چرا و به چه انگیزه ای عده ای مانع وصیت و منکر رحلت پیامبر(ص) شده ا ند؟
چرا و به چه انگیزه ای عده ای مانع وصیت و منکر رحلت پیامبر(ص) شده ا ند؟ واقعه ناگوار «رزیه یوم الخمیس» یا مصیبت روز پنج شنبه چیست؟
مانع شدن از نوشتن وصیت پیامبر(ص) در اواخر عمر شریف) رویدادی تلخ و ناگوار است که خبر از واقعهای تأسفبار می دهد .
بخشی از وسعت فاجعه را، ابن عباس درک نموده بود و اندوه خویش را نسبت به این رویداد، با اشکهای مانند دانههای مرواید، بر گونههایش شرح میداد و به گونهای اشک میریخت که سنگریزههای مقابل او خیس میشدند.
به یقین میتوان این فاجعه را یکی از بزرگترین مصیبتهای ناگوار در تاریخ اسلام برشمرد که به فرموده سید بن طاوس اگر مسلمانان سیاه بپوشند و اقامه ماتم کنند و نهایت حزن و اندوه را درباره این مصیبت داشته باشند، جا دارد.
زیرا یکی از پایههای ناسازگاری با پیامبر(ص) ، تفرقه امت به هفتاد و سه فرقه و گمراهی گروهی از مسلمانان، در این واقعه رقم خورده است.
این واقعه ناگوار به «رزیه یوم الخمیس» یا مصیبت روز پنجشنبه شناخته میشود که پیامبر(ص) در بستر بیماری، دغدغهای داشت که میهراسید نانوشته ماندن آن سبب گمراهی امت شود؛
به همین دلیل برای آن که وصیتش بی کم و کاست به دیگران برسد، امر فرمود تا آن را بنگارند. بر پایه این گزارشها، پیامبر(ص) در آخرین پنجشنبه حیات خویش -چهار روز پیش از رحلت- از کسانی که در کنار بسترش بودند خواست:
لوح و قلم آورند تا سخنی بنویسند که هرگز گمراه نشوند؛ اما برخی از حاضران به جای این که امر ایشان را از دل و جان فرمان برند، بر آشفتند.
و در حضورش با برخی دیگر، به درگیری پرداختند. شگفتا که به این بسنده نکرده، سخن آن حضرت را هذیان شمردند و بر قرآن بسندگی و شعار «قرآن ما را بس است» علم مخالفت را بالا بردند.
در این مطلب به گوشه ای از وقایع و اتفاقات اواخر عمر پیامبر اکرم اشاره خواهیم کرد .وقایعی که در تاریخ تا قیامت ماندگار شده است.
رزیة الخمیس چیست؟
رزیة الخمیس در منابع اهل سنت
الرزیة هی المصیبة العظیمة، و رزیة الخمیس أو رزیة یوم الخمیس هی المصیبة العظیمة و الخسارة الکبرى التی حلت بالأمة الإسلامیة بل و بالبشریة، و سببت ضیاعاً لحقوق المسلمین و القیم الانسانیة.
مصیبت همان مصیبت بزرگ است و مصیبت پنج شنبه یا مصیبت پنج شنبه همان مصیبت بزرگ و ضایعه بزرگی است که بر امت اسلامی و حتی بشریت وارد شد و باعث ضایع شدن حقوق مسلمانان و ارزش های انسانی شد
و هذه الحادثة الألیمة حدثت قبیل وفاة سید المرسلین و خاتم الانبیاء محمد المصطفى صلى الله علیه و آله بأیام عدیدة فی منزل النبی صلى الله علیه السلام.
این حادثه دردناک چند روز قبل از رحلت مولای رسولان و خاتم النبیین حضرت محمد برگزیده صلی الله علیه و آله در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله رخ داد.
و الیک قصة رزیة الخمیس کما ذکرها البخاری فی صحیحه عن ابن عبّاس، قال: یوم الخمیس و ما یوم الخمیس؟
در اینجا ماجرای مراسم روز پنج شنبه است که بخاری در صحیح خود از ابن عباس آورده است و می گوید: پنجشنبه و پنجشنبه چیست؟
ثمّ بکى حتّى خضّب دمعه الحصباء، فقال: اشتدّ برسول الله (صلى الله علیه و آله) وجعه یوم الخمیس:
سپس گریست تا اشک هایش به سنگریزه آغشته شد و گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز پنجشنبه درد شدیدی داشت
فقال: " إئتونی بکتاب أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً، فتنازعوا، و لا ینبغی عند نبیّ التنازع،
پس فرمود: نامه ای برای من بیاور تا برای شما نامه ای می نویسم که پس از آن هرگز گمراه نخواهید شد.» سپس نزاع کردند و شایسته نیست پیامبری نزاع کند.
فقالوا: أهجر رسول الله (صلى الله علیه و آله)؟، قال: "دعونی فالذی أنا فیه خیرٌ ممّا تدعونی إلیه" (1).
پس گفتند:رسول خدا را رها می کنم : حضرت فرمود: مرا رها کن که آنچه در آن هستم بهتر از آنچه تو مرا به سوی آن می خوانی.
و لقد صرحت کتب الحدیث و التاریخ أن الذی نسب الهجر إلى رسول الله صلى الله علیه و آله هو عمر بن الخطاب، حیث روى البخاری فی صحیحه .
کتب حدیث و تاریخ روشن کرده است که مهجور به رسول خدا صلى الله علیه و آله عمر بن خطاب بوده است چنانکه بخارى در صحیح خود روایت کرده است.
قال عمر : أن النبی (صلى الله علیه و آله) غلبه الوجع و عندنا کتاب الله حسبنا، فاختلفوا و کثر اللغط ،
عمر گفت: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را شکست داد، درد و کتاب خدا نزد ماست، ما را بس است، سپس اختلاف کردند و آشفتگی بسیار شد،
قال: قوموا عنی و لا ینبغی عندی التنازع.
پیامبر(ص) فرمود: از نزد من برخیز و شایسته نیست که با من نزاع کنی.
فخرج ابن عباس، یقول : إن الرزیة کل الرزیة ما حال بین رسول الله (صلى الله علیه و آله) و بین وصیت او می اید. (2).
سپس ابن عباس بیرون آمد و گفت: همه گرفتاریها آن چیزی است که میان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و کتابش می آید.
(به این معنا که عده ای خاص نمی خواهند پیامبر(ص) دست به قلم ببرد. زیرا می دانند پیامبر در مکتوبش چه خواهد نوشت.و از اینجا به بعد کار دشوار خواهد بود.)
و یمکن معرفة جسامة هذه الرزیة و المصیبة و الخسارة العظمى من خلال التمعن فی ما ترتبت علیه هذه الحادثة الالیمة من الآثار الخطیرة، و نحن نشیر إلى أهمها کالتالی:
با بررسی عواقب وخیم این حادثه دردناک می توان به عظمت این مصیبت و مصیبت و ضایعه بزرگ پی برد و به مهم ترین آنها اشاره می کنیم:
چرا و به چه انگیزه ای عده ای مانع وصیت و منکر رحلت پیامبر(ص) شده ا ند؟
جرات جسارت به پیامبر اکرم (ص)
التجاسر على النبی المصطفى صلى الله علیه و آله و رمیه بالهجر و الهذیان بمحضر منه و بمحضر جمع من الصحابة دون أدنى خجل و حیاء، و هو الذی قال فیه الله عَزَّ و جَلَّ: ﴿ وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَىٰ ﴾.(3)جرأت حمله به پیامبر برگزیده صلی الله علیه و آله و متهم ساختن آن حضرت به هذیان و هذیان در حضور آن حضرت و جمعی از صحابه بدون کمترین شرم و حیا و این همان است که خداوند متعال درباره آن می فرماید:
«وَ لا یَحْلُوَ لَمْ یَحْلُونَ إِلَّا أَنْزَلُونَ».زیرا برای شما جایز نیست و اجازه ندارید.شما هیج کاری نکردید و حل و فصل نکردید،مگر اینکه پائین بیاید. (آنها اجازه ندارند، حل نمی شوند، جز اینکه فرو می روند)
مخالفة أمر رسول الله صلى الله علیه و آله و مخالفة أمر الله عَزَّ و جَلَّ بإ تباع النبی صلى الله علیه و آله، قال الله تعالى: ﴿ ... وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ ﴾ (4) .
منع النبی صلى الله علیه و آله من کتابة الکتاب الذی لو کُتب کان أماناً من الضلال و الانحراف و لما تفرقت الامة الإسلامیة على ثلاث و سبعین فرقة تکفر بعض هذه الفرق غیرها من الفرق و تستحل بعضها دم بعضاً منها، و کل فرقة تدعی أنها هی الفرقة المحقة و المقصودة بالفرقة الناجیة!.
تخطی از امر رسول خدا صلی الله علیه و آله و تخلف از فرمان خداوند متعال به پیروی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خداوند متعال می فرماید: ...و هر چه رسول به شما داده است آن را بگیرید و هر چه شما را نهی کرد از آن بپرهیزید و از خدا بترسید که خداوند سخت عذاب است.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از نگارش کتاب منع شد که در صورت نگارش آن مایه ای از گمراهی و انحراف بود و زمانی که امت اسلامی به هفتاد و سه فرقه تقسیم شد برخی از این فرقه ها فرقههای دیگر را کافر میدانستند و برخی خون دیگران را حلال میکردند و هر فرقهای ادعای فرقه میکردند، حقیقت و مقصود از گروه بازمانده!
فحقاً کانت هذه الحادثة الألیمة رزیة عظیمة و خسارة کبرى و معصیة بیَّنة لا تغفر.
به راستی که این حادثه دردناک مصیبت بزرگ و ضایعه بزرگ و گناهی آشکار و نابخشودنی بود.
نسبت ناروا دادن به پیامبر اکرم (ص)
از ابن عباس نقل شده استو از علمای اهلسنت نیز، محمد بن سعد در الطبقات الکبری و شهابالدین نویری در نهایة الارب مینویسند:
عن بن عباس قال: اشتکی النبی (صلیاللهعلیهوسلم) یوم الخمیس فجعل ـ یعنی بن عباس ـ یبکی ویقول: یوم الخمیس وما یوم الخمیس! اشتد بالنبی صلی الله علیه وسلم وجعه فقال: «ائتونی بدواة وصحیفة اکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده ابدا». قال: فقال بعض من کان عنده: ان نبی الله لیهجر. قال: فقیل له: الا ناتیک بما طلبت؟ قال: اوبعد ماذا؟ قال: فلم یدع به. (5) (6)
از ابن عباس نقل شده است که بیماری رسول خدا در روز پنجشنبه شدت بیشتری گرفت. ابن عباس همواره گریه می کرد و می گفت: روز پنجشنبه؛ چه روز پنجشنبه ای! هنگامی بیماری رسول خدا شدید شد؛ فرمود:
دوات و صحیفه ای بیاورید تا کتابی برای شما بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید. برخی از کسانی که حضور داشتند، گفتند: به درستی که پیامبر خدا هذیان می گوید. ابن عباس می گوید: برخی دیگر گفتند: آیا آن چه را خواسته ای بیاوریم؟ رسول خدا فرمود: آیا بعد از آن چه گفتید؟ پس آن ها منصرف شدند.
چرا حضرت رسول با وجود فرصت وصیت نامه را ننوشتند
طبق روایاتی که شیعه و سنی نقل کردهاند، هنگامی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از مردم درخواست کرد تا قلم و دواتی بیاورند تا کتابی برای عموم بنویسد که مردم هرگز گمراه نشوند، خلیفه دوم مانع شد و پیام آور خدا را به هذیانگوئی متهم کرد.اما در اینجا این شبهه پیش میآید که چرا پس از خروج مردم و تا چند روز بعد از این قضیه، آن حضرت وصیت نامه را ننوشتند؟
به دلایل زیر پیامبر (ص) اقدام به نوشتن وصیت نکردند.
1- عدم تاثیر بعد از اتهام هذیان گویی
شیعه و سنی نقل کردهاند که برخی از اصحاب که موافق نوشتن این وصیت نامه عمومی بودند، بعد از خروج اهانت کنندگان خدمت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عرض کردند که آیا کاغذ بیاوریم تا آن کتاب را بنویسید؟رسول خدا در جواب فرمود: آیا بعد از این که این سخن را گفتید؟ یعنی بعد از آن که مرا متهم به هذیان گوئی کردید، بنویسم؟
در حقیقت حتی اگر رسول خدا این وصیت نامه را مینوشتند، بازهم گروه مخالف نمیپذیرفت و نوشتن وصیت نامه هیچ اثری نداشت؛
چرا که میگفتند پیامبر خدا اینمطلب را در زمانی نوشته است که دچار هذیان گوئی شده بود و هذیانهای او (چه در سخن و چه در نوشته) اعتبار ندارد.
2- شحص حضرت رسول (ص) اجازه ندادند
شیخ مفید (رضواناللهتعالیعلیه) در کتاب الارشاد مینویسد: فَلَمَّا اَفَاقَ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) قَالَ بَعْضُهُمْ اَ لَا نَاْتِیکَ بِکَتِفٍ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَدَوَاةٍ؟ فَقَالَ: اَ بَعْدَ الَّذِی قُلْتُمْ؟ لَا وَ لَکِنَّنِی اُوصِیکُمْ بِاَهْلِ بَیْتِی خَیْراً. (7)هنگامی که دوباره حال رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بهتر شد، برخی گفتند آیا اجازه میدهید تا دوات و شانه حاضر نمائیم؟ آن حضرت فرمود: آیا بعد از این سخنی که گفتید؟ دوات و شانه نیاورید؛ ولی شما را سفارش میکنم که با اهلبیتم به نیکی رفتار کنید.
آگاهی پیامبر (ص) از کارشکنی و اختلاف
رسولخدا (ص) باآنکه در تب شدیدی به سر میبرد، با حالتخشم به مسجدآمد و ضمن نکوهش عاملان کارشکنی، متخلفان از حرکتسریع سپاهرا ملعون خواند. (8)برای پیامبر جای تردید نبود که جمعی درانتظار مرگ او و اندیشه قبض حکومتاند و برای این هدف در پینقشه و توطئه اند. از همین رو با آگاهی از حوادثی که به انتظارمرگ حضرتش کمین کرده بود.
و با شناختی که از برخی اطرافیان خودداشت برای آخرین بار فرصت را غنیمت شمرد و بر آن شد تامهمترین پیام دوران رسالت را ساده و روشن بیان و مسیر آیندهحرکت اسلامی را ترسیم نماید.
رفتار و کردار عمر نزد پیامبر اکرم (ص)
عمر بن خطاب ماجرای رحلت پیامبررا برای ابن عباس چنین نقل میکند:«... ما نزد پیامبر حضور داشتیم. بین ما و زنان (که فاطمهنیز در میانشان بود) پردهای آویخته شده بود.رسول خدا به سخندرآمده، فرمود: نوشت افزار بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که با وجود آن هرگز گمراه نشوید. زنان پیامبر (ص) از پس پردهگفتند: خواسته پیامبر را برآورید.
من گفتم: ساکت باشید.» (9) بخاری در صحیح خود بیآنکه نامی از عمر ببرد مینویسد:یکی از حاضران در مجلس، سخن حضرت را در حضورش رد کرد و گفت درد بر او غلبه کرده و نمیداند چه میگوید... و رو به حاضرانگفت:
قرآن نزد شماست و همان ما را کفایت میکند. در میانحاضران اختلاف شد و به یکدیگر پرخاش کردند. برخی سخن او را تایید میکردند و برخی سخن رسول خدا را و بدین ترتیب از نوشتننامه جلوگیری شد. (10)
موضوع وصیت برای همه معلوم بود.
به خوبی معلوم بود که موضوع آن نوشته چه بود؛ گفتاری صریح در تعیین جانشین پیامبر. بدین ترتیب چیزینمانده بود که اصل نبوت حضرتش مورد تردید قرار گیرد و قرآنکلام غیر الهی پنداشته شود.زیرا قرآن، فرموده آن بزرگوار رادر هر حال، برگرفته از وحی یاد کرده بود. و این گروه آنرا هذیان ناشی از تب برشمردند. راستی آیا پیامبر اسلام (ص) حقتعیین جانشین پس از خود را نداشت؟
و آیا کسی را برای این مقامبرنگزید؟ چگونه است که دیگران حق انتخاب داشتند و پیامبرنداشت؟ آیا عاقلانه است که رسول خدا با تعیین نکردن جانشین،امت را به حال خود رها سازد تا هر که توانستبر جان و نوامیسمسلمانان تسلط یابد؟
آیا اصولا جانشینی پیامبر امر الهی است کهتنها با تعیین پروردگار صورت میپذیرد یا آنکه بر عهده بعضی ازمردم است تا هر کسی را بر مسلمانان فرمانروا سازند؟
آیا ایندیدگاه که از سوی برخی ابراز شده صحیح است که پیروی از بیاناتپیامبر در مسائل سیاسی و اجتماعی بر اصحاب وی واجب نبوده است؟پاسخ این پرسشها را باید در علم کلام جستجو کرد.
سقیفه آشکار شدن توطئه ها
درگذشت پیامبر گروهی را در سکوت فرو برد و چنانکه حضرتش پیشبینیکرده بود جمعی را نیز به تلاشهای مرموز و مخفیانه واداشت.کسانی که از روزهای شدت یافتن بیماری پیامبر و احتمال درگذشت وی در پی این بیماری، نیاتی برای دستیابی به قدرت در دلداشتند،
بیدرنگ پس از شنیدن این خبر و هنگامی که هنوز علی (ع)، فضل بن عباس و تنی چند سرگرم تجهیز پیکر پاک رسول خدا (ص) برایدفن بودند، دستبه کار شدند.
اینان بیتوجه به همه آنچه رسولاکرم (ص) فرموده بود به شور نشستند تا شاید پیروان آخرینبرگزیده خدا را از بیراهه روی و بیرهبری برهانند.
چه به ادعایایشان آن حضرت رهبری برای امتش برنگزیده یا به پیروی فردیسفارش کرده که محبوبیتی در میان قوم خود نداشته و از عهده کاررهبری برنمیآمده است.
تکذیب وفات پیامبر(ص) توسط عمر
پس از رحلت پیامبر (ص) نخستین واقعهای که مسلمانان با آن رو بهرو شدند موضوع تکذیب وفات آن حضرت از جانب عمر بن خطاب بود.او در برابر خانه پیامبر (ص) افرادی را که میگفتند پیامبر فوتکرده استبه قتل تهدید میکرد. هرچه ابن عباس و ابن مکتومآیاتی را که حاکی از امکان مرگ پیامبر بود تلاوت میکردند مؤثرنمیافتاد.
حرکات او که با نهایتشدت و قوت انجام میشد همه رابه تعجب و تردید انداخته بود و پارهای پرسیدند: آیا پیامبرسخن خاصی با تو گفته یا وصیت ویژهای در مورد مرگش با تو کردهاست؟
او جواب منفی داد. طولی نکشید که دوست او ابوبکر که در بیرون مدینه به سر میبرد به وسیلهای به مدینه فرا خواندهشد.
ابوبکر هنگامی به مسجد رسید که عمر در میان مردم، خشمناک،کسانی را که سخن از وفات پیامبر (ص) به زبان میآوردند، باانتساب آنان به منافقان، تهدید به قتل میکرد.
ابوبکر بامشاهده این صحنه جامه از چهره پیامبر به سویی زد و پس از بیانچند جمله به مسجد آمد و بیمحابا به عمر گفت:
«آرام باش عمر،خاموش و سپس با استشهاد به آیهای از قرآن: (انک میت و انهم میتون) (تو میمیری و دیگران نیز میمیرند) (11) که قبل از او دیگران نیز تلاوت کرده بودند عمر را خاموش و وفات پیامبر را تایید کرد.
این گفتگوها حتی اگر صحنهسازی ازپیش طراحیشده نبود، تا همینجا میتوانست مردم را به نقشابوبکر در رهبری جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجهسازد.
انگیزه انکار رحلت پیامبر(ص) توسط عمر چه بوده است؟
محققان و مورخان اهل تسنن برپایه اعتراف عمر انگیزه او رازمینه سازی برای رسیدن ابوبکر به مدینه یاد کرده اند.ابن ابی الحدید می نویسد: عمر با این اقدام می خواست فرصتی برای رسیدن ابوبکر به محل فراهم آورده باشد.
زیرا او در فردای سقیفه قبل از سخنرانی ابوبکر در مسجد، ضمن عذرخواهی ازاظهارات روز گذشته درانکار وفات پیامبر(ص)، گفت:
وقتی فهمیدم رسول خدا(ص)از دنیا رفته است، ترسیدم برسر زمامداری، جنجال وآشوب به پا شودو انصار و دیگران، زمامداری را به دست گیرند یااز اسلام برگردند.
در حقیقت اظهارات عمر، به منظور حفاظت از دین و دولت بود.(!) تاابوبکر برسد... چنین دروغ مصلحت آمیز در هرآیینی مشروع می باشد.
او مردم را در مورد مرگ حضرت تا حدی به شک انداخت و آن ها رااز فکر در مورد اوضاع بعد از پیغمبر(ص)و حوادثی که انتظار وقوع آن می رود، غافل نمود.
عمر هر چند برای اندیشیدن و چاره جویی به منظور توفیق درتصمیم خود فرصت نداشت، طرح وی جوانب فراوانی را در برداشت:1
1- طرح او برای مردم دوستدار پیامبر امیدوار کننده بود. آن ها آرزو می کردند این سخن راست درآید و رهبر خود را بدین زودی از دست ندهند.
2- آن طرح با خود شاهدی از قرآن داشت و نوید می داد که محمدخاتم(ص)نیز چون موسی به ملاقات خدا شتافته و به زودی بازمی گردد.
3- برپایه آن ادعا چون پیامبر زنده است نیازی به کوشش برای تعیین جانشین او نیست.
4- فرد معتقد به مرگ پیامبر، منافق است و اقدام به بیعت باجانشین او علامت نفاق و تلاش برای ایجاد اختلاف میان مسلمانان است.
5- با آن که به مرگ پیامبر اعتقاد یابد و با کسی به عنوان جانشین پیامبر بیعت کند باید دست و پایش را قطع کرد.
6- این که عمر تا پیش از ورود ابوبکر به سخن هیچ کس توجه نکرد و چون ابوبکر رسید و جمله ای می گوید و عمر آرام می گیرد; زیرکانه نقش ابوبکر را بزرگ می نمایاند.
این واقعه حتی اگر صحنه سازی از پیش طراحی شده نبود، تا همین جا می توانست مردم را به نقش ابوبکر در رهبری جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجه سازد.
تاسف از علما و نویسندگان غیر شیعی
بسی جای تعجب و تاسف است که برخی نویسندگان غیر شیعه، گاه در دفاع و توجیه واکنش عمر می نویسند:این رفتار عمر از شدت علاقه اش به پیامبر و به موجب دهشت زدگی او از رحلت حضرت بود! حال آنکه عمر خود در فردای آن روز در حضور مردم در مسجد پیرامون رفتار دیروزش مطالبی گفته است که هیچ این توجیه و جانبداری راتایید نمی کند.
ابن ابی الحدید عذرخواهی عمر را چنین نقل کرده است: وقتی فهمیدم رسول خدا(ص) از دنیا رفته است، ترسیدم برسرزمامداری،جنجال و آشوبی به پا شود و انصار و دیگران، زمامداری را به دست گیرند یا از اسلام بازگردند.
افزون براین، باید پرسید: و باید پاسخ دهند که:
1- اگر رفتار او از دهشت وی از مرگ پیامبر(ص)بود، می بایست پس از اعلام قطعی ابوبکر، بردهشت وی افزوده می شد نه این که آرام گیرد و بر زمین نشیند!2- پس از اطلاع چرا در مراسم عزاداری و تغسیل و تشییع پیامبرشرکت نجست و بی درنگ به سقیفه شتافت؟
3- چرا جز او چنین هراسان و دهشت زده نشد؟
4- آیا اندوه وی ازدختر گرامی پیامبر بیشتر بود؟ چرا ابوبکر که خشونت و قساوت قلب او را نداشت دچار چنین حالی نشد؟
5- آیا آن رفتار نیز از علاقه به پیامبر بود که درحال حیات حضرت به وی نسبت هذیان و بیهوده گویی داد و به دیگران نیز نهیب زد که گوش به حرف او ندهید، درک و حواس درستی ندارد که چه می گوید؟!
6- چرا شبهه وفات نکردن پیامبر تنها برای عمربن خطاب پیش آمد؟
او از کجا و به کدام آیه و روایت چنین حدس زد که رسول خدا(ص)نمرده است و چون موسی به میقات رفته و به زودی بازمی گردد و دست و پا قطع می کند؟!
6- هنگامی که اسامه برای تاخیر درحرکت سپاه خود عذر می آوردکه نخواستم از مسافران حال تو را جویا شوم، خوب بود عمر می گفت: این بیتابی چرا؟!
خداوند برشما منت نهاده است که تا وعده هایش محقق نشود، پیامبر(ص)از دنیا نخواهد رفت. این که عمر خود عذرمی آورد که در این روزهای حساس نباید پیامبر را بدین حال تنها گذاشت دلیل آن است که آن ها همه می دانستند که به زودی رسول خدا(ص)رحلت خواهد کرد.
7- چرا او پیش از تحقیق و اطمینان، این گونه جنجال برانگیخت؟
8- چه حکمت داشت که تنها با تایید ابوبکر آرام گرفت نه باسخن دیگران؟
«آیاتی که ابوبکر خواند، نباید سبب شود که اوتغییر عقیده دهد، زیرا مفاد آیات جز این نیست که پیامبر(ص) نیزبه سان مردم می میرد، در صورتی که خلیفه منکر امکان مرگ او نبودبلکه می گفت:
هنوز وقت مرگ وی فرا نرسیده است، زیرا هنوزکارهایی ناتمام مانده و رسالتهایی انجام نگرفته است.» به اعتراف ابن ابی الحدید آن جنجال همه بهانه اتلاف وقت برای رسیدن ابوبکر بود و جز این، علتی نداشت(12)
گردهمایی انصار
در همین حال که پیکر مطهر خاتم الانبیاء (ص) بر زمین بود وبنی هاشم در غم بزرگ از دست رفتن آخرین فرستاده خدا به سوگنشسته بودند، .عدهای از انصار به دلیل مشاهده این رفتارها کهحاکی از نوعی تحریکات سیاسی مهاجران برای تصاحب مقام جانشینیپیامبر، بود به انگیزه چارهجویی برای زمامداری مسلمانان، درمحلی به نام سقیفه بنی ساعده تجمع نمود.
آنها چنین وانمودند کهتعیین جانشینی پیامبر نیز مانند دیگر امور اجتماعی با گفتگویبزرگان قوم، امری شدنی است. پیغمبر (ص) خود هنگامی که زنده بوددر کارهای بزرگ با مهاجر و انصار مشورت میکرد.
بی حرمتی دیگری از ناحیه عمر و ابوبکر
در همین لحظات کسی برای ابوبکر و عمر خبر آورد که انصار به گردهمایی پرداختهاند تا فردی را از میان خود به زمامداریبرگزینند.وی و ابوبکر چون از برپایی چنین انجمنی آگاه شدند جسد پیامبر را که برای غسل آماده میشد ترک کردند و بیآنکه بهکسی چیزی گویند به انجمن انصار در سقیفه پیوستند.
آن دو درمیان راه به یار دیرین خود ابو عبیده بن جراح رسیدند و هر سهراهی سقیفه شدند. در آنجا سعد بن عباده، پیشوای خزرجیان، با حال بیماری و تب،میان گروهی از انصار (اوس و خزرج) نشسته بود .
و سخنگویی از سویاو در فضایل انصار و اولویت آنان بر مهاجران در خلافتسخنمیگفت. معلوم نمیتوان داشت که انگیزه اقدام سعد و اجتماع انصار در سقیفه بدون مقدمه و ناشی از ریاستطلبی آنان بوده، یا بر اثر اطلاعات جسته و گریخته و قراین و اماراتی که دلالتبربرخی پیش بینیها و مقدمهچینیهای سران مهاجران داشته است.
آنچه منطقیتر مینماید این است که طرح چنان سخنانی از سویانصار در آن ساعات، واکنشی در مقابله با اقدامات مهاجرانباشد، نه موضعگیری در برابر وصایای پیامبر خدا (ص). اما هرچه بود تاریخ آنان را نخستین گروهی میشناسد,
که به طور رسمی برخلاف خواسته رسول خدا (ص) اقدام به برپایی جلسه مشورتی برایتعیین جانشین پیامبر کردند. شاید هم اگر دیگران سالها پیشتراز ایشان مرموزانه در پی همین هدف بودهاند،
چون زیرکانه ترمقاصد خود را دنبال میکردند کمتر کسی توانسته است از کردهایشان رد پایی بر این منظور بیابد. در هر صورت تردید نیست که مهاجران به مراتب نسبتبه انصار ازاطلاعات و تجارب اجتماعی و سیاسی بیشتری برخوردار بودهاند.
بههمین سبب در آن نشست انصار از مهاجران شکستخوردند. غیر ازاینکه به موجب همان اقدام علنی بر خلاف فرموده رسول خدا (ص)برای همیشه از رسیدن به خلافت محروم ماندند.
با این همهنمیتوان انکار کرد که حرکات مرموزانه برخی مهاجران عامل مهمیدر اقدام انصار بوده است.
آن حرکات تا آنجا که از نگاه تاریخمخفی نمانده به قرار زیر است:- تخلف بعضی از مهاجران از همراهی با لشکر اسامه به رغمتاکید پیامبر بر اعزام هرچه سریعتر آن. جلوگیری ازنوشتن وصیت پیامبر
- انکار وفات پیامبر از سوی عمر- پیشگوییهای پیامبر در باره محروم گشتن انصار از حقوق اجتماعیخود و روی آوردن سیاهی آشوبها در آینده نزدیک. (13)
این امورانصار را واداشت تا نسنجیده برای حفظ موقعیت و منافع خود بهدستخویش زمینهساز شکلگیری بزرگترین فتنه در سراسر تاریخاسلام گردند و شکافی در اجتماع مسلمانان پدید آورند که هرگز بههم نیاید.
طراحی و توطئه از قبل پیش بینی شده
در جریان رحلت پیامبر اکرم از قبل طراحی تو طئه صورت گرفته بود و گرنه برای گروهی اندک چگونه زمینه و امکان کودتایی این چنین وجود داشته است؟!برخیشواهد بر توطئه بودن آن غایله به قرار زیر است:
الف- در آیهای از قرآن در هشدار الهی به پیامبر (ص) چنینمیخوانیم: (و من اهل المدینه مردوا علی النفاق لا تعلمهم) (14) یعنی هم اینک در شهر تو مدینه از کسانی که به ظاهر اسلامآوردهاند هستند.
کسانی که بر نفاق خویش باقیاند (آنان که برنفاق خو گرفتهاند و دمی از روی حقیقتبه تو ایمان نیاوردهاند)غیر از آنکه نفاق ایشان چنان زیرکانه است که اگر ما آنها رابه تو معرفی نکنیم هیچ گاه آنان را باز نشناسی!
ب- تلاش عمر و ابوبکر برای تصدی امامت نماز به جای پیامبر (ص)در ایام بیماری آن حضرت (15)
ج- گفتار امام علی (ع) به عمر که «شیر خلافت را بدوش که برایتو نیز نصیبی خواهد بود. امروز زمام آن را محکم برای ابوبکردر دست گیر، تا فردا در اختیار تو باشد.» (16)
د- نامه معاویه به محمد بن ابیبکر و اشاره به همدستی ابوبکرو عمر بر ضد علی (ع) و غصب خلافت. (17)
ه- واگذاری خلافت از طرف ابوبکر به عمر و سخن عمر پس ازمضروب شدن به دست ابو لؤلؤ که اگر ابو عبیده زنده بود، او را بهجانشینی برمیگزیدم. (18)
در برخی از روایات نیز به این زمینهچینی که ریشه در گذشته (زمان رسول اکرم-ص-) داشته تصریح شده است. (19)
حوادث بعدآشکار نمود که انتخاب خلفا در عهد هر سه خلیفه بر اساس آن بودکه خلافت در خاندانهای قریش به جز خاندان بنی هاشم به گردشدرآید.
و در اجرای این سیاست، قریشیان، اول «ابوبکر» را ازتیره تیم و سپس «عمر» را از تیره عدی، و پس از او «عثمان را از تیره بنی امیه، برای خلافت انتخاب کردند.
خلفا بر پایههمین مقصد و سیاست، انصار و بنی هاشم را از صحنه سیاست دورنگاه داشتند و به هیچ وجه ریاست ارتش در فتوحات و حکومتشهرهای اسلامی را به آنان واگذار نکردند.
نتیجه:
با مروری به واقعهی «قلم و دوات» که در کتب تاریخی و غیر آن آمده است به نکاتی برخورد میکنیم:عمر کسی است که پیامبر(ص) را متهم به هذیانگویی کرد، پیامبری که قرآن دربارهی او میفرماید: «از روی هوا و از پیش خود صحبت نمیکند و فقط وحی ما را به شما ابلاغ میکند. امر وصایت هم از مهمترین امور مربوط به رسالت است.
شروع نزاع و مشاجره در بالین رسول خدا(ص) و با بیماریای که ایشان داشتند کار صحیحی نبود که شروع شد و هرگونه اظهار نظر مخالف آن شخص باعث تشدید این مشاجره و رنجش بیشتر رسول خدا(ص) میشد.
عدهای با آن شخص که منع از کتابت وصیت رسول خدا(ص) کرد مخالفت کردند، ولی دامنهی مشاجره بالا گرفت و توسط او و همراهانش پذیرفته نشد و پیامبر(ص) همه را از بالین خود دور کرد. بنابر برخی روایات در مصادر برادران اهلسنت، این شخص عمر بن الخطاب بود(20)
ولایت علی(ع) و حقانیت او آن قدر روشن و واضح بود که هیچکس در وصی بودن او تردیدی نداشت و سکوت حضرت علی(ع) در منزل پیامبر(ص) فقط به دلیل رعایت مصالحی بود که گذشت.
البته بعد از واقعهی سقیفه، چندین بار به سلب حق خود اعتراض کرد، ولی به دلیل رعایت مصالح اسلام و مسلمانان سالها سکوت کرد و با حکومتها به عنوان مشاوری امین همکاری نمود.
پی نوشت:
1. صحیح البخاری : 4 / 31، باب دعاء النبی (صلى الله علیه و آله) ; لاحظ أیضاً صحیح البخاری: 1 / 37، 4 / 66، 5 / 137، 7 / 9، 8 / 161 ; صحیح مسلم: 5 / 75.2. صحیح البخاری-کتاب العلم-باب کتابة العلم الجزء: (1) - رقم الصفحة: (36 / 37).
3. القران الکریم: سورة النجم (53)، الآیة: 3 و 4، الصفحة: 526.
4. القران الکریم: سورة الحشر (59)، الآیة: 7، الصفحة: 546.
5. زهری، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۴۲، ناشر:دار صادر – بیروت.
6. نویری، احمد بن عبدالوهاب، نهایة الارب فی فنون الادب، ج۱۸، ص۲۴۵، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر:دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۲۴ه - ۲۰۰۴م.
7.شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۸۴ ۱۸۵، تحقیق:مؤسسة آل البیت (علیهمالسّلام) لتحقیق التراث، ناشر:دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان، الطبعة:الثانیة، ۱۴۱۴ه - ۱۹۹۳م.
8. شرح ابن ابیالحدید، ج 2، ص 20؛ المراجعات، ص 275 و 276؛ملل و نحل شهرستانی، مقدمه چهارم، ص 29.
9. الطبقات الکبری، ج 2، ص 243 و 244؛ چاپ بیروت.
10. صحیح بخاری، ج 8، ص 9؛ و ج 4، ص 85؛ مسند احمد، ج 1، ص425؛ الطبقات الکبری، ج 2، ص 244. 10- سوره نجم، آیه 3 و 4. دلایل و مدارک این پندار را درمباحث بعدی خواهیم آورد. 11- الطبقات، ج 2، ص 271 و 272؛ ابن کثیر، ج 5، ص 243؛ حلبی،ج 3، ص 390 و 391. 12- سیره ابن هشام، ج 4، ص 305؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 200-203؛طبقات ابن سعد، ج 2، ص 265-270؛ انساب الاشراف بلاذری ج 1، ص581. 13- شرح ابن ابیالحدید، ج 1، ص 162159. 14-؟ 15- الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 242، 245. 16- سیره ابن هشام، ج 4، ص 305؛ ابن ابی الحدید، «زمانی کهعمر از مرگ رسول خدا مطلع گردید از شورش و انقلاب مردم درمساله امامتبه هراس افتاد. او میترسید انصار یا دیگران رشتهحکومت را به دست گیرند. به ناچار مصلحت در این دید که مردم رابه هر نحوی که ممکن استساکت و آرام کند، به خاطر همین بود کهگفت آنچه را گفت، و مردم را در شک و تردید نگاه داشت تا حریمدین و دولت محفوظ ماند. همه اینها بود تا زمانی که ابوبکررسید.» (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 129.
11.آیه 30 سوره زمر
12.جعفریان، رسول1343- دادن نسبتهای ناروا به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم،
13. صحیح بخاری، ج 8، ص 86 به بعد؛ المغازی واقدی، ج 2، ص113؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 130.
14.سوره توبه، آیه 110.
15. مسند احمد، ج 1؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 190.
16. ابن ابی الحدید، ج 6، ص 11.
17. مسعودی، مروج، ج 3، ص 21 و 22.
18.ابن سعد، ج 3، ص 413.
19. مسند احمد، ج 1، ص 110.
20.بخاری، کتاب العلم، باب کتابة العلم، ۱/۲۲-۲۳.
منابع:
جعفریان، رسول1343- دادن نسبتهای ناروا به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، انتشارات مجهول ( بی جا ، بی نا )بوشهری، یوسف، رحلت پیامبر (ص) و آشکار شدن توطئه ها، ماهنامه کوثر، شماره 27، خردادماه 1378
بوشهری، یوسف(پدیدآور)، ، رحلت پیامبر وآشکار شدن توطئه ها، ماهنامه کوثر، شماره 27، خردادماه 1378
بوشهری، یوسف، راز انکار رحلت پیامبر(ص)، مجله فرهنگ کوثر خرداد 1379، شماره 39
https://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=5115
https://hawzah.net/fa/Article/View/93861
رزیة الخمیس: https://ar.wikipedia.org/wiki
https://iqna.ir/fa/news/4087795
رزیة الخمیس: https://fa.wikifeqh.ir
https://abadis.ir/fatofa
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}