عرفان به سمت کيهان يا به سمت خدا (1)
عرفان به سمت کيهان يا به سمت خدا (1)
عرفان به سمت کيهان يا به سمت خدا (1)
نويسنده : حاتم جديدي
منبع : راسخون
منبع : راسخون
چکيده :
مقدمه :
در اين مقاله قصد داريم به سوالات زير پاسخ گوييم:
1- آيا عرفان کيهاني يا حلقه ، با مباني و اصول اسلام و عرفان اسلامي مطابقت دارد؟
2- عرفان کيهاني مي تواند معرف عرفان اسلامي شيعي باشد؟
3- عرفان کيهاني مي تواند در برابر هجوم عرفان هاي جعلي و انحرافي راه گشا باشد؟
4- عرفان کيهاني ، هدايت شده است يا گمراه کننده؟
در اين بررسي ، دفتر اول عرفان کيهاني ( حلقه ) به قلم آقاي محمد علي طاهري و با مقدمه دکتر اسماعيل منصوري لاريجاني ، مورد بررسي قرار مي گيرد.
گفتار اول: نقد مقدمه دکتر اسماعيل منصوري لاريجاني
گفتار دوم: بررسي اصول و مباني عرفان کيهاني.
گفتار سوم: بررسي اساسنامه عرفان کيهاني
گفتار اول : نقد مقدمه دکتر اسماعيل منصوري لاريجاني
ايشان در اين تحليل ، انسان هاي نخستين را بدور از رسالت انبياء الهي نشان مي دهند . در واقع انسانها در جوامع نخستين بشري ، از ابتداي خلقت حضرت آدم (ع) تحت تعليم و هدايت انبياء الهي بوده اند و همواره داراي مفاهيم ديني جهت يکتاپرستي بوده اند. (1)
علت گرايش انسان ها در طول تاريخ به چند خدايي و بت پرستي و اسطوره سازي خدايان مختلف ، انحرافات و گمراه نمودن انسان ها توسط شيطان بوده است. انسان ها فطرتاً يکتا پرست مي باشند اما شياطين در طول تاريخ با تحريف ذهن بشر ، تفکر چند خدايي و تجسم خدايان زميني را در ميان بشر القاه نموده است. (2)
شکل گيري اين انحراف امري فطري و هم راستا با نيازهاي بشر نبوده است.
در واقع ايشان در اين دوره نقش انبياء الهي را در هدايت بشر و نقش شيطان را در شکل گيري تفکر چند خدايي لحاظ نمي نمايند.
ايشان پس از اين مرحله ، سير رشد تفکر انسان را به شکل گيري فلسفه و سوال هاي فلسفي در ذهن انسان مي داند و با استناد به کتاب « انسان و هستي » ادوار مختلف فلسفه يونان و سير تکاملي آن را برمي شمارند تا به دوره شکل گيري سوفسطائيان مي رسد.
در واقع ايشان اعتقاد دارند ، شکل گيري تفکر فلسفي در يونان ، مرحله دوم رشد تفکري بشر مي باشد ، درحالي که قدمت تفکر فلسفي يونان به 2500 سال تا 3000 سال پيش باز مي گردد. که تحت تأثير حکمت خسرواني ايران باستان بوجود آمد. اما سير رشد بشر ، بسيار قبل تر از اين ، مراحل تعالي خود را در هستي شناسي عالم و خداوند توسط انبياء طي نموده است.
در دوره حضرت نوح (ع) سطح آگاهي و درکي که توسط اين پيامبر به بشر آن روز ارائه گرديد ، بسيار بالاتر از سوالات فلسفي يونان مي باشد.
حضرت نوح (ع) در هستي شناسي خداوند و عالم براي قومش ، ارتباط ميان پرستش و بندگي خدا و افزايش نزولات آسماني ، ارتباط ميان بندگي خدا با افزايش ثروت ، فرزندان و سر سبزي باغ ها و رودخانه ها ، ارتباط ميان خلقت انواع مختلف انسان ها و عظمت خداوند ، آفرينش هفت طبقه آسمان به شکل طبقه طبقه توسط خداوند ، جايگاه ماه در آسمان و خورشيد و فروزندگي اش در آسمان و خداوند ، ارتباط ميان خلقت انسان از خاک و شباهت آن با نباتات ، ارتباط ميان خلقت و معاد ، ارتباط ميان گسترگي زمين و شکل گيري راه ها در سطح آن ، را بيان مي نمايد. (3)
اين سطح از هستي شناسي عالم و ارتباط آن با خالق هستي ، نشان دهنده سطح تفکر بشري در دوره حضرت نوح (ع) مي باشد. در واقع دکتر منصوري لاريجاني ، در سير رشد و تعالي انديشه بشري ، نقش انبياء را لحاظ نمي نمايد. و آغاز شکل گيري تفکر و پرسش گري را محدود به فلسفه يونان مي نمايد.
در اين نوع نگاه ، اشتباه فلسفه يونان در هستي شناسي عالم مورد غفلت واقع مي گردد. فلسفه يونان به جاي آنکه مانند هدايت انبياء الهي، از خالق هستي و ارتباط هستي با خالق آن سوال نمايد، از چيستي و ماده عالم سوال مي کند و توجهي به خالق آن ندارد، درصورتي که انبياء الهي پس از معرفي ماده عالم، توجه انسانها را به خالق آن معطوف مي نمودند تا در ماده و آرخه عالم نمانند و مانند فلسفه دچار پيچيدگي و سردرگمي در جواب ، نشوند.
ايشان در تحليل ارتباط ميان جريان سوفسطائيان و ذهنيت گرايي بشر و نسبي داشتن حق و باطل و محور شدن ذهن انسان نسبت به حقيقت بيروني ، ماهيت فلسفه غرب را روشن مي نمايد. و آغاز ذهنيت گرايي و انسان محوري را در فلسفه يونان معرفي مي نمايد. هر چند آغاز اُمانيسم به شکل گيري خود فلسفه باز مي گردد ، اما ايشان توضيح مناسبي نسبت به دوره سوفسطائيان و آغاز انحراف عمومي بيان مي دارد.
ايشان سپس به توضيح نظرات سقراط ، افلاطون و ارسطو و نوافلاطونيان پيرامون هستي شناسي ، مي پردازند و تا دوره فلوطين پيش مي آيند . در ادامه به نقش اگوستين و آکوئیناس اشاره مي نمايند.
آنچه در بيان نظرات اين فيلسوفان يونان و اروپا مورد غفلت واقع مي گردد ، تأثير دين حضرت موسي (ع) و تعاليم مسيح (ع) در تفکرات يونانيان و هستي شناسي آنان مي باشد . در واقع به جاي بررسي سير تعاليم انبياء ابراهيمي تا حضرت مسيح (ع) و نقش تعاليم آنان در هستي شناسي بشر و رشد فکري او ، به سراغ نظرات فيلسوفان يوناني مي رويم و نظرات آنان را ، اصل و مبناي شناخت خود از هستي قرار مي دهيم. انبياء در يک حرکت هدفمند انحرافي ، از محوريت هستي شناسي عالم و خداوند خارج مي شوند و اصالت به فيلسوفان داده مي شود در صورتي که تمامي معارفي که بشر در طول تاريخ بدان دست يافته است ، توسط انبياء الهي ارائه گرديده است.
ايشان سپس به فيلسوفان اسلامي مثل « ابونصر فارابي » و « ابن سينا » اشاره مي نمايند و آنها را متاثر از تفکرات ارسطويي مي دانند و فيلسوفان بعد از ابن سينا را بجز سهروردي که متاثر از فلوطين مي باشد ، همگي از نظريات ارسطو متأثر مي داند.
در اين جا سوالي که مطرح مي گردد اين است که اگر حکماي اسلامي از فيلسوفان يونان و روم تاثير گرفته اند، در چه مرحله اي يا زماني از پيامبران الهي متاثر بوده اند؟ اگر عرفان اسلامي متاثر از نظرات فيلسوفاني چون سقراط ، افلاطون ، ارسطو ، فلوطين و.... مي باشد ، جايگاه تعاليم و ارشادات انبياء الهي ، از آدم تا عيسي عليهم السلام در عرفان اسلامي ، کجاست؟ آيا عرفان اسلامي ادامه دهنده عرفان نوح (ع) ، ابراهيم (ع) ، موسي(ع) و پيامبر اسلام حضرت محمد (ص) مي باشد ، يا ادامه دهنده نظرات فلسفي و هستي شناختي فلاسفه يونان؟
در عرفان اسلامي تعاليم انبياء الهي محوريت دارد يا نظرات فلاسفه يونان؟ آيا در صورت شکل گيري عرفان اسلامي بر مبناي نظرات فلاسفه يونان ، نام آن را بايد عرفان اسلامي و حکمت اسلامي نهاد يا فلسفه اسلاميزه شده ي يونان؟
آنچه به نظر مي رسد ، پس از نهضت ترجمه اي که توسط خلفاي بني عباس در سرزمين هاي اسلامي آغاز گرديده و هدفش مقابله با معارف امامان شيعه بود ، کتب فلسفي يونان نيز وارد جهان اسلام گرديده و حکمايي همچون ابونصر فارابي، ابن سينا، ملاصدرا ، سهروردي و... تلاش نمودند تا مباني فلسفه يونان را با مباني اسلام تطبيق دهند و مدل اسلامي آن را ارائه نمايند و به جاي استخراج مباني حکمي و عرفاني شيعه از متون اسلامي چون قرآن و روايات ، به سراغ نظريات فلاسفه غرب رفتند و با تهاجم فرهنگي و فلسفي روم، به مقابله پرداختند.
دکتر منصور لاريجاني در ادامه با بيان برخي از نظرات عرفاني اسلامي در موضوع وحدت وجود و مسئله تجلي، تجربه ی شخصي آقاي طاهري را راهي به سوي درک موضوع وحدت وجود معرفي مي نمايد که به لحاظ مفهومي با اصطلاحات و تعابير عرفان اسلامي مطابقت دارد. يکي از علت هايي که ايشان به آن استناد مي نمايد. اصطلاح « الطرق الي الله بعدد انفاس الخلائق» مي باشد.
ما در ادامه اين نوشتار به برخي از نظرات و اصول آقاي طاهري اشاره خواهيم نمود که با مباني اسلام و عرفان اسلامي شيعي منافات دارد و اثبات مي نماييم که عرفان کيهاني جزء طرق مطمئن براي طي طريق در صراط مستقيم نمي باشد.
گفتار دوم : بررسي اصولي و مباني عرفان کيهاني
ايشان بيان مي دارد که عرفان ايراني بايد داراي سهولت فهم ، سهل الوصول براي همگان و بدور از رياضت هاي مختلف مثل پناه بردن به غار و آويزان شدن در چاه باشد.
ايشان مشکل انسان امروز را کمبود وقت مي داند که مي خواهد خيلي زود و با برنامه زماني به هدفش برسد و ديگر حوصله مسائل پيچيده و مبهم را ندارد و نيازمند صحبت هاي جديد و روشن و واضح مي باشد.
ظاهراً ايشان معناي عرفان و ويژگي سير و سلوک را درست درک ننموده اند ، چون يکي از ويژگي عرفان اسلامي شيعي سهولت فهم آن در صورت سير و سلوک صحيح مي باشد.
عرفان شيعي بدور از پناه بردن به غار و آويزان شدن در چاه مي باشد و تنها با عمل نمودن به دستورات دين و شريعت به حقيقت مي رسد.
انتظاري که ايشان نسبت به عرفان و سير و سلوک دارند که بايد سهل الوصول براي همگان باشد و بدور از سختي و خود سازي باشد با هويت و ذات عرفان و سير و سلوک تناقض دارد.
سيروسلوک عرفان شيعي يعني تلاش و کوشش جهت دوري از گناه و انجام دادن واجبات و مستحبات و رسيدن به گزاره تقوي ، تقوي در عرفان شيعي عامل هدايت و رشد سالک مي باشد.
آيا رسيدن به تقوي و حفظ آن در ميان گرايش ها و لذات دنيايي ، آسان است؟ سختي سلوک و عرفان ، مقابله با نفس و خواسته هاي نفساني مي باشد که چه از راه زهد و چه از راه عشق ، مقابله با نفس ، جهد و تلاش لازم دارد. آيا مي توان انتظار داشت بدون سختي مقابله با خواست هاي دنيايی نفس و گرايش هاي مادي ، به عرفان اسلامي شيعي دست يافت؟ آيا مي توان با سهولت و راحتي به مفاهيم عميق عرفاني که در پس تقوي و ترک دنيا و خواست هاي نفساني نهفته است ، دست يافت؟
معناي سهل الوصول بودن همگاني در نظر عرفان کيهاني با مباني عرفان اسلامي شيعي سازگار نمي باشد و سالک به هيچ عنوان به راحتي و سهولت نمي تواند به مفاهيم عرفاني دست يابد.
لازمه درک حقيقت هستي ، ترک تعلقات دنيايي مي باشد و کسي نمي تواند با داشتن اين تعلقات به درک حقيقت نائل آيد چون اين مفاهيم ، با تعلقات نفساني در تعارض مي باشند. در واقع سالک يا بايد نگاه الهي داشته باشد يا نگاه نفساني و لازمه ي نگاه الهي ، ترک نگاه نفساني مي باشد که خود اين ترک نفسانيات با سختي همراه مي باشد. ايشان همچنين بيان مي دارند که انسان امروزي به دليل کمبود وقت بدنبال جواب گرفتن سريع مي باشد و حوصله مسائل پيچيده و مبهم را ندارد.
مشکلي که ايشان بيان مي کند، مشکل انسان درگير در مدرنيته مي باشد که در مفاهيم مدرن که يکي از آنها سرعت مي باشد غرق شده است و ديگر حوصله وقت گذاشتن را ندارد و با سوار شدن بر قطار سرعت تکنولوژي و علم ، نمي تواند وقت زيادي براي سلوک و عرفان بگذارد ، اما حقيقت آن است که مدرنيته و مفاهيم آن در تعارض ذاتي با عرفان اسلامي شيعي مي باشند و انسان در مدرنيته به هيچ عنوان نمي تواند وارد مفاهيم سير و سلوک گردد. يکي از منازل عرفان اسلامي شيعي صبر و سپس حلم مي باشد. براي رسيدن به اين مفاهيم چگونه مي توان وقت نداشت و يا حوصله نداشت؟ عدم حوصله و عدم وقت در تعارض ذاتي با مقام صبر و صابرين مي باشد. بسياري از مفاهيم عرفان اسلامي شيعي ، در سير و سلوک و انجام فرائض خاص در مدت مثلاً چهل روز مي باشد ، مانند خالص نمودن عبادات و اعمال براي خداوند در چهل روز .
چگونه مي توان چهل روز اخلاص در عمل را که با نظم کائنات و تدبير امور عالم مرتبط است با سرعت مدرنيته همراه نمود و براي رضايت انسان هاي درگير در مدرنيته ، حاصل تلاش چهل روزه را در يک روز به او انتقال داد ؟!
عرفان اسلامي شيعي داراي پيچيدگي و ابهام نمي باشد بلکه چون مفاهيم آن در وراي گذشتن از تعلقات دنيايي مي باشد ، درک آن براي افراد اسير در تعلقات دنيايي داراي ابهام و پيچيدگي مي باشد . چگونه مي توان انتظار داشت ما با داشتن تعلقات مادي و نفساني ، مفاهيم عرفان و حقيقت عالم را درک نماييم و طبق خواست انسان کم حوصله درگير در مدرنيته ، مفاهيم عرفاني را ساده و راحت بيان نماييم ؟
ايشان در ص 43 از دفتر اول خود بيان مي دارد که ايران تاکنون نتوانسته است چارچوب قابل فهمي را در اين زمينه ( عرفان ) به دنيا عرضه نمايد.
بايد اين سوال را مطرح نمود که عرفاني که بعد از انقلاب اسلامي در سطح جهان توسط فرهنگ بسيجي و شاگردان امام خميني (ره) به جهان عرضه گرديد و باعث شکل گيري گروه هاي مختلف جهادي ، حماسي ، استشهادي و متفکرين مختلف گرديد ، جزء عرفان اسلامي شيعي ايران نمي باشد ؟!
گرايش شيعيان ، مسلمانان ، غير مسلمانان و آزادي خواهان جهان به رويکرد انقلاب امام خميني و الگو شدن فرهنگ بسيجي در ميان آنان ، آيا معرفي مکتب عرفاني ايران اسلامي نمي باشد ؟!
آيا شهداء استشهادي در لبنان و فلسطين که از انقلاب اسلامي ايران الگو گرفته اند ، به درک و شهود عرفاني نسبت به حقيقت هستي نرسيده اند و تنها از روي هيجان و شور کاذب دست به اين عمل مي زنند ؟!
حقيقت اين است که با وقوع انقلاب اسلامي ايران ، مدل زندگي عرفاني امام خميني و شاگردان مکتب او به عنوان نسخه به روز شده و عملي عرفان اسلامي شيعي به جهان عرضه گرديد و سالکان حقيقت در تمام نقاط جهان اين سيره سلوکي را به عنوان راه رهايي بخش انتخاب نمودند و کم کم ثمرات اين نوع از عرفان بود که غرب را دچار وحشت نمود و براي مقابله با عرفان شيعي دست به گسترش مکاتب انحرافي در عرفان زدند تا عطش جوانان جهان را نسبت به حقيقت عرفان با سراب عرفانهاي کاذب خرافي سرپوش گذارند.
موج گرايش جوانان ايراني و غير ايراني در سراسر جهان نسبت به سلوک بزرگاني چون آيت الله بهجت ، گوياي راهگشا بودن و حوصله انسان ها براي رسيدن به حقيقت عرفان شيعي مي باشد.
عرفان شيعي که در مکتب امام خميني و آيت الله بهجت ارائه مي گردد ، بسيار ساده و قابل فهم مي باشد اما براي رسيدن به آن تلاش نياز دارد و سهل الوصول نمي باشد. بارها از قول آيت الله بهجت نقل شده است که تنها راه رسيدن به خداوند گناه نکردن است و ما بزرگترين مانع خود در رسيدن به خداوند مي باشيم.
عرفان ايراني نه تنها به دنياي امروز مدل سير و سلوک ارائه داده است بلکه دنياي مدرنيته و فرهنگ غالب آن را به چالش کشيده است. اين حقيقت عرفان در مکتب حضرت روح ا... مي باشد و اين حقيقت عرفان و سلوک است نه آنچه پيرامون فلسفه اسلامي و يوناني بيان مي گردد.
درصفحه 44 کتاب اول عرفان کيهاني بيان شده است که دوران کلي گويي و حرف هاي زيبا گذشته است و بايد آن چه را که بر زبان جاري مي کنيم ، در عمل نشان دهيم و گرنه سخن ما چيزي جز اشکالي بر کاغذ و اصواتي در فضا نمي باشد.
اگر قرار باشد عرفا و بزرگان عرفان شيعي تمام حقايقي را که به آن رسيده اند و درک نموده اند را به ما نشان دهند، تلاش و خود سازي ما براي رسيدن و درک آن حقايق چه ضرورتي دارد؟
بسياري از مفاهيم و حقايق هستي، اسرار عرفان هستند که بزرگان بطور غير مستقيم در گفتار و اشارات خود به آن اشاره مي کنند و تنها اهل معنا آن را متوجه مي گردند. اگر مبنا بر اين باشد که ما حقيقتي را قبول نکنيم يا نصيحتي را عمل نکنيم مگر آن که گوينده ی آن عملاً نشان دهد که خود به آن عمل نموده است ، ادب حضور در برابر اساتيد اخلاق و عرفان چگونه معنا خواهد شد؟
ابتدا بايد عرفان را درست معنا نمود و سپس منظور از فن و تکنيک را مشخص نماييم و ببينيم عرفان فاقد فن و تکنيک مي باشد يا خير.
عرفان از باب عَرَّفَ مي باشد و مصدر آن به معناي شناختن است. اگر تنها لفظ عرفان را بکار بريم اين لفظ خنثي مي باشد و تنها معناي شناختن را دارد. اما اگر بعد از لفظ عرفان مشخص نماييم چه چيز را مي خواهيم بشناسيم ، آنگاه جهت عرفان معلوم مي گردد. عرفان انسان ، عرفان خداوند ، عرفان الهي ، عرفان طبيعت و.. همگي شناخت هر پديده مي باشند.
در اين جا مراد ما عرفان خداوند مي باشد، يعني ما چگونه مي توانيم به معرفت و شناخت نسبت به خداوند دست يابيم؟ اگر منظور از فن و تکنيک ، روش حرکت و اصول حرکت باشد ، بدون شک براي شناخت هر پديده نياز به روش شناخت داريم. آنچه به عنوان سير و سلوک در عرفان الهي ياد شده است ، راه و روش رسيدن به شناخت الهي مي باشد. اگر منظور از فن و تکنيک ، آيين ها و آداب مختلف در مراسمات جمعي و فردي رايج در ميان عرفان هاي وارداتي مي باشد ، عرفان اسلامي شيعي اين گونه مراسمات را ندارد اما خود داراي آداب و روش هاي مشخص مي باشد که سالک بايد آنها را رعايت نمايد تا قابليت حرکت در سلوک الهي را پيدا نمايد. سالک در طريق عرفان شيعي ، بايد ظرف وجودي خود را مهياي پذيرش معارف الهي نمايد تا بتواند محل نزول فيض الهي باشد.
مواردي چون حفظ خود از گناه ، انجام واجبات ، انجام مستحبات ، سکوت ، خلوت ، طهارت درون ، جوع و.... همگي اصول سير و سلوک عرفان شيعي مي باشد. اين روش ها به هيچ عنوان عامل رسيدن فرد سالک به معارف الهي نمي باشد بلکه ايجاد کننده شرايط پذيرش معارف الهي است. در حقيقت عامل درک و شهود معارف الهي ، فيض الهي مي باشد که تا خدا نخواهد و افاضه ننمايد ، سالک به هيچ حقيقتي راهي ندارد ، اما آنچه باعث مي شود تا ما مهياي پذيرش فيض الهي باشيم و ظرفيت درک معارف الهي را پيدا نماييم ، طهارت باطني و رعايت اصول سير و سلوک عرفاني مي باشد.
معارف الهي و حقيقت هستي در عالم جاري مي باشد و علت عدم درک ما از آن آلودگي هاي باطني مي باشد که حجاب درک و فهم معارف عرفان مي گردد. پس خود سازي ، طهارت جسم و روح ، تلاش در عمل به شرايط طي طريق در عرفان اسلامي، زمينه ساز درک ما از حقايق الهي مي گردد که بواسطه فيض و اراده خداوند نصيب سالک مي گردد.
در مواردي نيزکه سالک با جذبه الهي طي طريق مي نمايد و ره صد ساله را يک شبه طي مي کند و از راه عشق به معبود درک شهود مي نمايد ، سالک بايد شرايط دريافت عشق الهي را در خود ايجاد نموده باشد و داراي طهارت باطني جهت دريافت جذبه عشق الهي باشد. از نتايج طي طريق از مسير عشق ، ترک تعلقات دنيايي و نفساني نزد سالک مي باشد ، در واقع سالک عاشق به يکباره تمام تعلقات نفساني و دنيايي را که سالک زاهد در طول چند سال ترک مي نمايد ، رها مي کند و همه چيز خود را در راه معشوق الهي ، خدا مي نمايد.
پس درعرفان شيعي چه از طريق زهد ، تعبد و سير و سلوک متعارف و چه از طريق ترک يک باره تعلقات دنيايي و دريافت جذبه الهي و طريق عشق ، حرکت سالک و ترک تعلقات و انجام واجبات ديني ، جزء فنون و اصول و روش راه است و عرفان الهي شيعه بدور از فن و تکنيک نمي باشد.
هر سالکي در هر طريقي در عرفان شيعي اين اصل ابتدايي را مي داند که لا حول و لا قوه الا بالله ، يعني تلاش و رياضت خود را عامل رسيدن به مقامات نمي داند ، بلکه آن را زمينه ساز دريافت لطف و فيض الهي مي داند و هر دريافت و شهود و مقامي را از جانب خداوند مي داند.
سالک بايد ترک خود نمايد تا بتواند به حق برسد ، پس تصور دخيل دانستن تلاش شخصي در رشد و سير و سلوک از امور مهمل و باطل مي باشد.
آقاي طاهري در عرفان کيهاني خود ، اين اصل را فراموش نموده اند که سالک حتي اگر از روش ها و اصول سير و سلوک نيز استفاده نمايد ، به هيچ عنوان نبايد چيزي را به خود نسبت دهد ، در واقع عرفان الهي شيعه بر ترک خود و نسبت دادن هر چيز به خود بنا گرديده است. اما در عرفان کيهاني براي آنکه سالک اين طريق به فکر اين نيفتد که با تلاش خود چيزي به دست آورده است ، اصل روش و اصول سير و سلوک را حذف مي نمايد و تنها راه رسيدن را عدم روش و شيوه در سلوک بيان مي کند. هر چند که ايشان در ادامه معرفي کيهاني خود ، با بيان اصول اين مکتب ، روش سلوکي به افراد ارائه مي دهد و اصل نداشتن فن و تکنيک را نقض مي نمايد.
نکته ديگري که در صفحه 48 کتاب اول عرفان کيهاني به آن اشاره شده است ، تفاوت ميان عرفان کمال خواه و عرفان قدرت طلب مي باشد. ايشان عرفان واقعي و عرفان کيهاني را ، عرفان کمال خواه معرفي مي نمايد و در مقابل عرفان هايي را که به دنبال فکر خواني ، تسلط بر ديگران و ... هستند را قدرت خواه مي نامند.
حقيقت اين است که عرفان شيعي به دنبال کمال نمي باشد و عرفان کمال خواه نيست . همانگونه که در قبل اشاره نموديم ، عرفان يعني شناخت خداوند و راه رسيدن به اين شناخت عمل به دين و سير و سلوک در چهار چوب اصول دين مي باشد و هدف نهايي عرفان رسيدن به مقام بندگي خداوند است.
اگر عرفان شيعي يا هر عرفان ديگري به دنبال رسيدن به کمال باشد ، داراي شرک در هدف مي باشد ، سالک درعرفان و سلوک خود نبايد هدفي جز بندگي خداوند داشته باشد و رسيدن به کمال و امثال آن به اراده خداوند است و اگر سالک در ابتدا به دنبال کمال طلبي باشد ، ديگر به خدا نخواهد رسيد ، چون کمال طلبي خواست نفس انسان است و در عرفان ، سالک بايد تمام نفسانيات را ترک نمايد و اراده الهي را بر خواست خود مقدم دارد. در واقع کمال طلبي در عرفان نيز مانند قدرت طلبي مي باشد و سالک در اين روند به جاي طلب خداوند کمال و قدرت را مي طلبد.
پس تقسيم بندي در عرفان کيهاني به عرفان کمال طلب و قدرت طلب، داراي انحراف در هدف مي باشد . در صفحه 50 دفتر اول عرفان کيهاني بيان مي گردد که عرفان در دنیاي امروز به عنوان وسيله اي موثر براي نفوذ فرهنگي به کار برده مي شود و فعاليت هاي بسيار زيادي در اين زمينه ، در سطح دنيا در جريان مي باشد و اين خود يک راه کسب اعتبار و حيثيت محسوب مي شود که مورد توجه ملل بسياري قرار گرفته است.
بايد توجه داشت که آنچه به عنوان عرفان در مکاتب مختلف در حال ارائه مي باشد ، با توجه به تعريفي که از عرفان ارائه نموديم ، عرفان نمي باشد بلکه راه و روشي براي تحريف عرفان و گمراهي بشر مي باشد. همچنين عرفان کيهاني هدف خود را معرفي اين نوع عرفان به جهان براي کسب حيثيت و اعتبار جهاني براي کشور ايران مي داند که اين موضوع با اصل عرفان شيعي در تناقض مي باشد. در عرفان اسلامي شيعه اخلاص در عمل براي خداوند اصل مي باشد و نمي توان براي جلب نظر ديگران و کسب اعتبار و حيثيت عملي را انجام داد. داشتن چنين هدفي در عرفان اسلامي شيعه ، طلب تمايلات نفساني است نه بندگي خداوند.
اصالتاً عرفان اسلامي شيعه بدنبال رساندن انسان به بندگي خداوند است نه کسب اعتبار و حيثيت جهاني براي يک کشور خاص . به نظر مي رسد عرفان کيهاني ، ماهيت و رسالت اصلي عرفان را نشناخته و بدنبال استفاده ابزاري از آن مي باشد.
درصفحه 51 دفتر اول عرفان کيهاني ، يکی از رسالت هاي اين عرفان را ايجاد آشتي بين دنياي مذهب ، عرفان و علم و نيز رفع سوء تفاهم هاي موجود بين آنها ، دانسته است.
آنچه قابل پرسش مي باشد اين است که آيا ميان عرفان اسلامي شيعي و دين اسلام و مذهب تشيع و علم تعارض و تضادي وجود دارد؟ آيا مذهب تشيع با عرفان اسلامي شيعه تناقض و مخالفتي دارد؟ آيا عرفان از دل عمل به دستورات دين اسلام و مذهب تشيع اثني عشري رشد نمي کند؟ آيا افرادي عارف تر و واصل تر از اهل بيت عصمت ، در عرفان اسلامي وجود دارند؟ آيا سيره عملي و علمي اهل بيت و دين اسلام و مذهب شيعه جعفري با علم و دانش و کسب و نشر آن در تعارض مي باشد؟ آيا عرفان در بستر رشد علمي و معرفتي بشر در علوم مختلف رشد نمي کند؟ آيا افزايش دانش بشري نسبت به مخلوقات خداوند ، باعث افزايش معرفت و بندگي خداوند نمي شود؟
به نظر مي رسد بنيان گذار عرفان کيهاني ، جايگاه عرفان ، علم و مذهب را در مذهب تشيع درک نکرده است که دچار اين تناقض بيني در اين حوزه ها گرديده است. مولا علي عليه السلام به عنوان امام اول مذهب تشيع ، هم عالم ترين و دانشمندترين افراد پس از پيامبر اسلام بودند و هم عارف ترين و سالک ترين و واصل ترين ، بعد از وجود پيامبراکرم. چگونه تناقضي ميان مذهب ، عرفان و علم وجود دارد که عرفان کيهاني ادعاي رفع آن را دارد؟ همچنين ايشان ميان عرفان ايراني و عرفان اسلامي تفاوت قائل هستند در صورتي که عرفان ايران و عرفان اسلام هر دو در عرفان مذهب تشيع ريشه دارند که ادامه دهنده ي عرفان انبياء قبل از اسلام مي باشد. در بخش هاي بعد به بررسي اساسنامه ي عرفان کيهاني خواهيم پرداخت تا تناقضات اين مکتب عرفاني التقاطي را با مکتب عرفان تشيع بيشتر متوجه شويم.
تماس مستقيم با نويسنده :
atoom_12@yahoo.comایمیل :
شماره تلفن همراه : 09382385747
پي نوشت:
1- قرآن کريم ، سوره يونس ، آيه 47.
2- همان ، سوره ابراهيم ، آيه 30.
3- همان ، سوره نوح ، آيات 11 الي 20.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}