهروندان در ازاي مزاياي ناچيز همراه با يک ماليات پانزده درصدي روي دستمزدهايشان، هزينه اي گزاف گرفته شده است.
در واقع اکنون دهه هاست که دولت فدرال، هزينه جنگ ها و بودجه هاي نظامي اش را با درآمدهاي مازادي که از طريق ماليات «امنيت اجتماعي» که روي دستمزد مردم بسته است، تأمين کرده است.
آن طور که جناح راست ادعا مي کند، اينکه ما نمي توانيم در کل بودجه تنها چيزي را که به طور مداوم يک مازاد درآمد را تأمين کرده تحمل کنيم، نشانگر اين است که دستور جلسه واقعي، کشيدن شيره شهروندان تا قطره آخر است.
به حق و حقوق واقعي هيچ گاه اشاره نشده است. بودجه «دفاعي» يک حق براي مجموعه نظامي- امنيتي است که پرزيدنت آيزنهاور پنجاه سال قبل درباره آن به ما هشدار داده است. انسان بايد ديوانه باشد که باور کند ايالات متحده، «اين تنها ابرقدرت جهان» که از شرق و غرب، دو اقيانوس و از شمال و جنوب دولت هاي دست نشانده از آن محافظت مي کنند، به يک بودجه «دفاعي» نياز دارد که از مجموع هزينه هاي نظامي تمام کشورهاي ديگر جهان روي هم بيشتر است.
بودجه نظامي چيزي نيست که يک حق و حقوق براي مجموعه نظامي-امنيتي. براي پنهان کردن اين واقعيت، به اين حق و حقوق لباس محافظت در برابر «دشمنان» پوشانده شده و از طريق پنتاگون عبور کرده است.
من مي گويم که اين واسطه را حذف کنيد و به سادگي درصدي از بودجه فدرال را به مجموعه نظامي -امنيتي تخصيص دهيد. به اين طريق ديگر لازم نيست براي حمله به ساير کشورها و راه انداختن جنگ به منظور رسيدن مجموعه نظامي-امنيتي به حق و حقوق خود، به دنبال دليل بگرديم. پرداخت مستقيم پول به آنها بسيار ارزان تر تمام خواهد شد و باعث نجات جان تعداد زيادي از مردم و جلوگيري از وارد آمدن غم و اندوه به آنها چه در داخل و چه خارج از کشور خواهد گرديد.
تهاجم ايالات متحده به عراق هيچ ربطي به منافع ملي آمريکا نداشت. به سود اسلحه سازان و رفع موانع موجود بر سر راه اسرائيل جهت توسعه ارضي خود بود. هزينه اين جنگ جداي از سه تريليون دلار، بالغ بر چهار هزار کشته آمريکايي، افزون بر سي هزار آمريکايي مجروح و روي مين رفته، ده ها هزار گسست رابطه زناشويي بين آمريکاييان و از دست رفتن مشاغل، يک ميليون کشته عراقي، چهار ميليون عراقي آورده شده و بر جاي ماندن کشوري ويران شده بود.
تمام اين اقدامات به خاطر سود مجموعه نظامي-امنيتي و به وجود آوردن يک احساس «امنيت» در اسرائيل مبتلا به پارانويا و مسلح به دويست سلاح اتمي انجام گرديد.
پيشنهاد من باعث خواهد شد که مجموعه نظامي-امنيتي حتي ثروتمندتر از قبل شود و شرکت ها نيز بدون آنکه مجبور به توليد تسليحات باشند، پول به جيب بزنند. در عوض تمام اين پول ها مي تواند صرف پاداش هاي چند ميليون دلاري شده و بين طرف هاي ذي نفع تقسيم شود. به اين ترتيب هيچ کس در داخل و چه در خارج از کشور لازم نيست کشته شود و ماليات دهندگان نيز احساس بهتري خواهند داشت.
جنگ در افغانستان در خدمت هيچ يک از منافع ملي آمريکا نيست. همان گونه که سفير سابق انگلستان کريگ مورفي فاش کرد، هدف از اين جنگ، دفاع از منافع «يونوکال» در احداث خط لوله اي است که از افغانستان عبور مي کند. هزينه اين جنگ چندين برابر سرمايه گذاري يونوکال در احداث اين خط لوله است. راه حل آشکاري که وجود دارد، خريد يونوکال و دادن اين خط لوله به افغان ها به عنوان بخشي از غرامت زيان هايي که ما براي اين کشور به ارمغان برديم و بازگرداندن نيروهايمان به خانه است.
دليل اينکه راه حل هاي معقولانه من خريداري ندارد اين است که لابي ها فکر مي کنند اگر آنها کارهايشان را علني انجام دهند، حق و حقوق آنها به قوت خود باقي نخواند ماند. آنها مي انديشند که اگر مردم آمريکا بدانند که اين جنگ ها براي غني تر کردن صنايع تسليحاتي و نفتي برپا مي شود، مردم جلوي اين جنگ ها را مي گيرند.
در عالم واقع، در ارتباط با کارهاي دولت، هيچ چيز به مردم آمريکا گفته نمي شود. نظرسنجي هاي انجام شده از مردم نشان مي دهد که نيم يا بيشتر از نيمي از مردم آمريکا از جنگ در عراق يا افغانستان و تصميم پرزيدنت اوباما مبني بر گسترش جنگ در افغانستان پشتيباني نمي کنند. با اين حال اين جنگ ها ادامه مي يابد. طبق گفته ژنرال استنلي مک کريستال، براي به بن بست کشاندن اين جنگ به چهل هزار نيروي اضافي نياز است. به بن بست کشاندن به اين معناست که بايد کاري کرد که اين جنگ براي ابد ادامه يابد که وضعيتي ايدئال براي لابي تسليحاتي محسوب مي شود.
مردم خواهان مراقبت هاي درماني هستند، اما دولت گوشش به حرف آنها بدهکار نيست. مردم شغل مي خواهند، اما وال استريت خواهان سهام گران قيمت تر است و مؤسسات آمريکايي را وادار مي کند مشاغل را به کشورهايي انتقال دهند که در آنها نيروي کار ارزان است.
مردم آمريکا هيچ تأثيري بر هيچ چيزي ندارند. آنها نمي توانند بر چيزي تأثير بگذارند. آنها مثل اوباما خارج از موضوع شده اند. و تا زماني که گروه هاي ذي نفع سازمان يافته بتوانند دولت آمريکا را بخرند، خارج از موضوع نيز باقي خواهند ماند.
ناتواني دمکراسي آمريکايي در توليد هر نتيجه اي که رأي دهندگان خواهان آن هستند، واقعيتي مسلم و واضح است. عدم پاسخگويي مطلق دولت در قبال مردم، مشارکت محافظه کاري در دمکراسي آمريکايي است. چند سال پيش از طريق ايجاد مانع بر سر راه گروه هاي ذي نفع سازمان يافته اي که با سرازير کردن مبالغ کلان پول در کارزارهاي سياسي و در نتيجه متعهد کردن مقام هاي منتخب به کساني که پول آنها باعث انتخاب آنها شده بود، تلاشي براي بازگرداندن دولت به دست هاي مردم انجام گرفت. اما محافظه کاران گفتند که ايجاد هر گونه مانعي، تخلف از تضمين آزادي بيان بر اساس نص قانون اساسي است.
همين «محافظان آزادي بيان»، در قبال تصويب قانون «بيان نفرت» از سوي لابي اسرائيل که انتقاد از رفتار همراه با نسل کشي اسرائيل در قبال فلسطيني ها و تداوم سرقت زمين هاي آنها را جرم مي شمارد، هيچ اعتراضي نکردند.
در ظرف کمتر از يک سال، پرزيدنت اوباما به تمامي حاميان خود خيانت کرده و تمام وعده هايش را زير پا گذاشته است. او به طور کامل اسير دست يک اليگارشي از گروه هاي ذي نفع حاکم است. مگر اينکه حادثه اي هماهنگ شده به سبک يازده سپتامبر به کمک اوباما بيايد، وگرنه ترديدي نيست که او رئيس جمهوري يک دوره اي خواهد بود. در واقع بدون رخ دادن «يک حادثه تروريستي»، اقتصاد در حال فروپاشي او را محکوم به فنا خواهد کرد.
جمهوري خواهان در حال تيمار و آماده کردن سارا پيلين هستند. نخستين رئيس جمهور مونث ما به دنبال نخستين رئيس جمهور سياه پوست ما، حاکم کردن يک حکومت پليسي آمريکايي را از طريق دستگير کردن منتقدان و معترضان سياست هاي داخلي و خارجي غير اخلاقي واشنگتن تکميل خواهد کرد و نابودي نام نيک آمريکا در خارج از کشور را نيز کامل خواهد کرد.
پوتين روسي از همين حالا دست به کار شده و ايالات متحده را با آلمان نازي مقايسه کرده است و نخست وزير چين به تلويح از آمريکا به عنوان يک مقروض بي مسئوليت و بي شرم ياد کرده است.
بقيه جهان به شکلي فزاينده شاهد هستند که ايالات متحده به يگانه منبع تمامي مشکلات جهان تبديل شده است. آلمان رياست نيروهاي مسلح خود و وزير دفاع خود را از دست داده است چون آمريکا با زور يا دغلکاري دولت آلمان را متقاعد کرد يا تحت فشار قرار داد تا قانون اساسي خود را زير پا بگذارد و براي جنگ در خدمت منافع يونوکال در افغانستان، به اين کشور نيرو اعزام کند. آلمان ها وانمود کرده اند که نيروهاي آنها واقعا نمي جنگند، بلکه در يک «عمليات حفظ صلح» دخيل هستند. اين ترفند تا زماني که از آلمان ها خواسته شد يک حمله هوايي انجام دهند که در جريان آن يکصد زن و کودک که در يک ايستگاه عرضه سوخت صف کشيده بودند به قتل رسيدند، کمابيش کارايي داشت.
انگليس در حال انجام تحقيقات از مجرم درجه اول خود، نخست وزير سابق توني بلر و فريب کابينه خود به منظور دادن رشوه به بوش و فراهم کردن نوعي پوشش براي تهاجم غيرقانوني بوش به عراق است. تحقيق گران انگليسي توانايي وارد کردن اتهامات جنايي را از خود سلب کرده اند اما راه افتادن اين جنگ کلاً بر اساس فريب و دروغ هايي هماهنگ شده بود که يک جلسه استماع براي آن تشکيل مي شود. اين اتفاق در سراسر جهان انعکاس داشت و جهان به خاطر خواهد داشت که هيچ تحقيقاتي در ايالات متحده در اين باره انجام نگرفته است، يعني کشوري که منشأ اين «جنگ اشتباه» بوده است.
در همين احوال بانک هاي سرمايه گذاري آمريکايي که ثبات مالي بسياري از دولت ها، از جمله خود ايالات متحده را متزلزل کرده اند، همچنان به کنترل خود بر سياست هاي اقتصادي و مالي ادامه مي دهند، همان کاري که از زمان دولت کلينتون انجام داده اند. جهان رنج عظيمي از دست گانگسترهاي وال استريت متحمل شده است و حالا با نگاهي انتقادي به آمريکا مي نگرد.
ايالات متحده ديگر از احترامي که در دوران پرزيدنت رونالد ريگان يا پرزيدنت هربرت واکر بوش بهره مند بود، برخوردار نيست. نظرسنجي هايي که در سطح جهان به عمل آمده نشان مي دهند که آمريکا و استاد عروسک گردان آن، بزرگ ترين تهديداتي که بر سر را ه صلح قرار دارند، قلمداد مي شوند. واشنگتن و اسرائيل در فهرست خطرناک ترين کشورها، رتبه اي پايين تر از رژيم ديوانه کره شمالي کسب کرده اند.
جهان اندک اندک در حال ديدن آمريکا به عنوان کشوري است که بايد کنار برود. وقتي دلار توسط واشنگتن آنقدر متورم شود که ديگر قادر به پرداخت مخارج خود نباشد، يا مورد طمع و انگيزه بخش جهان خواهد شد و خواهد کوشيد به منظور نجات سرمايه گذاري هاي خود ما را نجات دهد، يا خواهند گفت خدا را شکر، خوب از شرش خلاص شديم!
(Paul Craig Roberts، پژوهشگر و تحليلگر مسائل سياسي.)**
منبع: سياحت غرب- ش 78