واژه شناسي «جسمانيت
واژه شناسي «جسمانيت
درنظريه جسمانية الحدوث و روحانية البقا بودن نفس
چکيده
دو تعريف عمده در مورد حقيقت معناي جسماني به دست داده شده است:يکي «موجودي از سنخ جسم و يا همان جسم» و ديگري «موجودي شديد التعلّق به جسم». مقاله حاضر به دنبال آن است که نشان دهد: مراد ملّا صدرا از «جسماني» معناي نخست آن واژه مي باشد؛ يعني نفس، در ابتداي حدوث، جسم است . شواهد و قراين موجود در آثار او همين مدّعا را تأييد و تثبيت مي کنند .
کليد واژه ها : حدوث نفس،حدوث جسماني،روحانية البقاء جسماني، ملّا صدرا .
مقدّمه
طرح مسئله
است که موجبات ترديد برخي از بزرگان ما را نيز در معناي جسماني فراهم کرده است که خود بررسي دقيقي را مي طلبد .اين نوشتار بر آن است تا به آنها نيزبپردازد .انتخاب هر يک از دو معناي «جسماني» ممکن است تفاوت هاي بنياديني در تفسير نظريه ملّا صدرا به وجود آورد.براين اساس، واژه شناسي جسماني نه تنها در شناخت معناي «جسماني» نقش تعيين کننده اي دارد ، بلکه در اصل نظريه «جسمانية الحدوث و روحانية البقا بودن نفس » نيز مي تواند اثر گذارباشد؛ زيرا ما به دنبال تعيين ماهيت نفس در ابتداي حدوث آن هستيم .
آشنايي اجمالي با واژه «جسماني »
واژه «جسماني» از واژگاني است که مي توان معاني گوناگوني را برآن حمل کرد؛ از اين رو، ريشه يابي لغوي و نيز تفسير اين واژه درگرو شناخت بيشتر معناي آن است. امّا هنگامي که به جست و جوي اين واژه در فرهنگ هاي لغت مي پردازيم، متوجه مي شويم که در فرهنگ هاي لغت مشهورعربي،اثري از واژه «جسماني»ديده نمي شود.(5) به همين سبب، شايد بتوان گفت: اين واژه جزء واژگان عربي نيست، بلکه از لغات ساختگي فارسي شمرده مي شود که از واژه «جسم» در زبان عربي گرفته شده است.(6)
2)«جسماني »درفرهنگ هاي اصطلاحات
شايد در کتب اصطلاح شناسي فلسفي، به جز صفاتي معدود از جسماني، معناي دقيقي براي جسماني يا الجسماني يافت نشود. در ذيل مدخل«جسم»، تنها مي توان اشاره اي به اصطلاح جسماني را يافت؛ مثلاً اينکه جسماني به امري مي گويند که منسوب به جسم باشد.(7) همچنين،درتوصيف جسماني،صرفاً به يکي از ويژگي هاي آن( منتقش نشدن
به صور متعدّد ) اشاره مي شود.
إنّ النفس تنطبع فيها صور کثيرة من غير مدافعة بعضها لبعض. و الجسم و الجسماني ليسا کذلک فإنّ صورة الفرس المنقوشة علي الجدار مثلاً ما لم تمح لا يمکن اثبات صورة أخري في محلّها،إنّ النفس تنطبع فيها ماهيتا المتضادين معاً و لا شيء من الجسم و الجسماني کذلک (8)
دربعضي از کتب نيز به اشتباه، تعريف اصطلاح ديگري را براي «جسماني»ذکر کرده اند؛براي نمونه، در کتابي، تعريف قوّه جسماني به جاي تعريف جسماني آمده ودر تعريف جسماني چنين گفته شده است: شيئي که حالّ در جسم است.(9) امّا در منبعي که اين کتاب تعريف ياد شده را از آن نقل کرده، قوّه جسماني اين گونه توضيح داده شده است: «قال الحکما : القوّة الجسمانية اي حالة في الجسم.»(10)
علّت ايجاد اين اشتباه آن است که در عبارت مزبور ،صفت «جسماني» با توجه به واژه «قوّه» تعريف شده است. قوّه جسماني قوّه اي است که حالّ در جسم است؛ درحالي که اصطلاح جسماني به طور مطلق، با قوّه جسماني تفاوت دارد. بنابراين، نمي توان واژه قوّه را از ابتداي تعريف مذکور حذف کرد و باقي عبارت را جداگانه در تعريف جسماني آورد. با توجه به اين مورد و ديگر مواردي که ذکر شد، شايد نتوان معناي فلسفي دقيقي از واژه جسماني را در کتاب هاي لغت يا اصطلاح شناسي يافت؛ گر چه اين گونه کتاب ها در ارائه تصويري کلّي از جسماني مفيدند .
«جسماني» در مکتب صدرايي
شده اند و يا نظريه جسمانية الحدوث و روحانية البقا بودن نفس را پذيرفته اند.از اين گذشته، در کشف معاني مختلف واژه «جسماني» و به دنبال آن، دست يابي به معناي مورد نظر ملّا صدرا از اين واژه( در نظريه جسمانية الحدوث و روحانية البقا بودن نفس)، چه بسا نوشته هاي خود وي نيز ياري گر باشد،گرچه در کتاب هاي معروف وي- از جمله اسفار و شواهد الربوبية - شايد تعريف دقيقي از جسماني، يا نفس جسماني در ابتداي حدوث به دست نيايد.
به طورکلّي،دو تعريف از اصطلاح «جسماني»ديده مي شود؛ به همين جهت، دو تعريف متفاوت از اين واژه در نظريه ملّا صدرا قابل ارائه است: در معناي اول، جسماني به موجودي اطلاق مي شود که از سنخ جسم است ؛به تعبير ديگر، جسماني به همان معناي جسم مي باشد و نفس در ابتداي پيدايش در عالم جسم قرار دارد( يا امري مانند طبع است که درون جسم قرار دارد.) امّا طبق معناي دوم، جسماني تفاوت آشکاري با جسم دارد؛ زيرا جسماني به موجودي گفته مي شود که تعلّق شديدي به جسم دارد، ولي جسم يا طبع نيست. نظر سومي نيز وجود دارد که به واسطه توسّع در معناي جسم، تفسيري از اين جسمانيت ارائه مي کند که اين تفسير مي تواند ادّعاي تفسير دو نظريه سابق را با خود به همراه داشته باشد. البته،اين نظر را مي توان در معناي دوم گنجاند. بنابراين، اينک با دو رويکرد کلّي درباره واژه «جسماني»روبه رو هستيم؛ رويکردهايي که هر کدام مي توانند نظريه ملّا صدرا را به گونه اي متفاوت تفسير کنند. آنچه در توضيح هر يک از اين دو رويکرد براي ما اهميت دارد، تفسير واژه جسماني و طبعاً شناخت دو معناي جسماني است، نه شناسايي طرفداران هر يک از اين نظريات .
الف. معناي اول
است.به تعبيري، به نفس جسماني، اطلاق صورت مادّي(11) و يا طبيعت مي شود.(12) حتي در برخي مواضع، با صراحت، گفته مي شود که نفس صورت جسميه يا جسم مطلق به شمار مي رود.(13) براي درک اين بحث، لازم است که طبع نيز شناسايي شود تا وقتي سخن از واژه «طبع»به ميان مي آيد، مراد از اين واژه روشن باشد و چيستي نفس در مرحله طبع براي ما ملموس تر شود. در مورد طبع، تعاريف گوناگوني آورده شده است. ابن سينا طبيعت را اين گونه تعريف مي کند:«انّها مبدأ اول، لحرکة ما يکون فيه و سکونه بالذّات لا بالعرض.»(14)
دراين تعريف، مراد از «مبدأ» مبدأ فاعلي، مراد از «حرکت» حرکات چهارگانه أيني، وضعي، کمّي و کيفي، و مراد از «سکون» آن چيزي است که در مقابل حرکت قرار دارد . در دو حالِ مختلف، طبيعت منشأ سکون يا حرکت مي شود: وجود حالت ملائم و عدم حالت ملائم. در صورت عدم حالت ملائم، طبيعت مبدأ حرکت است( و جسم را به سمت موضع طبيعي خود حرکت مي دهد) و درصورت وجود حالت ملائم ، طبيعت مبدأ سکون جسم است.(15) افضل الدين کاشاني نيز در تعريف طبع، خصوصيات بيشتري از طبع را براي ما هويدا مي کند؛ خصوصياتي که معناي طبع را براي ما ملموس تر مي سازند:
برهمه ي اجسام از آن روي که جسم اند، نه از آن روي که بسيط اند يا مرکّب يا جانور يا بي جان،بلکه از آن روي که گوهري است بر سه اندازه ساخته وانداخته، درازي و پهني و ستبري، گماشته اي است از قبل پادشاه اجسام که جسم آرام جاي و خوابگاه اوست، که از جسم جدا نشود، و جسم را بر جسم بودن نگه دارد، تا به جنبانيدن و بر هم نهادن و پاره کردن، صورت جسماني که مقدّر است ازو سترده نشود و ناجسم گردد و نيز تا ميانجي بود ميان جسم و کارگران در جسم، نام اين موکّل «طبيعت»، يعني منطبع در جسم و ملازم گوهر وي در همه حالات مختلف .(16)
بنابراين،«طبيعت» از خصوصيات هر جسم است،چه آن جسم جاندار باشد و چه نباشد؛ يعني جسميت جسم اقتضاي طبيعت را دارد. با اين تعريف از طبيعت، طبق نظر کساني که نفس را در ابتداي حدوثش طبيعت مي دانند،ماهيت نفس در ابتداي حدوثش هيچ فرقي با ديگر اجسام ندارد؛ زيرا موجودي سر تا سر مادّي است. تنها تفاوت نفس (درابتداي حدوثش) با ديگر اجسام، عبارت از اين است که نفس در اين مرحله- به طور نهفته -از توانايي کسب کمالات و رسيدن به مراحل بالايي وجود برخورداراست .اين تفسير دقيقاً همان تفسيري است که برخي در کتاب هاي فلسفي خويش به بيان آن پرداخته اند:«نفس، در بدو پيدايش، مادّي و جسماني است؛ امّا همين جسم در اثر تجدّد ذاتي و حرکت جوهري، همچنان کمال و لطافت مي يابد تا اينکه مجرّد مي شود.»(17)
براين اساس،تلقّي از واژه «جسماني» و معناي «جسمانية الحدوث بودن نفس» اين است که اضافه به مادّه، داخل در وجود آن نفس مي باشد؛به گونه اي که طبع بدون مادّه(18) وجود پيدا نمي کند، ولي ماهيتاً با مادّه فرق دارد. گفتني است، اينکه «اضافه به مادّه داخل در وجود »چيزي باشد با اينکه «اضافه به مادّه داخل در ماهيت»چيزي باشد تفاوت دارد .(19) براي مثال، در مقوله عرضي«متي» علاوه بر اينکه مفهوم اضافه داخل در وجود آن قلمداد گشته، داخل در ماهيت آن نيز اخذ شده است؛ به گونه اي که اضافه در وجود خارجي اش ضروري است. همچنين، اگر بخواهيم «متي» را تعريف کنيم، مفهوم اضافه را در ضمن آن تعريف مي آوريم:« و هو الهيئة الحاصلة للشيء من نسبته الي الزمان.»(20)
بدين ترتيب، در تعريف نفس که اضافه به مادّه داخل در وجود آن است( نه داخل در ماهيتش) نمي توان اضافه به مادّه را بيان کرد؛ چنان که اين اضافه در تعريف نفس لحاظ نشده است:«نفس کمال اول براي جسم طبيعي آلي است.»(21) بنابراين، اينکه گفته مي شود اضافه داخل در وجود نفس مي باشد، يعني از همان اول با مادّه است؛ بلکه اين مادّه است که تلطيف و مجرّد مي شود. مطابق با اين معنا، در عبارت «جسمانية الحدوث و
روحانية البقا بودن نفس»، جسماني به معناي جسم مي باشد و نفس در ابتداي پيدايش به منزله جسم است .
ب. معناي دوم
ترديدي وجود ندارد که انتخاب هر يک از اين دو تعريف،منجر به تفسير متفاوتي از نظريه «جسمانية الحدوث و روحانية البقا بودن نفس» خواهد شد. البته تفسير ديگري نيز
در همين زمينه وجود دارد که مي توان آن را به منزله تفسير سومي از جسمانيت قلمداد کرد؛امّا اين تفسير بنا به دلايلي، همان تفسير دوم و يا حتي جمع تفسير اول و دوم است ( از اين رو ،آن را در بخش جداگانه اي بيان نمي کنيم.) در اين حالت سوم، ما با تفصيل بيشتري از معناي جسمانيت روبه رو ، و ازاين جهت، شاهد معناي خاصي از جسم هستيم. بنابراين، معناي جسماني نيز مي تواند تغييرکند. طبق اين نظريه، جسم دو معنا دارد: يکي، معناي معروف( که همان جسم مادّي طبيعي است) و ديگري، معناي مورد نظر حکمت متعاليه، که عام تر از جسم طبيعي است؛ زيرا بر مفارق نوري نيز اطلاق مي شود:«انّ الجسم له ايضاً معني دقيق يصح اطلاقه علي المجرّد المفارق .»(25) احتمال آنکه اين معنا از جسماني هم بتواند بر جسمانية الحدوث بودن نفس اطلاق شود، از آنجا قوّت مي گيرد که ملّا صدرا در برخي مواضع، جسماني را به معناي جسم برزخي گرفته است:« لکلّ نشئة و عالم صورة خاصة و کان في الوجود وحدة إلهية ثم عقلية و کثرة جسمانية برزخية و أخري مادّية کثيفة.»(26)همچنين،آنجا که صدر المتألّهين گفته است: «و أمّا من جعل النفس جسماً أراد بالنفس النفس الخيالية الحيوانية و لم يرد بالجسم هذه الأجساد الطبيعية الواقعة تحت الحرکات و الانفعالات بل شبحاً برزخياً صورياً أخروياً.»(27)
بنابراين، در تفسير اين معنا از جسماني، بايد گفت: نفس در ابتداي حدوثش امري جسماني است، و جسماني امري غير از جسم مي باشد؛ به اين معنا که نفس در مرحله ياد شده ، از درجه اي از تجرّد-اگرچه درحدّ بسيار ضعيف- برخوردار است. بدين ترتيب، همان گونه که صدر المتألّهين بيان داشته، نفس در ابتداي فطرتش انتهاي عالم جسمانيات و ابتداي عالم مجرّدات است؛ اين کلام نشان از آن دارد که نمي توان به نفس، اطلاق جسم به معناي جسم مادّي کرد:«فهي حين حدوثها نهاية الصورالماديّات و بداية الصور الإدراکيات و وجودها حينئذ آخرالقشور الجسمانية و أول اللبوب الروحانية»(28)
ضمن آن که عبارت هاي گوناگون ملّا صدرا در اسفار نيز معناي مورد نظر او را دقيقاً
مشخص نکرده که اين امرتا حدّي موجب ابهام در معناي «جسماني» شده است؛براي نمونه، در توصيف نفس در مراحل اوليه، چنين گفته است :
و أمّا ما يکون من الصور الّتي فعلها باستخدام قوّة أخري فلا محالة تکون تلک القوّة لکونها آلة متوسطة أدون منزلة من تلک الصورة فتکون تلک الصورة کأنّها مرتفعة الذّات عن سنخ المادّة و هذا الارتفاع عن دنو المادّة الجسمية الأولي شأن النفس إذ لها حظّ من الملکوت و التجرّد و لو قليلاً(29)
گر چه مولي اسماعيل اصفهاني در پاورقي اسفار توضيح داده است که منظور از اين تجرّد ، تجرّد به معناي مصطلح نيست. بلکه منظورحالّ نبودن در مادّه است؛(30) امّا اين گونه سخن گفتن، يعني خارج از قاعده اصطلاح عام فلسفي سخن گفتن، چه بسا در مورد معناي جسماني ترديد برانگيز باشد؛ به اين معنا که ممکن است خواننده را در قبول جسم بودن نفس در ابتداي حدوث، به طور جدّي ، دچارمشکل کند. از اينجاست که مي توان ميان معناي دوم جسماني و تعريف جسم به گونه اي موسّع(که شامل جسم برزخي شود)،ارتباط محکمي يافت و قول دوم و سوم را دريک جهت قرار داد. البته، در اينجا، ملّا صدرا به هيچ وجه اصطلاح رايج «تجرّد» را در نظر نداشته است؛ زيرا در صورت پذيرش اين مطلب که نفس در ابتدا مجرّد است، کلّ نظريه ملّا صدرا زير سؤال مي رود. امّا معناي ديگري را مي توان از آن برداشت کرد که همين معناي دوم باشد؛زيرا جسماني از نوع دوم، غير از جسم مي باشد و همين اندازه که غير جسم است، مي تواند توجيه کننده اين امر باشد که نام «مجرّد تعديل شده»(31) بر آن گذارده شود .با اين حال، اين اصطلاح جسماني قبول نمي کند که نفس در ابتداي پيدايش جسم بوده باشد. تنها تعريفي که اين نظريه از معناي جسماني به ما مي دهد، غير جسم بودن و طبيعت نبودن نفس است . البته،اين نظريه تجرّد نفس را نيز قبول ندارد؛با اين اوصاف، معناي روشني از جسماني به ما نمي دهد .
نقد و بررسي نظريه دوم
داوري درباره معناي واژه «جسماني »
جسماني وجود دارد . بنابراين، بيشتر از آنکه خود به داوري بنشينيم و انتقادهايي شخصي را بر اين نظريه وارد کنيم، مي کوشيم تا به منبع اصلي اين نظريه -که کتب ملّا صدراست- مراجعه نماييم؛زيرا او به منزله مبدع اين نظريه، خود از معناي جسماني در نظريه اش آگاه تر است.پس، در جست و جوي معناي جسماني، به کتاب هاي ملّا صدرا بعد از اسفار مراجعه خواهيم کرد؛ زيرا چنان که در توضيح معناي دوم جسماني آورديم، برخي از کلمات ملّا صدرا در اسفار چندان صريح نيست و تنها مي تواند مؤيّد معناي دوم باشد، به ويژه اينکه وي در بعضي مواقع«جسماني» را به معناي جسم برزخي مي گيرد. از اين رو، اگر در آثار ملّا صدرا جملاتي را پيدا کنيم که به گونه اي صريح تر به معناي جسماني پرداخته باشند، در آن صورت به رأي بهتري خواهيم رسيد. گفتني است که به طور ويژه، بايد به دنبال آن دسته از جملاتي باشيم که به تشريح ماهيت نفس درابتداي حدوث اهتمام دارند. براي کشف معناي مورد نظر ملّا صدرا از واژه «جسماني» ( در نظريه «جسمانية الحدوث و روحانية البقا بودن نفس»)، مي توان به کتاب هاي مهمي مانند شواهد الربوبية، عرشيه و اکسير العارفين مراجعه کرد. از آنجا که همه اين کتاب ها بعد از اسفار نگاشته شده اند،(32) ممکن است حاوي توضيحات بيشتري باشند. کار را با کلامي از اسفارآغاز مي کنيم:«أنّ النفس في أوائل الفطرة ضعيفة الوجود غير مستغنية القوام في وجودها عن مادّة بدنية.»(33)
اين عبارت مي تواند نشان دهنده اين امر باشد که نفس در ابتداي وجودش غير از مادّه بدن است، چون به آن نيازمند مي باشد؛ در اين صورت،غير از مادّه بدن است (نه غيرازبدن)، زيرا بدن جسمي است که از مادّه وصورت تشکيل شده است. اين عبارت را صرفاً در صورتي مي توان به عنوان مؤيّد ارائه کرد که شواهد ديگري در تأييد جسم بودن نفس، وجود داشته باشد. عبارت دوم ازاکسير العارفين است :
فانت اذا طلبت مبدأ الانسان و فتشت عنه فعليک ان تطلب و اتفتش عن مبدأ جوهرية
جميع الجسماني و الروحاني فمبادي الجوهر الجسماني منه مرتبة الجسم المطلق و الهيولي الاولي الّتي لا نعت لها في ذاتها و لا حلية و لا صورة سوي الامتداد و الانبساط في الابعاد.(34)
بنابراين، نفس انساني در ابتداي حدوثش در مرتبه جسم مطلق و هيولاي اولي قرار دارد. پس تا اينجا، ملّا صدرا مرتبه نفس را مرتبه جسم مطلق دانسته، و نفس را جسم مطلق نپنداشته است. اين معنا دقيقاً همان معنايي است که از شرح منظومه نقل شد؛ امّا ملّا صدرا در ادامه عبارت، اضافه مي کند که اين نفس در ذاتش صفتي و زينتي به جز امتداد و گستردگي در ابعاد ندارد. البته، احتمال ديگري نيز در اين عبارت وجود دارد و آن اين است که ضمير «ها»در «لا نعت لها»به هيولاي اولي برگردد؛ نه آنچنان که ما معنا کرديم و ضمير ياد شده به نفس باز مي گشت. تا اين قسمت، هنوز مي توان برداشت هاي گوناگوني از اين عبارت داشت و حتي مي توان گفت که :اگر بخواهيم جانب انصاف را در معنا کردن اين عبارت به تنهايي نگه داريم، بايد بگوييم: ضمير «ها» به هيولاي اولي بر مي گردد؛ پس نمي توان گفت: نفس در ابتداي حدوثش داراي ابعاد و امتداد است. امّا با افزودن عبارت بعدي ملّا صدرا به آن، مي توان تصميم بهتري گرفت:«فانّ اول مبادية النفسانية هو کحال النفس وقت اتّصالها بالجسم المفرد الّذي لا نعت لها فيه سوي صفة الجسمية و يکون اسمها الطبيعة
براين اساس ،اين عبارت بيانگر آن است که نفس هنگامي که به جسم مفرد مي پيوندد، صفتي به جز جسميت ندارد. گفتني است که در اين هنگام، نفس« طبيعت » ناميده مي شود. در واقع، صفت نفس، در زمان پيدايش، همان جسميت است و نفس جسم به حساب مي آيد. در اين عبارت، ضمير «ها» در «لا نعت لها» از روي تحقيق اشاره به نفس دارد؛ زيرا جسم مذکراست و قاعدتاً ضمير مؤنث به آن اشاره ندارد. بدين ترتيب، به تصريح اين عبارت، نفس در ابتداي پيدايش اولاً صفتش جسميت است و ثانياً اسمش طبيعت است.اين صراحت ملّا صدرا به معناي اول جسماني اشاره دارد که پيشتر آن را توضيح داديم؛ يعني دقيقاً بر خلاف «جسماني » به معناي شديد التعلّق به جسم،و امري غير از طبيعت براي رسيدن به ماهيت روشن تري از نفس در ابتداي حدوث - که به آن «طبيعت» مي گويند -به تعريف طبيعت در کلمات ملّا صدرا رجوع مي کنيم:« و هي صورة جوهرية سارية في الجسم،هي مبدأ القريب بحرکته الذّاتية و سکونه و منشأ اثاره، و ما من جسم الّا و يتقوّم ذاته من هذا الجوهر الصوري الساري في جميع اجزائه، و هو ابداً في التحول و السيلان و التجدد و الانصرام و الزوال و النهدام.»(35)
بنابراين، طبع يا همان نفس که نام «طبيعت » بر آن نهاده شده، صورتي است که در جسم جاي، و جزء مقوّم جسم مي باشد؛ يعني از ذات جسم جدايي ندارد. از اين رو، به جز«جسم»،نام ديگري نمي توان بر آن نهاد. نتيجه اينکه نفس در ابتداي حدوثش جسم است. در اين قسمت، ديگر نفس در حکم طبايع يا در حکم نفس دانسته نمي شود، بلکه نفس آشکارا طبع شمرده مي شود
به نظر مي رسد ، در معناي دوم، با اين سؤال روبه رو نمي شويم که :چگونه مادّه به موجودي مجرّد تبديل مي شود؛(36) از اين رو،معناي دوم مي تواند شکل منسجمي پيدا کند و تا حدّي خود را از معضل اصلي نظريه جسمانية الحدوث و روحانية البقا بودن نفس - که تبيين رابطه جسماني با روحاني است - رها سازد(37) نکته مزبور شايد انگيزه خوبي براي انتخاب اين معنا باشد .
دفع توهّم
است؛به گونه اي که شامل مفارق نوري نيز مي شود. طبق اين اصطلاح، ممکن است کسي بگويد: ملّا صدرا در اکسير العارفين(با اين بيان صريح که «نفس جسم مي باشد») معناي موسّع جسم را در نظر گرفته است . امّا بايد گفت: اين بيان، محذورات فراواني دارد که کسي نمي تواند به آن تمسّک جويد:اولاً به اين جهت که ملّا صدرا در ادامه اين جمله که نفس جسم است،مي گويد که در اين حال،نفس را «طبيعت» مي خوانيم، و طبيعت را نمي توان جسم به معناي مفارق نوري گرفت؛بلکه با توجه به تعريفي که از طبيعت نزد ملّا صدرا آورديم، طبيعت جزء ذاتي و جدا نشدني جسم مادّي است و چنين امري نمي تواند مجرّد باشد. ثانياً ملّا صدرا به هيچ وجه نمي پذيرد که نفس نباتي، تجرّد نوري يا برزخي داشته باشد؛ از اين رو، به طريق اولي،وي مرتبه پايين تر از آن را نيز که ابتداي پيدايش نفس است، به عنوان نفس مجرّد نخواهد پذيرفت .
تفسير شواهد معناي دوم
فالنفس في أوائل الفطرة کانت صورة واحدة من موجودات هذا العالم إلّا أن في قوّتها السلوک إلي عالم الملکوت علي التدريج في أولا صورة شيء من الموجودات الجسمانية و في قوّتها قبول الصور العقلية و لا منافاة بين تلک الفعلية و هذا القبول الاستکمالي (38)
صدر المتألّهين در توضيح بيشتري درباره اينکه «نفس انتهاي عالم جسمانيات و ابتداي عالم روحانيات است ».چنين مي گويد : نفس صورت براي تمام قوّه هاي اين جهان، و مادّه براي تمام صورت هاي آن جهان است و به راستي، مجمع البحرين جسمانيات و روحانيات قلمداد مي شود؛ اينکه نفس فرجام معناي جسماني به شمار مي رود بيانگر آن است که نفس ابتداي معاني جسمانيِ روحاني مي باشد(39) اگر به جوهر نفس در اين جهان بنگريم، آن را مبدأ تمام قواي جسماني و به کارگيرنده صور نباتي و حيواني مي يابيم و اگر به جوهر نفس از منظرعالم عقلي در ابتداي فطرت بنگريم، آن را قوّه محضي مي يابيم که داراي هيچ صورت عقلي نيست . امّا، اين نفس شأنيت آن را دارد که در جهان خرد، از قوّه به فعل برسد.(40) بنابراين، تنها قوّه «روحاني شدن» در نفس نهفته است، نه اينکه نفس روحاني باشد؛ اينکه نفس قوّه روحاني شدن را در خود داشته باشد، بيانگر آن نيست که نفس بالفعل روحاني است، بلکه تازه بايد شروع به کسب کمالات نمايد(و دست کم يک گام با روحاني شدن فاصله دارد )، چون هنوز روحاني شدن را به صورت بالقوّه داراست. آنچه گذشت تفسير اين کلام است که : نفس ابتداي فطرتش انتهاي عالم جسمانيات و ابتداي عالم روحانيات است .
نتيجه گيري
در کتب صدر المتألّهين مراجعه مي کنيم که توضيحات صريح تري درباره ماهيت نفس در ابتداي پيدايش به ما مي دهد. بر اساس اين شواهد، به اين نتيجه مي رسيم که صدرالمتألّهين معناي اول را در نظر دارد؛ يعني نفس درابتداي پيدايش در اين جهان، جسم است. روشن است که معناي دوم، نظريه جسمانية الحدوث و روحانية البقا بودن نفس را به شکلي ديگر از نظريه روحانية الحدوث وروحانية البقا بودن نفس تبديل مي کند. گر چه اين معنامي تواند به راحتي پاسخگوي برخي از معضلات نظريه جسمانية الحدوث و روحانية البقا بودن نفس باشد، امّا اين نظريه را از شکل اصلي و بديع خود خارج مي سازد. اگر بخواهيم جانب انصاف را رعايت کنيم، بايد بگوييم: بعضي از عبارات ملّا صدرا در اسفار، اگر با توجه به کتب ديگر وي تفسير نشوند، معناي دوم را به ذهن خواننده القا مي کنندو يا دست کم موجب ترديد در انتخاب معناي اول (جسم بودن نفس در ابتداي حدوث) مي شوند. اين شواهد مي توانند تقابل مهمي را در تفسيراين نظريه ايجاد کنند .
پي نوشت ها
1ـ ملّا صدرا (صدرالدين محمّد بن ابراهيم شيرازي)، الشواهد الربوبية في المناهج السلوکية، تحقيق مصطفي محقّق داماد، ص264.
2ـ براي مشاهده بحثي در اين زمينه، ر. ک: هادي موسوي، بررسي تطبيقي نظريه «جسمانية الحدوث و روحانية البقا»نزد صدر المتألّهين شيرازي و افضل الدين کاشاني .
3ـ ملّا صدرا واژه «جسماني» را تعريف نکرده است؛ امّا در تبيين ماهيت نفس در ابتداي حدوث، عباراتي دارد که از آن طريق، مي توان به معناي مورد نظر وي از واژه ياد شده دست يافت .
4ـ زيرا، در اين صورت، اصل نظريه حدوث جسماني نفس زير سؤال خواهد رفت .
5ـ براي نمونه، ر. ک: خليل بن احمد فراهيدي، کتاب العين / ابن منظور، لسان العرب/فخرالدين طريحي، مجمع البحرين ( مدخل «جسم»). البته، لغت «جسماني» به ضمّ جيم يافت مي شود( ر. ک: ابن منظور، لسان العرب ، ج12،ص99.)
6ـ زيرا بسياري از فلاسفه مسلمان را فارسي زبانان يا اقوام غير عرب تشکيل مي داده اند؛ بر خلاف آنچه مشهور است و فلاسفه اسلامي را عرب مي خوانند براي نمونه ، ر. ک
Encyclopedia of Philosophy, Donald m . Borchert editor in Chief,v 4, p.754
7ـ ابن منظور،لسان العرب، ج1،ص403.
8ـ جيرار جهامي ، موسوعة مصطلحات الفلسفة عند العرب، ج1، ص200.
9ـ محمّد علي تهانوي، کشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج1، ص566.
10ـ سيد شريف علي بن محمّد جرجاني، شرح المواقف ،مجلّد 2،ج3و4، ص142.
11ـ محمّد تقي آملي، درر الفوائد: تعليقه بر شرح منظومه، ج2، ص348براي مشاهده نمونه اي از مترادف گرفتن مادّي و جسماني در آثار ملّا صدرا ، ر. ک: ملّا صدرا الشواهد الربوبية، ص286.
12ـ محمّد تقي آملي، درر الفوائد ، ص349.
13ـ همان.
14ـ نصير الدين طوسي، شرح الاشارات و التنبيهات، ج2، ص242.
15ـ همان .
16ـ افضل الدين کاشاني، مجموعه مصنّفات ( رساله مدارج الکمال)،ص11.
17ـ يحيي انصاري شيرازي، دروس شرح منظومه، ج4،ص265.
18ـ منظور از مادّه در اينجا اصطلاح فلسفي «مادّه» در مقابل صورت است. نه مادّه به معناي عام که شامل جسم نيز
مي شود .
19ـ همان ،ص266و267.
20ـ سيد محمد حسين طباطبائي، نهاية الحکمة ، ص170.
21ـ ابن سينا، النفس من کتاب الشفاء، تحقيق و تصحيح حسن حسن زاده آملي، ص22/ملّا صدرا ، الحکمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة،ج8،ص16.
22ـ ملّا هادي سبزواري شرح المنظومة، تصحيح و تعليق حسن حسن زاده آملي و تحقيق و تقديم مسعود طالبي، ج5،ص115.اين تعريف از جسماني را در جايي غير از تعليقات شرح منظومه نيافتيم . البته، استاد حسن زاده آملي نيز اين تعريف را در کتاب خويش با نام سرح العيون في شرح العيون نقل کرده، امّا آن را به شرح منظومه ارجاع داده است. وي به وجود اين تعريف در منبع ديگري هم اشاره نکرده است .
23ـ همان، ص116و117.
24ـ براي نمونه، ر. ک : ابن سينا،التعليقات تحقيق عبدالرحمن بدوي، ص58/شهاب الدين سهروردي ، مجموعه مصنّفات شيخ اشراق، تصحيح و مقدّمه هانري و کربن و سيد حسين نصر و نجفقلي حبيبي، ج1، ص463.
25ـ حسن حسن زاده آملي، سرح العيون في شرح العيون، ص320.
26ـ ملّا صدرا ، مفاتيح الغيب ،مقدّمه و تصحيح محمّد خواجوي، ص581.
27ـ همو، الحکمة المتعالية،ج8،ص249.
28ـ همان، ص330.
29ـ همان، ص16و17.
30ـ همان، پاورقي ، ص17نام حاشيه زننده گرفته شده از : حسن حسن زاده آملي ، سرح العيون في شرح العيون و ص279.
31ـ نويسندگان اين اصطلاح را صرفاً براي مماشات با عبارت ملّا صدرا جعل کرده اند، و گر نه چنين اصطلاحي اساساً در فلسفه اسلامي وجود ندارد .
32ـ عبدالرسول عبوديت، درآمدي بر نظام حکمت صدرايي، ج1،ص36و37.
33ـ ملّا صدرا، الحکمة المتعالية،ج6،ص425.
34ـ همو، مجموعة الرسائل التسعة، ص313.
35ـ همو،کتاب المشاعر،( به همراه کتاب عماد الحکمة: ترجمه مشاعر)، ترجمه ميرزا عماد الدولة ص65.
36ـ حسن حسن زاده آملي، سرح العيون في شرح العيون،ص279.
37ـ از آنجا که اين نوشتار صرفاً به مسئله واژه شناسي جسماني مي پردازد، پاسخ گويي به معضلات نظريه
جسمانية الحدوث و روحانية البقا بودن نفس را برعهده ندارد؛از اين رو، براي اين منظور، ر. ک:هادي موسوي ، بررسي تطبيقي نظريه «جسمانية الحدوث وروحانية البقا» بودن نفس نزد صدر المتألّهين شيرازي و افضل الدين کاشاني .
38ـ ملّا صدرا الحکمة المتعالية،ج3،ص331و332.
39ـ مترجم در ترجمه اين عبارت از کتاب العرشيه دچار اشتباه شده و جمله اي را از جانب خود به ترجمه اضافه نموده است؛ اين جمله معناي مطلب را به کلّي عوض و معناي دوم از جسماني را به ذهن القا مي کند. از اين رو، نگارندگان اين مقاله حاضر ترجمه اين عبارت را خود به دست داده اند. (براي مشاهده سهو قلمي که از سوي مترجم در ترجمه اين بخش صورت گرفته است، ر. ک: ملّا صدرا کتاب العرشية، ترجمه غلامحسين آهني ، ص142).
40ـ ملّا صدرا ، کتاب العرشيه ،ص26و27.
-آملي ، محمّد تقي ، دررالفوائد : تعليقه بر شرح منظومه قم، مؤسسه دارالتفسير ،چسوم، 1374.
-ابن سينا، التعليقات ، تحقيق عبدالرحمن بدوي، بيروت ، مکتبة الاعلام الاسلامي، 1404ق.
- ــــ النفس من کتاب الشفاء ، تحقيق و تصحيح حسن حسن زاده آملي، قم، بوستان کتاب، چ دوم، 1385.
-ابن منظور، لسان العرب، قم، ادب الحوزه، 1363.
-انصاري شيرازي، يحيي ،دروس شرح منظومه،قم بوستان کتاب،1387.
-تهاتوي، محمّد علي ، کشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم، بيروت، مکتبة لبنان ناشرون، 1996م .
-جرجاني ، سيد شريف علي بن محمّد، شرح المواقف ، بيروت، دار الکتب العلمية،1998م .
-جهامي، جيرار، موسوعة مصطلحات الفلسفة عند العرب، بيروت، مکتبة لبنان ناشرون، 1998م .
-حسن زاده آملي، حسن ، سرح العيون في شرح العيون، قم، بوستان کتاب، چ سوم، 1387.
-سبزواري، ملّاهادي ، شرح المنظومة، تصحيح و تعليق حسن حسين زاده املي و تحقيق و تقديم مسعود طالبي، تهران، ناب،1379-1369.
-سهروردي، شهاب الدين ، مجموعه مصنّفات شيخ اشراق،تصحيح و مقدّمه هانري کربن و سيد حسين نصر و نجفقلي حبيبي، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، چ دوم، 1375.
-طباطبائي، سيد محمّد حسين، نهاية الحکمة، قم، مؤسسه النشرالاسلامي، چ شانزده، 1422ق.
-طوسي، خواجه نصيرالدين ، شرح الاشارات و التنبيهات، قم مطبوعات ديني، 1383.
-عبوديت، عبدالرسول، در آمدي بر نظام حکمت صدرايي، تهران، سمت ،1385.
-فراهيدي، خليل بن احمد، کتاب العين، قم هجرت، چ دوم، 1409ق.
-کاشاني، افضل الدين، مجموعه مصنّفات (رساله مدارج الکمال)، تهران، خوارزمي، چ دوم، 1366.
-ملّا صدرا( صدر الدين محمّد بن ابراهيم شيرازي)، الشواهد الربوبية في المناهج السلوکية، تحقيق مصطفي محقّق داماد، تهران، بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1382.
- ـــ الحکمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، دارالاحياء التراث العربي، چ چهارم،1990م .
- ـــــ کتاب العرشية، ترجمه غلامحسين آهني، اصفهان، مهدوي، بي تا .
- ــــ کتاب المشاعر( به همراه کتاب عمادالحکمة: ترجمه مشاعر)، ترجمه ميرزا عماد الدولة، اصفهان، مهدوي، بي تا .
- ـــــ مجموعة الرسائل التسعة، تهران، بي نا، 1302ق.
- ـــــ مفاتيج الغيب، مقدّمه و تصحيح محمّد خواجوي ، تهران ، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1363.
-موسوي، هادي، بررسي تطبيقي نظريه «جسمانية الحدوث و روحانية البقا» بودن نفس نزد صدر المتألّهين شيرازي و افضل الدين کاشاني، پايان نامه کارشناسي ارشد، قم، دانشکده تربيت مدرّس دانشگاه قم،1388.
Encyclopedia of Philosophy , Donald m. Borchert editor in Chief, Thomason Gale,a part of the Thomson Corporation, the United States of America, 2006
منبع:نشريه معرفت فلسفي ،شماره 25
/ن
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}