اين است آخر الزمان


 





 

برداشت عمومي مردم از اصطلاح « آخر الزمان »مترادف با «ملاحم و فتن» است؛ مجموعه اي از جنگ ها، آشوب ها و فتنه هاي فراگير. آنها، مجموعه وقايع و حوادثي را که در ظرف زماني آخرالزمان، به عنوان دوره و عصري خاص، حادث مي شود، عين آن دوره و مترادف با آن مي شناسند. گويا، پيش آگاهي آنان از حجم، گستره و کيفيت ابتلائات، يعني مجموعه ملاحم و فتن در آن دوره و عصر چنان است که ظرف و مظروف را در هم عجين و يک فرض مي کنند.
در ادوار و اعصار گذشته هم فتنه و جنگ و آشوب فراوان رخ داده است. اساسا، ملاحم و فتن در کيفيت و کميّتي متفاوت با آدمي به زمين آمده و قرين همه ادوار حياتش بوده است، زيرا عرصه زميني محل بروز منازعات و تضادهاست و حسب همين تعامل و تضاد است که حرکت اتفاق مي افتد، ولي منسوب شدن عصر و دوره آخرين پيامبر- حضرت خاتم الانبيا (ص) به آخر الزمان، پيش از آنکه مرتبط به ملاحم و فتن اين عصر باشد، به جايگاه اين عصر و عهد و آخرين بودنش نسبت به ادوار پيشين بر مي گردد؛ زماني که در انتهاي آن، بشر بزرگ ترين تجربه تاريخي و عصر ظهور منجي موعود را درمي يابد.
آخر الزمان، با بعثت نبي رحمت (ص) آغاز شد؛ چنان که ايشان فرموند:« من پيامبر آخر الزمان هستم»؛ دوره اي که هر چه به انتهايش نزديک تر مي شود بشر تلاطم و بحران را بيشتر تجربه خواهد کرد تا وقتي که در اثر تراکم بحران ها ملاحم و فتن، انباشتگي ظلم و جور به نهايت خودش مي رسد. در آن هنگامه، حيات آدمي در کميت و کيفيت عين فتنه و ملحمه و از جنس آن مي شود. پيامبر اکرم (ص) از اين تراکم و انباشتگي ظلم و جور، با عبارت مملو شدن ياد مي کنند و مي فرمايند:« و يملا الارض قسطاً وعدلًا کما ملئت جوراً و ظلماً ؛و زمين را پر از عدل و داد مي کند آن چنان که پر از ظلم و جور و ستم شده بود».
اين تعبير، انباشتگي ويژه ظرفي را به نمايش مي گذارد که ديگر آن فضاي خالي وجود ندارد، گوئيا همه حجم حيات آدمي را در کيفيت و کميت از خود انباشته ساخته است.
از همين روست که مي توان گفت: وجه مميز ملاحم و فتن آن عصر با ساير اعصار قبل، ابتدا در فراگيري و گستردگي بحران ها، ملاحم و فتنه ها است؛ ورنه پيش از عهد حضرت رسو ل الله (ص) هم ملحمه و فتنه بوده، طغيانگر و جافي هم بوده، ليکن، در هيچ عصري ملحمه و فتنه در آن حد و قواره فراگير نبوده است.
اين فراگيري نه به کثرت و تعدد حاکمان و طاغيان ظالم و فتنه جو، بلکه به «فراگيري و عموميت ظلم و جور »ميان جوامع و مردم برمي گردد. همه مردم، اعم از حاکم و محکوم، مالک و رعيت، سلطان و شبان، جملگي در اين ظلم و در اين ظلمت شريک اند و همراه و همگام با آن. بي شک، شما به دست همه مردم، چوب و چماق و اسلحه نمي بينيد، چنان که همه مردم لباس حاکم و سلطان و امير بر تن ندارند و حتي بسياري از مردم از ديدن ظلم و ستم رفته بر رعيتي از سوي حاکم و سلطاني، بيزارند و ممکن است از او تبري هم بجويند، ولي مفهوم ستم و ظلم، تنها در جور و ستم حاکمان بر رعايا مصدق پيدا نمي کند؛ در حالي که در نزد مردم، اين بارزترين مصداق ظلم ،( ستم حاکم بر رعايا) همه مفهوم و معني ظلم را به خود اختصاص داده است. اين معني، بي شباهت با درک عمومي مردم از رزق و روزي نيست؛ در حالي که همه آنچه بر بشر فرود مي آيد و از آن بهره مي برد يا بدان محتاج است، صورتي از رزق و روزي است؛ مثل سلامتي، علم، حکمت، توفيق عبادت و نان. بشر نان و خورشت صبح و شام را روزي مي شناسد، از جزء، اراده کل مي کند. به همين صورت، مصداقي بارز از ظلم را که عمدتا در محاکم قضايي و نزد حاکم ظاهر مي شود، همه ظلم مي شناسد و از ديگر صورت ها و مصاديق آن غفلت مي ورزد؛ البته اهل خرد اين چنين نيستند.
ظلم در برابر عدل و به معني خارج شدن هر چيز از جاي اصلي و حقيقي خودش است؛ اعم از آنکه مالي از کيف و خانه مظلومي به ناحق جا به جا شده باشد يا آنکه ناشايست و نابخردي بر مسند حاکميت و امارت تکيه زده باشد و مانند آن.
اين فراگيري و عموميت ظلم در سال هاي ماقبل از ظهور امام عدل، چنان که همگان خواسته و ناخواسته و دانسته و نادانسته بدان مبتلا مي شوند، به «عهد جمعي» برمي گردد؛ عهد مشترک و عمومي مردمان با مبدا و منشا ظلم.
همچنان که «پرستش و پرستيدن» ذاتي وجود بشر است و انسان از بدو خلقت تا الي الابد، صرف نظر از همه مصداق ها،موجودي پرستنده است و هيچ کس را نمي توان در ميان نوع انسان ،بي پرستش و وضعي از پرستيدن تصور کرد (اعم از اينکه خداي واحد را بپرستد يا بتي چوبين يا حتي خودش را) تا آنجا که الزاماً انسان را« موجودي پرستنده» مي توان ناميد، «عهد داشتن و عهد بستن» هم، ذاتي وجود اوست و به عبارتي، از تبعات ذاتي اين صفت «پرستندگي» است.
سر فرود آوردن خالصانه و صادقانه در برابر هر الهه، ايزد و بت، در خود و باخود «عهد» و« تعهّد» در برابر الهه ،ايزد و بت را داراست. چنان که مومن در دين اسلام، با خداي احد و واحد، عهد راست مي کند و گسست عهد را گناه و ظلم مي شناسد و شرک را به عنوان ظلم عظيم معرفي مي کند.
در «وقتي» معين و شرايط تاريخي ويژه، نگاه و قلب عموم مردمان رو به سويي مي آورد و انعقاد عهد و پيماني را موجب مي شود و در پي آن دوره جديدي متولد مي شود که در همه وجوه با دوره قبلي متفاوت است و موجد و سبب آن، همان عهد جمعي است.
مطابق سنتي ثابت رويکرد عمومي و اتفاق جمعي بر موضع و موضوعي معين است که تولد يا مرگ عهد و دوره اي را سبب مي شود.
باعث ظلم فراگير و عام که همگان را در خود فروبرده و بروز مجموعه ملاحم و فتن آخر الزماني را در گستره زمين سبب مي شود،« عهد جمعي» و اتفاق عمومي در ظلم است. واقعه شگفتي که در هيچ دوره و عصري نمود عيني نداشته و در عصر و عهد هيچ پيامبري ديده نشده است. آنچه که همه افراد و آحاد قومي را ديگرگون ساخته و سبب تغيير در«سوگيري عمومي» آنها مي شود، جز «تغيير در عهد جمعي» آن قوم نيست. اين تغيير، نه در صورت اعمال و اقوال، بلکه در «نفس» افراد حادث مي شود. واسپس تغيير در نفس است که ديگرگوني تغيير در صورت حيات و اعمال هم حادث مي شود. اعضا و اعمال، تابع قلب و نفس اند و ديگر گوني شان هم تابع تحول و تغيير قلب و نفس است.
تا در نفس تغيير و تبدلي اتفاق نيفتد، همه همت و قواي انسان معطوف به آن و مصروف آن نمي شود شايد از همين روست که در آيه مبارکه مي خوانيم «ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيرو ما بانفسهم... ؛در حقيقت خدا حال قومي را تغيير نمي دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند »(1)تغيير کلي و عمومي در صورت و سيرت حيات جمعي و قومي در گرو تغيير در نفس و عهد جمعي آنهاست.
فرهنگ، ادب و هنجار پذيرفته شده هم که سيرت حيات مادي و تمدني را در هردوره اي به خود اختصاص مي دهد، تجسم و نمود عهدي مي باشد که منعقد گرديده است.
هر عهد، به تبع خود تعهد و تکليفي دارد که متعهد، دل و جان در آن کار وارد مي سازد، خواه اين عهد با حضرت رحمان باشد و خواه با شيطان. عهد، تنها در صورت لفظي نمي ماند، نوعي تعهد و تضمين قلبي را در خود پنهان دارد و بشر، آن همه را برگردن مي گيرد و ولايتش را مي پذيرد.
در هر صورت فرهنگ و ادب مردم، در سايه سار اين عهد و و لايت مي بالد و به ثمر مي نشيند. به عبارت ديگر انعقاد عهد در هردوره و زمان به منزله قبول ولايتي است که قومي بر آن گردن نهاده است؛ خواه اين ولايت، ولايت الله باشد، خواه ولايت طاغوت.
عهد با خداوند يکتا يا طاغوت، هر يک به تبع خود، تغيير در فرهنگ و هنجار و ادب بودن و زيستن در عرصه زمين را داراست. چنان که اين عهد و پذيرش ولايت نتيجه محتوم خود را هم دارد، ورود به قبيله ايمان و خروج از ظلمات، يا پيوستن به قبيله طاغوت و تجربه تمام عيار و جاويدان آتش. در توقيع مبارک حضرت صاحب الزمان (ع) که به افتخار شيخ مفيد (ره) صادر شده است، حضرت متذکر اجتماع قلوب شيعيان در عهد مي شوند و مي فرمايند «اگر شيعيان ما ،که خداوند توفيق طاعت و بندگي خويش را بر آنها ارزاني دارد، در وفاي به عهد و پيمان اتفاق و اتحاد مي داشتند و آن را محترم مي شمردند، سعادت ديدار ما براي ايشان به تاخير نمي افتاد.»(2)
هر عهد و پذيرش هر ولايتي، صورتي از زندگي را در خود و باخود دارد و از آن گريزي نيست. کجا ديده شده که مردمي متعهد و مومن در اديان توحيدي صورتي از زندگي را در معاملات و معاشرت قبيله بت پرستان پذيرا شده و آن را رعايت کنند تا چه رسد به آنکه خود را در حفاظت و حراست از آن موظف و مکلف بشناسند.
چنان که در وقت بعثت رسول مکرم اسلام (ص)، عهد با بت ها و اصنام مبدل به عهد جمعي با خداوند يکتا و پذيرش ولايت او و پيامبرش شد و همه صورت و سيرت حيات مردمان ديگرگون شد.
وقتي از عهد و تعهد سخن مي گوييم، منظور حاضر شدن مردم در صحنه اي و دادگاهي و امضاي تعهد نامه نيست. اقبال يا ادبار عمومي قلبي مردم به امري يا درباره هنجاري، به نحوي که دو طرف ناظر بر طلب و پشتيباني باشد، خود عهدي است که به بار مي نشيند، اين امر ظهور حقوق و تکاليفي را سبب مي شود. همين عهد مناسبات، معاملات و روابط مردم را مطابق خود سامان مي دهد تا جايي که گسست آن عهد، اختلال در مناسبات و معاملات را سبب مي شود.
حضور عمومي مردم و ياري جمعي هر امامي، نشان از عهدي دارد. اين عهد و تکليف دو طرفه امام و مأموم، صورتي و هنجاري در مناسبات و معاملات را باعث مي شود که دوام و ماندگاري اش در گرو تداوم آن عهد و انجام آن تکليف است. چنان که آن عهد گسسته شود، هنجار و ساز و کار قوام گرفته بر آن در مناسبات و زندگي روزمره هم بي بنياد و مستعد از هم پاشيدگي مي شود. تازماني که آن عهد برقرار باشد ميان صورت مادي حيات و فرهنگ و تفکر آن قوم نسبت و هماهنگي برقرار است و لاجرم يکپارچگي و نظم (حتي نظم ظالمانه) در همه سطوح عملي و انديشه اي قابل مشاهده است و پس از گسست عهد، اجزاء و صورت ها از هم پاشيده و فرو مي ريزند.
فراگيري ظلم و مملو شدن صورت و سيرت زندگي مردم از جور و تباهي، الزاما به معني بي نظمي و آشفتگي نيست، بلکه مراد ابتناء و قوام يافتن صورت و سيرت زندگي ظالمانه بر عهد غير الهي و پيمان ظالمانه است؛ ورنه فرهنگ و تمدن غربي هم که مبتني بر تفکر اومانيستي و انسان مدارانه و فرهنگ اباحي گري و سکولار، شکل گرفته، داراي نظم و قاعده مخصوص به خود است و برگونه اي عقلانيت استوار گشته است. پس هر نظمي الزاما رحماني نيست.
اين وضع (فرهنگ و تمدن غير الهي)، به دليل آنکه با ناموس هستي که اساساً بر عدل و وحدت استوار است، در تضاد قرار مي گيرد، در سير تدريجي و تکميلي در نقطه اي از اوج و فراگيري، مستعد از هم پاشيدگي مي شود. تغيير در نفس اقوام و رويگرداني جمعي آنها از عهد ظالمانه و رويکرد به عهد با امام حق نيز موجب فروپاشي و از هم گسيختگي نظام ظالمانه و تأسيس نظام جديد مبتني بر عدالت مي شود.
رويکرد جمعي بشر غربي به عهد نفساني و شيطاني، مقدمه روي گرداني عمومي بشر در حوزه هاي فکري، فرهنگي و تمدني از عهد ديني پيشين بود. اين واقعه در تاريخ جد يد غربي رخ داد. امروزه اين تاريخ، پس از چهارصد سال در بحران فرورفته و پايان خود را به تجربه نشسته است.
عهد عمومي انسان غربي با طاغوت، سبب پذيريش ولايت طاغوت شد، تا غرب، در حوزه فرهنگي و تمدني، موجد عصري شود که همه مرزها و همه حوزه هاي تمدني را در نور ديده است، به دليل غلبه حوزه فرهنگي و تمدني غرب بر تمامي ساحات حيات بشر و در وراي همه مرزهاي جغرافيايي، مي توان گفت که بشر امروز گرفتار نوعي ظلم فراگير و عالم گستر شده است.
اين سخن بدان معني نيست که در ادوار قبلي، بشر گناه نداشته يا به لذات حَيَوي و شهَوي مبادرت نمي ورزيده است بلکه ارتکاب گناه در شرايطي که «عهد جمعي» بر ولايت الهي استوار است، موجب اغتشاش و فروپاشي مناسبات فرهنگي و تمدني نمي شود؛ چنان که امروزه در شرايطي که «عهد جمعي» بر ولايت طاغوت و غير الهي استوار است و بشر در همه سطوح براي دوام و قوام آن مي کوشد و حتي بر اين تلاش نام مجاهده ديني مي گذارد، اصلاحگري فردي و جزئي، ناظر بر ديگرگوني کلان نمي شود، اگر چه شخص مومن، در هر شرايطي مکلف و موظف به حفظ دين و انجام تکليف خود است.
اين ظلم فراگير از اتفاقي ناشي مي شود که در نفس مردمان رخ داده است. رويکرد کلي درباره هستي و همه تعاريف درباره عالم و آدم مبتني بر تفکر غير الهي عوض شده و به دنبالش حوزه فرهنگي وسيعي به وجود آمده است. ادبي شکل گرفته و همه صورت هاي مادي را هم از خود متاثر ساخته است. در اين شرايط، همه در ميان مجموعه اي از مناسبات و معاملات ظالمانه سير مي کنند. در چنين زمانه اي عمل مومنانه متدين به مسيحيت يا اسلام، نسبتي با جريان کلان و کلي فرهنگي و مادي غير ديني جاري در عصر ندارد. اگر چه مؤمن در اين شرايط معذور است و مکلف به حفظ خود.
تغيير در عهد جمعي، مقدمه حضور و ياري عمومي مردم در قبال امام عدل است. همان که زمينه و بستر تغيير و اصلاح زير ساخت همه ساحت هاي اعتقادي، اخلاقي و عملي را بر مبناي دين و «عهد» با حق فراهم مي آورد و گردن نهادن به ولايت حق و عهد باحضرت حق را سبب مي شود. در اين صورت عهد با اما م و ولايت امام مبين و منصوب از سوي حضرت حق، تجلي پيدا مي کند؛ چنان که گردن نهادن بدان عين گردن نهادن به عهد با حضرت حق و ولايت الله است. اگر اين «عهد و پذيرش ولايت» تبديل به عهد جمعي و ولايت پذيري عمومي شود؛ يعني حضور جمعي مردم را بر آستانه خانه امام و حجت بر حق سبب شود و حمايت و پشتيباني آنها از اما م را در پي داشته باشد، الزاماً ظهور و لايت ظاهري امام را هم در پي خواهد داشت.
در هر زمان، ولايت باطني امام جاري و ساري است؛ لکن ظهور ولايت ظاهري که موجب تاسيس دولت امام معصوم و حجت حق مي شود، در گرو اذن خدا و عهد جمعي و ولايت پذيري عمومي مردم است. اتفاق مردم و گردن نهادنشان بر عهد با امام، در گرو تجربه اظطرار و دانايي و معرفت آنها است. تا وقتي که «طلب عمومي و اتفاق همگاني» با ميل و رغبت حادث نشود، عهد قبلي گسسته نمي شود و عهد جديد منعقد نمي گردد .
امروزه، در تمامي عالم، عهد و ولايت کفر و شرک و نفاق پاس داشته مي شود. در ميان مسلمانان هم، عهد الهي و ولايت الهي نسبتي با حيات فردي و جمعي و مناسبات و معاملات آنها ندارد. آنها هم به نوعي سرِ هم نوايي و هم آوايي به عهد انسان غربي دارند و خود را درآن شريک مي شناسند و سهم خويش را از دستاوردهايش مي طلبند.
تغيير بزرگ در نفس مردم، به اذن خدا در گرو «دانايي و تجربه اضطرار» است. پيامدهاي بحران زاي پذيرش عهد و ولايت و کفر و زندقه، بشر را به مرتبه اي از اضطرار و اضطراب مي رساند تا در ميانه غرقاب بلا، دست نياز به سوي آستان بي نياز دراز کند و منجي موعود را مطالبه کند؛ ليکن دانايي و معرفت خود مقدمه رويگرداني از عهد ماضي و اقبال به عهد مستقبل است. اين به معني تجديد عهد با امام است. البته، براي آنکه عهد با امام را نو مي کند و چون مجاهدي خود را مهياي دفاع از حريم امامت براي تاسيس دولتش مي شناسد، فرقي نمي کند که وقت آن دولت کي فرا مي رسد؛ او تنها به انجام تکليف مي انديشد.
امام منصوب از سوي حضرت حق و معرفي شده پيامبر آخر الزمان حضرت رسول الله( ص)ـ مکلف است تا به شرط حضور مردم و بيعت آنان براي ياري امام، براي اقامه عدل قيام کند و بي گمان، خداوند عليم و رئوف هم، دعاي مضطر دانا را بي پاسخ نخواهد گذاشت. اين واقعه بي شباهت به حضور و ازدحام مردم براي مطالبه خلافت و امامت امير المومنين (ع) و بيعت با ايشان نيست و ناگزيري امام علي (ع) براي قبول خلافت و اعمال ولايت بر آنها؛ چنان که وجهي پررنگ از ماجراي غم بار کربلا را طلب مردم کوفه و ارسال نامه ها به محضر امام حسين (ع) به خود اختصاص داده است.
در کلامي زيبا و تشبيهي شيرين، حضرت رسول الله(ص) مي فرمايند: «امام چون کعبه است که مردم بايد به سويش روند، نه آنکه منتظر باشند تا او به سوي آنها بيايد».(3)
اين اقبال عمومي مجال اعمال ولايت ظاهري امام را که صاحب ولايت باطني و ظاهري بر جمله آفريده هاي خداوند است، فراهم مي آورد و در غير آن، عزلت يا غيبت، روزي و تکليف ناگزير امام است.
اين همه ،مقدماتي بود تا متذکر اين معنا شوم که در وجهي ،غيبت و اضطرار امام، به ما ،عهد ما و رويکرد ما برمي گردد چنان که، برطرف شدن اين اضطرار هم بسته اقبال و تجديد عهد ما با آن حضرت است .خداوند جملگي ما را در تجديد عهد حقيقي .توفيق عطا فرمايد .ان شاء الله

پی نوشت ها :
 

1ـ سوره رعد (13)،آيه 11.
2ـ تحفه امام مهدي (ع)،خادمي شيرازي (ره)ص128.
3ـ بحارالانوار ،ج36ص353.
 

منبع: نشريه موعود شماره 102