به خاطر يك فيلم بلند لعنتي (رمان)
به خاطر يك فيلم بلند لعنتي (رمان)
به خاطر يك فيلم بلند لعنتي (رمان)
نويسنده: اصغر يوسفي نژاد
عصر جديد
رمان روايت سرراستي ندارد و از نظر بي توجهي به اصول كلاسيك روايت، گوي سبقت را از آثار تصويري مهرجويي ربوده است؛ روايتي كه از ذهن مشوش و روحيه ي پرخاش گر راوي داناي كل آن متأثر است و وقايع دور دست را هم در ذهن مجسم و بر اساس آن داوري مي كند؛ هر چند براي اثري با طيف مضموني گسترده، شايد اين شيوه ي روايي اجتناب ناپذير باشد. آدم ها و ماجراهايي كه بي مقدمه وارد داستان مي شوند، گاه وجود هر گونه پي رنگ و طرح از پيش انديشيده شده را زير سؤال مي برند و پيش از اعتراف راوي/ نويسنده، خواننده اين واقعيت را كه نوشتن بهانه اي براي درد دل است، كشف مي كند و با آن كنار مي آيد. وضع فلاكت بار كار و زندگي سليم، اين تصور را ايجاد نمي كند كه پدر او يك بساز و بنداز موفق باشد. اما سليم ناگهان پاي خانواده اي متمول و خسيس را وسط مي كشد كه از او حمايت نمي كنند و هم صدا با جامعه او را پس مي زنند. مشابه وضعيتي كه شخصيت هاي معتاد فيلم هاي مهمان مامان و سنتوري دارند. موضوع صيغه كردن سلما و سقط جنين هم شايد از ايده هايي باشد كه خلق الساعه به ذهن نويسنده هجوم آورده است. البته اين ايده هاي آني چفت و بست خوبي با روايت پيدا مي كنند و به آن طراوت بيش تري مي دهند. در آثار سينمايي مهرجويي هم تازگي و طبيعي بودن بازي ها، مربوط به اين روش بداهه نمايي است. بازي نيكي كريمي در سارا اين گونه است.
مهرجويي در اين جا شبيه كسي است كه واپسين فرصت براي نوشتن رمان در اختيارش قرار گرفته و مي كوشد هرچه دل تنگش مي خواهد بگويد. بنابراين خواننده به جاي ردگيري تداوم زمان و وحدت موضوع، براي لذت بردن از اين اثر، بايد سوار جريان سيال ذهن راوي و با حس و غريزه ي جوشان او همراه شود. خواننده، پيش از اين كه در يك سوم ابتدايي رمان به اين نتيجه برسد كه با اثري درباره ي مصايب يك فيلم ساز جوان براي ساخت فيلم بلندش طرف است، با ورود پريسا (دختر يك تهيه كننده ي پول دار تلويزيون) به داستان، در دو سوم بعدي رمان، به سمت يك رابطه ي عاطفي پرسوز و گداز رانده مي شود كه موضوع فيلم بلند را تحت الشعاع قرار داده و كشمكش عجيب دو مثلث عشق «سليم، سلما، پريسا) و «سليم، سلما، حميد»را جايگزين آن مي كند. مهرجويي در آفرينش لحظه هاي عاطفي رمان هم بسيار چيره دستانه ظاهر مي شود و اين ويژگي از كسي كه رابطه ي عشقي يگانه ي مهشيد و هامون را بر پرده ي سينما آورده دور از انتظار نيست. اما همين رابطه گيرا و ملموس هم در نهايت محمل و بهانه اي است تا مهرجويي حرف هايي را بيان كند كه پرده ي سينما هنوز هم ظرفيت پذيرش آن ها را ندارد.
توانايي كم نظير مهرجويي در فضا سازي آثارش، با رديف كردن واژه ها هم نتيجه ي درخشاني به بار آورده و او با وارد كردن روحيات و خلقيات اشخاص به داستان، فضاها را چنان توصيف و ترسيم كرده كه قدرت هم ذات پنداري خواننده با آدم ها و ماجراها را به او مي رساند. با اين حال او كه استاد اقتباس آثار ادبي است، نه به خاطر محتواي رمان، بلكه به دليل ساختار ذهني كم تر تجربه شده ي آن، ترجيح داده اين اثر را در قالب رمان ارائه دهد. اين رمان روشن مي كند كه شايد دليل استقبال مهرجويي از مقوله ي اقتباس اين باشد كه ذهن خود او سركش تر از آن است كه در چارچوب هاي مشخص داستان گويي حبس شود.
تحقير
كساني كه پيوسته ناظر فقر خود و ثروت و شوكت غربي هاي استثمارگر بوده اند، بي ترديد به بيماري حسادت مبتلا هستند. مهرجويي نخستين ضربه ي قوي را كه به دودمان صفوي و عظمت تمدن اسلامي و ايراني وارد شد، همين حسادت مي داند. حسادت و كينه و بغضي كه به راحتي به صدور حكم هاي سنگين هم منجر مي شود و در عصر حاضر دامن افرادي چون غلامحسين كرباسچي را گرفته و از نظر نويسنده، او را به مصداق قرباني موج بي رحم نخبه كشي تبديل كرد. آگاهي مهرجويي از ابعاد تاريخي، اجتماعي و روان شناختي حسادت و حساسيت او نسبت به اين مضمون انگيزه ي اصلي نوشتن اين رمان است. او براي ملموس تر كردن اين مسأله، شخصيت هاي اصلي رمان به ويژه سليم را به اين بيماري مبتلا كرده است. بنيان شخصيت هاي رمان را حسادت بر باد مي دهد. حسادت پريسا به سلما باعث مي شود كه سليم با گفتن اين دروغ كه سلما خواهر اوست، سرنوشت شوم خود را رقم بزند. حسادت، سليم را تبديل به شخصيت عجيبي مي كند و او به علت حسادت به هم كلاس دوران نوجواني اش حميد ميرميراني، در ذهن متوهم خود، شخصيت منفي داستان را كه رقيب كار و زندگي و عشق اوست، خلق مي كند. به اين ترتيب حميد در واقع وجه منفي شخصيت خود سليم است، همچنان كه سلما را نيز به خاطر نوع نگرش سليم به او، مي توان وجه مثبت سليم دانست. سليم حسابي درگير توهم توطئه از سوي رقيب خيالي خود است و هر ضربه اي را كه خورده به او نسبت مي دهد. آخرين حلقه ي توهم هاي او، به ارتباط خيالي حميد و سلما مربوط مي شود كه در ذهن سليم، جلوه هاي متفاوتي پيدا مي كند، در حالي كه در پايان داستان عزيزترين دارايي سليم را نه حميد ميرميراني، بلكه كسي از دست او مي ربايد كه سليم پيش از اين حتي يك بار هم او را نديده و فرصت پيدا نكرده بغض و حسادتش را به او ارزاني كند. مشغول بودن به رقيب و دشمن ذهني، او را از واقعيت هاي ملموسي كه در طول سه سال ارتباط او با سلما، ميان آن دو گذشته، غافل مي كند و او ضربه را از جايي مي خورد كه تصورش را نمي كرد. آن چه بر سر سليم مي آيد بازتاب طبيعي افكار و ذهنيات تيره و تار خود اوست كه هر لحظه توهم خيانت و جفاكاري سلما را در مخيله اش پرورش مي داد و عاقبت اين تصوير ذهني، عينيت پيدا كرد.
عملكرد خام و ذهنيت معيوب، سلما را از سليم مي گيرد. البته سليم گاهي نسبت به ذهنيت سياه خود آگاه مي شود و به اين حقيقت مي رسد كه خيانت سلما يا خيانت حميد تصوراتي هستند كه از ذهن خود او تراوش مي كند. خود را ملامت مي كند و محتاج روان كاو مي داند. اما حسادت چنان در وجود او ريشه دوانده كه مجال دوام افكار مثبت را به ذهن او نمي دهد و دوباره توهم هاي خود را صورت ذهني واقعيت در شرف انجام مي شناسد.
«قدرت تخيل و ذهن گرايي سليم» به نوعي ضرورت وجودي او و ابزار خلاقيتش است و فقط در موارد منفي خلاصه نمي شود. اولين ملاقات سليم و سلما در كتابخانه ي دانشكده رخ مي دهد. در همين برخورد كوتاه احساس تملک سلما به او دست مي دهد. سليم بايد به سفري کاري برود. او با خود عهد مي بندد كه اگر هنگام بازگشت سلما را در همان جا ببيند، به سراغ او برود و طرح دوستي بريزد. موقع بازگشت چنين مي شود؛ گويا كه سلما در تمام اين مدت همان جا نشسته است. يا زماني كه سلما به عنوان منشي صحنه با حميد ميرميراني به سفري كاري رفته اند و حسادت، بيش ترين افكار منفي را وارد ذهن سليم كرده، او همانند كساني كه مسحور پرده ي سينما مي شوند، خود را قهرماني تصور مي كند كه در تصوير خيالي سقوط اتومبيل ميرميراني به اعماق دره، پرواز كنان سلما را نجات مي دهد. تجربه اي كه تقريبا براي همه ي ما آشناست و سليم اين ها دغدغه و پرسش هاي فلسفي هم لحظه اي سليم را به خود واگذار نمي كنند و با كوچك ترين تلنگري مانند رويارويي با يك پيرزن تنها در ويلاي دور افتاده ي شمال به سراغش مي آيند. سليم حقيقت جو و صادق است و كم ترين فرصتي را براي خودشناسي از دست نمي دهد. از اين كه روابط پنهانش نزد ديگران بر ملا شود و اعتراف كند كه با كش رفتن و فروش اسباب بازي هاي برادر كوچكش پول توجيبي فراهم كرده، هراسي ندارد. حتي اگر صداقت او سبب شود كه شانس درگير كردن پدر پول پرستش در سرمايه گذاري براي توليد فيلم بلند يا پيدا كردن يك همكار مشتاق را از دست بدهد.
هميشه پاي يك زن در ميان است
برخي از شخصيت هاي فرعي رمان، بيش تر از حد ظرفيت و تأثير شان در مسير داستان مورد توجه قرار گرفته اند، مثلا مادر حميدميرميراني كه تخم سينماي هنري، ويسكونتي، برگمان و پازوليني را در ذهن سليم كاشته، به صورت نامتعارفي (كه شايد نتيجه ي حسادت سليم به پسرش است)شخصيت پردازي شده است. اما مهم ترين شخصيت فرعي كه مشابه او در آثار سينمايي مهرجويي در معرفي ابعاد شخصي اش، جايگاه مناسبي در قصه پيدا نكرده، دكتر منصور داوري است؛ شخصيتي چند وجهي که بارها مهارت و علاقه اش را در خلق چنين افرادي نشان داده، اما در رمان اين وسوسه راه به جايي نبرده است. سليم در توصيف دکتر داوري مي گويد: «به هر حال آدمي بود که نمي شد راحت تعريفش کرد.» و مشکل داوري نيز چيزي جز اين نيست كه نمي تواند در ميان شخصيت هاي جان دار و باور پذير رمان جايي براي خود پيدا كند و نقش خوبي ايفا كند. شايد بهتر بود اين ويژگي ها به شخصيت اصلي تزريق شود ولي ظاهرا خود مهرجويي پيش از همه متوجه شده كه ويژگي هاي مورد علاقه اش به سليم نمي چسبد و او را هم از جان مي اندازد.
مرگ يك بوروكرات
سليم به تبع شغل و علاقه اش، مدام براي تشريح وضعيت زندگي و روحيات خود و ديگران خواننده را به فيلم هاي مختلف ارجاع مي دهد. موضوع حسادت را به حسادت سالي يري به موتسارت در فيلم آمادئوس تشبيه مي كند. شغل يكنواخت فتوكپي كردن در حجره ي پدرش را با كار چاپلين در عصر جديد مي سنجد و براي بيان ارتباط بغرنج خود با سلما دست به دامن فيلم هايي مثل چراغ گاز، فريب خورده و رها شده، تحقير، سرگيجه، جاسوسه ي ماتاهاري، زندگي شيرين و شب مي شود. برخي از اين ارجاع ها از حد وصف حال فراتر مي روند و مانند عنصري دراماتيك قصه را هم پيش مي برند. مانند نقشي كه ديدن فيلم شب در تصميمي ناكام سليم و سلما به ازدواج ايفا مي كند. همچنين ديدن برخي فيلم ها مثل تعصب يا آثار تاركوفسكي برق از كله ي سليم مي پراند و او را شيفته ي سينما مي كند. گاهي مهرجويي در مورد فيلم هاي مورد نظر توضيح هايي مي دهد و گاهي نيز به آوردن نام فيلم اكتفا و خواننده ي نا آشنا با موضوع آن فيلم را سرگردان مي كند. ماجراها و آدم هاي رمان شباهت هاي زيادي با ماجراها و آدم هاي آثار سينمايي مهرجويي دارند و آن ها را به ياد مي آورند، اما فيلم سارا تنها موردي است كه راوي داستان خواننده را مستقيم به اثري از خود مهرجويي رهنمون مي كند. در كنار اين فيلم ها سليم پيوسته از شكاهكارهاي ادبي و موسيقايي، مانند اشعاري از فروغ فرخ زاد و سعدي و رمان هاي سيذارتا، محاكمه و بينوايان و نيز نمايش نامه ي اتللو، هم به تناسب احوال خود ياد مي كند. پس از خواندن اين رمان، چيزي كه بيش از همه خواننده را دل گير مي كند اين حس است كه مهرجويي چندان سرحال به نظر نمي رسد. سرحال نبودن اهل فرهنگ و هنر نشانه ي خوبي نيست.
منبع:نشريه ي فيلم، شماره 403
/ن
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}