نگاهي به منشأ اعتقادي مبارزه استكبار جهاني با اسلام
نگاهي به منشأ اعتقادي مبارزه استكبار جهاني با اسلام
چكيده
شيوه هاي رايج سلطه طلبي آن.
به نظرنويسنده حركت هاي اخير امريكا ريشه در كيان ايدئولوژيك آن دارد و به نيمه هاي قرن بيستم بر مي گردد، هر چند كه تظاهرات رفتاري آن از اواخر قرن مزبور آغاز گرديده است.نويسنده معتقد است حركات تهاجمي امريكا اگر چه شامل تمامي جهان اسلام مي شود، ليكن هدف اصلي قرار دادن ايران در اين تهاجم ها به خاطر اصالت و شدت بيشتر تضاد اعتقادي ايران با دكترين غرب مي باشد. عمليات تاكتيكي مشترك امريكا و اروپا-به دليل وجود اهداف و منافع مشترك فيمابين- در تهاجم به جهان اسلام از چند جهت حائز اهميت مي باشد كه در رأس آن نابودي اسلام مترقي و پوياست؛ چنان كه دست يابي به منابع غني نفت و ساير امكانات اين كشورها براي تامين هزينه هاي نظامي و غيره نيز در اولويت بعدي قرار دارد. نويسنده آن گاه به چند نمونه از شيوه هاي عملي دشمن، همچون جنگ رواني-علمي، وابستگي فرهنگي، امريكايي كردن ملت ها و ... اشاره مي كند. در همين رابطه به عنوان پادزهر نقش بيداري و رويكرد به نوگرايي اسلامي را همچون سلاحي عليه ليبراليسم دموكراسي امريكا كارساز مي داند و در ادامه ي همين بخش به شماري از ثمرات بيداري مسلمانان كه تاكنون نصيب امت اسلام گرديده است،اشاره مي كند و خاطر نشان مي سازد كه اهداف ديگر و مهم تري نيز در پيش است كه تداوم اين بيداري عهده دار نيل به آنها خواهد بود.
مسلماً شناخت درد و عوارض باليني آن،نيمي از درمان است، اما براي دست يابي به علاج قطعي چه بايد كرد؟ به همين خاطروي در بخش سوم به ارائه ي راه برد و راه كار عملي در جهت اتخاذ شيوه ي كارآمد مقابله با جبهه ي متحد كفر جهاني مي پردازد كه از جمله به وفاق امت اسلام و رشد علمي و توسعه ي تكنولوژيكي ،همچنين به لزوم رويكرد به عقلانيت ايمان گرايي و بازگشت به هويت اسلامي، و تلاش امت اسلام در جهت گرفتن سهام بيشتر در پروسه ي جهاني شدن اشاره مي نمايد.
مقدمه
بدون شك رمز موفقيت در يك نبرد علمي درك انگيزه و هدفي است كه دشمن مثالي طرح ريزي خود را برآن اساس نهاده است؛همچنين شناخت الگوها و شيوه ها و نيز بررسي روش ها و شيوه ي مقابله و انتخاب بهترين آنها.
دليل رويكرد به اين واقعه نوع خاص عمليات تزاحمي غرب- در ابعاد گوناگون- عليه جمهوري اسلامي ايران و ساير كشورهاي اسلامي درگير با غرب، و تشابه آن با وقايع صدر اسلام به وسيله ي جبهه ي متحد كفر،شرك و نفاق مي باشد.
واقعيت اين است كه وجود رقيبي بزرگ و نيرومند به نام اسلام كه مي تواند با قدرت فرهنگي و پويايي فوق العاده اي كه دارد، استكبارجهاني را از صحنه خارج سازد و دنيا را تحت نفوذ معنوي و روحاني و فرهنگي- سياسي خود قرار دهد و به صورت فعال اموراجتماعي جوامع انساني را اداره نمايد سبب شده است كه استكبار سعي فراوان در جلوگيري از گسترش موج توفندهي اسلام معمول دارد (ر. ك. فياضي حسيني، 1388، 53). نوع حركت تهاجمي فعلي امريكا را مي توان در تداوم نقشه ي وسيع برنامه ريزي شده اي جست كه از دهه ي
1950نخستين گام خود را برداشته است؛ «نفي ايدئولوژي» به وسيله ي دانيل بل(1) به مثابه آبياري درخت با ماده ي مهلكي است كه به تدريج تاثيرخود را مي بخشد،چنان كه مي بينيم فوكوياما در آغاز دهه ي نود (1992- 1991) دومين گام را پيش رو نهاد،او درصدد توجيه علمي جهان گيري امريكا به طريق نظامي برآمد و اعلام كرد كه رمز حركت تاريخ جنگ است و نه صلح. بدين سان هانتينگتون توانست دو سال بعد از او با كمال صراحت از جنگ تمدن ها به عنوان يك واقعيت سخن براند و تافلر و ساير نويسندگان پرآوازه، وي را ياري رسانند و بوش و دست ياران صهيونيست او عمليات نظامي را آغاز نمايند.
دراين ميان آن چه به عنوان يك حق مسلم براي امت اسلام چهره نمايي مي كند دفاع از حيثيت و منافع به غارت رفته و در معرض غارت خويش است،اما به راستي چه چيزي به جز بيداري مسلمانان مي تواند راه تداوم سلطه را سد نمايد؟
بخش يكم: نگاهي به مقابله ي اسلام و كفر در صدراسلام
1) اززاويه ي برخوردهاي لفظي و مناقشات كلامي؛
2) اززاويه ي تلاش هاي اقتصادي براي قطع شريان هاي حياتي امت اسلامي؛
3) ازنقطه نظر سياسي- رواني؛
4) ازبعد اجتماعي، سياسي، فرهنگي و غيره كه مجموعه ي اين تلاش هاي خانمان برانداز را هم اكنون چنان كه بازگو خواهدشد،توسط استكبار جهاني عليه نظام مقدس اسلامي ايران شاهد هستيم.
التفات به وقايع جنگ نيمه رسمي عليه امت اسلامي در صدر اسلام،در دو بخش جالب توجه است.
پيشينه ي مقابله ي كفر و ايمان،حق و باطل، و انصار الله و حزب شيطان به ظهور انسان در كره ي خاكي مي رسد، آن گاه كه قابيل اقدام به مقابله در برابر هابيل نمود و او را كشت. اين مقابله گاهي به صورت نظامي و آشكارا، و گاهي به صورت پنهان و نيمه رسمي،و گاهي نيز در قالب نفاق رخ نموده، و بستگي به موقعيت جبهه ي روبرو داشته است كه در چه وضعيتي از نظر قدرت اجتماعي باشد.
در اصطلاح سياسي امروز از جنگ پنهاني اغلب به عنوان جنگ سرد ياد مي شود ولي به جاي اين اصطلاح در فرهنگ اسلامي در صورتي كه عمليات بازدارنده در موقعيت ضعف قوت انجام گيرد،عنوان «دفاع در قالب تقيه» به آن داده مي شود و در صورتي كه در موقعيت قوت باشد به عنوان دفاع در قالب «امر به معروف و نهي از منكر» شناخته مي شود. همچنين در جهاد اسلامي فصلي به عنوان «رباط» و «مرابطه» وجود دارد كه به دفاع از «مرزهاي مطمئن» اسلام مي پردازد و در تمامي موضوع هاي مربوط به دفاع و مبارزه چيزي به عنوان جنگ سرد ثبت نشده است ليكن اين به معناي نفي و رد چنين مسأله اي نمي باشد زيرا جنگ سرد به معناي متبادرعرفي آن عبارت است از رويارويي در زمينه هاي اعتقادي،سياسي ،اقتصادي، فرهنگي، رواني، حقوقي در صحنه ي تبليغات و عمل و به طورعمده در شكل غيرنظامي آن.
بنابراين،درنگاه به رخداد مقابله با جبهه ي حق در صدراسلام، هرچند كه تاكنون (به دليل نوظهور بودن اين اصطلاح) عنوان جنگ سرد برآن نهاده نشده است،ليكن به واقع چيزي جز آن هم نمي تواند باشد؛زيرا مي بينيم اتحاديه ي شرك و كفر در بعد سياسي،فرهنگي، اقتصادي و تبليغاتي نسبت به كساني كه ايمان آورده بودند به انحاي مختلف بناي سخت گيري را نهاده بودند و در آزار و شكنجه ي آنان مي كوشيدند (ابن هشام، 1363، 287/1) و چنان كه خواهيم ديد پيامبر و مسلمانان نيز در مقام مقابله درانجام فعاليتهاي تبليغي،اعتقادي و فرهنگي،لحظه اي ازانجام وظيفه ونشان دادن عكس العمل-اغلب به صورت مبارزه ي منفي و تقيه اي- باز نمي ايستادند.
ابن هشام مي نويسد سخت ترين برخوردها را پيامبراز قريش (خويشان نزديك خود) داشت .روزي نبود كه پيامبرازخانه بيرون رود و مورد آزار و تكذيب ازسوي آنان قرارمگيرد.اين حالت چنان بر ايشان سخت مي آمد که ازشدت تأثر به خانه پناه مي آورد وجامه اي به خود مي پيچيد كه اولين بار اين آيات نازل شد «يا اَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَاَنْذِرْ» (مدثر، 2-1)(2) (رجوع كنيد به: ابن هشام، 1363، 312/1-310؛ الذهبي، 1409 ه ،171/1: آزارابوجهل و برخورد حمزه با او پس از بازگشت از شكار و شنيدن خبر آزار پيامبر(ص) از زن پناهنده ي قريش و رفتن به مسجد و زدن كمان بر سر ابوجهل و گفتن اين كه من بر دين اويم؛و ساير آزارهايي كه پيامبر و مومنان از مشركان مي ديدند).
از قريش و بني هاشم جز علي (ع) و حمزه و ساير كساني كه معروف به اسلام قبل از هجرتند، ديگران به انكار و مسخره كردن پيامبر مي پرداختند. البته اين برخورد در پي تمسخر پيامبر و مومنان نسبت به بتها و عقايد پست و خرافي آنها انجام مي گرفت.
پيامبر(ص) در پي شدت آزار مشركان احساس كرد به مكان امن تري نياز دارد تا اسلام را منتشر و مسلمانان را از گزندهاي دشمنان درامان بدارد و در اين رابطه طائف به نظر ايشان مناسب تر آمد. ابتدا به تنهايي به طائف رفت، ليكن در آن جا با بي مهري و طرد اشراف ثقيف و عبدياليل و مسعود و حبيب مواجه شد و حتي يك نفر به ايشان ايمان نياورد و لذا ناچاربه ترك آن جا گرديد (عاصم، 1995، 86).
سنگ دلي قريش عليه كساني كه اسلام آورده بودند خصوصاً بردگان و افراد وضيع جامعه از حد گذشت؛بلال برده ي اميه بن خلف در زير شكنجه هاي طاقت فرساي اربابش احد احد مي گفت و تسليم نمي شد؛سه روز مقاومت كرد و روز سوم ابوبكر او را خريد و آزاد كرد. داستان آزار عمار و مرگ پدر و مادرش زيرشكنجه نيز مشهور است (ابن هشام، 340/1،1363).
در بعد اقتصادي مورد تحريم اتحاديه ي كفرو شرك قرار گرفتند چنان كه در سرانجام پيامبر(ص) و خاندانش به شعب ابي طالب پناهنده شدند و ساير اصحاب خود را امر به هجرت به حبشه نمودند كه طي دو كوچ انجام شد (ابن هشام، 1363، 353/1-344). زعماي قريش نسبت به بازگرداندن مهاجران حبشه، پي گيري سختي نمودند،اما در اثر درايت و آگاهي نجاشي به نتيجه نرسيد (ابن هشام، 1363، 356/1؛ الذهبي، 1409 ه ،196/1-183).
ابن هشام از هم پيماني كفار عليه پيامبر در طرد و تحريم او و اصحابش و پناه بردن ايشان به شعب (دره) ابي طالب و شعر ابوطالب در تداوم ياري پيامبر چنين سخن مي گويد: «فاقاموا علي ذلك سنتين او ثلاثاً حتي جهدوا لا يصل اليهم شيء الا سراً مستخفياً به من اراد صلتهم من قريش»؛ دو يا سه سال به همين منوال در دره ي ابوطالب گذرانيدند تا آن جا كه به ستوه آمدند. از ترس دشمنان هيچ كمكي به آنان نمي شد جز بسيار مخفيانه (ابن هشام، 1363، 375/1).
برخي از سران قريشي كه مسلمان شده بودند و در جامعه مكنتي داشتند،براي ادامه ي زيست خود ناچار به پناهنده شدن به شيوخ قبايل (ظاهراً بي طرف) شده بودند. برخي از اصحاب پيامبر(ص)،همچون عثمان بن مظعون به وليد بن مغيره، و ابوبكر به ابن الدغنه و ديگراني كه از حبشه برگشته بودند به بعضي ديگر پناهنده شده بودند (ابن هشام، 1363، 2/ 13-9).
در عرصه ي فرهنگي موضوع تحدي قرآن با منكران حكايت از يك جنگ پنهان دارد،زيرا آنان از سويي تلاش مي كردند تا بي پايه بودن مدعاي حضرت محمد را به عامه ي مردم بقبولانند و از اين سوي قرآن با آوردن آيات فوق اعجازش آنان را به زانو در مي آورد.
مسأله ي معارضه با قرآن منحصر به همان زمان نزول آن نبوده است،در تاريخ اسلام افراد زيادي بوده اند كه حتي برخي از آنان خداوند سخن در زبان عربي شمرده مي شدند و به منازعه با قرآن برخاسته اند،ولي تنها كاري كه كرده اند
حقارت بيشترخود و عظمت قرآن را جلوه گر ساخته اند. قرآن خود درباره ي ناتواني انسان ها از آوردن چيزي كه بتواند با آن هماوردي كند مي گويد: «قُلْ لَيْنِ اجْتَمَعَتِ الْاِنْسُ وَ الْجِنُّ اَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِهِ هذَا الْقَرآنِ لا يَاتوُنَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعضٍ ظَهيراً» (اسراء، 88). لذا مي بينيم كساني مانند وليد بن مغيره-داناي سرشناس عرب- سرانجام آن را نسبت به سحر بياني مي دهد،و در نتيجه مي بينيم قرآن در هجو نظرات سخيف وي مي گويد: ذرني و من خلقت وحيداً ... كلا انه كان لاياتنا عنيدا، و سأرهقه صعوداً انه فكر وقدر فقتل كيف قدر ثم قتل كيف قدر ثم نظر ثم عبس و بسر، ثم ادبر و استكبر فقال ان هذا الا سحر يؤثر (ابن هشام، 1363، 291/1؛ الذهبي، 1409 ه ، 7/1-155).
دربعد ادبي،نخست برخوردهاي متقابل ميان كفار و پيامبر(ص) كه به صورت وحي نازل مي شد،ادامه داشت . از باب نمونه به موارد زير توجه مي كنيم:
هجو ابولهب و ام جميل،زن ابولهب، دراثر عداوت ها و آزار آنها و نزول سوره ي ابولهب: (ابن هشام، 1363، 380/1).
شأن نزول اين سوره آن جا بود كه پيامبر(ص) مردم مكه را از قريش و بني هاشم و عبد مناف و زهره و تيم و مخزوم و اسد در پاي كوه صفا گرد آورد و به دعوت شان پرداخت. ابولهب عموي ايشان بر آشفت و گفت: «تبّا لك سائر اليوم اما دعوتنا الالهذا؟»؛ همواره نابود باشي ما را براي همين اين جا جمع كرده اي؟ آن گاه وحي آمد كه «تَبَّتْ يَدا اَبي لَهَبٍ وَ تَبَّ ما اَغْني عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ سَيَصْلي نارَاً ذاتَ لَهَبٍ وَ امْرَأتُةُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ في جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ» (مسد، 5-1)؛ دو دست ابولهب بريده باد، و خودش نابود باد! مال و درآمدش به او سودي نرساند، به زودي بر آتشي وارد مي شود كه شعله هايش زبانه مي كشد وزن او هيزم كشي است كه در گردنش ريسماني از ليف خرماست (عصام 1995، 72، از : ابن سعد،1410 ه ، 184/1).
نزول سوره ي كوثر در ارتباط با مژده ي ازدياد نسل پيامبر(ص) و شماتت مشركاني بود كه ايشان را ابتر (بي نسل) مي ناميدند (ابن هشام، 1362، 34/2)، ونزول سوره ي همزه در هجو اميه بن خلف در اثر آزار پيامبر بود (ابن هشام،382/1،1363).
درباره ي ابوجهل در اثر آزارهايي كه نسبت به پيامبر(ص) روا مي داشت كه انداختن شكمبه ي گوسفند برسر و روي ايشان يكي از نمونه هاي آن است،اين آيات نازل گرديد: «أ رأيت الذي ينهي عبداً اذا صلي أ رأيت ان كان علي الهدي او امر بالتقوي ... كلا لئن لم ينته لنسفعاً بالناصيه ...»؛ ديدي آن را كه باز مي داشت بنده اي را كه نماز مي گزارد؟ خبر داري كه او اگربرطريق هدايت بود و يا امر به تقوي مي كرد ... نه، چنين نخواهد ماند او اگر خود را باز ندارد او را با موي پيشاني مي كشانيم ... (ابن هشام، 1363، 333/1).
نزول آياتي در هجو عاص بن وائل، كه تكذيب قيامت و آيات الهي را مي كرد: «أفرأيت الذي كفر بآياتنا و قال لاوتين مالاً و ولداً اطلّع علي الغيب»، آيا ديده اي آن را كه به آيات ما كفر ورزيد و گفت مال و فرزنداني به من داده خواهد شد؛آيا او بر غيب الهي آگاهي يافته است؟ (ابن هشام، 1363، 1/ 383).
درباره ي نضربن حارث بن علقمه در اثر آزارهايي كه نسبت به پيامبر(ص) روا مي داشت اين آيات نازل شد: «ويل لكل افاك أثيم يسمع آيات الله تتلي عليه ثم يصر مستكبراً كان لم يسمعها كان في اذنيه وقراً فبشره بعذاب اليم»؛ واي بر هر گردن كشانه بر مرام خود پاي بندي نشان مي دهد كه گويي چيزي نشنيده و گويي در هردو گوش او بار گراني است، پس او را عذاب دردناكي مژده بده! (ابن هشام، 1363، 384/1).
قرآن كفار را به درخت زقوم در جهنم بيم داده بود و ابوجهل (كه درميان قريش به ابوالحكم معروف بود و پيامبر(ص) آن لقب را به او داده بود) براي خنثي ساختن پيام الهي درخت زقوم را به درخت خرماي آغشته به مسكه تفسير كرد؛ اين آيات در رد او آمد: «ان شجرة الزقوم طعام الاثيم كالمهل يغلي في البطون كغلي الحميم»؛ همانا آن درخت زقوم خوراك گناهكاران است، چون مس گداخته درشكم آنان مي جوشد،مثل جوشيدن آب جوش! (ابن هشام، 1363، 1/ 388).
اديبان مسلمان نيز در بيانات و قصايد شعري به مصاف مشركان (در مكه) و منافقان و كفار (در مدينه) مي رفتند و با انشاي قطعات ادبي فصيح و بليغ خود عرصه را بر آنان تنگ مي نمودند.
شاعران مسلمان در پاسخ شاعران ملحد رويارويي مي نمودند، كه حسان بن ثابت در رأس آنان مورد التفات پيامبر بود و ايشان براي او دعا كردند كه همواره مؤيد به روح القدس باشي تا با مايي (ابن هشام، 1363، 5/2، 19، 21، 55، 132،94، 172، 197، 293، 306، 315).
از حضرت ابوطالب(ع) در رابطه با انكار قريش و انتظارهاي نابجاي آنان،اين قصيده ثبت شده،كه در جمع آنان خوانده است:
«... أعوذ برب الناس من كل طاعن علينا بسوء او ملح بباطل
و من كاشح يسعي لنا بمعيبه
ومن ملحق في الدين ما لم نحول ...
كذبتم و بيت الله نبزي محمداً
و لما نطاعن دونه و نناضل ...»
(ابن هشام، 1363، 294/1-292؛الذهبي، 1409 ه ، 162/1، قصيده بسيار طولاني است).
شعر قيس ابن الاسلت در دفاع از پيامبر و نهي مشركان از آزار ايشان (ابن هشام، 1363، 1/ 303) و شعر حكيم بن اميه در منع قومش از دشمني با پيامبر (ابن هشام، 1363، 308/1) از همين قبيل است.
چنان كه از اسناد تاريخي بر مي آيد،در مكه تا هجرت به مدينه درگيري آشكار نظامي بين پيامبر و مشركان رخ نداده و برخوردها همواره به صورت مبارزه ي منفي جريان داشته است،ليكن در طول انتشار اسلام در مدينه ضمن درگيري نظامي با مشركان مكه موضوع جنگ پنهان با يهوديان و مسيحيان همجوار منتقل گرديد كه در نهايت،به مبارزه ي رويارو با آنان منجر گرديد.
پيامبر(ص) چند فقره ره گيري بر كاروانيان قريش داشته است كه به معناي ايجاد تنگناي مالي بر مشركان بوده كه غزوه ي «بواط» و «ذي العشيرة» و سريه ي عبدالله بن جحش اسدي از آنهاست (ابن سعد،1410 ه ،7/2-6-5).
يهوديان حومه ي يثرب با كفار قريش در فشار عليه مسلمين به انواع شكل ها همدستي مي كردند. نخست با طرح سوال هاي بي مورد و لغزگونه براي متزلزل كردن موقعيت پيامبر در صورتي كه نتواند پاسخ گويد مانند:
-خالق خود خدا كيست؟ سوره ي توحيد در پاسخ آنها نازل گرديد و ساكت شدند.
-معجزاتي پيامبر(ص) بياورد چون فرود آمدن كتابي از آسمان. اين آيه در پاسخ شان نازل شد: «يَسْئَلُكَ اَهْلَ الْكِتابِ اَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتابَاً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلوُا مُوسي اَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالوُا اَرِنَا اللهَ جَهْرَةً ...» (نساء، 153).
-از اصحاب كهف از مردي كه تمام دنيا را در نورديد ،و از روح و مردي كه معلم موسي شد و ... سوال كردند. سوره ي كهف در اين رابطه نازل شد.
-ازسياهي داخل ماه پرسيدند. آيه نازل شد كه: «وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيلِ ...» (اسراء، 12).
پيامبر(ص) و مسلمين را در نمازگزاردن به سمت بيت المقدس شماتت مي كردند. آيه نازل شد كه قبله را سمت كعبه بگردانيد (بقره، 143).
از اين ترفندها وقتي كاري ساخته نشد دشمني را آشكارتر ساختند و به جاي «السلام عليكم»، «السّام عليكم» به پيامبر(ص)مي گفتند.
تحمل مسلمانان زماني ليكن به انتها رسيد كه نقض عهد كردند و درجنگ رويارو عليه شان با مشركان مكه شركت كردند. داستان سركوبي بني قينقاع، بني نضير،بني قريظه و فتحخيبردر پي اين گونه تهاجمات آشكار و همكاري نظامي با دشمنان اسلام رخ داد (عصام، 1995، 174-157؛ ابن سعد، 1410 ه ،50/2).
مسيحيان بعد از يهوديان نيز دست كمي نداشتند.
موضع مباهله با زعماني نصراني پرده از روي حقيقتي ديگر بر مي دارد و از يك جنگ عقيدتي بين اسلام و مسيحيت در رابطه با ماهيت هورقليايي يا ناسوتي عيسي(ع) خبر مي دهد؛
چه آن كه آنان قائل بودند كه عيسي پسر خداست. در همين رابطه باز از احتجاج هاي پياپي پيامبر(ص) با مشركان يهوديان،دهريون و ثنويه مبني بر درگيري هاي عقيدتي مستمري درباره ي اعتقادات غلط شان و تلاش اسلام براي تصحيح آنها آگاه مي شويم: يهودي ها مي گفتند: عزير پسر خداست؛ نصارا مي گفتند: مسيح پسر خداست؛ دهريون قائل به ابدي يا ازلي بودن اشيا بودند؛ثنوي ها نور و ظلمت را دو عامل قديمي موثر برطبيعت مي دانستند و پيامبر به همه ي آنها طي جلساتي به مباحثه و جدل پرداخت (هدي جاسم، 1372، 227؛ از البرهان في تفسيرالقرآن، 120/2-116).
ابن هشام مي نويسد بعد از احتجاج هاي مستدلي كه پيامبر(ص) براي اثبات حقانيت قرآن در مدعاي خود راجع به پسر خدا نبودن عيسي (ع)داشت و آنان نمي پذيرفتند،خداوند به ايشان وحي نمود كه با آنان به ملاعنه و مباهله پردازد كه سرانجام آنان ازمباهله استقبال نكردند و حاضر به تسليم در برابر قوانين اسلام گرديدند (ابن هشام، 1363، 233/2-222).
جنگ پنهان غرب با اسلام در نقطه ي تقارن امروز
چنان كه از ابتداي پيروزي نهضت اسلامي و روي كارآمد نظام مقدس جمهوري اسلامي درايران شاهد آن هستيم،امريكا خلف استعمارانگليس، هرگز از در صلح و آشتي با اين نظام وارد نشده همواره به شكل هاي مختلف سعي در تضعيف، تهديد و براندازي نظام نو پاي اسلامي داشته است كه اين
خصومت ها عموماً ،درچند پرده به معرض اجرا گذاشته شده است و هم اكنون نيز ادامه دارد.
1) دربعد جنگ لفظي: به وسيله ي راديو، تلويزيون و مطبوعات ارگان رسمي خود و بخش خصوصي وابسته به گروه هاي معارض نظام اسلامي با به راه انداختن شانتاژ تبليغاتي و ياوه سرايي و ايراد اتهام هاي واهي از قبيل:
-انتساب عمليات هاي تروريستي در منطقه و برخي جاهاي ديگر(همچون انفجار او کلاهما و غيره)به ايران؛
-محور شرارت خواندن ايران در منطقه؛
-حامي تروريسم ناميدن ايران در ارتباط با دفاع از حقوق تضييع شده ي ملت لبنان و فلسطين،عراق و ساير ملل تحت ستم جهان.
2) دربعد جنگ اقتصادي: در پيش گرفتن شيوه ي فشار و ايجاد تنگنا توسط خود و هم پيمانان اروپايي، به منظور به زانو درآوردن نظام اسلامي ايران كه بيش از سه دهه شاهد آن هستيم با روش تحريم اقتصادي نسبت به اقلام ماشين آلات و قطعات هواپيما،لوازم رفاهي،اقلام صنعتي، كشاورزي و غيره. همچنين تلاش در عقب نگه داشتن ايران نسبت به پيشرفت در زمينه ي علمي،اتمي، مخابراتي و غيره.
بلوكه كردن دارايي هاي قبلي ايران و تشويق كمپاني هاي تابعه ي خود نسبت به ايراد دعاوي حقوقي عليه ايران و تهديد كشورهاي بي طرف نسبت به عقد قرارداد تجاري با ايران از زمره ي همين سياست هاي خصمانه است.
3) درعرصه ي سياسي و ديپلماتيك: امريكا از تلاش براي ايجاد انزواي سياسي ايران تاكنون چيزي فروگذارننموده است و هم پيمانان خود و موسسات بين المللي را نيز در اين رابطه تحت فشار قرار داده است تا جلوي هرگونه موافقتي با شركت ايران در پيمان ها و قراردادهاي جهان مسدود گردد.
همچنين امريكا همواره در تقويت گروهك هاي معارض نظام جمهوري اسلامي ايران و در اختيار گذاردن امكانات لازم براي ايجاد ناامني داخلي كوشيده است؛هرچند كه با هوشياري امت حزب الله،از اين گونه اقدامات خود طرفي نبسته است.
التفات به موارد ياد شده اين سوال را همواره در اذهان ايجاد مي نمايد كه چه وجه تشابهي بين جبهه ي متحد شرك، كفر و نفاق صدراسلام با جبهه ي استكبار جهاني به سركردگي امريكا وجود دارد و علت اساسي اين اقدامات از سوي امريكا عليه ايران چيست؟ در بخش بعدي سعي شده است به اين پرسش پاسخ داده شود.
بخش دوم: انگيزه ي واقعي كفرجهاني در ايجاد مزاحمت براي ايران و اسلام
1) امريكا يك منطقه ي گسل است و درمعرض تهديد به از هم پاشيدن و تجزيه و هيچ راهي براي انسجام داخلي و متحد ساختن دوباره و همبستگي با كل يكپارچه ي غرب به نظر نمي رسد،جزاين كه مسأله ي تضاد با ديگران را تشديد كند و همبستگي اجتماعي بدين نهج در غرب به وجود نخواهد آمد جز از راه پيدا كردن دشمن فرضي مشترك (مترسك) و جنگ به راه انداختن با او،تا هويت راسخ شود.
حسن حنفي نويسنده ي مصري مي نويسد:
بيداري اسلامي كه بيش از دو دهه از شروع آن مي گذرد هم اكنون توانسته است جنبش آزادي بخشي خود را كه به سمت خاموشي مي گراييد دوباره از سرگيرد همين امر منجر به تغييرشكل سلطه ي جديدي به اسامي جهاني شدن اقتصاد بازار،پايان تاريخ و جنگ تمدن ها گرديد [تا با متدي ناشناخته با آن برخورد نمايد ليكن] حوادث 11 سپتامبر 2001 به اين بيداري دامن زد و اين زماني بود كه غرب به طور ناخواسته از كينه ي پنهاني با مسلمانان واعراب پرده برداشت و حرف هايي را زد كه نمي خواست بر زبان بياورد،و برهمگان روشن ساخت كه برخورد تمدن ها صرف برخورد انديشه ي متفكران نيست بلكه يك جنگ افروزي در طلايه ي قرن 21 مي باشد (حنفي، 1425، 118).
بنابراين مسأله صرف برخورد تمدن ها نيست هدف اين است كه غرب از راه ايجاد تمايز با ديگران از اين شگرد بهره برداري كند و منافع معيني را به دست بياورد.
لازم به توضيح است كه در سياست جبهه ي ائتلاف كفر، دشمن مشترك فرضي نمي تواند به واقع يك دشمن قوي پنجه و برابرباشد،كه در اين صورت به خاطر احساس تهديد جدي، به رويارويي نظامي منجرخواهد شد.
2) خوي استكباري قدرت طلبي امريكا ناشي از احساس سيادتي است كه وي را به سلطه طلبي واداشته است؛ يكي از كارشناسان روابط بين الملل در اين رابطه مي نويسد:
به نظرمي آيد راه كاري كه امروز باختر زمين براي گسترش دادن به دامنه ي نفوذ خود [با گسترش انديشه هاي سكولار در جهان اسلام و ...] در پيش گرفته،نه اقتصادي و نظامي، كه امپرياليسم دموكراتيك است؛به اين معنا كه كشورهاي باختري و به ويژه ايالات متحده در صددند با سر دادن شعار دموكراسي سازي درجهان قدرت خود را افزايش دهند (يزداني- تويسركاني، 1387، 48).
البته آن چه درحال حاضر از خوي استكباري در امريكا مشاهده مي كنيم،منحصر به اين عصر و اين قدرت نيست. انسان خالي از معنويت و هدف الهي جز اين نيست. قرآن در مورد طبيعي بودن چنين خصلت و خويي مي گويد «كَلاّ اِنَّ الْاِنْسانَ لَيَطْغي اَنْ رَآهُ اسْتَغْني» (علق، 7-6)؛ يعني به طور كلي انسان در اثر احساس غنا و قوت به طغيان مي گرايد، مگر آن كه بتواند بفهمد كه سرانجام بازگشت به سوي خداست و در آن جا بايد پاسخ گوي اعمال خود باشد.
مقابله با اسلام، دكترين غرب است
درست است كه ايجاد تغيير در بنياد فرهنگي ملت هاي اسلامي از بنياد گرايي و اصول گرايي به تجدد طلبي و مدرنيسم، هدف مهمي از سوي استكبار جهاني قلمداد مي شود و حتي دكترين زمامداران آنان مي شود،ليكن اين تغييرها هم در صورتي مطلوبيت دارد كه در جهت توسعه و يا دست كم حفظ منافع آنان در خارج از سرزمين شان قرار داشته باشد و صرف سوسيال و ليبرال شدن مردم در ادعا،دردي را دوا نمي كند. نيكسون، رئيس جمهوراسبق امريكا، در اثري كه چاپ كرده است، به سردمداران كاخ سفيد توصيه مي كند:
كليد سياست امريكا-كه بايد به صورت تدريجي اين باشد- اين است كه فقط با رژيم هاي تجدد طلب همكاري استراتژيكي داشته باشد و پيوندهاي خود را با رژيم هاي بنيادگراي افراطي و راديكال،به همكاري تاكتيكي محدود نمايد (وفي نژاد 246/1371).
توماس فرد من تحليلگر سياسي امريكا:
جنگ با اين دشمن (اسلام) با ارتش ممكن نيست،بلكه بايد در مدارس،مساجد و كليساها و معابد به رويارويي با آن پرداخت و دراين راه جز با همكاري روحانيون، كشيشان و راهبان نمي توان به پيروزي دست يافت.(3)
توجيه منطقي تهاجم به جهان اسلام
-امنيت اسرائيل و امريكا دو مقوله ي جدا نشدني از هم مي باشند.
-بعد از پايان جنگ سرد تمام جهان بايد از نظم واحدي پيروي كند و سيادت تنها قطب باقي مانده را بپذيرد.
-منافع امريكا در خاورميانه از سوي تروريسم دولتي و شخصي تهديد مي شود و چاره ي آن كليد سيادت بر جهان است و منابع نفتي و غيرنفتي آن تامين كننده ي هزينه هاي نظامي امريكاست.
درهرحال به گفته يكي از كارشناسان مسائل سياسي:
هدف بنيادي ايالات متحده در شرايط كنوني جلوگيري از سر برآوردن هرقدرت رقيب است و اكنون كه سرزمين هاي پيرامون درياي مازندران و خليج فارس بخشي حساس از سيستم جهاني را مي سازد،كنترل سياسي آن در برنامه ي سياست خارجي ايالات متحده برتري يافته است و در اين راستا ناتو ازمهم ترين ابزارهاي كاخ سفيد براي سلطه ي ژئوپليتيكي بر هارتلند تازه شمرده مي شود (يزداني- تويسركاني، 1387، 55).
شيوه هاي اعمال سلطه بر كشورهاي اسلامي
اين يك اصل بديهي است كه تصور به عنوان يك قدرت اساسي ذهن انسان است؛چيزي كه همه ي روان شناسان برآن اتفاق نظر دارند. انسان در حقيقت همان چيزي است كه تصور مي كند. تصور اين كه من مي توانم يا نمي توانم در موفقيت و نبود آن در انسان تاثير بسزايي دارد. با اين شناخت اكنون به تجربه ي تاريخ مي نگريم مي بينيم سياست مداران موفق كساني بوده اند كه دشمن خود را ابتدا از اين گردنه مورد هجوم قرار داده اند و نوع تصور جنگجويان شان را از اساس دگرگون نموده اند كه: ما را ياراي هماوردي در برابر آنان نيست. قرآن در اشاره به تجربه ي نظامي طالوت مي گويد ابتدا نيروهاي او گفتند: «لاطاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ» (بقره، 249)؛ يعني ما را ياراي مقابله با جالوت و سپاهيانش نيست. اما خردمندان سپاهش براي ترميم روحيه ي آنان گفتند: چه بسيار بوده اند سپاهيان اندك كه بر نيروهاي عظيم غلبه يافته اند! مطمئن باشيد كه خدا با صابران و شكيبايان است.
امروزه افكار عمومي قدرتي است از سوي مردم كه مي تواند بر سياست هاي كلان حكومت ها تاثير بگذارد. از اين گذشته حتي مي تواند مسائل بنيادي و تعيين كننده اي را چون امنيت ملي،منافع ملي و ... را از ريشه متزلزل سازد و اين امر هرگز از نظر سوزن بانان هوشمند انقلاب اسلامي دور نبوده است.
با اين رويكرد بايد ببينيم هم اكنون استكبار جهاني چگونه جنگ رواني را در درون جامعه ي ما و بيرون آن شكل مي دهد.
مطالعه ي اجمالي در سير انقلاب اسلامي تاكنون روشن مي سازد كه همواره رسانه هاي گروهي تاثيرگذار ترين وسيله براي اين منظور بوده اند؛چنان كه از آغاز روي كار آمدن اين نظام تاكنون مي بينيم،به همين علت با چندين رسانه برخورد شده است؛برخي تعطيل موقت و برخي ديگر لغو پروانه گرديده اند كه به طورعمده و اغلب دليل آن،آب به آسياب دشمن ريختن بوده است.
در ارتباط با بدنام كردن اين نظام در سطح برون مرزي نيز از هيچ كوششي فروگذار نشده است.
رسانه هاي جمعي به عنوان يكي از مهم ترين عوامل تاثير گذاربرافكارعمومي عموماً در مسائل سياست خارجي به عنوان ابزاري در دست صاحبان قدرت عمل مي كنند (كريمي پاشاكي، 1386، 99).
نمونه ي ديگري از شيطنت هاي استكبار جهاني در بدنامي ايران به عنوان «محور شرارت منطقه» بوده است كه هم اكنون نيز باراك اوباما از آن دم مي زند و اين امر اگر چه مسأله ي تازه اي نيست و ايران اسلامي از بدو ظهور آن در معرض اتهاماتي از اين قبيل بوده است، ليكن در پاگرد كنوني سياست خارجي امريكا (از 11 سپتامبر 2001) تشديد يافته است و دليل آن هم روشن است؛زيرا ايران درطول اين مدت توانسته است علي رغم فشارها و تنگناهاي گوناگون به قله ي سيادت جهاني نزديك شود و نيروهاي طرفدار آن در فلسطين و لبنان و جاهاي ديگر با خلق حماسه هاي خود،استكبار را به وحشت عظيم تري انداخته اند كه فدا ساختن برج دوقلوي نيويورك براي كنترل افكارعمومي در جهت تخريب ذهنيت ها عليه حركت اسلامي منطقه شاهد گويايي است.
اقدام به تخريب برج دوقلو به مثابه خرج خمپاره اي بود كه دو عمل هم زمان را انجام مي داد: نخست،درنيروهاي پشتيبان اين حركت (اعم از منطقه و غيره) ترديد ايجاد مي نمود و حركت را تنها و منزوي مي ساخت چنان كه در حمله به غزه تظاهر و نمود بارز آن را ديديم. در اين فاجعه (به جز جمهوري اسلامي ايران) تنها نماينده ي دولت اسلامي معترض بر حملات ضد انساني رژيم صهيونيستي نخست وزير تركيه بود . در دومين بازخورد عملي،ذهنيت مردم امريكا و متحدان اروپايي را عليه حركت اسلامي تحريك مي ساخت و همكاري صميمانه ي منابع مالي را نسبت به اهداف خود جلب مي نمود.
توسعه ي تسليحات نظامي،كه در دوران رياست جمهوري «كلينتون»آغازگرديده بود،رونق تازه اي يافت. حملات تروريستي 11 سپتامبر به ترويج اقتصاد جنگي وجه قانوني بخشيد و كمك موثري براي رشد صنايع تسليحاتي امريكا شد.
درارتباط با نوع تهاجمات علمي نيز كافي است بدانيم دولت بوش ميلياردها دلار را صرف تكامل سيستم هاي نوين تسليحاتي از جمله هواپيماهاي شكاري اف 22 و همين طور برنامه ي «جوينت فايتر» كرده است. از اجزاي ابتكار دفاعي استراتژيك نه تنها چترموشكي است، بلكه هم چنين موشك هاي تهاجمي دوربرد ليزري كه هر نقطه از جهان را مي تواند مورد اصابت قرار دهد،و يا شيوه «جنگي احتمالي توسط گرم كردن يونسفر» كه وظيفه ي تحقيقات در مورد آن به Program High Altitude Aural Research محول گرديده است،مي باشد. توسط دستكاري آب و هوا مي توان با حداقل خرج و بدون كم ترين استفاده از سربازان و تجهيزات، اقتصادهاي ملي را مختل و بي ثبات ساخت،بدون آن كه دشمن حتي اطلاعي پيدا كند.(4)
ارزيابي:در اين مورد به طور دقيق نمي تو ان هنوز مطمئن بود. شايد نشراين گونه اخبار نيز در راستاي ايجاد جنگ رواني باشد،اما با توجه به رشد علمي فوق العاده ي دشمن و در اختيارسكان جنبش الكترونيك بعيد هم به نظر نمي رسد .
يكي از نمودهاي بارز تاثيرگذاري فرهنگ اجنبي در يك ملت، احساس حقارت در برابر آن فرهنگ تا حد ناديده گرفتن فرهنگ خود و به چيزي نشمردن آن است.
شاه بيت غزل ضد استعماري امام خميني(قدس سره)درباره ي فرهنگ موجود ملي ايراني اين بود كه بايد اين باور غلط را كه ما نمي توانيم ما هيچ هستيم و غرب همه چيز است از ذهن خود بيرون كنيم .ايشان دراين رابطه خاطر نشان مي ساخت كه:
ما را جوري بارآورده بودند كه بايد فرنگي مآب باشيم يا هيچي. يك نفرخانم اگر سرتا پايش فرنگي مآب است، معلوم مي شود خيلي عالي مقام است، و اگرچنان چه مثل ساير مسلمان هاست، اين خيلي عقب افتاده است ... آدم بودن را به كلاه و كفش و لباس و بزك و امثال ذلك مي دانستند (صحيفه ي نور، 16، 64).
هانتينگتون در جوابيه اي كه به انتقادهاي ديگران داده است ضمن اعتراف به اين امر مي گويد:
اين استنباط غربي ها كه مردمي كه نوگرا شده اند بايد مانند آنها شوند،جزئي از خودبيني غربي است كه في نفسه نمايان گر رويارويي تمدن هاست (اميري، 73-43،74).
قبول هركدام از اين دو مسأله، يعني «صرف پذيرش حاكميت استكبار» و «تفكر مثل استكبار» نظر به دكترين سلطه طلبي كاخ سفيد، قانع كننده است و تنها به اين بستگي دارد كه كدام يك ازاين دو مورد توجه باشد.
بخش سوم:راهبردهاي نظري و راه كارهاي عملي جهان اسلام در برابر توطئه هاي غرب
با توجه به آيتم هاي برشمرده و با تعقيب روندي و عطف نظر به سياست هاي متنوع كاخ سفيد از ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي درقبال ايران- گاهي آرام و واقع بينانه،و گاهي خشن و متكي بر سياست مشت آهنين- (با مقايسه ي سياست هاي دولت كارتر تا بوش پدر و از او تا بوش پسر) و نگره ي كنوني آن،به نظر مي رسد امريكا هنوز نتوانسته است بر ضعف هاي اطلاعاتي خود درخصوص ايران فائق آيد (سياست كلينتون بيشتر ونسي (5)بود و امروزه سياست بوش پسر بيشتر برژينسكي اي و كيسنجري است).
امريكا نمي تواند امروز اين واقعيت را انكار نمايد كه ايران با ويژگي هاي خود در قالب نظام جمهوري اسلامي واقعيتي متفاوت با گذشته ي خويش دارد؛همان گونه كه امريكا نيز قدرتي است واقعي كه نمي توان ناديده اش گرفت. امريكا چاره اي جزپذيرش جمهوري اسلامي ندارد به همان سان كه بالاخره ويتنام، چين و كوبا را پذيرفت (ر. ك. خرمشاد، 1383، 313-343).
بيداري اسلامي و نوگرايي به مثابه سلاحي عليه ليبراليسم دموكراسي امريكا
معنويت است و از اين جهت است كه مي تواند با غرب به مصاف برخيزد.
وي مي گويد:
نوگرايي حاصل جالبي براي ملت ها دارد و آن اين است كه نيروي بالنده اي به وجود مي آورد كه فرهنگ اين جوامع را زنده و تلاش دشمن آنها را براي انتقال به تمدن ديگر به شكست مي كشاند،و دو پديده ي همبسته و يكپارچه را به بار مي نشاند؛ بازگشت به محلي شدن، و رشد و آگاهي ديني،البته اين آگاهي ديني جنبه ي جهاني دارد و درهرتمدن قاره و دولتي رخ مي دهد و شامل همه ي اديان مسيحي،اسلام، يهودي، هندو، بودايي و ارتدوكس مي شود و بنياد گرايي چيزي جز يكي از اين جناح ها نيست كه براي اروپا مسيحيت تازه و براي دنياي اسلام اسلاميت نويني مي طلبد،و اما نظر به جهاني بودن آن علتش همين است كه ابزاري را كه در اختيار دارد جهاني هستند (عمر موسي 1424).
ثمرات بيداري مسلمانان
-كند نمودن پيشرفت فرهنگ مهاجم غربي مبتني بر ليبراليسم و شرقي مبتني بر ماركسيسم كه هر دو مبشرسكولاريسم و عهده دارجدا سازي امت اسلامي از ايده هاي ايماني و روح معنويت مي باشند و اين امت را به سمت ناكجا آباد بي هويتي و وداع با تمدن 1400 ساله ي خود سوق مي دادند.
-عكس العمل در برابر سياست محروم سازي اين امت از دست يابي به تكنولوژي پيشرفته ي جديد كه با ارسال تكنولوژي هاي كهنه و فرسوده ي خود آنان را سرگرم و با راه اندازي بازارهاي كاذبي از اين دست به مكيدن شيره ي اقتصاد آنان مي پرداختند (كه مسأله ي نفت از آن ميان است).
-ايستادگي در برابر غارت گران متجاوزي كه در افغانستان و عراق به بهانه ي نجات مردم از دست حاكمان مستبد و ديكتاتورقصد تصرف سرزمين و تسلط بر سرنوشت آنها را داشتند كه بنا به دلايلي در افغانستان عكس العمل شديدي جز ايستادگي طالبان نداشته است.(6) ليكن مردم عراق با تمام نيرو به نبرد و مقابله با متجاوزان ادامه مي دهند كه اين گونه قيام هاي مردمي زنگ خطري رو به روي گسترش سلطه ي استكباري است.
وحدت و وفاق امت اسلامي
تعصب ناشي از تنگ نظري و خود خواهي در اثر جهل از موقعيت واقعي خويش است و اين هر دو مخالف مرامي است كه اسلام پيروان خود را برآن مي خواهد و بدان دعوت مي كند چه آن كه اين دو خصلت موجب انزوا و تنها شدن در جامعه ي بزرگ انساني مي شود و پيامدي جز ناكامي در رسيدن به هدف درپي ندارد. اگر براي دنيا يا براي آخرت است، راه پيروزي همين است ليكن با كمال تأسف به عمق مسائل توجه نداريم و آينده را جز تا لحظاتي بعد،نمي توانيم پيش بيني كنيم،هرچند كه متون ديني ما پر از اندرزهايي در اين جهت است.
يكي از انديشمندان معاصر اسلامي مي گويد:
بهترين راه ها براي دست يابي به وفاق اسلامي اين است كه مسلمانان از تعصب خود را تهي كنند، به ويژه تعصبات مذهبي را كناري نهند و از اموراختلافي دست بردارند ،و بر اساس اين پنداربا هم مماشات نمايند كه «نظر شما صحيح است و نظر من ممكن است درست نباشد. نظر شما درست نيست و نظرمن ممكن است درست باشد». همه بايد مراقب باشند كه در اين وهله كار به درگيري نكشد كه همه بلا استثنا ضرر خواهند كرد و سود حقيقي را دشمن مشترك خواهد برد (علي الصالح، 1425، 150).
رشد علمي و توسعه ي تكنولوژي
همچنين ،رويكرد به علم و تكنولوژي مدرن سبب ايجاد مشاغل اصلي و درآمد بالا و پديد آمدن جو اعتماد به خود و بي نيازي نسبي ازبيگانگان و در نتيجه تاثيرپذيري تبليغات و توجيهات در زمينه ي مردم نسبت به مسائل فرهنگي مي شود.
ممكن است اين توهم پيش بيايد كه صنعتي شدن كشور سبب پديد آمدن قهري فرهنگي همانند فرهنگ غربي در كشور ما بشود،ليكن اگر پيش از آن ،آموزش هاي لازم براي صنعتي شدن به مردم داده شود و برنامه ريزي به صورت مطالعه شده انجام گيرد با وجود تعاليم اسلامي روح يگانگي،همدردي، اخوت و برابري در پيكر جماعت دميده خواهد شد و با احساس يك دلي نسبت به يكديگر مي توانند همراه با اشتغالات صنعتي و غيره به صورت جامعه اي هوشمند و زنده در صحنه ي بين المللي حضور يابند.
رويكرد به عقلانيت آزاد
عقلانيت در معناي عام خود عبارت است از سنجيده عمل نمودن ،و به تعبيري ديگر،سنجيده انديشي. روشن است كه انديشيدن به اين سوال نيز مستلزم پاسخ به يك سوال كلي تر است؛بدين معنا كه درست انديشيدن و سنجيدگي فكر از چه عياري برخوردار است و معيار آن چيست؟
به طوركلي عقلانيت مورد نظر بازگشت به همان معناي فلسفي آن يعني برگشت دادن عمل به مبناي علمي آن و به تعبير ديگري كه در فلسفه ي سياست از آن مي شود،قرار دادن يك عمل در سلسله ي تبيين مقاصد است؛و در اين منظر روشن ترين معناي آن كه قابل فهم همگاني باشد مستدل كردن عمل است.
با اين رويكرد،عقلانيت ملازمه ي تنگاتنگي با آزاد انديشي نيز پيدا مي كند تا شخص را از افتادن در ورطه ي تقليد كوركورانه برحذر دارد. نظر به اين توصيف با قيد آزاد پسوند مي خورد؛عقلانيت آزاد. حال بايد ببينيم عقلانيت آزاد چيست؟
عقلانيت آزاد،عقلانيتي است كه براي هر مدعايي برهان عقلي طلب مي كند و در عموم مسائل براي خويش صلاحيت داوري قائل مي شود هرگاه در اين زمينه استثنايي نيز وجود داشته باشد مرجع تشخيص اين استثنا خود اوست. از اين نوع عقلانيت ورزي به «عقلانيت خود بنياد» و يا «آزاد انديشي» نيز تعبير مي شود (فردين قريشي، 1386، 111).
بايد اضافه كنيم كه اين عقلانيت ورزي واجد روش ويژه اي نيز هست و صرفاً با اين ادعا كه عقلانيت من آزاد و فارغ از قيمومت كار مي كند،محقق نمي شود.
نام اين روش «تجربه گرايي» است. در اين روش تجربه معيار داوري است و عقلانيت آزاد با استفاده از اين روش قادر مي شود،علاوه بر قيمومت هاي آشكار،قيمومت هاي پنهان را نيز مهاركند.
آزاد انديشي در منظومه ي فكر اسلامي به معناي ولنگاري در تفكرنيست؛هرچند در تفكر ليبرال چندان تقيدي از اين نظر ندارد.منظور ازاين اصطلاح آزادي از قيد سلطه هاي پنهان و آشكار قدرتمنداني است كه هماي انديشه ي انسان ها را در دام القائات شيطاني خود گرفتار مي كنند و از آنان مقلداني
مي سازند كه بي هيچ تأملي درماهيت مسائل وارده،آن را به ديده ي تقديس بنگرند.بديهي است وقتي كه ملتي در دام تقليدي اين چنين گرفتار آمده باشد،پيش از آن، توان مقابله رويارويي با دشمن را از دست داده خواهد بود.
ايمان گرايي
هويت،يعني خميرمايه ي ذات انساني اگر گم شده باشد و شخص بدون آن بخواهد زندگي كند تقريباً امري غير ممكن است و اين مطلبي است كه دانشمندان بر آن اتفاق نظر دارند و از اين رو استعمار هميشه سعي مي كند براي ملت هاي مورد نظر هويت بدلي بسازد و آن را درجاي شخصيت حقيقي آنان جا بزند؛يك هويت بدلي كه بتواند براي استعمارخوب كار كند. مسلماً، با داشتن چنين شخصيت عاري، آن انسان همچون روباتي خواهد بود كه تنها با گرفتن دستور از بيرون به كار مي افتد.او هرگز سعادت خود و جامعه ي خود را نمي فهمد. لذا مصلحين بشريت همواره نسبت به رسوخ چنين شخصيت هايي در كالبد افراد جامعه ي خود هشدار و اندرز مي دهند.
قوي ترين حربه ي دفاعي اين انقلاب و موثرترين اسلحه ي پيشرفت آن ايمان ملت به نيروي خويش و بازگشت به ارزش هاي اصيل اسلام است (مطهري،بي تا،122).
چرا يك ملت عظيم تاريخي به يك باره چنين رنگ مي بازد، علت آن چيست؟ مگر هويت اين ملت چيست؟ آيا يك ايراني هويتي غير از اسلام دارد؟
شما اگر ايران را از تمدن و فرهنگ مكتوب اسلام برداريد و يا اسلام را از تركيب ملي ايران حذف كنيد،هر دو را ناكار كرده ايد،زيرا اين دو با هم عجين شده اند.
بنابراين يك ايراني،در نخستين قدم بايد به اسلام و هويت فرهنگي ديني خود برگردد،اما آن چه در اين رابطه مهم است شناخت واقعي از آن است تا آن جا كه بتوان مطمئن شد چيز ديگري به جاي اسلام به خورد اين ملت داده نخواهد شد. استاد مرتضي مطهري اين مسأله را به خوبي موشكافي كرده و بر نقطه ي اصلي درد تاكيد مي نمايد:
ما امروز آن اولين شرط رشد اسلامي را،كه شناخت اسلام و سرمايه هاي اسلامي است، نداريم؛ ما فرهنگ اسلامي را نمي شناسيم بلكه هنوز نمي دانيم كه اسلام فرهنگي هم دارد؛ ما تاريخ درخشان خودمان را نمي شناسيم، نمي دانيم كه ما يك تاريخ بسيار درخشان اسلامي داشته داريم؛ما شخصيت هاي بزرگ خود را كه نقش بزرگي در تمدن عالم و در تحول جهان داشته اند هنوز نمي شناسيم و به همين جهت به خودمان اعتماد نداريم و خودمان را حقير مي پنداريم (مطهري، 1375، 135).
آن چه قبل ازهرچيز در اين ميان قابل توجه است،تفكيكي بين جهاني سازي و جهاني شدن است.
درجهاني سازي،به عكس جهاني شدن،هويت هاي انساني به كلي محو مي شود و راز آن دراين است كه آن اصلاً از جنس جهاني شدن نيست.آن يك تهاجم به كل جهان از سوي قدرتي بزرگ و سلطه جوست كه با قصد جهان گيري وارد صحنه ي پيكار با ملت ها گرديده است و هويت هاي خاص را به عنوان مانعي بزرگ و موثر در تحريك مقاومت ملت ها مي بيند،لذا قبل از عملي كردن انديشه ي تهاجم خود مي كوشد اين مانع را از سر خود بر دارد،اما تحت نام علمي و مقبوليت يافته ي جهاني شدن.
با اين توصيف،جهاني شدن يك پروسه است كه در مسير تحول تكاملي انسان قرن حاضر با آن رو به رو است.
جهاني شدن آئين اسلام،چيزي است كه در استراتژي اين دين است (و يكون الدين كله لله).علاوه براين،ما به عنوان يك مسلمان وظيفه داريم از هر مسلماني كه مورد هجمه واقع شده باشد دفاع كنيم و اين وظيفه بر مرزهاي سياسي مشروط نشده است.به قول مرحوم شهيد بهشتي: ما نه سلطه جو هستيم و نه سلطه پذير،اما به فكر ديگر مسلمانان دنيا هستيم. بنابراين نمي توان تنها به فكر مسلمانان ايران بود و مسلمانان كشورهاي اسلامي از قبيل عراق،افغانستان، مصر، اندونزي و ... را فراموش كرد.
از مهندس بازرگان مطلبي را نقل مي كنند كه دقيقاً از وجود استراتژي در نهاد اسلام خبر مي دهد. وي گفته است: «حكومت مطلوب بشر،يا شدني نيست و يا اگر باشد شرط خواهد داشت:
مشترك و واحد و جهاني خواهد بود.
عدالت و برابري كامل در آن حكمفرما بوده و اختلاف و اجحاف از هر جهت بايد نابود شود.
مبتني و ملازم با يك اتحاد مسلك و عقيده و هدف بوده و اين هدف جز خدا وزندگي ابدي،يعني آخرت نمي تواند باشد.
در زماني صحبت از تسخير زمين به دست صاحب الزمان (ع) و تشكيل دولت اسلامي جهاني كرده اند كه نه ممالك متحده ي امريكا وجود داشت و نه سازمان ملل تشكيل گرديده بود؛نه مسلك بين الملل و نه امكان دولت جهاني به خاطره ي كسي خطور مي كرد (لامعي، 1376، 3-112).
1) مسلمان تدابيري بينديشند كه در آن از توسعه ي اقتصادي خود دفاع كنند (البته چنان كه گفته شد توسعه ،هرچند لازم است ليكن هدف اقتصادي اسلام عدالت است، ولي چون در اين رويارويي اقتصاد از زاويه ي توسعه مورد هجمه واقع شده است بايد از آن دفاع كرد) تا به استقلال سياسي و اقتصادي برسند.
2) جهان اسلام بايد به اين مرحله از درك نائل شود كه سلطه طلبي امريكا مانع توسعه ي بزرگي در راه استقلال آن است چون در اين طرح بازارهايي ساخته مي شود كه به نفع ما نيست و نتيجه اي جز وابستگي بيشتر به دنبال ندارد.
نيل به اين مقصد ممکن نيست،مگر آن که جهان اسلام بتواند به يک پارچگي در چهار مورد :کار ،منابع ،بازار و سرمايه (همان چيزي که در طرح جهاني شدن مورد توجه تئوريسين هاي غربي قرار دارد )دست يابد .لازم نيست از صفر شروع کنيم ،ما مي توانيم از پيشرفت هايي که در زمينه ي صنعت و تکنولوژي به دست آمده است،در اين راه استفاده کنيم،به ويژه از اينترنت و ماهواره و ساير امکانات ارتباطي.
3) باوركنيم كه رويكرد غرب به فرهنگ و مؤلفه هاي آن همچون توسعه،به مثابه دست آويزي به يك ابزار قدرتمند است. بنابراين آن را به مثابه يك هجوم فرهنگي بشناسيم و تداركات مقابله ي فرهنگي را در اين مبارزه ببينيم.
4) دربعد سياسي از اهرم موجود كنفرانس اسلامي به نحو استقلالي و كارامد و آگاهانه استفاده شود و جبهه ي واحدي در برابر تهاجمات غرب ايجاد شود تا از حيثيت همگان دفاع نمايد. مسلمانان جهان بايد هويت واحد جهاني خود را درك كنند و از مرزهاي سياسي تحميلي بگذرند و «جهان اسلام» را به معناي واقعي آن تحقق بخشند. اين بدان معناست كه يك سازمان اقتصادي يك كانون سياست گذاري يك ارتش قدرتمند فراملي به وجود آيد.
نتيجه گيري
رخدادهاي اخير منطقه ناشي از دخالت هاي غرب ،ودررأس آن امريکا،از واقعيت پشت پرده اي خبر مي دهد که تحليلي از همه ي آنها،جنگ سرد دوباره اي را در ذهن تداعي مي کند.
آمريکا برنده ي جنگ سرد ديروز،هواي جهان گيري در سر دارد و نخستين و مهم ترين مانع را بر سر راه خود در اين ميانه،فرهنگ اسلامي مي داند. البته پر روشن است كه اين هدف استراتژيك نيست و هدف اصلي وي در اين تك و تاز، تصرف كيان و سيادت غرب اروپايي و يكسره نمودن آن براي خود است،ليكن هدف تاكتيكي او از درگيري منطقه ي اسلامي خاورميانه نيل به دو منظور است:
1) هضم و بلع قدرت بالقوه اي همچون جهان اسلام،
2) تقويت بنيه ي مالي درعمليات گسترده ي نظامي آينده و از ميان برداشتن حايل ميان خود و اروپا و پيش روي تا پشت دروازه هاي دشمن اروپايي خويش.
غرب به جز دو فقره عمليات نظامي درافغانستان و عراق تاكنون اقدام نظامي نداشته است و به نظر نمي رسد كه بعد از اين هم داشته باشد؛زيرا لشكركشي هاي قبلي نتايج خوبي در بر نداشته است. لذا با تغيير سياست مداخله جويانه به روش ديگري چون جنگ سرد روي آورده است تا دو نتيجه را به آساني در بر داشته باشد: نخست،انسجام داخلي و به دست آوردن حمايت هاي كنگره و مردم؛دوم اغفال دشمن اروپايي و جلب همكاري هاي آن در جهت نيل به هدف نهايي.
اين يك واقعيت درحال رخ دادن است،اما در اين بحبوحه چه بايد كرد؟ به نظر مي رسد قبل از هراقدامي بايد شناختي از ترفندها و شگردهاي تازه ي دشمن پيدا كرد،چه آن كه ترفندهاي گذشته در ارتباط با جنگ سرد قبلي كهنه و شناخته شده اند، در دومين قدم به راه بردهاي مناسب بايد انديشيد و راه كار مقابله با دشمن را جستجو کرد.
غرب اگرچه از دير زماني برنامه ريزي كرده است و در كشورهاي اسلامي جاي پاي خود را به وسيله ي برخي از رهبران غافل و نشرفرهنگ سكولاريسم مستحكم نموده است، ليكن اين بدان معنا نيست كه از ايجاد اتحاد بين ملت ها به كلي مايوس شده باشيم. لذا توصيه ي مهم دراين رابطه تلاش براي بازگشت به هويت اسلامي براي ايجاد آن چنان وفاق جمعي و اتحادي است.
پی نوشت ها :
1) دانيل بل (Bell Daniel born: 1919 new york) روزنامه نگار و استاد جامعه شناسي در دانشگاه هاروارد كه با نوشتن كتاب «پايان ايدئولوژي» به شهرت رسيد. وي همه ي تلاش خود را براي سازش ميان نظريه هاي جامعه شناختي با آن چه او تناقص ذاتي سرمايه داري مي ناميد به كاربرد. از ميان كتاب هاي او مي توان «سوسياليزم ماركسيسم در امريكا» (1952 تجديد 1967)؛ «راست افراطي» (1963)؛ «ترميم فرهنگ عمومي» (1966)؛ «آمدن جامعه ي پسا صنعتي» (1973) و «تناقضات فرهنگي سرمايه داري» (1980) نام برد (منبع: دائره المعارف بريتانيكا 2002 ذيل عنوان بل).
2) ان اشد مالقي رسول الله (ص) من قريش انه خرج يوماً فلم يلقه احد من الناس الا كذبه و آذاه، لا حر و لا عبد، فرجع رسول الله الي منزله فتدثر من شده ما اصابه فانزل الله تعالي عليه.
3) منبع: وبلاگ ها پيرامون شيطان پرستي و موسيقي شيطاني.
4) منبع:
Michael Chossudovsky, .Washingtone.s New World Order Weapons Have the Ability to Trigger Climate Change.,
www.globaresearch.ca/articlea/CH0201 A.html , HAARP, Zweitausendeins, 1996.
(جنگ مخفيانه به وسيله گرم كردن يونسفر).
5) ونس، سايروس رابرتز (Vance Cyrus Roberts, born. 1917) وكيل حقوقي و صاحب منصب به عنوان مشاورامنيت ملي امريكا در عهد جيمي كارتر (1980- 1977). او در انعقاد پيمان سالت2 و همچنين در جريان كمپ ديويد (1978) نقش فعالي بازي كرد. وي در قبال ايران- پس از استخلاص از امريكا- برخلاف برژينسكي وزير امور خارجه كه معتقد به سياست مشت آهنين بود به سياست مسالمت آميز اعتقاد داشت. پس از كارتر از دولت كناره گيري نمود و به همان كار وكالتش پرداخت.
(منبع: دائره المعارف بريتانيكا- 2002 ذيل Vance).
6) بنا به اخبار موثقي كه اخيراً منتشر مي شود امريكا هم اكنون حاضر به گفتگو با طالبان گرديده است.
منبع:نشريه انديشه حوزه ،شماره 76.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}