«صعاليک» يا آزادگان مطرود (2)


 






 

«اجتماع صعاليک» طبقه صعاليک از گروه هاي مختلف زير تشکيل شده بودند
 

الف)«هُجناء» و «اَغرِبه»: ناپاک خونان و زاغان.
ب) «فقراي مُتمرّد» يا گرسنگان به پا خاسته.
ج) «خُلَعاء» رهاشدگان بي پناه.
«هُجَناء» و «اَغرِبه»: کنيز زادگان از پدر عرب تبار بودند که به گناه آلوده خوني از جانب مادر حرمت و منزلتي در قبيله نداشتند، و پدر فرزندي آنان را نمي پذيرفت.
تفاوت «هُجَناء» با «اَغرِبه» آن بود که دومي افزون بر مسأله ي خون رنگ سياه را نيز از مادر داشتند. يکي(1) از قربانيان اين سياهي ناخواسته چنين درد دل مي کند:
گر سياه آمد چه باک! مشک رنگ وي دارد، سياهي تن درمان ندارد. امّا پليدي و زشتي بدورند از وي، به دوري زمين از چرخ برين.
لَئِن أکُ أسوداً فالمِسکُ لَوني
وَ مالِسوادِ جِلدي مِن دَواءِ
وَ لکن تبعُدُ الفحشاءُ عنّي
کبُعدِ الأرض من جوّ السّماءِ
(عنتره :ديوان ص27)
از جمله ي اين گروه مي توان «شَنفري» و «تأبّط شراً» و «سُلَيک (2) بن سُلکه» را نام برد.
ديگر گروه: «تهيدستان به پا خاسته» از اوضاع و احوا ل آشفته اقتصادي عرب عصر جاهلي پا گرفته بودند. در اين گروه مي توان از «عُروه بن الوَرد» و پيروانش ياد کرد.
امّا «خلعاء» کساني بودند که قبيله بر اثر شرايط خاص حمايت خود را از آنان بر مي گرفت، و در مجامع عمومي، ميادين و بازارهاي معروف خلع و طرد اين افراد را اعلام مي کرد. آنها را از دامن خود مي راند، نه در کنارشان مي ايستاد و نه دشمن را به انتقام مي طلبيد. از «خُلعاء» مي توان «حاجز (3) اَزدي» و«قيس (4) بن حُداديه» و «ابوطَمحان قيني (5) » را برشمرد.
اين گروه هاي مختلف هر چند در اصل با هم تفاوت داشتند ولي در آوارگي، بريدن از جامعه و پناه گرفتن در بيابانها، ستيز با عوامل تحميلي اين سرنوشت، و به رشته کشيدن ناله ها و سوزها- که مي تواند سپيده دم شعر عرب در غربت به حساب آيد- همسو بودند.
بخش دوم از مقاله حاضر، به علل وجودي پديده ي «تَصَعلک» يا گونه اي از «عيّاري» عرب پيش از اسلام مي پردازد. در اين راستا مي توان سه عامل را مورد بحث و بررسي قرار داد: جغرافيايي، اجتماعي و اقتصادي.
عامل جغرافيايي در هر پديده نقش اساسي دارد، زيرا پديده ها در دامن محيط ساخته و پرداخته مي شوند و شکل مي گيرند، طبيعي است که پديده «صُعلوکي» نيز از اين قانون مستثني نباشد. «صعاليک» در دام «جزيره العرب» پا گرفتند که ويژگيهاي خاص خود را داشت: از قديم خشک، گرم و کم آب بود، رود روان در آن جا ديده نمي شد، ايّام باران و نزولات جوّي در صحرا کوتاه بود و خشکي درّه ها و دشتها طولاني، و بارانهاي موسمي هم در بيشتر نقاط به هدر مي رفت.
در برابر اين شرايط سختِ غالب، مناطقي سرسبز و خرّم چون «طائف» مشهور به «بهشت مکه» و «يَثرب» و دره هاي آن، و نيز ارتفاعات «نجد» وجود داشت که منابع حياتي مناسبي را از آب، مراتع، کشتزار، تاکستانها و نخلستانها در بر مي گرفت.
حضور شرايط مساعد حياتي در اماکن محدود، باعث شده بود تا قبائل مختلف در آن نواحي جاي گيرند و در اطراف و اکنافش منازل و روستاها به پا کنند؛ منابع طبيعي و حياتي مناطق محدود را در خدمت خود گيرند، و بر خلاف ديگرا ن از زندگي مرفّه برخوردار شوند، و چه بسا گرسنگان را هم از ياد ببرند.
محيط جغرافيايي نابرابر و خشن و متضاد «جزيره العرب» که گرسنگان و صعاليک را به حاشيه مي راند، هم عامل فقر و تهيدستي بود؛ و هم عامل احساس فقر و حقارت. عامل فقر به شمار مي آمد چون منابع زندگي محدود بود و اجازه ي رشد و گسترش نمي داد، چه بسا خشکسالي، بي آبي و ديگر حوادث طبيعي هم روي مي نمود، و علاوه بر اينها همان منابع به طبقاتي خاص تعلق داشت که آن را در اختيار خود گرفته بودند باعث احساس فقر و حقارت هم مي شد، چون همسايگي سرزمينهاي خشک و جولانگاهِ تهيدستان و «صعاليک» با مناطق سرسبز و خرّم و محدود ديگران، اين تفکر و احساس را دامن مي زد که گرسنگي و محروميّت از آن همه نيست و گرنه، چرا طبقاتي صاحب همه چيزند؟ مگر نه اين است که طبيعت و منابعش سفره عام است، و بر اين خوان يغما چه دشمن چه دوست؟
از اين روي خشونت محيط جغرافيايي، نابرابريهاي طبيعي آن، تضاد بهره گيريها از فضاي موجود، و اختلاف فاحش طبقاتي باعث شده بود تا گرسنگان و پابرهنگان سر به شورش زنند و در راه سير کردن خود، گرفتن حق، کم کردن فاصله طبقاتي تا پاي جان بکوشند، و نهضت «صعاليک» را پي ريزي کنند و اين سخن را که «محيط و تضاد جغرافيايي کليد قصه صعاليک عرب است» به اثبات رسانند(خليف :الشعراءص75)
عامل اجتماعي نيز در پديده صعاليک تاثيرگذار بود، زيرا جامعه عرب پيش از اسلام از گروهها و طبقات مختلف شکل مي گرفت و هر گروه به نام «قبيله» ناميده مي شد.
گروهها در اطراف و اکناف «جزيره العرب» هر جا که آب و چراگاهي وجود داشت پراکنده بودند و يا در حرکت، و گاهي هم بنا به شرايط و امکانات مساعد- چه در مناطق دور و چه در شهرها-استقرار دائم مي يافتند، ولي خو، خصلت، رفتار و طبيعت قبيله اي را حفظ مي کردند و آن را بر ساير روابط ترجيح مي دادند.
شکل گيري قبيله و نامگذاري بر مبناي رعايت جانب پدر بود و به نام يکي از اجداد صورت مي گرفت که نسبت همه افراد به وي منتهي مي شد، همگي همخون و هم نژاد و هماهنگ بودند؛ غريب و بيگانه در آن حضور نداشت، و همه در حفظ وحدت و يکپارچگي قبيله قدم بر مي داشتند تا آن جا که به ديگران اجازه پيوستن به قبيله را نمي دادند مگر با شرايط سخت و دشوار.
پافشردن قبيله بر حفظ وحدت و همبستگي، مجموعه اي از قوانين و مقرّرات را پيش مي کشيد که مبتني بر تعصب بود، از جمله: «انصُرو أخاک ظالماً أو مظلوماً» بنابراين ماده مشکل فرد مشکل جمع، و جنايت وي جنايت کل قبيله به حساب مي آمد، زيرا «في الجَريره يشترکُ العشيره» ارتکاب خطاي پيش آمده همگان را به خود مشغول مي داشت. تعهد همگاني قبيله در برابر فرد، وي را متقابلاً متعهد مي ساخت که به رأي و نظر جمع احترام گذارد، نافرماني و سرپيچي از قبيله نکند، بدون تاييد و رضايت جمعي کاري نامتعارف انجام ندهد، به يکپارچگي آن آسيب نرساند، وسايل بدنامي گروهي را فراهم نکند، و در آخر با ارتکاب اعمال نامتعادل افراد قبيله را به دشواري غير قابل تحمل و دفاع نابرابر سوق ندهد، و گرنه از حمايت جمعي طرد مي شود. اين طرد را در اصطلاح «خَلع» مي ناميدند و اجراي چنين عملي چه بسا زيربناي نهضت شاخه اي از صعاليک را به نام «خُلَعاء»-رانده شده ها -تشکيل مي داد که چاره اي از آوارگي و پناهندگي به کوه و بيابان، پيوستن به عيّاران، شوريدن بر قبيله و تعصبات قومي نداشتند و يا به دربه دري آنها ميان ديگر قبائل، خفّت و خواريشان مي انجاميد.
قبائل چنانکه بر وحدت و يکپارچگي خود پاي مي فشردند، در حفظ و حرمت خوني نژادي هم مي کوشيدند و تعصّب نشان مي دادند، از اين روي طبقاتي چون: «صُرَحاء»-خون پاکان -«عبيد»-بردگان -«موالي»- پناهندگان - در ميان آنها جان مي گرفت.
«صرحاء» کساني بودند از جانب پدر و مادر هر دو، عرب تبار به حساب مي آمدند و در نسب و خونشان غش و شبهه وجود نداشت. آنان از همه امتيازات و حقوق قبيله اي برخوردار بودند، و به نسب و دودمان خويش مي باليدند، و در همبستگي و وحدت خوني حرص نشان مي دادند.
«عبيد» دو گروه بودند: يکي اسيران عرب نژاد که در جنگها و درگيريهاي قبايل به اسارت در مي آمدند؛ ديگري غير عرب تباران که از سرزمينهاي مجاور چون «حبشه» به بردگي آورده مي شدند.
«مَوالي» آزادگان عرب تبار يا غير عرب بودند که به منظور حفظ جان، کسب حمايت، دفع شرّ و ستم از خود، به پناه يکي از قبايل مي آمدند و منزلتي بهتر از «عبيد» داشتند. (خليف: ص108) اين تقسيم بندي باعث مي شد تا گروههايي به حاشيه رانده شوند و از حقوق و امتيازات انساني محروم بمانند، از جمله: «هجَناء» و «اَغرِبه».
«هُجناء» که جمع «هجين» است به معني آلوده و ناپاک، فرزندان عرب خون پاکي را گويند که از بدشانسي کنيززاده و به تعبير ديگر ناپاک خون بودند، و پدر از سر تعصّب و پاي بندي به نظام و رسوم قبيله اي فرزندي آنها را نمي پذيرفت.
و «اَغربه» همين «هُجَناء» را مي گفتند که از بخت بد مضاعف رنگ سياه را از مادر به ارث برده بودند و زدوده نمي شد. شانس بد و بخت نحس مضاعف که چنين منزلتي براي اين فرزندان رقم زده، و ردايي مبغوض در نظر قبيله را براي هميشه به تنشان پوشانده بود، باعث مي گرديد تا اين تيره روزان اميد و آرزوي روزهاي خوش زندگي را بر باد رفته تلقي کنند، و سرنوشت محتوم خود را در يکي از دو مسير ذيل بجويند:
الف) حاشيه نشيني و خواريِ بندگي، چوپاني و دربه دري بين قبايل.
ب) پناه بردن به دامن کوه و صحرا، انس گرفتن با وحوش و جانوران، پيوستن به نهضت صعاليک، چون:«سُلَيک بن سُلکه»، «تأبّط شرّأ»، و «شَنفري».
3ـ عامل اقتصادي- اعراب در عصر جاهلي بين شرق و غرب واسطه تجارت و جابه جاي کالا به شمار مي آمدند، و در «جزيره العرب» مراکز تجاري چون «مکه» و راههاي مواصلاتي متعدد بين شمال و جنوب وجود داشت که دست به دست کردن کالا و اجناس را تسهيل مي کرد از سوي ديگر طبيعي بود که در فواصل راههاي مواصلاتي هر جا آب و مايه حيات باشد آباداني و بازارچه ها براي کمک رساندن به کاروانها و بهره گيري از آنها به وجود آيد، از جمله: «عُکاظ (6)»، «ذي المجاز (7)» و «مجنّه (8)».
بازارها و مراکز تجاري هم در پديده ي «صعاليک» نقش مؤثر داشت. زيرا: اولا- چه بسا از جمله کالاهاي عرضه شده در برخي از اين مکانها برده هايي بودند که از «حبشه» و آفريقا آورده مي شدند و سرانجام از ميان صعاليک سر در مي آوردند.
ثانياً- «خُلَعاء» نيز سرنوشت بعديشان در اين بازارها پا مي گرفت، و معمولا خَلع و طردشان از قبيله و برگرفتن حمايت جمعي از آنها در همانجا اعلام مي گرديد.
ثالثاً -بازارها هر چند از تدابير امنيتي و حفظ و حراست جان و مال برخوردار بودند؛ امّا گاه به گاه صعاليک با توسل به حيله و حجاب از اهداف خود بي نصيب نمي ماندند.
رابعاً- شهر «مکه» از گذشته ي دور، به علت موقعيّت خاص و قرار گرفتن بر سر راه کاروانهاي شمال و جنوب، نقشي مهم در تجارت داشته است. اين شهر خود در اواخر قرن ششم ميلادي به مرکز تجاري غني تبديل شد، و با کالاهاي محلي و خارجي بيشتر مناطق «جزيره العرب» تغذيه مي کرد.
داد و ستد و تجارت که تب روز ساکنان«مکه» شده بود و همه را به خود مشغول مي داشت: از صاحبان دکه هاي حقير تا فروشگاههاي انباشته از کالا؛ و از سوي ديگر تنافس و رقابت شديد لجام گسيخته توأم با حرص و وَلَعهاي سيري ناپذير، به نابرابريهايي انجاميد که نتيجه اش ظهور طبقه اي تهيدست عقب مانده از قافله توانگران بود. زندگي اين طايفه - که شمارشان هم زياد بود -بر اثر خودکامگي و سنگدلي طبقه مرفّه روز به روز بدتر مي شد و در معرض خطر قرار مي گرفت، نه قانوني آنان را حمايت مي کرد و نه دلي برايشان مي تپيد.
روابط بين دو گروه بحراني بود، زيرا طبقه ي مرفه همه چيز را در اختيار داشت: حکم و قانون گذاري، نبض اقتصادي، بازي با بازار و مايحتاج مردم، بالابردن و پايين آوردن نرخ دينار و در هم در جهت مصالح خويش. پيامد اين روابط نيز يکي از دو راهِ تقريباً هميشگي بود: پناه گرفتن تهيدستان زير چتر ترحم توانگران، و گردن نهادن هميشگي به وامها به بهره هاي مضاعف به منظور حفظ جان؛ و يا تکيه کردن بر توش و توان خويش، بريدن از جامعه ي ناسالم، پناه بردن به کوه و بيابان، و پيوستن به «صعاليک» و عيّاران (خليف:134-137)

پی نوشت:
 

1- تأبّط شراً :ثابت بن جابر، شاعر تهيدست عصر جاهلي،و از عياران و اَغربه ودوندگان تيز تک شجاع و هم يار شنفري و عمروبن برّاقه. «ابن قيتبه» بيت معروف ذيل را در شمار اشعار نيک وي مي آورد:
لَتَقرعِنَّ السن مِن نَدَم
إذا تَذَکّرت يَوما بعض أخلاقي
(الشعر و الشعراءص176/مختارات صص119-120)
2ـ سُليک بن سُلکه: او فرزند عُميربن يثربي بن سنان سعدي تميمي است که به نام مادرش «سُلکه»معروف شد.
سُليک از صعاليک هُجناي اَغربه بود، دونده اي تيزتک و شاعري خوش ذوق، و آگاه ترين مردم محيطِ خود به راهها و شناخت سرزمين «جزيره العرب». تاخت و تازهاي فراوان داشت که در آن غالبا هدفهاي دوردست را دنبال مي کرد، در ميان هدفهايش متعرض قبيله ي «مضر» نمي شد. تاخت و تازهايش باعث شده بود تا وي را شير و گرگ و شيطان خوانند(اغاني 133/18/الشعر و الشعراءص214و الأعلام)
3ـ حاجز ازُدي: پسر عَوف بن حارث از قبيله ي بني مفرّج ازدي بود، در شمار صعاليک عرب گروه اَغربه که تاخت و تازها را پياده انجام مي دادند به حساب مي آيد (الأعلام).
4ـ قيس بن حُداديه، با ضم و کسر حاء هردو، منسوب به مادرش: پدرش مُنقذبن عمرو از بني سلول قبيله «خُزاعه»بود. قيس شخصي شجاع و بي باک و نترس و مهاجم، و شاعري از شعراي عصر جاهلي به حساب مي آيد قبيله اش «خزاعه» او را در بازار «عکاظ» طرد کردند و از دامن خود راندند، آشکارا اعلام داشتند که از آن تاريخ به بعد قبيله مسؤول اعمال وي نيست و کسي را نيز به تعرّض وي تحت تعقيب قرار نمي دهد(الأغاني144/14الأعلام).
5- ابوالطّمحان قَيني: حَنظله بن شَرقي، از قبيله «بني قين» شاعر و شجاع و معمّر-بلند عمر -بود، وي عصر جاهلي و اسلامي را هر دو درک کرد و به اسلام گرويد، ولي شرف حضور پيامبر را نيافت. از جمله ي اشعار وي بيت معروف ذيل است:
أضاءت لهم أحسابهم و وجوههم
دُجَي اللّيلِ حتّي نظَّم الجِزعَ ثاقِبه
(أغاني 125/11/الکامل 167/1/امالي المرتضي 186/1)
6ـ عُکاظ: به ضم اول يکي از بازارهاي معروف عرب عصر جاهلي بود، قبايل هر سال در آن اجتماع مي کردند و به عرضه کالا از هر جنس و نوع مي پرداختند. شعرا هم در آن کارهاي جديد خود را ارائه مي دادند و بعد متفرق مي شدند.
زمان اجتماع معمولا ماه شوال بود که سرتاسر آن را به اقامت در اين مکان اختصاص مي دادند(معجم البلدان -عکاظ).
7ـ «ذوالمجاز» بازاري بود از آن عربهاي پيش از اسلام در ناحيه «کَبکَب» حدود يک فرسخي «عرفه».
«اصمعي»گويد: «ذوالمجاز» در حقيقت آبي بود که از جانب کوه «کبکب» سرازير مي شد و متعلق به قبيله هُذيل (همان).
8ـ «مَجنّه» يکي ديگر از بازارهاي عصر جاهلي بود که بنا به گفته ي «اَصمَعي» در «مَرَّ الظَّهران» نزديک کوه «اَصفر» دامنه هاي مکه قرار داشت. در مورد مدت اقامت در اين بازار در معجم البلدان روايتهاي مختلف آمده است.
منابع و مآخذ:
1ـ ابن عبدربّه:احمدبن محمد (العِقد الفريد)تحقيق دکتر مفيد محمد قميحه،دارالکتب العلميّه، بيروت، (1404ه1983م).
2ـ ابن فارس،ابوالحسين ،احمد (معجم مقاييس الّلغه) تحقيق عبدالسّلام محمد هارون ناشر «مکتب الاعلام الإسلامي» سال 1404.
3ـ ابن قتيبه: ابومحمد عبدالله بن مسلم(طبقات الشعراء)چاپ لَيدَن،مطبعه ي «بريل»1902.
4ـ ابن مکرّم:ابوالفضل جمال الدين محمدبن مکرّم بن منظور افريقي مصري (لسان العرب)نشر ادب الحوزه،قم.
5ـ ابوتمام: (ديوان حماسه)با شرح خطيب تبريزي نشر عالم الکتب،بيروت.
6ـ ابوالفرج اصفهاني :(الأغاني)دارالتراث العربي
7ـ بغدادي: عبدالقادربن عمر(خزانه الأدب) دار صادر،بيروت
8ـجوهري اسماعيل بن حمّاد(الصّحاح)تحقيق احمد عبدالغفور دارالعلم للملايين
9ـ حاتم طائي :(ديوان )شرح احمد رشاد،نشر دارالکتب العلميه سال 1406ه1986م
10ـ خليل بن احمد (کتاب العين).
11ـ زِرِ کلي:خيرالدين (الأعلام) نشر دار العلم للملابين،بيروت ،لبنان،1984م.
12- زمخشري: جارالله، ابوالقاسم محمودبن عمر (اساس البلاغه) نشر دار بيروت. (1404هجري قمري 1984م).
13ـ سيد مرتضي:شريف ابوالقاسم علي بن طاهر ،أبواحمد حسين (امالي المرتضي)منشورات مکتبه المرعشي،قم1403.
14ـ شنفري:(ديوان) تحقيق اِميل بديع يعقوب، دارالکتاب العربي،(1411هجري قمري 1991م).
15ـ شيخو:(المجاني الحديثه)مطبعه کاتولوکيه،بيروت.
16ـ ضبّي: مفضل بن محمد ابوالعباس، با شرح تبريزي،تحقيق دکتر قباوه، دارالفکر.
17ـ عُروة بن الورد:(ديوان)تحقيق خليل شرف الدين، دارالمکتبه الهلال،بيروت.
19ـ فاضلي: محمد(مختارات من روائع الأدب العربي)نشر سازمان سمت1381.
20ـ مبرّد :محمدبن يزيد بن عبداکبر،(الکامل)نشر مکتبة الأسدي ،تهران سال 1970م.
21ـ ياقوت بن عبدالله حموي رومي، بغدادي (معجم البلدان )دار احياء التراث العربي،بيروت.
22ـ يوسف خليف الشعراء الصّعاليک في العصر الجاهلي، دارالمعارف مصر.
 

منبع:نشريه پايگاه نور- ش14