به خاطر يك فيلم بلند لعنتي (رمان)


 

نويسنده: اصغر يوسفي نژاد




 

عصر جديد
 

داريوش مهرجويي در نخستين رمانش، با رفتن به سراغ «سليم مستوفي» 23 ساله كه نمونه ي جوانان معلق و آويزان امروزي است، اعتبار فرهنگي و اجتماعي و به عبارتي گلوي خود را در اختيار نسلي خاموش، اما پر غيض و بيزار از شهر و ديار قرار مي دهد تا دردهايش را فرياد بزند. سليم كه در تب و تاب ساخت فيلمي بلند است و از دو سال پيش مجوز كارگرداني او باطل شده، بيرون از دنياي آشفته و پرآشوب ذهنش؛ جرأت دم برآوردن ندارد. اشاره هاي گذراي نويسنده، آشكار مي كند كه زمان روايت، سال هاي مياني دهه ي 1370 است، اما جنس وقايع با مختصات فرهنگي و اجتماعي دهه ي اخير سازگارتر است و چه بسا مهرجويي براي گريز از برخي محدوديت ها، زمان را يك دهه به عقب برده است. اما چيزي كه در اين رمان جاي تأمل دارد، ترسيم موشكافانه و جزيي نگر مناسبات اجتماعي و فرهنگي و وضعيت نابه سامان نسل نوپاي جامعه است.
رمان روايت سرراستي ندارد و از نظر بي توجهي به اصول كلاسيك روايت، گوي سبقت را از آثار تصويري مهرجويي ربوده است؛ روايتي كه از ذهن مشوش و روحيه ي پرخاش گر راوي داناي كل آن متأثر است و وقايع دور دست را هم در ذهن مجسم و بر اساس آن داوري مي كند؛ هر چند براي اثري با طيف مضموني گسترده، شايد اين شيوه ي روايي اجتناب ناپذير باشد. آدم ها و ماجراهايي كه بي مقدمه وارد داستان مي شوند، گاه وجود هر گونه پي رنگ و طرح از پيش انديشيده شده را زير سؤال مي برند و پيش از اعتراف راوي/ نويسنده، خواننده اين واقعيت را كه نوشتن بهانه اي براي درد دل است، كشف مي كند و با آن كنار مي آيد. وضع فلاكت بار كار و زندگي سليم، اين تصور را ايجاد نمي كند كه پدر او يك بساز و بنداز موفق باشد. اما سليم ناگهان پاي خانواده اي متمول و خسيس را وسط مي كشد كه از او حمايت نمي كنند و هم صدا با جامعه او را پس مي زنند. مشابه وضعيتي كه شخصيت هاي معتاد فيلم هاي مهمان مامان و سنتوري دارند. موضوع صيغه كردن سلما و سقط جنين هم شايد از ايده هايي باشد كه خلق الساعه به ذهن نويسنده هجوم آورده است. البته اين ايده هاي آني چفت و بست خوبي با روايت پيدا مي كنند و به آن طراوت بيش تري مي دهند. در آثار سينمايي مهرجويي هم تازگي و طبيعي بودن بازي ها، مربوط به اين روش بداهه نمايي است. بازي نيكي كريمي در سارا اين گونه است.
مهرجويي در اين جا شبيه كسي است كه واپسين فرصت براي نوشتن رمان در اختيارش قرار گرفته و مي كوشد هرچه دل تنگش مي خواهد بگويد. بنابراين خواننده به جاي ردگيري تداوم زمان و وحدت موضوع، براي لذت بردن از اين اثر، بايد سوار جريان سيال ذهن راوي و با حس و غريزه ي جوشان او همراه شود. خواننده، پيش از اين كه در يك سوم ابتدايي رمان به اين نتيجه برسد كه با اثري درباره ي مصايب يك فيلم ساز جوان براي ساخت فيلم بلندش طرف است، با ورود پريسا (دختر يك تهيه كننده ي پول دار تلويزيون) به داستان، در دو سوم بعدي رمان، به سمت يك رابطه ي عاطفي پرسوز و گداز رانده مي شود كه موضوع فيلم بلند را تحت الشعاع قرار داده و كشمكش عجيب دو مثلث عشق «سليم، سلما، پريسا)‌ و «سليم، سلما، حميد»‌را جايگزين آن مي كند. مهرجويي در آفرينش لحظه هاي عاطفي رمان هم بسيار چيره دستانه ظاهر مي شود و اين ويژگي از كسي كه رابطه ي عشقي يگانه ي مهشيد و هامون را بر پرده ي سينما آورده دور از انتظار نيست. اما همين رابطه گيرا و ملموس هم در نهايت محمل و بهانه اي است تا مهرجويي حرف هايي را بيان كند كه پرده ي سينما هنوز هم ظرفيت پذيرش آن ها را ندارد.
توانايي كم نظير مهرجويي در فضا سازي آثارش، با رديف كردن واژه ها هم نتيجه ي درخشاني به بار آورده و او با وارد كردن روحيات و خلقيات اشخاص به داستان، فضاها را چنان توصيف و ترسيم كرده كه قدرت هم ذات پنداري خواننده با آدم ها و ماجراها را به او مي رساند. با اين حال او كه استاد اقتباس آثار ادبي است، نه به خاطر محتواي رمان، بلكه به دليل ساختار ذهني كم تر تجربه شده ي آن، ترجيح داده اين اثر را در قالب رمان ارائه دهد. اين رمان روشن مي كند كه شايد دليل استقبال مهرجويي از مقوله ي اقتباس اين باشد كه ذهن خود او سركش تر از آن است كه در چارچوب هاي مشخص داستان گويي حبس شود.

تحقير
 

سليم مستوفي با عالم و آدم و بدتر از همه با خودش درگير است. او هاموني است كه فقط دغدغه ي فلسفه و عرفان ندارد. از دست جامعه و فرهنگ رايج آن عاصي است و به دنبال هويت ديگري است. بحران هويت كه به نوعي در همه ي آثار مهرجويي مطرح است، در اين رمان جلوه ي متفاوتي مي يابد. هويت ايراني براي سليم مايه ي غرور نيست و يادآوري عظمت گذشته دردي را دوا نمي كند. نفي خود و افتخار به نوكري، سرسپردگي كامل و بي چون و چرا و بزرگ جلوه دادن ديگران، نشانه هاي عقب ماندگي تاريخي و از دست رفتن هويت هستند كه هم زمان با خيزش غرب در دوره ي رنسانس، دامن گير جامعه ي سركوب و ناآزاد شده و اسكيزوفرنياي شخصيتي را تشديد كرده است. سليم از دورويي، تعارف هاي دروغين، فضيلت يافتن زرنگي و خلاف كاري، آبروداري ظاهري و پررويي و وقاحت بيزار است. از نظر او مشكل جامعه اين است كه همه كله و دماغ شان توي كار ديگري است. پدر و مادر در خانه، معلم و ناظم در مدرسه و پليس و منكرات در خيابان ترس وحشت دائمي را در جامعه مستولي كرده اند. اما بحران هويت محصول «حسادت» ريشه داري است كه تاريخ سراسر سركوب و بي عدالتي مولد آن است.
كساني كه پيوسته ناظر فقر خود و ثروت و شوكت غربي هاي استثمارگر بوده اند، بي ترديد به بيماري حسادت مبتلا هستند. مهرجويي نخستين ضربه ي قوي را كه به دودمان صفوي و عظمت تمدن اسلامي و ايراني وارد شد، همين حسادت مي داند. حسادت و كينه و بغضي كه به راحتي به صدور حكم هاي سنگين هم منجر مي شود و در عصر حاضر دامن افرادي چون غلامحسين كرباسچي را گرفته و از نظر نويسنده، او را به مصداق قرباني موج بي رحم نخبه كشي تبديل كرد. آگاهي مهرجويي از ابعاد تاريخي، اجتماعي و روان شناختي حسادت و حساسيت او نسبت به اين مضمون انگيزه ي اصلي نوشتن اين رمان است. او براي ملموس تر كردن اين مسأله، شخصيت هاي اصلي رمان به ويژه سليم را به اين بيماري مبتلا كرده است. بنيان شخصيت هاي رمان را حسادت بر باد مي دهد. حسادت پريسا به سلما باعث مي شود كه سليم با گفتن اين دروغ كه سلما خواهر اوست، سرنوشت شوم خود را رقم بزند. حسادت، سليم را تبديل به شخصيت عجيبي مي كند و او به علت حسادت به هم كلاس دوران نوجواني اش حميد ميرميراني، در ذهن متوهم خود، شخصيت منفي داستان را كه رقيب كار و زندگي و عشق اوست، خلق مي كند. به اين ترتيب حميد در واقع وجه منفي شخصيت خود سليم است، همچنان كه سلما را نيز به خاطر نوع نگرش سليم به او، مي توان وجه مثبت سليم دانست. سليم حسابي درگير توهم توطئه از سوي رقيب خيالي خود است و هر ضربه اي را كه خورده به او نسبت مي دهد. آخرين حلقه ي توهم هاي او، به ارتباط خيالي حميد و سلما مربوط مي شود كه در ذهن سليم، جلوه هاي متفاوتي پيدا مي كند، ‌در حالي كه در پايان داستان عزيزترين دارايي سليم را نه حميد ميرميراني، بلكه كسي از دست او مي ربايد كه سليم پيش از اين حتي يك بار هم او را نديده و فرصت پيدا نكرده بغض و حسادتش را به او ارزاني كند. مشغول بودن به رقيب و دشمن ذهني، او را از واقعيت هاي ملموسي كه در طول سه سال ارتباط او با سلما، ميان آن دو گذشته، غافل مي كند و او ضربه را از جايي مي خورد كه تصورش را نمي كرد. آن چه بر سر سليم مي آيد بازتاب طبيعي افكار و ذهنيات تيره و تار خود اوست كه هر لحظه توهم خيانت و جفاكاري سلما را در مخيله اش پرورش مي داد و عاقبت اين تصوير ذهني، عينيت پيدا كرد.
عملكرد خام و ذهنيت معيوب، سلما را از سليم مي گيرد. البته سليم گاهي نسبت به ذهنيت سياه خود آگاه مي شود و به اين حقيقت مي رسد كه خيانت سلما يا خيانت حميد تصوراتي هستند كه از ذهن خود او تراوش مي كند. خود را ملامت مي كند و محتاج روان كاو مي داند. اما حسادت چنان در وجود او ريشه دوانده كه مجال دوام افكار مثبت را به ذهن او نمي دهد و دوباره توهم هاي خود را صورت ذهني واقعيت در شرف انجام مي شناسد.
«قدرت تخيل و ذهن گرايي سليم» به نوعي ضرورت وجودي او و ابزار خلاقيتش است و فقط در موارد منفي خلاصه نمي شود. اولين ملاقات سليم و سلما در كتابخانه ي دانشكده رخ مي دهد. در همين برخورد كوتاه احساس تملک سلما به او دست مي دهد. سليم بايد به سفري کاري برود. او با خود عهد مي بندد كه اگر هنگام بازگشت سلما را در همان جا ببيند، به سراغ او برود و طرح دوستي بريزد. موقع بازگشت چنين مي شود؛ گويا كه سلما در تمام اين مدت همان جا نشسته است. يا زماني كه سلما به عنوان منشي صحنه با حميد ميرميراني به سفري كاري رفته اند و حسادت، بيش ترين افكار منفي را وارد ذهن سليم كرده، او همانند كساني كه مسحور پرده ي سينما مي شوند، خود را قهرماني تصور مي كند كه در تصوير خيالي سقوط اتومبيل ميرميراني به اعماق دره، پرواز كنان سلما را نجات مي دهد. تجربه اي كه تقريبا براي همه ي ما آشناست و سليم اين ها دغدغه و پرسش هاي فلسفي هم لحظه اي سليم را به خود واگذار نمي كنند و با كوچك ترين تلنگري مانند رويارويي با يك پيرزن تنها در ويلاي دور افتاده ي شمال به سراغش مي آيند. سليم حقيقت جو و صادق است و كم ترين فرصتي را براي خودشناسي از دست نمي دهد. از اين كه روابط پنهانش نزد ديگران بر ملا شود و اعتراف كند كه با كش رفتن و فروش اسباب بازي هاي برادر كوچكش پول توجيبي فراهم كرده، هراسي ندارد. حتي اگر صداقت او سبب شود كه شانس درگير كردن پدر پول پرستش در سرمايه گذاري براي توليد فيلم بلند يا پيدا كردن يك همكار مشتاق را از دست بدهد.

هميشه پاي يك زن در ميان است
 

اين رمان هم مانند برخي آثار سينمايي مهرجويي كه ظاهراً مردي را محور قرار داده، بيش تر درباره ي زن هاست. سليم مستوفي مورد مناسبي است كه كنجكاوي هاي ناتمام مهرجويي در مورد زنان را مطرح مي كند و دنبال جواب مي گردد. او مردي آگاه و خوش انصاف است و با سبك و سنگين كردن شخصيت زن هاي زندگي اش، در صدد كشف پيچيدگي هاي ذاتي و نفوذ ناپذير آن هاست. حضور اين زن ها و تأثيرشان مهم ترين عاملي است كه سليم را به بيماري علاج ناپذير حسادت دچار مي كند. وسواس زيادي براي شخصيت پردازي زن ها به ويژه سلما و پريسا به كار رفته و ويژگي هاي ظاهري، گرايش ها، اخلاق و روحيه ي آن ها به دقت ترسيم شده است. اما اين وسواس و دقت نظر موجب نشده كه مردان داستان و ما خوانندگان، زن ها را به خوبي بشناسيم و تكليف خود را با آن ها روشن كنيم. هرگز دليل روشني براي تصميم هاي آني آن ها، به ويژه تصميم نهايي سلما براي جدا شدن از سليم پيدا نمي كنيم، هر چند به همراه سليم توضيح هاي سلما را منطقي و قانع كننده مي دانيم. و اين هم يكي از رازهاي زن هاست.. «اين چه رازي است كه زن ها فكر مي كنند هر كدامشان، تك تك شان، خيلي زيبا هستند؟« يا «دخترها چه قدر به اين جور مسايل فال و فال گيري و غيب گويي و فال ورق و جن گيري و اين ها علاقمندند؟»‌نمونه اي از پرسش هاي پرشماري است كه در مورد زن ها مطرح مي شود و بي پاسخ ماندن آن ها شايد دليل اصلي تمكين مردان از زنان در طول تاريخ بشريت باشد! احساسي كه امثال سليم را به اين اعتراف صادقانه وادار مي كند كه يكي از جلوه هاي بي فرهنگي و عقب افتادگي را «همين حالت مردرندي احمقانه و زورگويي و زورچپانه ي مردانه ي ايراني» مي داند كه خود او هم به عنوان يك نمونه ي عالي آن، دارد روي سلما پياده مي كند. نويسنده/ راوي كه از اين كلنجار ذهني براي شناخت زن ها نتيجه اي نگرفته، جابه جا دست به دامان فلاسفه و حكما مي شود و از آن ها نقل قول مي كند. ياد آوري اين كه زن ها شبيه سايه اند، اگر به طرف شان بروي از تو دور مي شوند و اگر عقب بيايي به دنبالت مي آيند،‌ يا گفته ي نيچه كه «با شلاق به ديدار زن ها برويد». التيامي موقت بر زخم هايي است كه زن ها پي در پي بر پيكر نحيف سليم وارد مي كنند، ولي در نهايت سليم با ياد‌آوري نقل قول پدرش از يك فيلم يوناني، مجاب مي شود كه «درسته مرد، سر بدنه، اما اين گردن، يعني زنه كه سر رو مي گردونه!»‌مهرويي البته به بررسي شخصيت زنان از ديد مردان بسنده نكرده و از ديدگاه خود آن ها نيز مسايلي را در موردشان پيش كشيده است. از جمله اين كه «زن ها از مرد حسود خوششون نمي آد، خودتو كنترل كن!»
برخي از شخصيت هاي فرعي رمان، بيش تر از حد ظرفيت و تأثير شان در مسير داستان مورد توجه قرار گرفته اند، ‌مثلا مادر حميدميرميراني كه تخم سينماي هنري، ويسكونتي، برگمان و پازوليني را در ذهن سليم كاشته، به صورت نامتعارفي (كه شايد نتيجه ي حسادت سليم به پسرش است)‌شخصيت پردازي شده است. اما مهم ترين شخصيت فرعي كه مشابه او در آثار سينمايي مهرجويي در معرفي ابعاد شخصي اش، جايگاه مناسبي در قصه پيدا نكرده، دكتر منصور داوري است؛ شخصيتي چند وجهي که بارها مهارت و علاقه اش را در خلق چنين افرادي نشان داده، اما در رمان اين وسوسه راه به جايي نبرده است. سليم در توصيف دکتر داوري مي گويد: «به هر حال آدمي بود که نمي شد راحت تعريفش کرد.» و مشکل داوري نيز چيزي جز اين نيست كه نمي تواند در ميان شخصيت هاي جان دار و باور پذير رمان جايي براي خود پيدا كند و نقش خوبي ايفا كند. شايد بهتر بود اين ويژگي ها به شخصيت اصلي تزريق شود ولي ظاهرا خود مهرجويي پيش از همه متوجه شده كه ويژگي هاي مورد علاقه اش به سليم نمي چسبد و او را هم از جان مي اندازد.

مرگ يك بوروكرات
 

سليم و ديگر شخصيت هاي رمان فقط با متافيزيك درگير نيستند و به شدت دچار روزمرگي هستند. آن ها در جامعه اي كه مهرجويي به دقت تصوير كرده، زندگي مي كنند و از معضل هايي مثل رعايت نشدن قانون، بوروكراسي و پايمال شدن حقوق شهروندي رنج مي برند. سروكله زدن با مراكز دولتي و رسانه هاي نيمچه دولتي و دولتي علت اصلي ركود فعاليت هاي فيلم سازي سليم است. همين كاغذ بازي نتيجه ي بي اعتمادي مردم به يكديگر است كه همديگر را اجنبي و دشمن مي پندارند و هميشه مراقب اند كه فريب نخورند و سرشان كلاه نرود. كارمندان هم سر ماه رفتن و حقوق گرفتن را تنها وظيفه ي اداري خود مي دانند. ذهن سيال سليم كه به هر موضوع اجتماعي و فرهنگي گير مي دهد،‌ از كنار برج سازي هاي بي حساب و كتاب، آلودگي صوتي، حرص سود بيش تر، ادب ترافيكي كه عابر پياده را حيوان اجنبي مي داند كه بايد ترساند و متواري كرد، وضعيت نابه سامان جاده ي كرج- چالوس و بي اخلاقي و مادي گرايي راحت عبور نمي كند و مدام ضجه سر مي دهد. در اين ميان تنها نهادي كه از زير تيغ انتقاد راوي به سلامت جسته، شهرداري دوران كرباسچي است كه فعاليت آن در زمينه ي زيبا سازي شهر تهران و ديگر شهرها، از نظر او تنها اتفاق جالب و چشم گير پس از جنگ است. به اعتقاد سليم با آن كه شهرداري كارش را كرده و فرهنگ سرا و سالن سينما و تئاتر ساخته ولي دولت بلد نيست از آن بهره ببرد. اما چيزي كه بيش از همه سليم را آزار مي دهد، قرار گرفتن بر سر دو راهي انتخاب هنر و عشق است. آيا او به خاطر ثروت پدر پريسا كه مي تواند امكان ساخت فيلم بلند را براي او فراهم كند بايد از عشق عميق خود به سلما چشم پوشي كند؟ آيا او تحت تأثير مناسبات سرمايه سالاري هنر را انتخاب خواهد كرد تا به عنوان يك جانور كارگر كارش را به درستي انجام دهد و در عين حال اثري هنري خلق كند يا اين كه به سلما وفادار خواهد ماند؟ پاسخ مهرجويي «هيچ كدام» است. چون آخرش نه سرمايه ي توليد فيلم فراهم مي شود و نه عشقش براي او باقي مي ماند.
سليم به تبع شغل و علاقه اش، مدام براي تشريح وضعيت زندگي و روحيات خود و ديگران خواننده را به فيلم هاي مختلف ارجاع مي دهد. موضوع حسادت را به حسادت سالي يري به موتسارت در فيلم آمادئوس تشبيه مي كند. شغل يكنواخت فتوكپي كردن در حجره ي پدرش را با كار چاپلين در عصر جديد مي سنجد و براي بيان ارتباط بغرنج خود با سلما دست به دامن فيلم هايي مثل چراغ گاز، فريب خورده و رها شده، تحقير، سرگيجه، جاسوسه ي ماتاهاري، زندگي شيرين و شب مي شود. برخي از اين ارجاع ها از حد وصف حال فراتر مي روند و مانند عنصري دراماتيك قصه را هم پيش مي برند. مانند نقشي كه ديدن فيلم شب در تصميمي ناكام سليم و سلما به ازدواج ايفا مي كند. همچنين ديدن برخي فيلم ها مثل تعصب يا آثار تاركوفسكي برق از كله ي سليم مي پراند و او را شيفته ي سينما مي كند. گاهي مهرجويي در مورد فيلم هاي مورد نظر توضيح هايي مي دهد و گاهي نيز به آوردن نام فيلم اكتفا و خواننده ي نا آشنا با موضوع آن فيلم را سرگردان مي كند. ماجراها و آدم هاي رمان شباهت هاي زيادي با ماجراها و آدم هاي آثار سينمايي مهرجويي دارند و آن ها را به ياد مي آورند، اما فيلم سارا تنها موردي است كه راوي داستان خواننده را مستقيم به اثري از خود مهرجويي رهنمون مي كند. در كنار اين فيلم ها سليم پيوسته از شكاهكارهاي ادبي و موسيقايي، مانند اشعاري از فروغ فرخ زاد و سعدي و رمان هاي سيذارتا، محاكمه و بينوايان و نيز نمايش نامه ي اتللو، هم به تناسب احوال خود ياد مي كند. پس از خواندن اين رمان، چيزي كه بيش از همه خواننده را دل گير مي كند اين حس است كه مهرجويي چندان سرحال به نظر نمي رسد. سرحال نبودن اهل فرهنگ و هنر نشانه ي خوبي نيست.
منبع:نشريه ي فيلم، شماره 403