عرفان هاي نوظهور (4)


 

تهيه كننده : محمود كريمي شروداني
منبع : راسخون



 

عرفان حقیقی و کاذب
 

همه عرفان¬ های دینی را لزوماً نمی ¬توان عرفان حقیقی دانست؛ زیرا ممکن است یک دین، دست خوش تحریف یا جعل شده باشد و تصویری غیر واقعی از منبع و منشأ هستی، خدای متعال، ارائه دهد. در چنین دینی، با وجود آن که هدف نهایی شخصِ عارف، وصول به خدا است؛ اما خدایی که در آن دین، مطرح است، خدایی غیر حقیقی و غیر واقعی است؛ بنابراین، عرفانِ برآمده از چنین دینی، عرفانی غیر حقیقی نیز خواهد بود؛ برای مثال، عرفان یهودی یا عرفان قبالا، با وجود آن که برآمده از ایین یهود است، به دلیل تحریفی بودن یهودیت، عرفان آن نیز نمی -تواند عرفانی حقیقی باشد؛ بلکه عرفانی کاذب دانسته می ¬شود. همچنین عرفان مسیحی را نمی ¬توان عرفانی حقیقی دانست؛ زیرا هرچند عرفان مسیحی برآمده از دیانت مسیحی است، اما دیانت مسیحی موجود، دیانتی تحریفی و بلکه جعلی است.
بنابراین، عرفان حقیقی عرفانی است که از دینی حقیقی و واقعی برآمده باشد. عرفان حقیقی نه تنها هدفی حقیقی و واقعی را دنبال می¬ کند؛ بلکه در آموزه ¬های سیر و سلوکی خود نیز کاملاً تابع شریعت و دین حقیقی است. عرفان حقیقی عرفانی است که تنها راه وصول به معشوق و منبع حقیقی هستی، خدای متعال را جلب رضایت او و اطاعت او می¬ داند؛ بنابراین برای طی طریق وصول به معشوق، گوش به زنگ سخنان او است؛ گوش به زنگ فهم خواسته معشوق است، تا به همان صورتی که او می¬ خواهد، رفتار کند؛ زیرا معنا ندارد برای رسیدن به معشوق، به رفتارهای خلاف خواست و اراده او روی آوریم. خدای متعال نیز پیام و خواسته ¬های خود را به صورت شفاف، دست نخورده و معصومانه، توسط آخرین فرستاده خود در اختیار بشر قرار داده است. در این زمینه هیچ ابهام و نقطه کوری وجود ندارد؛ بنابراین، عرفان حقیقی، عبارت است از عرفانی که هم غآیت آن و هم روش وصول به آن غآیت، برآمده از دین حقیقی و واقعی و معصوم باشد. هر نوع عرفانی که غیر از این باشد، در زمره عرفان¬ های کاذب و دروغین خواهد بود.

ويژگي هاي عرفان هاي كاذب
 

به اختصار به برخی از ویژگیهای عرفان های کاذب اشاره میشود :
1 ـ در معنویت های نوگرا، به جای آنکه انسان به خضوع در برابر خداوند بی همتا فراخوانده شود به کرنش در برابر موجودات ضعیف و محدود دعوت می شود. فطرت پرستش در انسان که در جستجوی کمالی نامحدود است با پدیده های مادی سرگرم می شود و حتی گاهی این فطرت با پرستش انسانی ضعیف ـ که خود را در جایگاه خدا می بیند ـ مانوس می شود.
به عنوان مثال سایبابا ـ مدعی پرطرفداری که هم اکنون در هند به سر می برد ـ می گوید: خدای خالق در او حلول کرده است. وی که خود را برهما، خالق هستی بخش می داند ، مردم را به کرنش و پرستش در برابر خویش فرا می خواندو با این اشعار و اذکار مریدان خود را به خویش توجه می دهد:
خودتان را محصور من بدانید و به من مشغول باشید...
مثل کودکی پرورش تان دادم
وقتی خانم جوانی شدید شریک زندگی شما شدم تا دوست تان بدارم و حافظتان باشم.
دو پسر زیبا به شما دادم تا انها را دوست بدارید و ستایش کنید.
بیا عشق مرا بپذیر و خودت را رها کن
عشق من مثل دریا نامحدود است
مرا واقعاً قبول کن مثل مادرت
من آمده ام تا سعادت بدهم
اشعار بالا نمونه ای از پیام صدها مسلکی است که بشر تشنه امروز را به خود مشغول داشته است. در این مرام ها توحید محوری جای خود را به انسان محوری و در نتیجه به مرید پروری داده است.
2 ـ عرفان های کاذب فقط در صدد پاسخگویی به بعضی از ابعاد وجود انسانی اند. به عبارتی ساحت گسترده روح انسانی را در یک و یا حداکثر چند جنبه محدود می بینند . بماند که از اقناء حقیقی همان یک جنبه هم وا مانده اند و پاسخ درستی به شاخه مورد تاکید خویش نداده اند.
به جرات می توان گفت تمامی مکاتب نوظهور ـ سرجمع ـ نتواسته اند به اندازه این شعار حسین بن علی (ع) «هیهات منا الذله» در تاریخ، شور و حرارت ایجاد کنند. شعاری که سرنوشت بعضی ملتها را عوض نموده است و آنها را جهت گرفتن حق خویش و مبارزه با ظلم بسیج نموده است. همان حسینی که در شب عاشورا به همراه یاران و نزدیکان خویش تا صبح شب زنده داری و به عبادت و راز و نیاز و خلوت با خدای خویش مشغول بوده است.
براستی برنامه اصلاح جامعه و برپاکردن اجتماعی سالم و صالح ـ نه فقط افراد خوب ـ در مکتبی مثل فالون دافا چه جایگاهی دارد ، مرامی که با این جملات و توصیه ها ظلم پروری و ظالم پروری را در جامعه تئوریزه و نهادینه می کند: «وقتی کسی به شما ناسزا گفته یا لگد می زند فقط لبخندی بزن و به او بگو ادامه بده تو در این مدت داری به من تقوا می دهی و من تکه ای از آنرا به تو بر نخواهم گرداند. (هنگجی لی. شوآن فالون ص 397)
معلوم می شود حقیقتی به نام کرامت انسانی و بزرگواری روح در این مرام اصولاً پذیرفته نیست تا چه رسد به اینکه برنامه ای برای پرورش این بعد الهی داشته باشد!
گروه دیگری متوجه جنبه دیگری از روح انسانی شده اند و بساط دیگری گسترده اند و به ترویج شیطان پرستی روی آورده اند . روشن است انسانی که مشتاق جنبه جمال حقیقت است، متمایل به فهم ابعاد جبروتی و جلال حق هم هست .
گروههایی از متال، با ایجاد ذهنیتی وحشت گرا در مخاطبین خود، قلوب تشنه هیبت حق را هدف قرار داده اند و با ایجاد رعب و وحشت و ترس به این جنبه از روح انسانی پرداخته اند . مرلین منسون از رهبران بلک متال در معنویت مورد علاقه خویش، در صدد القای لذتی است که دلهای مشتاق هیبت حق در پی آنند. همین ترس و وحشت و رعب کم نظیر است که آثار و محصولات منسون و همفکرانش را برای بعضی از افراد، دلپذیر و جذاب ساخته است. انسانی که در پی ادراک هیبت و عظمت و کبریایی خداوند متعال است بدین سان با توجه به غلبه شیطان رام می گردد. بسیاری از کلیپ های منسون ـ که در زمره البوم هالیوود است ـ درباره افرادی است که در صدد توسل به شیطان اند و می خواهند با تمسک به قوه های پلید در طبیعت به مقاماتی برسند .
منسون در آثارش می خواهد به مخاطب بفهماند که نیروهای شیطانی و شرارت های طبیعی ، نیروهای غالب درجهان اند و خیر و خوبی وابعاد الهی مغلوب و شکست خورده اند .
باید پرسید آیا صفات زیبای انسانی و فضیلت های اخلاقی درانسان مرده است که منسون اصلا آنها را نمی بیند و یا دائما مغلوب و شکست خورده می پندارد؟
در بعضی ازمرام ها، تعالیمی ترویج می شود که محیط مقدسی همچون کانون خانواده از اساس تخریب می شود. تاسف بارتر آنکه این تعالیم به نام عشق به خورد مخاطب داده می شود یعنی با نام صداقت و محبت، مرامی به نام «وفا» لگدکوب می شود که در نتیجه نه خانه ای می ماند و نه خانواده ای، لاجرم می ماند مرد و زن سرگردان به دنبال عشق موهوم. حقیقت این است که آنچه اشو ( از رهبران عرفان جنسی ) به نام عشق به پیروان خود تعلیم می دهد غریزه تنوع طلبی جنسی و شهوانی است که هیچ گاه راضی و قانع نشده و همچنان دریا صفت و هیجان ناپذیر خواهد ماند. وی می گوید:
«نمی گویم اگرزنی را دوست داری با او زندگی مکن . با او باش اما نسبت به عشق وفادار بمان. یعنی از همان لحظه ای که احساس می کنید از چیزی خوش تان نمی آید و آن چیز جاذبه اش را از دست داده است و شما را خوشحال نمی کند از آن دست بردارید (ولو آن چیز همان زنی باشد که قبلا‌ً او را دوست داشته اید) فقط بگویید متاسفم.» (تفسیر آواهای شاهانه ساراها ص 107)
از اشو باید پرسید چرا محبت زن و شوهری نمی تواند پایدار بماند و چرا آن دو نمی توانند تا آخر به هم عشق بورزند؟ چرا به این محبت، نتوان رنگ ملکوتی داد؟ چرا باید محور این محبت هواهای طرفین باشد که ناپایدار و تنوع طلب است؟ چرا نتوان تفسیری آسمانی و ثابت و دائمی از عشق زن و شوهر به هم ارائه داد؟ از آنجایی که خانواده در مکتب اشو ویران شده است وی زندگی جمعی و کمون را به عنوان جایگزین خانواده پیشنهاد می دهد. (آینده طلایی ـ اشو ص 98)
خنده دار آنکه اشو نیروی درونی را به عنوان راهبر به انسان معرفی می کند که باید به آن احترام گذاشت و از طرف دیگر «گمراهی» را بر آن نیرو به رسیمت می شناسد. وی می گوید:
ندای درونتان را ارج بنهید و از آن اطاعت کنید. به خاطر داشته باشید من تضمین نمی کنم که آن ندا همیشه شما را به راه راست هدایت کند. بیشتر اوقات شما را به گمراهی می برد . این حق شماست که آزادانه به گمراهی بروید. (شهامت ـ اشو ص 26)
وی پا را از همه اینها فراتر گذاشته و عرفان ادعایی خود را چنین درمقابل خدا قرار میدهد : حتی در مقابل خداوند بایستید ... درستی و نادرستی امور را به کنار بگذارید... (همان ص 27)
3 ـ عرفانهای کاذب فاقد نظام عقیدتی منسجم و عمیق اند. به عبارتی از منظر تئوریک و نظری بسیاری از آنها، اصول جهان شناختی و فلسفی مشخص و قابل ارائه ای ندارند. آنها هم که چیزی مطرح نموده اند مبنای قابل دفاعی در مواجهه با دیگر مکاتب ندارند و جهان بینی محکمی برای آنها تصور ندارد .
در این مکاتب ـ لااقل در بسیاری از آنها ـ حقیقت و کشف آن و وصول به آن حتی در حد ادعا هم مطرح نیست. در تعالیم کریشنا مورتی آمده است: حقیقت سرزمینی است بدون معبر. راهی به سوی آن نیست.... ( تعالیم کریشنا مورتی ص 14).
معلوم می شود مکتبی که حقیقت را دست نایافتنی می داند بالطبع راهی برای رسیدن به آن هم نمی شناسد و اگر هم راهی پیشنهاد دهد بر معضلات مبنایی خود نه فقط کمکی نکرده است که تعارضی هم به بار آورده است. به همین علت در این مسلک کلمات و جملات مبهم و نامفهوم فراوان یافت می شود به گونه ای که پیروان آن، اصلا در صدد دریافت تعالیم بی پرده و روشن بر نمی ایند.
در مکتب اسلام به برکت تعلیمات عمیق هستی شناسی در قرآن و روایات اسلامی، علوم مختلفی از قبیل تفسیر، فلسفه، حدیث، اصول، فقه، کلام و ... شکل گرفته اند و عرفان اسلامی از چنین نظام عمیق معرفتی برآمده است و از چنین پایه مستحکمی برخوردار است . دراین مکتب راه رسیدن به حقیقت باز و اصلا هدف هستی رسیدن به حقیقت است .وَ الَّذینَ جَاهَدُوا فینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا.
4ـ عرفان های کاذب نه فقط فاقد جهان بینی دقیق و علمی، که گاهی در ناحیه باید و نباید ها (ایدئولوژی)، دستوراتی بس ابتدائی دارند و یا لااقل بسیاری از اعمال و افعال آدمی را بلاتکلیف و بدون حکم، مهمل گذاشته اند. توصیه های اخلاقی کلی که قابل تاویل به سبک ها و اشکال مختلف است از ممیزات این عرفان ها است.
خوب است دستورات متنوع و متعدد اسلامی در زمینه های مختلف (اعم از مکروه، مستحب، حرام، واجب ...) با افعال و اعمال مورد توصیه در این مکاتب مقایسه شود تا جامعیت عرفان برآمده از شریعت اسلامی بیشتر روشن شود. حتی اگر تکثر حرکات جسمی در یوگا ـ که در حقیقت ورزشی بیش نیست و بالغ بر ده هزار است ـ باز خود را چشم گیر نشان دهد با کمی توجه معلوم می شود که تمامی این حرکات فقط ناظر به تقویت جسم و حصول آرامش ظاهر است و دستوری تعیین کننده در زمینه های مختلف مورد ابتلاء از جمله حوزه خانواده و اجتماع و ... ندارد .
مع الاسف گاهی بعضی از مدعیان عرفان که مسلک خود را اسلامی و حتی شیعی معرفی می کنند در صدد نفی شریعت و احکام فقهی بر می آیند وبه نام حقیقت شریعت را قربانی می کنند. ممکن است در مرحله نظر این مطلب را انکار کنند اما در سلوک ادعایی خود، عملاً شریعت و احکام ظاهری دین را به دست فراموشی سپرده اند و به پیروان خود چنین تعلیم می دهند. در حالیکه بزرگان عرفان اسلامی این نسبت را به شدت رد می کنند .
ابن عربی -که در عرفان اسلامی جایگاه رفیعی دارد- دراین باره میگوید: بدان که من در مکر الاهی و چگونگی در امان ماندن از این مکر دقت کردم، چاره ای به نظرم نرسید جز آنکه باید دست به دامن شریعت زد؛ بنابراین اگر خداوند کسی را بخواهد به سوی خیر و سعادت هدایت کند و از گرفتاریهای مکر در امان بدارد، کاری میکند که او هیچگاه میزان شریعت را از دست نگذارد... هیچ بندهای نباید از این میزان غفلت کند... هرکه بخواهد از مکر حق ایمن بماند، باید میزان شریعت را از دست ندهد؛ میزانی که آن را از پیامبر به ارث برده و فرا گرفته است. پس هر چه از طرف خدا دریافت کند آن یافته ها را در این میزان بگذارد؛ اگر با میزان شرع پذیرفته شد آن را داشته باشد و گرنه ترکش کند.
ابن عربی سفارش میکند که حتی باید دریافت های غیبی و الهامات معنوی را نیز با میزان شریعت سنجید. او میگوید: اهل اللّه در این مورد اختلاف ندارند. بسیاری از بزرگان حوزه کشف و شهود گرفتار آشفتگی شده، از نظر تشخیص حالات خود دچار پیچیدگیهای مکر میگردند و لذا باید میزان شریعت را از دست نگذارند.
ابن عربی حتی پا را فراتر گذاشته می گوید:”. حقیقت عین شریعت است وی تصریح می کند: هر که از شریعت فاصله بگیرد، اگر تا آسمان هم بالا رفته باشد به چیزی از حقیقت دست نخواهد یافت!... حقیقت عین شریعت است. شریعت مانند جسم و روح است که جسمش احکام است و روحش حقیقت”.(مجله معرفت، شماره 35)
علامه طباطبایی دراین باره فرموده اند: اینکه از بعضی شنیده شده است که میگویند سالک پس از وصول به مقامات عالیه و وصول به فیوضات ربانیه، تکلیف از او ساقط میگردد، سخنی است کذب و افترایی است بس عظیم؛ زیرا رسول اکرم (ص) با این که اشرف موجودات و اکمل خلایق بودند، با این حال تا آخرین درجات حیات تابع و ملازم احکام الهیه بودند. بنابراین سقوط تکلیف به این معنی دروغ و بهتان است. (مجله معرفت-شماره 4- جایگاه شریعت در قلمرو عرفان)
ایت الله بهجت در فرمایشی عمیق این مهم را اینگونه یاداور شدند: مگر میشود راهی برای رسیدن به خداوند باشد و انرا خداوند از طریق پیامبرانش به مردم نرسانده باشد؟
5ـ طیف غالب عرفان های کاذب، با هدف مراقبه، آرامش، تمرکز و ... برای خدمت به استعمارنو و توجیه فرهنگ و تمدن مادی و مدرن غرب به میدان آمده اند. در حقیقت آنها آمده اند تا بشر آشفته و خسته از زندگی مدرن را آرام کنند . مأموریت واقعی آنها ، جلوگیری از تجدید حیات دین حقیقی است چرا که بشر سرگردان اگر الام روحی و معنوی خود را تسکین ندهد ، زود است که بنیان تمدن جدید را به چالش بکشد و در برابر آن عَلَم طغیان بلند کرده و تسلیم حق ازلی و ابدی شود .
« در اواخر قرن بیستم جوانان غربی- که از قفس آهنین تمدن مادی به تنگ آمده بودند- با روی آوردن به شیوه های غیرعادی برای تخلیه روانی و معنوی خود جریانهایی مثل «هوی متال» را پدید آوردند . آنان در برنامه های خود با استفاده از مواد مخدر، رقص، موسیقی تند، طول موج تشعشات مغزی خود را چنان مغشوش کرده اند که رفتارشان از کنترل خارج می شود. برخی از این فرقه ها- مثل گانزان رزز- حتی به خوردن مدفوع در مجالس رقص میپردازند.»(جریان شناسی انتقادی عرفانهای نوظهور، مظاهری سیف، ص109)
روشن است در چنین فضایی دنیای غرب که از نظر سرمایه الهی و دارائی معنوی و برنامه های روحی ، دستش خالی بود به مرامهای شرقی روی آورد و بر اساس تمدن جدید غرب، شبه عرفانهایی را طراحی و روانه میدان پرتقاضای معنویت نمود.
به عنوان مثال « ماهاریشی ماهاش»- که مهمترین مروج عرفان جدید در غرب است- با کمک گرفتن از تعالیم هندو و بودا، عرفان TM(مدیتیشن متعالی) را بر اساس اومانیسم غربی و آموزه های سکولاریسم پدید آورد.
بنابراین باید زاد و ولد عرفان های جدید را- که هر روز و هر ساعت همچون قارچ ظاهر می شوند- مولود همین تنوع ذوقها و نیازها و سلیقه ها دانست که در فرهنگ انسان گرایانه غرب بر حقانیت همگی صحه گذاشته می شود.
نتیجه اینکه خاستگاه عرفان های کاذب، تمدن غربی و مأموریت آنها تسکین آلام بشر مدرن است نه پرداختن به فطرت خداخواهی انسان ها.
6 ـ در بسیاری از عرفان های جدید هدف و غایت و مطلوب، قدرت تصرف در طبیعت و دستیابی به نیروهای مرموز غیبی است. به همین علت بسیاری از مکاتب طبیعت گرایی را ستایش و ترویج می کنند . چنین بینشی در عرفان بومیان آمریکا و آفریقا حاکم است. شمن ها چنین تعریفی در عرفان های جدید دارند ، یعنی افرادی که قدرت جادویی خاص دارند و می توانند بر طبیعت مسلط باشند و بعضی قوای طبیعی را تسخیر کنند و از این طریق به کسب روزی و مداوای بیماران می پردازند و اصولاً‌ اعتقاد به جن، ارواح، دیوها ـ که فقط شمن ها قادر به دیدن آنهایند ـ در زمره اعتقادات مسلم در شمنیسم است .
غایت عرفان در شمنیسم خواب دیدن است به گونه ای که در حالتی شیه خلسه و جذبه برای سالک اتفاق می افتد. تا جایی که کارلوس کاستاندا مقدمات و مراحل رویا دیدن را از منظر تئوری تبیین نموده است و حتی استفاده از موارد توهم زا را ـ که در میان بومیان آمریکای جنوبی رواج دارد ـ یکی از این مراحل بر می شمارد. ( سفر به دیگر سو ـ ترجمه دل آرا قهرمان ـ ص 154)
سوال اساسی در این جا این است که براستی تسخیر نیروهای طبیعت از قبیل جن و ... چه ربطی به عرفان دارد ؟ اگر بنا باشد که چنین قدرتی عرفان محسوب شود چرا متفکرین و مخترعین علوم تجربی عارف نباشند؟ و آیا اصولاً دستیابی به چنین قدرت هایی کمال حقیقی انسان محسوب می شود؟
مخلص کلام آنکه نباید غافل بود که اصولاً شبه عرفان ها-که همگی پسوند مقدس عرفان را باخود یدک می کشند- ربطی به عرفان ندارد بلکه در خوشبینانه ترین صورت تنها می توان آنها را یک فرایند پزشکی ـ تجربی برای درمان امراض جسمی بیماران و یا در جهت تسلط آرامش روان و تمدد اعصاب دیگران و یا یک روشی روانشناسانه یا حد اکثر آنرا یک روش تسلط بر باطن طبیعت تلقی نمود .
و بعلاوه تجربه ثابت کرده است که آخرین هنر مکاتب عرفانی و معنویت های مجازی، تنها یک نوع معنویت گرایی زمینی (نه آسمانی) است؛ یعنی به سمت نوعی از تجربه های شبه معنوی مثل هیپنوتیزم و یوگا و مدیتیشن سوق پیدا می کند.

عرفان هاي نو ظهور ( پسا مدرن)
 

مهم‌ترين مشخصه عرفان‌هاي پسامدرن، عدم پايبندي به مفهومي غايي در معرفت‌شناسي خود است بدين‌گونه كه اساسا در اين‌گونه عرفان‌ها شاهد سلوكي بر مبناي كسب معرفت نيستيم بلكه بر عكس شاهد نوعي اعمال و حركات بي‌معنا هستيم كه سالك مي‌بايد با تكرار بيش از حد آنها خود را در حالتي خلسه وار قرار دهد. در واقع عدم وجود تفكر در اين‌گونه عرفان‌ها يكي از ويژگي هايي است كه آن را به پست‌مدرنيسم گره مي‌زند؛ به يك معنا عنصر خردگريزي در آن مستتر است و از اين منظر، به طور مشخص،‌ راه خود را از عرفان اسلامي جدا مي‌كند.
عرفان‌هاي پسامدرن نه پسامدرن‌اند و نه مدرن و نه سنتي بلكه معجوني از هر سه اند. از ميان خصوصيات عرفان‌هاي پسامدرن، مي‌توان به خصيصه اومانيستي آنها اشاره كرد و اين نكته در نوع خود جالب است كه عرفان‌هاي مدرن، ريشه در اساسي‌ترين ركن مدرنيته يعني اومانيسم دارند. «شانكارا» بر همين مبنا معتقد به نوعي شناخت و شهود فردي است كه هيچ ارتباطي با آيين و آداب الهي و مذهبي ندارد؛ زيرا معتقد است عبادات و مناسک ما را به سويی می‌برند که خداوند را بيرون و برتر از خود انگاريم و فقط او را بپرستيم، نه اينکه بشناسيم.
با اين حال يكي از مهم‌ترين عوامل شكل‌گيري عرفان‌هاي جديد يا پسامدرن، رهايي شهروندان دربند دوران مدرن، از چنگال زندگي سرمايه‌داري است. «ماهاريشي ماهش» - كه در غرب مهم‌ترين داعيه‌دار عرفان مدرن به شمار مي‌رود - با تركيب گزينشي آموزه‌هاي بوديسم و هندوئيسم، توانسته آييني به نام مديتيشن متعالي(Transcendental Meditation) ايجاد كند. به زعم «ماهش»، انسان معاصر مي‌تواند با مديتيشن متعالي به آرامشي عميق دست يابد.
مديتيشن متعالي (TM) خود را از هرگونه ارتباط با ماوراي ‌طبيعت فارغ كرده است و مي‌كوشد با ارائه كلمات سانسكريت به شهروندان غربي به عنوان «مانترا » و اخذ مبالغ هنگفت از آنها، آلام آنها را تسكين دهد. نكته بسيار عجيب آنجاست كه مربيان اين روش معتقدند انتخاب «مانترا» آنگاه مؤثر خواهد بود كه بدون توجه به معناي دروني و عميق آن انتخاب شده باشد؛ زيرا توجه به معناي دروني مانترا باعث غفلت از روند خلسه‌كردن خود خواهد شد!
بنابراين يكي از نتايج صريح عرفان‌هاي پسامدرن، نيهيليسم فكري و پوچ‌گرايي معرفت‌شناختي است؛‌ زيرا عملا خود را از هر گونه معنا مي‌رهاند و اعتقاد به معناي باطني امور را بيهوده در نظر مي‌آورد؛ نكته‌اي كه شديدا مورد توجه عرفان اسلامي است.
با اين حال به نظر مي‌رسد كه مديتيشن متعالي اگر چه مي‌كوشد در مقابل مدرنيته، داعيه‌دار سنخي از تفكر پسامدرن باشد اما به‌واقع ميان مدرنيسم و پسامدرنيسم سرگردان است؛ زيرا به لحاظ متدولوژيك از روش‌هاي مدرن سود مي‌جويد و اساس خود را بر خودبنيادي خرد جزئي بشري قرار داده است؛ يعني مفهومي كه مدرنيته، علم آن را به دوش مي‌كشيد.
عرفان پسامدرن مدعي نيست كه سالكان اين روش مي‌توانند معرفتي نسبت به اعمالي كه انجام مي‌دهند به دست بياورند و از اين منظر، تفاوتي با چاپلين «عصر جديد» ندارند؛ زيرا آنها در حال انجام دادن كاري هستند كه آنها را از حالت عادي خارج مي‌كند و به يك مفعول تبديلشان مي‌كند. در واقع دستيابي به آرامش (Relaxation) براي شهروند غربي نه بر مبناي نوعي معرفت‌شناسي معنوي واقعي بلكه همچون افيوني است كه به تسكين درد آنها مي‌پردازد و نه درمان آن. به يك معنا مديتيشن متعالي نوعي اعتياد پسامدرن بيش نيست.
آدمي براي بهتر زيستن بايد مفاهيم بي‌معناي معاد و زندگي در جهان ديگر را فراموش كند زيرا پس از مرگ، تنها چيزي كه به حيات آدمي ادامه مي‌دهد، تناسخ در چرخه «سمسارا»ست. آدمي پس از مرگ خود، در قالب بدني ديگر به دنيا مي‌آيد و اين چرخه همچنان ادامه پيدا مي‌كند. اعمالي كه انسان در طول حيات خود انجام مي‌دهد، كيفيت زندگي او را در حيات بعدي‌اش مشخص مي‌كند.
عرفان‌هاي پسامدرن نوعي طغيان عليه آسمانند و معتقدند بدون هيچ‌گونه شريعت و آيين الهي‌اي مي‌توان به آرامش رسيد. در واقع در ديدگاه ماترياليستي اينان، دين تنها از وجه آرامش بخشي آن مورد توجه است؛ زيرا هرچه هست در همين جهان خلاصه مي‌شود و خدا، دوزخ، بهشت و جهان ديگر توهمات ذهن بشري‌اند. با اين‌ حال، انسان مدرن با جدايي از اديان سنتي خود، آرامش خود را نيز از دست داده است و بنابراين بايد گونه‌اي از آيين بشري را به جاي آن بنشاند.
آدمي از آنجا كه اميد خود را به حيات آن جهاني‌اش از دست داده است، بايد نهايت لذت و آرامش را در اين جهان كسب كند. چنين ديدگاهي كه با سيل افكار مدرن در غرب آغاز شده بود، تنها يك نتيجه به ارمغان آورد؛ رهايي از هرگونه تقيد و در نتيجه زوال اخلاقي جامعه. با اين حال انسان مدرن غربي هرگز نتوانست نياز خود را به معنويت ناديده انگارد. عرفان‌هاي پسامدرن كه از لقاح مصنوعي مكاتب آسياي شرقي و تفكرات نسبي‌گراي متأخر ايجاد شده‌اند، در پي اين بودند كه آدمي را از نتايج منفي مدرنيته برهانند؛ نتايجي كه براي انسان مدرن، يأس و نا اميدي به همراه داشت.
با وجود اينكه مدرنيته خدا را كنار زده دنياي غربي در صدد برآمد تا دين نويني را تاسيس كند؛ ديني كه از آسمان بريده است و تنها بايد بتواند سعادت را روي زمين به ارمغان بياورد. چشم‌هاي مردمان غربي ديگر روي به سوي آسمان ندارد ولي آنها همچنان در احساسي نوستالژيك در جست‌وجوي امر معنوي هستند؛ معنويتي كه در غرب، افرادي چون ماهاريشي ماهش آن را به وجود آوردند؛ معنويتي فاقد شريعت و پيامبر و از همه مهم‌تر معنويتي فاقد خداوند.
اما از طرف ديگر، تفكر هندويي يك بعد ديگر دارد و آن اينكه اين جهان چيزي جز رنج (دوكه) نيست و بنابراين آدمي بايد در جست‌وجوي رهايي باشد.بنابراين آدمي بايد به دنبال چه رهايي‌اي باشد؟ اگر تمام زندگي بشري در نهايت جز رنج چيزي نخواهد بود و انتهاي زندگي اين جهاني نيز به نابودي و پوچي منتهي خواهد شد، پس ديگر چگونه مي‌توان شاد بود و احساس آرامش كرد؟ وحشتي كه انسان غربي امروزه دچار آن است، ترس از نابودي و فنا شدن بعد از مرگ است؛ ترس از بي‌وجودي و اينكه عالم وجود يكسره چرخه‌اي بي‌معنا و بي‌فايده است؛ يك «سمسارا» ي پوچ و بي‌معني كه مرتب تكرار مي‌شود و هرگز از خود فراتر نمي‌رود؛ به يك معنا، يك دنياي سياه كافكايي.
گذشته از اينكه جمع مفاهيم عرفان و پست‌مدرنيسم كاملا بي‌مفهوم است، بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه عرفان‌هاي پسامدرن هرگز در صدد ارائه يك گونه تفكر نيستند بلكه بيش از اينكه يك نوع تفكر و انديشه باشند، يك نوع ابزارند. عرفان‌هاي پسامدرن از قابليت فوق‌العاده‌اي براي سازگاري با فرهنگ مدرن غربي برخوردار هستند. در واقع عرفان‌هاي پسامدرن در مقابل مدرنيته قد علم نكرده‌اند بلكه بيشتر رنج‌هاي زندگي مدرن را براي شهروند غربي قابل تحمل مي‌كنند. به همين دليل نمي‌توان به راحتي آنها را «مدرن» يا «پسامدرن» ناميد.
انسان غربي در عرفان‌هاي پسامدرن نيز نمي‌تواند سرگشتگي خود را درمان كند. اين‌ تفكرات جديد، تنها اضطراب انسان مدرن را بيشتر مي‌كنند زيرا حتي اگر كوچك‌ترين اميدي هم براي او باقي مانده باشد، آن را از او مي‌گيرند، خداي او را مي‌كشند و او را در بيابان تنهايي رها مي‌كنند. از طرفي به نظر مي‌رسد بوديسم و افكار منشعب از آن، با اينكه اعمال انسان‌ها را در سرنوشتي كه در زندگي بعدي خواهند داشت مؤثر مي‌دانند اما در درون خودشان حاوي نوعي تناقضند؛ زيرا آدمي در اين ايده‌ها، در يك جبر دائمي قرار دارد و وارث اعمالي است كه روح وي در بدن فرد قبلي انجام داده است.
در نتيجه عرفان‌هاي پسامدرن، نحله‌هايي تهي از معنا هستند كه وجود آنها در يك جامعه، به معناي آفت معرفتي آن جامعه است؛‌ آفتي كه آدمي را نسبت به همه چيز منفعل مي‌كند و به او مي‌قبولاند كه در نهايت نابود خواهد شد. بنابراين «امر اخلاقي» اساسا معني نخواهد داشت زيرا امر اخلاقي به مثابه مفهومي باطني و معناگرا، در دنيايي كه فاقد هرگونه معنا و انتهاست و فرجامي جز نابودي ندارد، امري بيهوده است. در واقع چنين سنخي از تفكر تنها در جايي مجال بروز دارد كه نوعي نسبيت بر فضاي فكري آن حاكم باشد. اين ضرب‌المثل انگليسي‌ها كه «اگر ديدي كسي در حال تعرض به توست و تو چاره‌اي نداري، از آن ...»، در واقع ريشه در همان نسبيت اخلاقي و بي‌معنا بودن دنياي انسان مدرن دارد.
ابتذال عرفان‌هاي متأخر، متاسفانه به بزرگ‌ترين مهد عرفان بشري يعني فرهنگ ايراني نيز سرايت كرده است. مشاهده جواناني كه با شركت در كلاس‌هاي يوگا و مديتيشن سعي دارند با تكرار كلماتي بي‌معني ـ كلماتي كه دست كم آنها معناي آن را نمي‌دانند - به آرامش دروني دست يابند، رنج‌آور است. در اينجا آدمي مهجوريت مولانا، عطار، حلاج، شبلي و شيخ اشراق را ملموس‌تر مي‌بيند. شايد بتوان جوان غربي را كه از آگوستين بريده است و زندگي مدرن هم آرامش او را سلب كرده است، درك كرد اما چگونه مي‌توان شاهد بود كه جوان ايراني با تمدني كه سرشار از متعالي‌ترين عرفان‌ها و معنويت اشراقي است، بر سر كلاس‌هاي مديتيشن بنشيند؟! چگونه مي‌توان شاهد بود كه رساله «عقل سرخ»، «آواز پر جبرئيل»، «صفير سيمرغ» و «في حقيقه‌العشق» سهروردي را كنار بگذارند و دنبال مباحث بي‌خردانه ماهاريشي ماهش بروند؟
با اين توصيفات شكي در دروغين و تهي بودن عرفان هاي نوظهور يا پسا مدرن نمي ماند.

چرا عرفان های نوظهور
 

عرفان های نوظهور، زاده تنهایی انسان معاصر است، از وقتی كه انقلاب صنعتی شروع شد و پس از قرن نوزدهم در غرب، خداوند به گونه ای از آدم گرفته شد و به او گفتند كه ای انسان تو خلیفه خدا نیستی، تو میمون زاده ای بودی كه ادامه نسل آنها هستی و متكامل شدی، در جهان دیگر هم خبری نیست، قبل از آن هم خبری نبوده، تو تنهای تنهایی. صادق هدایت در این باره می گوید «من مانند آدمی هستم كه چنگكی در حلقم هست و نه پاهایم به زمین می رسد (یعنی نمی توانم به زمین دل ببندم) و نه دستم به آسمان می رسد كه مثل قدیم آسمانی باشم، نمی دانم كه در این چاه وجود چه كار كنم. » سارتر می گوید كه «زندگی یعنی تهوع »، كافكا می گوید «انسان سوسك است. » همه اینها معتقدند كه زندگی جز رنج ممتد، چیز دیگری نیست، پس در چنین شرایطی كه انسان نه امیدی به آینده دارد، نه گذشته ای برای خود دارد و نه شرافتی دارد، در این شرایط عرفان هایی آمدند كه انسان را به كرامتی دعوت می كنند و به او می گویند كه تو بزرگی و انرژی مثبت داری و می توانی درد نداشته باشی، همه این عرفان ها كه می توان نام آنها را عرفان كاذب، دروغین و نوظهور خواند، زاده تنهایی وحشتناك آدمی از قرن نوزدهم به بعد هستند.

علل گرایش افراد به عرفان هاي نوظهور
 

دنيا در صد ساله اخير به دليل پيشرفت علم و تكنولوژی به سمت مادی‌گرايی سوق پيدا كرد وليكن كم كم به بن بست رسيدند و هم اكنون مردم اشتياق زيادی به مسائل متافيزيك و ماوراء جهان ماده دارند چرا كه بشريت متوجه شده كه نيازهايی فوق مادی دارد كه به اين نيازها در كارخانه‌ها و محصولات جديد و تنوع در بازار و تكنولوژی پاسخ داده نمی‌شود لذا با اشتياق زيادی به دنبال چيزی است كه بتواند روحش را اقناع كند و جوابگوی نيازهای روحی‌اش باشد برای همين اشتياق زيادی به مسائل عرفانی پيدا كرده است.
دليل اينكه عرفان‌های كاذب امروزه بالخصوص در محيط‌های دانشجويی و در بين دانشجوی بيشتر مطرح می‌شود اين است كه اگر بتوانند قشر تحصيل كرده دانشگاه را همراه خودشان بكنند يقيناً موفقيت بيشتری را خواهند داشت البته دليل اين‌كه مبلغين عرفان‌های كاذب، فضايی را پيدا كرده‌اند كه يك جولانی داشته باشند و خودی نشان دهند اين است كه عرفای اسلامی تا حدی در معرفی عرفان ناب دينی كوتاهی كرده‌اند.
عرفای واقعی اسلامی در عرصه تبليغات عرفان دينی بالاخص در ميان جوانان، ضعيف كار كرده‌اند و لذا جوانان به سمت اين عرفان‌های كاذب كشيده شده‌اند و بايد گفت كه خود اين عرفان‌ها حقيقتی ندارد، موفقيتی در آن نيست اگر هم پيروزی ظاهری‌ای نصيبشان شود اين پيروزی به خاطر خلأكاری مذهبی‌هاست كه در اين زمينه كم كاری داشته‌ا‌يم و در نتيجه آن‌ها توانسته‌اند از اين عدم حضور در صحنه و فرصتی كه پيش آمده استفاده بكنند و عرفان كاذب را به جوانان ما بالاخص دانشگاهی‌ها، تحميل بكنند و در به كار بردن كلمه تحميل تعمد داريم چون افراد اگر بفهمند در باطن و پشت پرده اين عرفان‌ها چه می‌گذرد چنين عرفانی را نمی‌پذيرند. لذا اين‌ها تحميلی است و مورد انتخاب نيست.
مي توان به عنوان يك دليل گفت نياز به هويت يابي و شكل گيري تصور از خويشتن باعث مي‌شود كه جوانان به گروه‌ها و افكاري كه توانايي هويت بخشي دارند، گرايش پيدا كنند. گروه‌هاي معنوي كه نوعي جهان‌بيني، انسان‌شناسي و ارزش‌هاي خاصي را مطرح مي‌كنند استعداد شكل‌دهي به هويت جوان را دارند و از اين رو با استقبال از سوي آنان موجه مي‌شوند.
درباره زنان هم مي‌توان به ويژگي لطافت روحي آنان اشاره كرد. در عرفان به لطافت روحي نياز مبرمي‌ست. اوليا خدا براي اينكه شاگردان خود را آماده كنند، ذكرهايي را به آنان آموزش مي‌دهند تا باعث تلطيف روح آنان شود. در زنان اين لطافت در درجه بالايي است، در نتيجه باعث مي‌شود تا زودتر در مسائل معنوي بال‌وپر بگيرند. البته به دليل اين ويژگي‌، سقوط زنان در اين عرصه ساده‌تر است و بايد به فكر تقويت نيروي خير و حفظ اين لطافت روحي باشند. موضوع دوم، به مسئوليت‌هاي زنان باز مي‌گردد، به هر حال فراغت زنان بيشتر از مردان است، پراكندگي مسئوليت‌هاي مردان را، زنان ندارند. زنان در كارهاي خانه ساعت كار و رفتن و آمد و غيره ندارند. بلكه با همة سنگيني كار مديريت آن در اختيار خودشان است و مي‌توانند فرصت‌هايي را براي خود باز كنند.
موضوع بعدي به متنوع بودن تفريحات مردان در جامعه باز مي‌گردد، تفريحات براي زنان محدود است و شرايط عادلانه نيست، در نتيجه باعث جذب زنان به سمت تفريحات پشت پرده و مشكوك مي‌شود، برپايي جلسات خانگي، كلاس‌ها و نشست‌‌هايي كه مي‌تواند، اهداف نامطلوبي را به دنبال داشته باشد. خطري است كه از اين ناحيه جامعة زنان را تهديد مي‌كند.
دلیل گرایش بعضی از افراد به این فرقه های نوظهور، به علت های روحی، خانوادگی، فکری، سیاسی، اقتصادی و ... است که گاهی تمام این علت ها در یک فرد جمع است و گاهی بعضی از این عوامل در یک فرد وجود دارد.
شاید بتوان مهمترین علت گرایش گروندگان به فرقه های نوظهور و کاذب را، میل به متفاوت بودن دانست؛ عده ای از جوانان که میل به متفاوت بودن از بقیه افراد دارند، به قصد جلب توجه دیگران، وارد این مکتب ها می شوند، حال آن که از حقیقت آن ها هیچ گونه اطلاعی ندارند و نمی دانند اساساً جهان بینی این فرقه ها چیست.
بعضی از کسانی که به دنبال ارتباطات نامشروع هستند، لهو و لعب را در این فرقه ها می بینند و به همین دلیل برای دست‌یابی به لذت‌های زود گذر، به این مکاتب گرایش پیدا می کنند.
برخی از افراد نیز هستند که به دلیل تمایل به کسب قدرت به فرقه هایی مانند شیطان پرستی گرایش می یابند؛ آن ها معتقدند که شیطان مظهر یک سری از قدرت هاست و به همین دلیل می تواند بخشی از قدرت خویش را به برخی از پیروانش انتقال دهد؛ به همین دلیل برخی از کسانی که حس قدرت طلبی در وجودشان پررنگ است، فکر می کنند با ورود به این مکاتب حس آن ها تا حد زیادی پاسخ داده خواهد شد.
برخی نیز به دلیل مشکلات عقیدتی و فکری که منشأ آن ها معرفت شناختی آن هاست، به این فرقه ها، گرایش می یابند؛ نگاه این گونه افراد به خداوند، نگاه معرفت شناسانه نیست، اعتقاد به نبوت و وحی در آن ها، دچار ایرادی اساسی است، برای آن ها در نظام ا رزشی، توجیهی برای اخلاقیات وجود ندارد و تمام این عوامل در شیطان پرستی جمع می شود که در آن ها نه معاد، نه توحید و نه هیچ ارزش دیگری معنا ندارد.
در ایران گرایش به این فرقه‌ها به دلیل منشأ شناختی، بسیار کم دیده شده است؛ عمده دلیل گرایش برخی از جوانان به این فرقه ها، بیشتر از سر لهو و لعب است که متأسفانه، بدون این که هیچ گونه شناختی از عقاید اصلی این فرقه های منحرف داشته باشند، به دام آن ها گرفتار می شوند.
در آیه ای از قرآن کریم آمده است که «سرنوشت کسانی که اعمال زشت و ناشایست انجام می دهند، تکذیب آیات خداوند از سوی آن هاست»
برخی از افراد نیز تنها به دلیل میل به مدگرایی و متفاوت بودن به فرقه شیطان پرستی روی می آورند و وقتی که وارد این فرقه شدند، با شبهاتی که از طریق همین فرقه برایشان به وجود می آید، ممکن است در بحث های معرفت شناختی نیز، دچار اشکال شوند.
همچنين به علت وعده های دروغین سرکرده های این مکاتب، عده ای از افرادی که مشکل مالی دارند و در پاره ای موارد دارای مشکلات عقیدتی نیز هستند به این فرقه ها، گرایش می یابند.
همچنین بخش عمده ای از دلیل گرایش برخی از جوانان به فرقه های نوظهور، فعالیت گسترده سیاسی دشمنان دین اسلام است. یکی از مؤلفه های امنیت ملی در جمهوری اسلامی ایران، مذهب و دین است، و به همین دلیل یکی از راه های ضربه زدن به امنیت ملی، تضعیف دین و مذهب و اعتقادات مردم است و در این خصوص یکی از راه‌های تضعیف اعتقادات و گرایش به دین و مذهب در مردم، ایجاد فرقه های نوظهور و جذاب نشان دادن آن هاست.
چون عرفان‌های كاذب نمی‌توانند جوابگوی نيازهای واقعی بشر باشند در آينده نه چندان دور، ضعف اين عرفان‌ها مشخص می‌شود و آن‌وقت زمان آن می‌رسد كه ما عرفان ناب دينی را آماده در اختيار داشته باشيم و به بشريت عرضه كنيم و مطمئنا دنيا نيز استقبال خوبی از آن خواهد كرد.
منابع تحقیق :
www.shia-online.ir
سایت جبش سرخ حسینی
newerfan.parsiblog.com
Bashgah.net
www.findfa.com
مرکز خبر حوزه
haqiqat.mihanblog.com
خبرگزاری فارس
پايگاه حوزه
www.jamejamonline.ir
ايكنا
porsojoo.com
خردنامه همشهري
در اين سلسله مقالات از گفت و گو هاي حجت السلام مظاهري سيف با سايت ها و رسانه هاي مختلف نيز استفاده شده است.