طرح مسأله و ضروت بحث

بسیاری از مشکلات و انحرافات انسان به دلیل عدم رعایت تقوا و اهتمام نداشتن به ارزشهای اسلامی در زندگی فردی و اجتماعی می باشد و به ویژه این بی‌توجهی در بین فرهیختگان، نخبگان، دانشگاهیان، مجامع علمی و فرهنگی و مسوولین به مراتب خطرات و آسیب های زیان‌بارتری برای افراد و جامعه در پی دارد.

لذا رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدارهای مختلف دانشگاهیان و مسوولین فرهنگی، بخشی از مواعظ راهگشای خویش را به این موضوع اختصاص می دهند تا چراغ راه پویندگان علم و دانش، مسوولین فرهنگی و اجرایی و آحاد مردم باشد. در این نوشتار، گزیده ای از رهنمودهای معظم له درباره ارزش هاى اسلامى که در طول سالهاى 83ـ68  بیان فرمودند ارایه می گردد.
 

معناى تقوا

تقوا یعنى چه؟ معناى تقوا این نیست که انسان، خیلى عبادت بکند؛ ممکن است خیلى عبادت کردن، بر تقوا مترتب بشود، اما تقوا آن نیست. معناى تقوا این است که انسان در هر کار، از تصمیم و عمل خود مراقبت کند؛ فکر کند که چه مى خواهد عمل کند و پا را مى خواهد کجا بگذارد ـ با مطالعه، با توجه.

یک وقت انسان، مستانه و بى هشانه بدون توجه به این که دارد چه کار مى کند، حرکت و اقدام مى کند، یا تصمیم مى گیرد، یا انجام مى دهد، یا ترک مى کند؛ یک وقت همه این کارها را با توجه به این که دارد چه کار مى کند، انجام مى دهد؛ این دومى تقواست.

یک وقت شما دارید در جاده اسفالته راه مى روید، این یک جور راه رفتن است؛ یک وقت دارید در راهى قدم برمى دارید که زیر پایتان ـ این طرف، آن طرف ـ در همه جا بوته هاى خار است. وقتى در میان خارستانى عبور مى کنید، جورى قدم برمى دارید که خار به لباس شما نگیرد و ساق پاى شما را آزرده نکند؛ این تقواست؛ یعنى با دقت، قدم برداشتن.

آدم بى تقوا آن آدمى است که اگر به او بگویند بیا درباره مسئله وجود، مسئله آفرینش و هدف هستى فکر کن، مى گوید: ولش کن بابا! این بى تقوایى است.

آدم با تقوا آن کسى است که وقتى درباره مسئله هدف هستى، مسئله خدا و قیامت، بحث و سؤال مطرح مى شود، به فکر فرو مى رود واندیشه، تا راه درست را پیدا کند؛ در این باب اندیشیدن تقواست. امیرالمؤمنین علیه السلام، تقوا را به آن اسب راهوارى تشبیه مى کنند که سوار، زمام آن را در دست دارد و از آن استفاده مى کند؛ هر جا مى خواهد، مى تازد و هر جا مى خواهد، آن را نگه مى دارد.

در مقابل تقوا، غفلت و گمراهى است. در تعبیر امیرالمؤمنین، خطا در مقابل تقوا گذاشته شده است ـ «خطایا» ـ خطا رفتن اندیشه، خطا رفتن زبان، دست، پا، دل و خطا رفتن تصمیم و عمل، مثل اسبى است که راهوار نیست؛ اسب سرکش و افسار گسسته اى است که یک نفر را هم رویش انداخته اند که اختیار آن را ندارد و آن اسب، خودش او را مى برد. معلوم است که چنین کسى جان سالمى به در نخواهد برد ... دقت کنید؛ در کارها، خوب فکر و خوب عمل کنید. هرگز در اندیشیدن به راه هاى درست، تنبلى نکنید. «ولش»، جزو بدترین کارهاست؛ جزو خطرناک ترین کارها این «ولش» است. همه چیز را با دقت دنبال کنید. نسل جوان باید این باشد. (1)
 

تقوا، بزرگ ترین سرمایه اى است که موفقیت دنیا و آخرت جوانان را تضمین مى کند

گاهى با خود فکر مى کنم جوان که در بهترین اوقات عمر خود به سر مى برد، اگر بخواهد سرمایه اى را به دست بیاورد که موفقیت دنیایى و آخرتى او را تضمین کند، دنبال چه چیزى باید باشد؟ سؤال مهمى است. اولاً مورد نظر، موفقیت هاى دنیایى و اخروى است ـ جسم و جان، فکر و دل ـ ثانیا این سؤال، مخصوص به یک دسته از جوان ها هم نیست.

پاسخى هم که به ذهن من مى رسد، باز مخصوص یک دسته از جوان ها نیست؛ یعنى این جور نیست که فرض کنیم این پاسخ، مخصوص جوان هاى کاملاً متدین و متعبد است. نه، حتى اگر جوانى را فرض کنیم که از لحاظ تعبد و تدین، در رتبه خیلى بالایى هم نباشد، باز این پاسخ درباره او صدق مى کند. حتى اگر فرض کنیم جوانى را که در برخى عقاید خود مشکلى هم داشته باشد، باز این پاسخ درباره او صدق مى کند.

جوابى که من به آن رسیده ام، این یک کلمه است: «تقوا»! اگر جوان، در دوره جوانى سعى کند تقوا داشته باشد ـ با همان تعریفى که در فرهنگ دینى و قرآن از تقوا شده است ـ بزرگ ترین سرمایه را هم براى درس، هم براى فعالیت هاى سازندگى، هم براى عزت دنیوى، هم براى به دست آوردن دستاورهاى مادى، هم براى معنویت، اگر اهل معنویت است ـ به دست آورده است.

حتى براى آن آفاق بسیار دور و درخشان معنویت هم که معمولاً آدم هاى متوسط، قدرى از آن آفاق، دور هستند ـ آفاق عرفانى و معنوى و همان چیزهایى که در کلمات عرفا و بزرگان و اهل عشق معنوى هم به آن ها اشاره شده است ـ تقوا سرمایه است. (2)
 

علم و تقوا، سلاح جذب جوانان به معنویات

اگر قرار باشد بخواهید ایمان و ذهن و حرکت جوان را به سمتى که شما در آن هستید، متوجه کنید، راهش علم و تقواست؛ چون هر ذهنى در مقابل علم، خاضع مى شود ـ چه بخواهد، چه نخواهد.

خصوصیت دانش این است که افراد را در مقابل خودش خاضع مى کند؛ هر چند در ظاهر هم مکابره و عناد بکند، در باطن، خضوع پیدا مى کند. تقوا هم که سلاح عجیب و عظیمى است که برندگى آن، حد و حصرى ندارد؛ راه ها را باز و فضا را نورانى مى کند، عنادها را از بین مى برد و دشمنى ها را کم مى کند. تقوا چیز خیلى عجیبى است؛ دوستان را به راه مى اندازد، اصلاً بازار آفرینش را گرم مى کند و حرکت به سمت تعالى را ـ که همه آفرینش در همه حال در این حرکتند ـ گرم و پر جاذبه و زیبا مى کند. (3)
 

توبه وظیفه همیشگى انسان است

ممکن است کسى بگوید ما که جوانیم و هنوز عمرى از ما نگذشته که مثل شماها گناه زیادى کرده باشیم و محتاج توبه باشیم. نه، این درست نیست؛ توبه وظیفه همیشگى انسان است؛ پاک ترین انسان ها هم باید توبه کنند.

توبه یعنى برگشت به خدا، برگشت از راه خطا، توجه دادن دل به پروردگار و رو را به طور کامل به خدا کردن. از امام سجاد علیه السلام چه کسى پاکتر؟ شما به صحیفه سجادیه از اول تا آخر نگاه کنید؛ ببینید چه حالى، چه سوز و گدازى و چه توبه اى در آن نهفته است؛ «هذا مقام من استحیى لنفسه منک و سخط علیها و رضى عنک». امام سجاد علیه السلام به خداى متعال عرض مى کند: پروردگارا! من بر نفس خودم که گاهى از فرمان تو سرپیچى کرده، خشمگین ام. از تو راضى ام و به خاطر سرپیچى نفس از تو شرمنده ام. این راز و نیاز و سوز و گداز امام سجاد علیه السلاماست. (4)
 

به نماز خیلى اهمیت بدهید و سعى کنید آن را از حالت کسالت آور براى خودتان خارج کنید

انسان در معرض خطاهاى گوناگونى هست. هر انسانى ـ بزرگ و کوچک و پیر و جوان ندارد ـ بالاخره سهوها و اشتباهات و خطاهایى دارد و گناهانى بر او عارض مى شود. انسان اگر بخواهد در جادّه زندگى موفّق شود، نماز مى تواند جبران کننده باشد.

در آیه شریفه قرآن مى فرماید: «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَى النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیلِ إِنَّ الْحَسَناتِ یذْهِبْنَ السَّیئاتِ»(5)؛ یعنى نماز را در دو سوى روز و پاره هایى از شب بجا آورید؛ زیرا نیکى ها مى تواند بدى ها را از بین ببرد. نماز نورانیتى دارد؛ ظلمت ها را از بین مى برد، بدى ها را از بین مى برد و اثر گناهان را از دل مى زداید. انسان بالاخره ممکن است آلودگى هایى پیدا کند و دست و بالش به خطایى بند شود. اگر به نماز پایبند باشید، این نورانیت شما باقى خواهد ماند و گناه این فرصت را پیدا نمى کند که در جان شما نفوذ کند.

من خواهش مى کنم که به مسئله نماز خیلى جدّى نگاه کنید. البته همه شما نماز خوانید؛ منتها سعى کنید نماز را از حالت کسالت آور براى خودتان خارج کنید؛ چون اگر نماز را از یک کار همین طور از حفظى و به اصطلاح حالت طوطى وارى خارجش نکنیم، یک چیز کسالت آورى مى شود؛ یعنى آدم باید بلند شود وضو بگیرد و برود یک کارى را که نمى داند چیست، انجام دهد. اما اگر معانى این کلمات را بفهمید، آن وقت خواهید دید که نماز اصلاً کسالت آور نیست؛ بلکه شوق آور است و انسان به سوى نماز مى شتابد. آن وقت «حىّ على الصّلوة» ـ بشتاب به نماز ـ واقعیت پیدا مى کند. (6)
 

با قرآن اینگونه مواجه شوید

قدم اول [ آشنایى با قرآن]، آشنایى با متن قرآن است؛ از این باید عبور کنید. قدم بعدى، عبارت از مأنوس شدن با قرآن خواندن، است. قرآن خواندن را رها نکنید. البته اگر کسى بتواند در این خلال، قرآن را حفظ بکند، چند قدم جلو مى آید و بقیه کارها براى او آسان مى شود. به هرحال، قدم بعدى عبارت از تأمل در آیات است؛ که انسان با هر آیه قرآن،مثل سخن سنجیده اى که کسى با انسان حرف مى زند، مواجه شود. وقتى که گوینده، سنجیده حرف مى زند، ما مجبور مى شویم دقت کنیم تا حرف او را بفهمیم؛ با قرآن، این جور مواجه بشویم. با شما دارد سنجیده حرف زده مى شود.

وقتى شما قرآن مى خوانید، این کلمات، همه پر مغز است. هیچ لزومى هم ندارد هر آیه اى را که ما نگاه مى کنیم، سعى کنیم اعماقى در آن پیدا کنیم و فرض کنیم که مثلاً معنایش این است؛ نه، شما اگر ترجمه آیات را بدانید ـ ترجمه آیات، حتماً لازم است؛ یعنى اگر کسى بخواهد در آیات تدبر کند، باید معناى قرآن را بداند، این یک قدم حتمى است ـ آن وقت با توجه به ترجمه، فرصت تدبر براى شما به وجود مى آید و مى توانید در قرآن تدبر کنید. (7)
 

اگر بخواهیم قرآن، بر ذهنیت جامعه حاکم گردد باید تلاوت قرآن را همگانى کنیم

توجه به تلاوت قرآن، یک فلسفه اساسى دارد؛ این جور نیست که فقط جنبه هنرى مسئله، مورد توجه قرار گرفته، یا یک سرگرمى باشد. اگر بخواهیم قرآن در فضاى ذهنى جامعه و کشورمان رواج پیدا بکند و مفاهیم قرآن، مفاهیم رایج در ذهن ها و فکرها بشود و عرف قرآن، حاکم بر ذهنیت جامعه گردد ـ که این بسیار هم مهم است ـ حتماً احتیاج داریم به این که افراد جامعه، همه بتوانند قرآن را درست تلاوت کنند و از طریق تلاوت کردن، قدرت تدبر در قرآن را پیدا کنند و با تدبر در قرآن بتوانند به قدر ظرفیتشان به اعماق مفاهیم و معارف قرآنى برسند و سیر کنند. خوش خوانان قرآن، پرچم ها و عَلَم هایى هستند که بقیه افراد را به سمت تلاوت قرآن سوق مى دهند. خوشخوانى و درستخوانى قرآن، این خصوصیت را دارد. (8)
 

باید فهم قرآن در بین مردم رایج شود

بدانید، تا وقتى که هر بخش از امت اسلامى ـ مثلاً جامعه ایرانى ـ اکثر اجزایش، یا حداقل بخش بزرگى از اجزاى این امت نتوانند با مفاهیم قرآن، رابطه مستقیم و رویاروى برقرار بکنند، پایه هاى تمدن قرآنى مستحکم نخواهد شد.

باید فهم قرآن در بین مردم رایج بشود. باید طورى شود که هرگاه جوان هاى ما، دخترها، پسرها، پدر و مادرها، کارمند، کاسب، کشاورز و کارگر قشرهاى مختلف درباره مسئله اى از مسائل اجتماعى، سیاسى، یا اقتصادى فکر مى کنند، یک معرفت قرآنى که مستند به آیات قرآن است، در ذهنشان نقش ببندد. ببینید چقدر مهم است!

هر جامعه اى که این جور شد و اکثریت، یا جمعیت عظیمى از آن جامعه به این حالت در آمدند، آن وقت مى شود امیدوار بود که بناى شامخ اسلامى در این جا عمیق و راسخ است. ما داریم به این سمت حرکت مى کنیم. (9)
 

قرآن در تمام مسائل زندگى، سخن شفاف،راهگشاو گره بازکن دارد

مثلاً انسانى که دچار تنبلى و کم کارى است، وقتى این آیه معروف قرآن به یادش بیاید که «وَ أَنْ لَیسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعى * وَ أَنَّ سَعْیهُ سَوْفَ یرى»(10)، و معنایش را بفهمد که هیچ انسانى جز نتیجه سعى خودش را نخواهد دید ـ نتیجه سعى خود را حتماً خواهد دید ـ شما ببینید چه حرکتى در او ایجاد مى کند!

چه شوقى در یک انسان بى تفاوت به وجود مى آورد و یک انسان شایق را چطور در میدان، ثابت قدم مى کند! قرآن در همه مسائل زندگى، سخن گویا، شفاف، راهنما، راهگشا و گره بازکن دارد، که اگر انسان ها با قرآن انس بگیرند و معناى قرآن را بفهمند، به تدریج این مفاهیم در ذهن ها مستقر و تبدیل به ذهنیت تثبیت شده جامعه خواهد شد. (11)
 

با نهج البلاغه و صحیفه سجادیه انس بگیرید

عزیزان با نهج البلاغه انس پیدا کنید. نهج البلاغه، خیلى بیدار کننده و هوشیار کننده و خیلى قابل تدبر است. در جلساتتان، با نهج البلاغه و کلمات امیرالمؤمنین انس پیدا کنید. اگر خداى متعال توفیق داد و یک قدم جلو رفتید، آن وقت با صحیفه سجادیه که على الظاهر فقط کتاب دعاست؛ اما آن هم مثل نهج البلاغه، کتاب درس و کتاب حکمت و کتاب عبرت و کتاب راهنماى زندگى سعادتمندانه انسان است انس بگیرید. (12)
 

دعاى حقیقى یعنى خواستن همراه با اصرار و جدیت

شما مى توانید با توجه و دعا، زمینه تقدیرات خودتان را فراهم کنید. البته این به معناى آن نیست که تلاش در ایجاد سرنوشت، نقش ندارد؛ چرا تلاش، علت است. هیچ معلولى بدون علت، امکان ندارد، منتها جور آوردن علت ها، به نوبه خود باز متکى به علت دیگرى است. دعا زمینه را فراهم و علت ها را جور مى کند. شما به خدا عرض مى کنید: «یا مسبّب الاسباب»؛ اى کسى که سبب ها و علت ها را تسبیب مى کنى، سببیت به آن ها مى دهى، آن ها را ردیف مى کنى تا این کار انجام بگیرد.

خداوند مقدمات اختیار و انتخاب را براى انسان فراهم مى کند؛ یا به قول مرحوم علامه طباطبایى (رضوان اللّه علیه)، دعا یکى از علل و اسباب است، مثل بقیه اسباب، مثل بقیه علل مادى و معنوى که شما مى شناسید. ما در همه عوارض، همه پدیده ها و همه حوادث زندگى، عللى را مشاهده مى کنیم. بعضى از این علل، مادى است، بعضى معنوى و بعضى انسانى است؛ بعضى خارج از وجود انسان و بعضى مخلوطى از این ها است.

دعا هم یکى از این علل است. درخواست از خداى متعال، یکى از این علل است. لذا به دعا به چشم جدّ نگاه کنید. حقیقتاً از خداى متعال بخواهید. دعا هم این گونه نیست که انسان، شبیه کسى که موظفش کرده اند که این را بگو، این طور بگوید؛ مثل شعر، یا سرودى که آدم دارد مى خواند! همین طور بگوید: خدایا، این را به من بده، آن را به من بده، ما را بیامرز! این، دعا نیست؛ این لقلقه زبان است. دعا یعنى خواستن. از خدا باید بخواهى. هر چه بیشتر با الحاح و با جدّ و اصرار بخواهید، احتمال استجابت، بیشتر است. جدّ، لازم است.

بعضى از افراد تعجب مى کنند؛ مى گویند: دعاهاى ما مستجاب نشد! اگر گفته شود شما چه کار کردید؟ چگونه دعا کردید؟ مى گوید: آقا در مجلس روضه، این همه گفت، و ما هم گفتیم «الهى آمین»! این که انسان نداند چه دارد مى خواهد، متوجه نباشد که چه چیزى را و از چه کسى دارد طلب مى کند، و اصلاً طلب جدّى نداشته باشد، این دعا نیست!

نکته دیگر در این باب این است که خواسته هاى زندگى زیادند؛ اما بعضى خواسته ها حقیر و بعضى خواسته ها جلیل و عظیم و ارزشمندند. خواسته هاى جلیل را پیدا کنید، خواسته هاى عظیم و با قدر و قیمت را پیدا کنید. نه این که راجع به زندگى معمولیتان چیزى نخواهید؛ چرا، گاهى در همین خواسته هاى زندگى معمولى هم نقطه اى است که خیلى تعیین کننده است؛ اما بعضى چیزها هم خیلى کوچکند. (13)
 

معناى صحیح «عافیت طلبى» در دعاها

دعا براى عافیت، مهم است. در روایات دارد که از معصوم شاید از نبى اکرم صلى الله علیه و آلهسؤال کردند: ما براى چه دعا کنیم؟ فرمودند: براى عافیت. بعضى ها عافیت را بد مى فهمند؛ خیال مى کنند همان «عافیت طلبى» است؛ که معروف است فلان کس «آدم عافیت طلب» است! عافیت طلبى، یعنى انسان از کارهاى سخت، روى گردان بشود و کنجى را بگیرد و آن جا زندگى کند.

نه، معناى «عافیت» در دعا این نیست. «عافیت» در مقابل «ابتلاء» و در مقابل «بلا» است. عافیت از اخلاق بد، عافیت از آن چیزى که در عرف، به آن «عافیت طلبى» مى گویند؛ یعنى وارد میدان ها نشدن. این خودش یک بلا و یک بدبختى است. عافیت از آن، عافیت از گناه، عافیت از تسلط دشمن، عافیت از نفوذ دشمن و عافیت از شهوات نفسانى! همه این ها «عافیت» است.

لذا در دعاهاى سجده آخر مى گوییم: «یا ولى العافیة، اسألک العافیة، عافیة الدنیا والاخرة». دعایى هم امام سجاد علیه السلام در همین صحیفه سجادیه دارند؛ «دعائه فى طلب العافیة». اصلاً عافیت از خدا مى خواهد. عافیت، خیلى خوب است.

امام حسین به آن عظمت، مظهر آزادگى و شجاعت و از خودگذشتگى، در دعاى عرفه مى فرماید: پروردگارا، اگر تو از من راضى باشى، من به هیچ چیز دیگر اهمیت نمى دهم، به هیچ مشکلى از مشکلات زندگى اهمیت نمى دهم. «فان رضیت عنّى فلا ابالى عن سواک».

بعد مى فرماید: «ولکن عافتیک اوسع لى»؛ اما اگر عافیتت را نصیب من بکنى، و سختى ها و بلاها و دشوارى ها را براى من پیش نیاورى، براى من بهتر است! یعنى امام حسین هم، «عافیت» به این معنا را مى خواهد. (14)
 

معناى قضا و قدر و جایگاه اختیار انسان در سرنوشت خویش

ما در اسلام و در تعبیرات دینى چیزى داریم به نام تقدیر، چیزى داریم به نام قضا، که روى هم گفته مى شود قضا و قدر. ما به قضا و قدر اعتقاد داریم؛ هم قدر حق است، هم قضا حق است. بعضى ها خیال مى کنند آدم اگر معتقد به قضا و قدر شد، نمى تواند اراده و قدرت انتخاب انسان را مؤثر بداند؛ این همان بد فهمیدنِ معناى قضا و قدر است. نخیر، ما کاملاً به قضا و قدر و حق انتخاب انسان معتقدیم؛ این ها مکمل یکدیگرند. من در چند جمله، این را براى شما تبیین مى کنم.

قدر یا تقدیر به معناى اندازه گیرى و تعیین اندازه است؛ یعنى قوانین عالم را مشخص کردن، و علت ها و معلول ها و رابطه آن ها را فهمیدن. کسى که زهرى را مى نوشد، تقدیر او مردن است.

تأثیر زهر روى جهاز هاضمه و گردش خون و عوامل حیاتى انسان این است که او را از بین ببرد و بکشد. کسى که از بالاى بلندى خودش را زمین مى اندازد، تقدیر او، له شدن و خُرد شدن است.

کسى که از این جا بلند مى شود و تصمیم مى گیرد به سمت قله الوند برود، وقتى حرکت کرد، تقدیر او رسیدن به قله الوند است. علل و عوامل را خداى متعال به وجود آورده است و بر این علل و عوامل، معلولات و مسبّباتى را مترتب کرده است.

شما آیا عاملى را که به نتیجه اى مى رسد، انتخاب مى کنید یا نمى کنید؟ اگر انتخاب کردید، تقدیرى که دنباله این انتخاب است، مى شود قضا. قضا یعنى حکم؛ یعنى حتم. در معناى قضا حتمیت و قطعیت وجود دارد.

یک وقت هست شما انتخاب نمى کنید؛ فرض بفرمایید سر چند راهى مى رسید. اطراف همین میدانى که اشاره کردم، چند خیابان وجود دارد. تقدیر کسى که از خیابانِ اول حرکت کند، این است که به فلان نقطه برسد.

تقدیر کسى که از خیابان دوم حرکت کند، این است که به فلان نقطه برسد. تقدیر کسى که از خیابان سوم و چهارم و پنجم و ششم حرکت کند، رسیدن به نقاطى است که این خیابان ها به آن ها منتهى مى شود. اگر شما تصمیم گرفتید از این میدان به هیچکدام از این خیابان ها نروید، آیا این تقدیرها درباره شما تحقق پیدا خواهد کرد؟ نه، شما نرسیدن به این اهداف را انتخاب کرده اید؛ بنابراین نمى رسید.

اگر خیابانِ اول را انتخاب کردید و تصمیم گرفتید و نیرویتان را به کار انداختید و رفتید، به آن نتیجه مى رسید. قضاى شما ـ یعنى حکم حتمى شما ـ این است که به آن هدف برسید. چیزى که مى تواند هر تقدیرى را به قضا تبدیل کند، اراده شما است. تقدیر، ترسیم شده است؛ اما این تقدیر درباره شما حتمیت ندارد؛ این شما هستید که با اراده و همت و اقدامِ خود به آن تقدیر حتمیت مى دهید.

نتایج و تبعات این اقدام را هم باید قبول و تحمل کنید. اگر سر دو راهى برسیم، یک راه ما را به منزلگه مقصود مى رساند؛ یک راه هم ما را به باتلاق یا به یک نقطه خطرناک مى رساند؛ این دو تقدیر در مقابل شما است. شما باید از بین این دو تقدیر، یکى را انتخاب کنید.

اگر راه اول را انتخاب کردید و بین راه خسته و منصرف نشدید و اراده تان متزلزل و نیروى بدنتان تمام نشد، قضاى شما این است که به آن جا برسید. اگر به عکس، راه دوم را انتخاب کردید، در بین راه به خود نیامدید، متنبّه نشدید، توبه نکردید، از این راه برنگشتید و آن را ادامه دادید، البته تقدیر شما این است که به همان باتلاق و نقطه خطرناک برسید. این شمایید که انتخاب مى کنید.

نکته دوم که مى خواهم عرض کنم، این است: ما در باب گزینش راه تقدیر گفتیم انتخاب با شماست ـ در این شکى نیست ـ اما نقش هدایت و کمک الهى را حتماً باید در نظر داشت. گاهى شما براى انجام کارى خسته مى شوید، از خداى متعال نیرو مى خواهید، خدا هم به شما نیرودهد و راه مى افتید.

گاهى در یک انتخاب دچار مشکل مى شوید، از خداى متعال هدایت و دستگیرى مى خواهید، خدا هم شما را هدایت مى کند. یکى هم هست که در آن شرایط از خدا نیرو نمى خواهد، نیرو هم گیرش نمى آید؛ از خدا هدایت نمى خواهد، هدایت هم گیرش نمى آید.

پروردگار عالم به ما فرموده است از من بخواهید؛ هدایت بخواهید، کمک بخواهید، توفیق بخواهید. این است که من بخصوص به جوان ها مى گویم رابطه خود را با خدا مستحکم کنید و نقش دعا و تضرع را بشناسید.

معناى دعا این نیست که شما از خدا بخواهید و بنشینید و فکر نکنید؛ نه، از خدا بخواهید، تا وقتى حرکت مى کنید، در حرکت، شما را کمک کند. از خدا بخواهید، تا وقتى انتخاب مى کنید، در انتخابِ درست، شما را کمک کند. از خدا بخواهید، تا اگر صحنه، صحنه دشوارى است و قابل تشخیص نیست، در تشخیص به شما کمک کند. (15)
 

ما چگونه مى توانیم از زندگانى حضرت زهرا علیهاالسلام الگو بگیریم؟

الگو را نباید براى ما معرفى کنند و بگویند که این الگوى شما است. این الگوى قراردادى و تحمیلى، الگوى جالبى نمى شود.
الگو را باید خودمان پیدا کنیم؛ یعنى در افق دیدمان نگاه کنیم و ببینیم از این همه چهره اى که در جلوى چشممان مى آید، کدام را بیشتر مى پسندیم؛ طبعا این الگوى ما مى شود. من معتقدم که براى جوان مسلمان، به خصوص مسلمانى که با زندگى ائمه و خاندان پیامبر و مسلمانان صدر اسلام آشنایى داشته باشد، پیدا کردن الگو مشکل نیست، و الگو هم کم نیست.

حالا خود شما خوشبختانه از حضرت زهرا علیهاالسلام اسم آوردید. من در خصوص وجود مقدس فاطمه زهرا علیهاالسلام چند جمله اى بگویم؛ شاید این سررشته اى در زمینه بقیه ائمه و بزرگان بشود و بتوانید فکر کنید.

شما خانمى که در دوره پیشرفت علمى و صنعتى و تکنولوژى و دنیاى بزرگ و تمدن مادى و این همه پدیده هاى جدید زندگى مى کنید، از الگوى خودتان در مثلاً هزار و چهار صد سال پیش توقع دارید که در کدام بخش، مشابه وضع کنونى شما را داشته باشد، تا از آن بهره بگیرید. مثلاً فرض کنید مى خواهید ببینید چگونه دانشگاه مى رفته است؟ یا وقتى که مثلاً در مسائل سیاست جهانى فکر مى کرده، چگونه فکر مى کرده است؟ این ها که نیست.

یک خصوصیات اصلى در شخصیت هر انسانى هست؛ آن ها را بایستى مشخص کنید و الگو را در آن ها جستجو نمایید. مثلاً فرض بفرمایید در برخورد با مسائل مربوط به حوادث پیرامونى، انسان چگونه باید برخورد بکند؟ حالا حوادث پیرامونى، یک وقتى مربوط به دوره اى است که مترو هست و قطار هست و جت هست و کامپیوتر هست؛ یک وقت مربوط به دوره اى است که نه، این چیزها نیست، اما حوادث پیرامونى بالاخره چیزى است که انسان را همیشه احاطه مى کند.

انسان دو گونه مى تواند با این قضیه برخورد کند: یکى مسئولانه، یکى بى تفاوت.

مسئولانه هم انواع و اقسام دارد؛ با چه روحیه اى، با چه نوع نگرشى به آینده. آدم باید این خطوط اصلى را در آن شخصى که فکر مى کند الگوى او مى تواند باشد، جستجو کند و از آن ها پیروى نماید.

من این موضوع را یک وقت در سخنرانى هم گفته ام. در این سخنرانى هاى ما هم گاهى حرف هاى خوبى در گوشه کنار هست؛ منتها غالبا دقت نمى شود و همین طور گم مى شود.

ببینید، مثلاً حضرت زهرا علیهاالسلام در سنین شش سالگى، هفت سالگى بودند، اختلاف وجود دارد؛ چون در تاریخ ولادت آن حضرت، روایات مختلف است که قضیه شعب ابى طالب پیش آمد.

شعب ابى طالب، دوران بسیار سختى در تاریخ صدر اسلام است؛ یعنى دعوت پیامبر شروع شده بود، دعوت را علنى کرده بودند، به تدریج مردم مکه ـ به خصوص جوانان، به خصوص برده ها ـ به حضرت مى گرویدند؛ بزرگان طاغوت ـ مثل همان ابولهب و ابوجهل و دیگران ـ دیدند که هیچ چاره اى ندارند، جز این که پیامبر و همه مجموعه دوروبرش را از مدینه اخراج کنند؛ همین کار را هم کردند.

تعداد زیادى از این ها را که ابى طالب هم جزو بزرگان بود ـ و بچه و بزرگ و کوچک مى شدند، همه را از مکه بیرون کردند. این ها از مکه بیرون رفتند؛ اما کجا بروند؟ تصادفا جناب ابى طالب، در گوشه اى از نزدیکى مکه ـ فرضا چند کیلومترى مکه ـ در شکاف کوهى ملکى داشت؛ اسمش «شعب ابى طالب» بود. شعب، یعنى همین شکاف کوه، یک دره کوچک.

ما مشهدى ها به این طور چیزى «بازه» مى گوییم. اتفاقا این از آن لغت هاى صحیح دقیق فارسى سره هم هست، که به لهجه محلى، روستایى ها به آن «بَزَه» مى گویند؛ اما همان اصلش «بازه» است. جناب ابى طالب یک بازه یا یک شعبى داشت؛ گفتند به آن جا برویم.

حالا شما فکرش را بکنید، در مکه، روزها هواى گرم؛ شب ها بى نهایت سرد بود؛ یعنى وضعیتى غیر قابل تحمل. این ها سه سال در این بیابان ها زندگى کردند. چه قدر گرسنگى کشیدند، چه قدر سختى کشیدند، چه قدر محنت بردند، خدا مى داند. یکى از دوره هاى سخت پیامبر، آن جا بود. پیامبر اکرم در این دوران، مسئولیتش فقط مسئولیت رهبرى به معناى اداره یک جمعیت نبود؛ باید مى توانست از کار خودش پیش این هایى که دچار محنت شده اند، دفاع کند.

مى دانید وقتى که اوضاع خوب است، کسانى که دور محور یک رهبرى جمع شده اند، همه از اوضاع راضیند؛ مى گویند خدا پدرش را بیامرزد، ما را به این وضع خوب آورد. وقتى سختى پیدا مى شود، همه دچار تردید مى شوند، مى گویند ایشان ما را آوردند؛ ما که نمى خواستیم به این وضع دچار بشویم!

البته ایمان هاى قوى مى ایستند؛ اما بالاخره همه سختى ها به دوش پیامبر فشار مى آورد. در همین اثنا، وقتى که نهایت شدت روحى براى پیامبر بود، جناب ابى طالب که پشتیبان پیامبر و امید او بود، و خدیجه کبرى که او هم بزرگ ترین کمک روحى براى پیامبر بود، در ظرف یک هفته از دنیا رفتند؛ حادثه خیلى عجیبى است؛ یعنى پیامبر تنهاى تنها شد.

من نمى دانم شما هیچ وقت رئیس یک مجموعه کارى بوده اید، تا بدانید معناى مسئولیت یک مجموعه چیست. در چنین شرایطى، انسان واقعا بیچاره مى شود. در این شرایط، نقش فاطمه زهرا را ببینید. آدم تاریخ را که نگاه مى کند، این گونه موارد را در گوشه کنارها هم باید پیدا بکند؛ متأسفانه هیچ فصلى براى این طور چیزها باز نکرده اند.

فاطمه زهرا مثل یک مادر، مثل یک مشاور، مثل یک پرستار براى پیامبر بوده است. آن جا بوده که گفتند فاطمه «ام ابیها» مادر پدرش است. این مربوط به آن وقت است؛ یعنى وقتى که یک دختر شش ساله، هفت ساله این طورى بوده است. البته در محیط هاى عربى و در محیط هاى گرم، دختران زودتر رشد جسمى و روحى مى کنند؛ مثلاً به اندازه رشد یک دختر ده، دوازده ساله حالاى ما. این، احساس مسئولیت است.

آیا این نمى تواند براى یک جوان الگو باشد، که نسبت به مسائل پیرامونى خودش زود احساس مسئولیت کند، زود احساس نشاط کند؟ آن سرمایه عظیم نشاطى که در وجود او هست، این ها را خرج کند، براى این که غبار کدورت و غم را از چهره پدرى که حالا حدود مثلاً پنجاه سال از سنش مى گذشته و تقریبا پیرمردى شده است، پاک کند. آیا این نمى تواند براى یک جو.ان الگو باشد؟ این خیلى مهم است.

نمونه بعد، مسئله همسردارى و شوهردارى است. یک وقت انسان فکر مى کند که شوهردارى، یعنى انسان در خانه و در آشپزخانه غذا را مرتب کند و اتاق را تر و تمیز کند و پتو را پهن کند و مثل قدیمى ها تشکچه را بگذارد که آقا از اداره یا از دکان بیاید.

شوهردارى که فقط این نیست. شما ببینید شوهردارى فاطمه زهرا چگونه بود. در طول دده سالى که پیامبر در مدینه بودند، حدود نه سالش حضرت زهرا و حضرت امیرالمؤمنین با همدیگر زن و شوهر بودند.

در این نه سال، جنگ هاى کوچک و بزرگى ذکر کرده اند ـ حدود شصت جنگ اتفاق افتاده ـ در اغلب آن ها هم امیرالمؤمنین بوده است. حالا شما ببینید، او خانمى است که در خانه نشسته و شوهرش مرتب در جبهه است، و اگر در جبهه نباشد، جبهه لنگ مى ماند ـ این قدر جبهه وابسته به اوست ـ از لحاظ زندگى هم وضع روبه راهى ندارند؛ همان چیزهایى که شنیده ایم: «وَ یطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یتِیماً وَ أَسِیراً * إِنَّما نُطْعِمُکمْ لِوَجْهِ اللّهِ»؛(16) یعنى حقیقتا زندگى فقیرانه محض داشتند؛ در حالى که دختر رهبرى هم هست، دختر پیامبر هم هست، یک نوع احساس مسئولیت هم مى کند.

ببینید انسان چه قدر روحیه قوى مى خواهد داشته باشد، تا بتواند این شوهر را تجهیز کند؛ دل او را از وسوسه اهل وعیال و گرفتارى هاى زندگى خالى کند؛ به او دلگرمى بدهد؛ بچه ها را به آن خوبى که او تربیت کرده، تربیت کند. حال شما بگویید امام حسن و امام حسین، امام بودند و طینت امامت داشتند؛ زینب که امام نبود. فاطمه زهرا او را در همین مدت نه سال تربیت کرده بود. بعد از پیامبر هم که ایشان مدت زیادى زنده نماندند.

این طور خانه دارى، این طور شوهردارى و این طور کدبانویى کردند و این طور محور زندگى فامیل ماندگار در تاریخ قرار گرفتند. آیا این ها نمى تواند براى یک دخترجوان، یک خانم خانه دار یا مشرف به خانه دارى الگو باشد؟ این ها خیلى مهم است.

حالا بعد از قضیه وفات پیامبر، آمدن به مسجد، و آن خطبه عجیب را خواندن، خیلى شگفت انگیز است. اصلاً ماها که اهل سخنرانى و حرف زدن ارتجالى هستیم، مى فهمیم که چه قدر این سخنان عظیم است.

یک دختر هجده ساله، بیست ساله و حداکثر بیست و چهار ساله ـ که البته سن دقیق آن حضرت مسلم نیست؛ چون تاریخ ولادت آن بزرگوار مسلم نیست و در آن اختلاف است ـ آن هم با آن مصیبت ها و سختى ها به مسجد مى آید، در مقابل انبوه جمعیت، با حجاب سخنرانى مى کند؛ که آن سخنرانى، کلمه و کلمه اش در تاریخ مى ماند.

عرب ها به خوش حافظه گرى معروف بودند. یک نفر مى آمد یک قصیده هشتاد بیتى را مى خواند، بعد از این که جلسه تمام مى شد، ده نفر مى گرفتند آن را مى نوشتند. این قصایدى که مانده، غالبا این طور مانده است.

اشعار در نوادى ـ یعنى آن مراکز اجتماعى ـ خوانده مى شد و ضبط مى گردید. این خطبه ها و این حدیث ها، غالبا این گونه بود. نشستند، نوشتند و حفظ کردند، و این خطبه ها تا امروز مانده است. کلمات مفت در تاریخ نماند؛ هر حرفى نمى ماند. این قدر حرف ها زده شده، این قدر سخنرانى شده، این قدر مطلب گفته شده، این قدر شعر گفته شده؛ اما نمانده است و کسى به آن ها اعتنا نمى کند.

آن چیزى که تاریخ در دل خودش نگه مى دارد و بعد از هزار و چهار صد سال هر انسان که نگاه مى کند، احساس خضوع مى کند، این یک عظمت را نشان مى دهد. به نظر من، این براى یک دختر جوان الگو است.

البته در زمان خودمان هم الگو داریم؛ امام الگوست. این جوانان بسیجى ما الگو هستند؛ هم کسانى که شهید شدند، و هم کسانى که امروز زنده هستند ... البته انسان هم الگو را با معیارهاى خودش انتخاب مى کند.

من خواهش مى کنم هر الگویى که خواستید انتخاب بکنید، معیار «تقوا» را که توضیح دادم، حتما در نظر داشته باشید. تقوا چیزى نیست که بشود از آن گذشت. براى زندگى دنیوى هم تقوا لازم است؛ براى زندگى اخروى هم تقوا لازم است. (17)
 

نفس اماره و خودخواهى ها عامل رکود و عقب گرد انسان

در درون وجود ما، بزرگ ترین دشمن ما کمین گرفته و آن، نفس امّاره و شهوات و خودخواهى و خودپرستى هاى ما است. هر لحظه اى که بتوانیم، این مار گزنده و این دشمن کشنده را سر جاى خود بنشانیم ولو به طور موقت در آن لحظه، ما موفق و سعادتمند و قادر بر عمل و مقاومت و ایستادگى و جهاد فى سبیل الله هستیم. هر وقتى که این دشمن، سر بلند کند و عقل و نیروى معنوى و نفس رحمانى در وجود ما را سرکوب کند و تحت تأثیر خود قرار بدهد، در آن لحظه، ما در حال سکون و رکود و یا عقبگردیم. سکون، یعنى عقبگرد. این دو، یکى است. (18)
 

روح انسانى نه ظلم مى کند، نه ستم را تحمل مى نماید

مشکل ملت ها، مشکل تسلط و حاکمیت کسانى است که اگرچه لباس انسانى پوشیده اند، اما در باطن، یک حیوان درنده وحشى بى ملاحظه اند. آن کسى که برایش کشتن هزاران انسان، شیمیایى کردن خانواده ها و بچه هاى کوچک، اهمیتى ندارد و به راحتى جنایت مى کند، او در ظاهر انسان است، ولى در باطن گرگ است. صورت معنوى و حقیقى او، صورتى که در قیامت با آن محشور خواهد شد، صورت یک حیوان وحشى است.

 
اى دریده پوستین یوسفان
گرگ برخیزى از این خواب گران

این گونه افراد، آن روزى که مرگ گریبان آن ها را بگیرد و از خواب گرانِ هذیان آمیز زندگى ننگبار خودشان بیدار بشوند، به خودشان که نگاه مى کنند، خود را گرگ خواهند دید. آن کسانى هم که این وضعیت بد را در دنیا تحمل مى کنند، نسبت به این همه فاجعه و این همه جنایت در دنیا بى تفاوت و خونسرد مى مانند و احساس تکلیف نمى کنند،

آن ها هم از یک ناحیه دیگر اشکال دارند؛ آن ها هم تربیت نفسانى ندارند؛ آن ها هم عشق به زندگى و ترس از مرگ، گریبانشان را گرفته است؛ صورت معنوى آن ها هم، اگر گرگ نیست، موش است؛ اگر درنده نیست، حیوان قابل دریده شدن و خورده شدن است؛ بره است؛ تعبیر احترام آمیزترش این است. روح انسانى، نه اجازه مى دهد کسى آن طور جنایت و ستمگرى بکند، نه اجازه مى دهد انسانى این همه ظلم و ستم را تحمل نماید. (19)
 

شهادت

شهادت بدین معنا است که یک انسان برترین و محبوب ترین سرمایه دنیوى خویش را نثار آرمانى سازد که معتقد است زنده ماندن و بارور شدن آن به سود بشریت است و این یکى از زیباترین ارزش هاى انسانى است که آرمان مطلوب و الهى و آرزوى همه پیامبران خدا است. این ارزش، در صدر همه نیکى هاى بشرى قرار مى گیرد و در هیچ ترازوى مادى نمى گنجد. پذیرش این تفکر همان عامل خیره کننده اى است که به مجاهدان راه حقیقت نیرویى براى باطل ساختن همه محاسبات جبهه خصم مى بخشد و چنانکه به تجربه دانسته شده است دشمن حقیقت را دچار بن بست و عجز و حیرت مى سازد. (20)
 

جمع بندی و نتیجه گیری

در این مطلب، گزیده ای از رهنمودهای رهبر فرزانه انقلاب درباره ارزش هاى اسلامى که در طول سالهاى 83ـ68 در جمع دانشجویان، استادان دانشگاه ها، مسئولین شوراى عالى انقلاب فرهنگى و سایر مجامع علمى و دانشگاهى بیان نمودند ارایه شد.

امید است این رهنمودها، راهگشاى دانشجویان، اساتید، نسل جوان فرهیخته کشور، مسوولین فرهنگی و اجرایی و آحاد مردم در صحنه هاى دفاع از آرمان هاى عظیم انقلاب اسلامى گردد و مقدمات حضور هر چه بیشتر دین و ارزشهاى الهى در جامعه و در فرآیندهاى علمى و محیط هاى دانشجویى را فراهم آورد و پیگیرى مسأله تولید علم و جنبش نرم افزارى را در دانشگاه ها تسریع بخشد.
 
پی‌نوشت‌ها:
1. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با تشکل هاى مختلف دانشجویى دانشگاه هاى تهران، 24/10/1377.
2. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با تشکل هاى مختلف دانشجویى دانشگاه هاى تهران، 24/10/1377.
3. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با نمایندگان ولى فقیه در دانشگاه ها، 18/7/1377.
4. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با دانشجویان دانشگاه شهید بهشتى، 22/2/1382.
5. سوره هود: آیه 114.
6. بیانات رهبر معظم انقلاب در جلسه پرسش و پاسخ با جوانان، 13/11/1377.
7. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار دانشجویان شرکت کننده در مسابقات قرآن، 22/2/1378.
8. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار نخبگان قرآنى دانشجویان و دانش آموزان، 5/8/1378.
9. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار نخبگان قرآنى دانشجویان و دانش آموزان، 5/8/1378.
10. سوره نجم: آیات 40ـ39.
11. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار نخبگان قرآنى دانشجویان و دانش آموزان، 5/8/1378.
12. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار از دانشگاه صنعتى شریف، 1/9/1378.
13. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار تعدادى از دانشجویان تشکل هاى اسلامى در مراسم افطارى، 1/11/1376.
14. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار تعدادى از دانشجویان تشکل هاى اسلامى در مراسم افطارى شب، 1/11/1376.
15. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار جوانان، اساتید، معلمان و دانشجویان دانشگاه هاى استان همدان، 17/4/1383.
16. سوره انسان: آیه 9ـ8.
17. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با جوانان به مناسبت هفته جوان، 7/2/1377.
18. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با مسئولان بنیاد شهید، جمعى از اساتید و دانشجویان، 24/5/1369.
19. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با مسئولان بنیاد شهید، جمعى از اساتید و دانشجویان، 24/5/1369.
20. بیانات رهبر معظم انقلاب به بزرگداشت شهداى دانشجوى دانشگاه تبریز، 15/10/1381.
 
منبع:
نکته هاى ناب (جلد چهارم)، تدوین: حسن قدوسى زاده، ناشر: دفتر نشر معارف، چاپ یازدهم، پاییز 1390.