سخن اهل دل
سخن اهل دل
نگاهي به مفهوم «اهل دل» در ديوان حافظ
1) «اهل دل» يکي از مفاهيم مورد ستايش حافظ است و خواجه در يکي از ابيات ديوان، که مطلع غزلي هم هست، سخن اين طايفه را «حق» دانسته است:
چو بشنوي سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نئي جان من خطا اين جاست
در اين جا، براي فهم مراد حافظ به طرح دو سؤال مي پردازيم: 1) سخن اهل دل چيست که خواجه عدم پذيرش آن را نشاني از سخن ناشناسي به شمار مي آورد؛ 2) منظور از «حقانيت سخن اهل دل» چيست؟ يعني چرا نبايد سخن اهل دل را خطا بپنداريم؟
به نظر مي رسد که پاسخ اين دو پرسش را مي توان در بيت زير يافت:
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشيم
سخن اهل دل است اين و به جان بنيوشيم
در اين بيت ملاحظه مي کنيم که سخن اهل دل توصيه به عشرت است، به ويژه در فصل بهار. همچنين ابياتي در ديوان خواجه هست که اين ويژگي قابل تأمل در ميان اهل دل را به روشني بيان مي کند؛ مي خوارگي و معشوقه بازي:
مي خوارگي اهل دل
من نگويم چه کن ار اهل دلي خودتو بگوي
در اين خمار کسم جرعه اي نمي بخشد
ببين که اهل دلي در جهان نمي بينم
به راه ميکده حافظ خوش از جهان رفتي
دعاي اهل دلت باد مونس دل پاکت
به چراغ جام در خلوت نمي يارم نشست
زانکه کنج اهل دل بايد که نوراني بود
معشوقه بازي اهل دل
که کيد دشمنت از جان و جسم دارد باز
گره ز ابروي مشکين نمي گشايد يار
نياز اهل دل و ناز نازنينان بين
نام من رفتست روزي بر لب جانان به سهو
اهل دل را بوي جان مي آيد از نامم هنوز
پس با توجه به آنچه تاکنون آورده ايم، مي توانيم گفت که سخن اهل دل توصيه به عيش و عشرت است و مشتمل بر دو ويژگي مي خوارگي و معشوقه بازي. کسي که به چيزي از اين دست توصيه مي کند سخنش حق است. پس پاسخ پرسش نخست، يعني چيستي سخن اهل دل، روشن شد. اما پاسخ پرسش دوم چيست؟ يعني مراد از حقانيت سخن اهل دل چيست؟ پاسخ اين پرسش نيز با توجه به زبدة سخن اهل دل، يعني توصيه به عيش و عشرت روشن مي شود. لازم به ذکز است که حقانيت در مقولة اخباريات و انشائيات دو معناي متفاوت دارد. در مقولة اخباريات منظور از حق، صدق [معرفت شناختي] است؛ يعني مطابقت با واقع. از اين رو، در مقولة اخباريات وقتي گفته ميشود سخن x حق است، مراد اين است که سخن x صادق است و مطابق با واقع؛ اما در مقولة انشائيات موضوع حقانيت حکايتي ديگر دارد. در اين مقوله، منظور از حق صدق [معرفت شناختي] بلکه مصلحت است؛ يعني مطابقت با هدف. از اين رو، در مقولة انشائيات وقتي گفته مي شود که سخن x حق است، مراد اين است که سخنش به مصلحت و مطابق با هدف است. در نتيجه، اگر بخواهيم سخن اهل دل را- که توصيه و از مقوله انشائيات است- بر اين مبنا تحليل مفهومي کنيم، مي توانيم گفت که پرداختن به عيش و عشرت از نظر حافظ به مصلحت آدمي است. کوتاه سخن آن که، سخن اهل دل توصيه به عيش و عشرت است و پرداختن به اين امر در زندگي به مصلحت آدمي است. به بيان سلبي مي توان گفت که نزد خواجه رندان، کسي که به عيش و عشرت در زندگي نمي پردازد کاري خلاف مصلحت خود مي کند. پس عجبي نيست که خواجه بسرايد:
مصلحت ديد من آن است که ياران همه کار
بگذارند و پي طرة ياري گيرند (3)
2) اهل دل با وجود اين که اهل عيش و عشرت و مي خوارگي و کام بردن از صحبت و ملازمت معشوقه اند، راهبر به سوي حضرت دوست/ خداوند نيز هستند:
کجاست اهل دلي تا کند دلالت خير
که ما به دوست نبرديم ره به هيچ طريق
براي دفع دخل مقدّر، طرح اين پرسش لازم مي شود که چگونه ممکن است کسي که مي خواره و معشوقه باز است، راهبر به سوي حضرت دوست / خداوند نيز باشد؟
در پاسخ مي توان از خود ابيات ديوان حافظ مدد جست. يکي از ابيات حافظ پاسخي سلبي فرا روي ما مي نهد:
آلودگي خرقه خرابي جهان است
کو راهروي، اهل دلي، پاک سرشتي
اگر در عين تأمل در بيت فوق در نگريم، در مي يابيم که اهل دل با آنکه به اصطلاح، خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده اند، باري در آلودگي خرقه، که مراد از همان «رياکاري خرقه پوشان و مدعيان زهد و پرهيز است»(4) گرفتار نيامده اند و از بند و قيد ريا و رزق و نفاق و سالوس رسته اند. همين پاک سرشتي اهل دل- در عين تردامني- و برکنار بودن ايشان از ريا و سالوس مؤيد راهبريشان به سوي حضرت دوست / خداوند است.
در اين جا، براي ايضاح بيشتر مدعا ناگزيريم که به يکي از ارکان مهم سلوک ديني/ اخلاقي حافظ اشاره کنيم. با نگاهي به ديوان حافظ در مي يابيم که خواجه در سلوک ديني / اخلاقي خود ميان گناهان ديني/ فقهي (يعني گناهاني که در ارتباط با خدا مجال بروز و ظهور مي يابند، مانند:مي خوارگي، معشوقه بازي و... ) و گناهان ديني/ اخلاقي (يعني گناهاني که در ارتباط انسان با انسان هاي ديگر مجال بروز و ظهور نمي يابند، مانند: ريا، غيبت، مال وقف خوردن و...) يا آنچه در لسان دين حق الله و حق الناس خوانده مي شود، تمايز مي گذارده و در عين اين که توصيه مي کرد که « مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش»(5)در يک داوري نسبت سنجانه، ارتکاب گناه فقهي را بر گناه اخلاقي ترجيح مي داده است و آفات دومي را از اولي بيشتر مي دانسته است:(6)
باده نوشي که درو روي و ريايي نبود
بهتر از زهد فروشي که درو روي و رياست
مي خور که صد گناه ز اغيار در حجاب
بهتر ز طاعتي که به روي و ريا کنند
حافظا مي خور و رندي کن و خوش باش ولي
دام تزوير مکن چون دگران قرآن را
فقيه مدرسه دي مست بود و فتوي داد
که مي حرام ولي به زمال اوقاف است
بيا که خرقه من گرچه رهن ميکده هاست
زما مال وقف نبيني به نام من درمي
اين تقوي ام تمام که با شاهان شهر
ناز و کرشمه بر سر منبر نمي کنم
اما دلايل اين رجحان چيست؟ چرا خواجه باده نوشي بي روي و ريا را به زهدفروشي با روي و ريا ترجيح مي دهد؟ به نظر نگارنده، مي توان دلايل زير را براي اين ترجيح و طرز تلقي و سلوک بر شمرد:
الف) به ظاهر، مهم ترين دليل حافظ براي اين ترجيح اين است که گناه فقهي متضمن درد و رنج ديگر آدميان نيست؛ يعني با ارتکاب آنها ضرر و زياني به خلق جهان نمي رسد؛ حتي مي توان گفت که به نزديک خواجه، تنها گناه [نابخشودني]، گناه رنجه کردن آدميان و آزار به غير است:
مباش در پي آزار و هرچه خواهي کن
که در شريعت ما غير از اين گناهي نيست
به يکي جرعه که آزار کسش در پي نيست
زحمتي مي کشم از مردم نادان که مپرس
برو معالجت خود کن اي نصيحت گو
شراب و شاهد شيرين که را زياني داد؟
چه شود گر من و تو يک دو قدح باده خوريم
باده از خون رزان است نه از خون شماست
من اگر باده خورم ورنه چه کارم با کس
حافظ راز خود و عارف وقت خويشم
باري مي توان گفت که همين ترک جفا و آزار «بالاترين اصل در اخلاق رندي»(7) است و اين تا بدان جايگاه است که حتي خواجه يکي از راه هاي نيل به نجات و رستگاري را در کم آزاري/ بي آزاري مي يابد:
دلش به ناله ميازار و ختم کن حافظ
که رستگاري جاويد در کم آزاري است(8)
اما دربارة گناهان ديني/ اخلاقي وضع به گونه اي ديگر است و اين امر، در باب آنها صادق نيست، چرا که گناهان ديني/ اخلاقي موجب ضرر و زيان و آزار خلق جهان مي شوند و به تعبير حافظ، آتش به خرمن دين مي زنند و با ارتکاب اين گناهان حيات ديني/ اخلاقي مردمان آلوده و مکدر مي شود:(9)
آتش زهد ريا خرمن دين خواهد سوخت
حافظ اين خرقه پشمينه بيانداز و برو
اگر به بادة مشکين دلم کشد شايد
که بوي خير ز زهد ريا نمي آيد
حافظ اين خرقه بيانداز مگر جان ببري
کآتش از خرمن سالوس کرامت برخاست
صراحي مي کشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش اين زرق در دفتر نمي گيرد
مرغ زيرک به درِ خانقه اکنون نپرد
که نهادست به هر مجلس و عظي دامي
همچنين، ارتکاب گناهان ديني/ اخلاقي (ريا و سالوس و نفاق...) حتي به دين گريزي(10) راه مي برد و آبروي شريعت را مي برد:
کردار اهل صومعه ام کرد مي پرست
اين دود بين که نامه من شد سياه ازو
ما را به رندي افسانه کردند
پيران جاهل، شيخان گمراه
و اين در حالي است که نزد حافظ گناه ديني/ فقهي (باده خواري، معشوقه بازي و...) آن قدر سترگي و صعوبت ندارد که با ارتکاب آن آبروي شريعت برود و خللي در کار و بار دينداري رخ دهد:
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که آبروي شريعت بدين قدر نرود
خدا را محتسب ما را به فرياد دف و ني بخش
که ساز شرع از اين افسانه بي قانون نخواهد شد
ب) حافظ بر اساس يک ديدگاه و باور خداشناختي، ارتکاب گناه ديني/ فقهي را- نسبت به گناه ديني/ اخلاقي- توجيه مي کند. به رأي وي، بارزترين صفات خداوند، صفات رحمانيت، کرم و غفران اوست و گناهان آدمي، دست آخر، مشمول لطف شامل فيض رحمت عام او قرار مي گيرند:
مي خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسي کسي
گويد تو را که باده مخور گو هو الغفور
ز آنجا که لطف شامل و خلق کريم توست
جرم نکرده عفو کن و ماجرا مپرس
شکرانه را که چشم تو روي بتان نديد
ما را به عفو و لطف خداوندگار بخش
هاتفي از گوشة ميخانه دوش
گفت ببخشند گنه مي بنوش
لطف خداوند بيشتر از جرم ماست
نکته سر بسته چه داني خموش
از نامه سياه نترسم که روز حشر
با فيض لطف او صد از اين نامه طي کنم
رندي حافظ نه گناهي است صعب
با کَرَم پادشه عيب پوش
گر مي فروش حاجت رندان روا کند
ايزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
هست اميدم که علي رغم عدو روز جزا
فيض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم
کام از جهان بران که ببخشد خدا گناه
روزي که رخت جان به جهان دگر کشيم
با توجه به ابيات فوق، که تعدادشان البته بسي بيشتر از اينهاست، در مي يابيم که نزد حافظ کامراني در دنيا مانع تعلق رحمت خداوند به آدمي نمي شود و حتي آنچه بنا به ادعا، عرفان حافظش مي خوانند،در تعارض با شادخواري و تنعم از حيات نمي افتد. از اين رو، حافظ در باب گناهان ديني/ فقهي يا حق الله همواره چشم اميد به کَرَم و غفران حضرت حق دارد. زياده بر اين، وي بر اين باور است که گناهکاران بيشتر از پارسايان مستحق لطف و کرامت الاهي هستند (11) و اگر گناه و گناه کاري نباشد، صفت رحمت و بخشايش خداوند بدون متعلق مي ماند:
نصيب ماست بهشت اي خداشناس برو
که مستحق کرامت گناه کارانند(12)
سهو و خطاي بنده گرش اعتبار نيست
معني عفو و رحمت آمرزگار چيست؟(13)
خلاصه آن که «دليل و مرجع خطاي بنده صفت رحمت خداوند است، و مقتضي صفات رحمت و عفو و کرم خداوندگار سهو و خطا و گناه بندگان است».(14)
تا اينجا سعي نگارنده بر اين بود که نشان دهد که چگونه اهل دل، با وجود مي خوارگي و معشوقه بازي شان، مي توانند راهبر به سوي حضرت دوست/ خداوند باشند. ديديم که آنها با پاک سرشتي و بر کنار بودن از ريا و سالوس و نفاق (آلودگي خرقه)، يا به تعبير ديگر، با بر کنار بودن و در امان بودن از ارتکاب گناهان ديني/ اخلاقي راهبر به سوي خداونداند؛ هرچه از خرقة تردامن و سجادة شراب آلوده اند. پس، آنچه گفته آمد به جنبة سلبي راهبري ايشان، يعني ترک ريا و سالوس مربوط بود. اما از جنبة ايجابي چه پاسخي براي راهبري اهل دل به سوي خداوند مي توان يافت؟ در پاسخ مي توان گفت که اگر بپذيريم که ويژگي اهل دل يا سخن ايشان، «توصيه» به عيش و عشرت است و اين امور، مانع از وصال انسان با خداوند نيست، آن گاه مي توان اين گونه پنداشت که گويي نزد خواجه رسيدن به خدا و وصل او چيزي جز تحصيل همين مطلوب هاي روان شناختي (عيش و عشرت شادکامي) و اخلاقي ( ترک رياکاري و سالوس ورزي) نيست؛ يعني، کسي که به خدا مي رسد، اولاً اهل عيش و عشرت است و ثانياً، اهل ريا و نفاق نيست:
حافظ به حق قرآن کز شيد و زرق بازا
باشد که گويي عيشي در اين جهان توان زد
3) با توجه به مطالب پيش گفته و ويژگي هاي مذکور براي اهل دل، چندان شگفت نيست که خواجه «کليد گنج سعادت» را «قبول اهل دل» در شمار آورد:
کليد گنج سعادت، قبول اهل دل است
مباد کسي که در اين نکته شک و ريب کند
در اين جا، قبول اهل دل را مي توان به دو معنا فهم کرد: الف) هر کسي که مورد قبول اهل دل واقع شود، از نعمت سعادت بهره مند مي شود؛ سعادت در اين معنا، تحصيل رضا و خشنودي اهل دل است و نفس اين قبول، به نزول برکت سعادت بر انسان مي انجامد؛ ب) مي توان اين گونه پنداشت که قبول اهل دل بدين معنا است که راه و روش منطبق با مشي و سلوک اهل دل به سعادت انسان راه مي برد. از آنجا که سخن اهل دل يا، به عبارت ديگر، راه و روش آنها سپري کردن زندگي با عيش و عشرت (مي خوارگي و معشوقه بازي) از يک سو، و بري بودن از ريا و نفاق از سوي ديگر است، مي توان گفت که از نظر حافظ، کسي که در زندگي و حيات خويش، به مانند اهل دل، با عيش و عشرت و ترک رياکاري (بهره مندي از مطلوب هاي روان شناختي و اخلاقي) مي زيد، به سعادت رسيده است.
4)چهارمين و آخرين نکته اي که در باب مفهوم اهل دل در ديوان حافظ مي توانيم گفت، اين است که همين دو ويژگي بارز در ميان اهل دل، يعني، پرداختن به عيش و عشرت و بري بودن از ريا و سالوس، حلقة ارتباط اين مفهوم با مفهوم بنيادي رندي است. به ديگر سخن، مفهوم اهل دل در همين دو ويژگي با مفهوم رندي مشترک است؛ رند آنجا که زندگي را با عيش و عشرت و ترک ريا کاري سپري مي کند، صاحب ويژگي مفهوم اهل دل مي شود.شاهد براي مي پرستي رند:
گر به کاشانه رندان قدمي خواهي زد
نقل شعر شکرين و مي بي غش دارم
ما را به منع عقل مترسان و مي بيار
کان شحنه در ولايت ما هيچ کاره نيست
من گرچه عاشقم و رند و مست و نامه سياه
هزار شکر که ياران شهر بي گنهند
شاهد براي معشوقه بازي رند:
من نخواهم کرد ترک لعل يار و جام مي
زاهدان معذور داريدم که اينم مذهب است
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من اين کارها کمتر کنم
ترکان پارسي گو بخشندگان عمرند
ساقي بده بشارت رندان پارسا را
حافظ شراب و شاهد و رندي نه وضع توست
في الجمله مي کني و فرو مي گذارمت
شاهد براي بر کنار بودن رندان از ريا و هرچه رنگ و بوي ريا دارد:
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد ريا بي نياز کرد
در خرقه چو آتش زدي اي عارف سالک
جهدي کن و سر حلقة رندان جهان باش
پي نوشت ها:
1. سپاس فراوان دارم از استاد مصطفي ملکيان، که بي راهبردي و راهنمايي هاي مشفقانة ايشان اين مختصر صورت مکتوب نمي يافت.
2. مرجع نگارنده در ذکر اشعار حافظ در بيشتر موارد اين منبع بوده است: ديوان غزل هاي حافظ، تدوين دکتر سليم نيساري، تهران، انتشارات بين المللي الهدي، 1371.
3. ذکر اين نکته خالي از فايده نيست که نزد حافظ، يکي از مصاديق «معناي زندگي» عبارت را سپري کردن زندگي با عيش و عشرت، يا به تعبير ديگر، کسب لذت و خوشدلي است. چندان که اين امر هم از زمرة اهداف «خودبنياد زندگي» خواجه است:
چو امکان خلوت اي دل در اين فيروزه ايوان نيست
مجال عيش فرصت دادن به فيروزي و بهروزيري؛
هم از زمرة مصاديق «ارزش زندگي»:
دمي با غم به سر بردن جهان يکسر نمي ارزد
به مي بفروش دلق ما کزين خوشتر نمي ارزد
در اين باره نک: مقالة نگارنده با نام «نقش مقصود» (معناي زندگي در شعر و انديشة حافظ)، نقد و نظر، 1385، ش 43 -44.
4. استعلامي، محمد، درس حافظ، تهران، انتشارات زوار، 1383، ج،2، ص 1110.
5. دلا دلالت خيرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
6. اين بدين معنا نيست که حافظ به انجام گناه توصيه مي کند، بلکه بدين معنا است، که از نظر وي گناهان ديني/ فقهي، مانند مي خوارگي و معشوقه بازي اولاً، گناه به شمار نمي آيند:
چه ملالت بود آن را که چنين باده خورد
اين چه عيب است بدين بي خردي وين چه خطاست
مباش در پي آزار و هرچه خواهي کن
که در شريعت ما غير از اين گناهي نيست
و ثانياً، اگر از زمرة گناهان هم باشند، نسبت به گناهان ديني/ اخلاقي آفات کمتري در پي دارند. در ادامة مقاله به توضيح اين مطلب خواهيم پرداخت.
7. آشوري، داريوش، عرفان و رندي در شعر حافظ، تهران، نشر مرکز، 1379، ص 346.
8. البته، از جنبة ايجابي مي توان گفت که نيکي کردن به آدميان نيز از مؤلفه هاي بنيادي سلوک اخلاقي / انساني حافظ است:
گفتم هواي ميکده غم مي برد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلي شادمان کنند
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نيکي به جاي ياران فرصت شمار يارا
مرا به کشتي باده در افکن اي ساقي
که گفته اند نيکويي کن و در آب انداز
دايم گل اين بستان شاداب نمي ماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايي
اي نور چشم من سخني هست گوش کن
چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن
بيا تا حال يکديگر بدانيم
مراد هم بجوييم ارتوانيم
ذکر اين نکته خالي از فايده نيست که اين اصرار و تأکيد حافظ بر نفع به غير تا بدان جاست که در بيتي تصريح مي کند که اگر نفع رساندن به غير از رهگذر ارتکاب گناه (فقهي) صورت پذيرد، خالي از اشکال است و اين امر، حافظ را به موضعي نزديک مي کند، که امروزه در فلسفة اخلاق، به آن » پيامد گروي» مي گويند که براساس آن، درست و نادرست بودن افعال بر حسب ارزش پيامدهاي آنها تعيين مي شود:
اگر شراب خوري جرعه اي فشان بر خاک
«از آن گناه که نفعي رسد به غير چه باک»
دربارة «پيامد گروي» در فلسفة اخلاق، نک: مکناوتون، ديويد، «پيامدگرايي»، ترجمة سعيد عدالت نژاد، ارغنون، ش 16، تابستان 1379، نيز نک:
Slote, Michael, " Consequentialism",in Encyclopedia Of Ethics (ed.) Lawrence. C. Becker and charlotte B. Becker , New York, 2001, vol.I.,pp, 304-307
9. البته، ترجيح گناه ديني/ فقهي بر گناه ديني/ اخلاقي - بدان سبب که گناه ديني/ اخلاقي موجب آزار خلق مي شود- خاص حافظ نيست و پيش از او، برخي نويسندگان صوفي، از جمله هجويري، با بياني ديگر به آن توجه و اشاره کرده اند. هجويري در کشف المحجوب مي گويد: هواها جمله بر دو قسم است: يکي هواي لذت و شهوت و ديگري هواي جاه و رياست. آن که متابع هواي لذتي باشد، اندر خرابات بود، و خلق از فتنة او ايمن بوند. اما آن که متابع هواي جاه و رياست بود اندر صوامع و دواير بود و فتنة خلق باشد، که خود از راه افتاده باشد و خلق را نيز بر ضلالت برد...»نک: هجويري غزنوي، علي بن عثمان، کشف المحجوب، به کوشش محمود عابدي، انتشارات سروش، تهران، 1383، ص 312.
10. ابياتي از اين دست بيان گر يکي از موارد بروز شک در اعتقادات ديني است؛ يعني شک در اعتقادات ديني به علت رفتار ناپسند مدعيان دينداري، در اين باره و نيز دربارة علل ديگر بروز اين امر در ساحت دين و حيات ديني، نک: ملکيان، مصطفي، « دويدن در پي آواز حقيقت»، مشتاقي و مهجوري، تهران، مؤسسه پژوهشي نگاه معاصر، 1385، ص 157-158، همچنين براي بحثي از همين دست، نک: همو، «طبقه بندي شبهات ديني»، دين پژوهي در جهان معاصر، قم، 28-40.
11. « نه هر که مجتهدتر ايمن تر، که هر که عنايت بدو بيشتر به حق نزديک تر، يکي اندر صومعه مقرون طاعت، از حق دور، يکي اندر موصول معصيت، به رحمت حق نزديک.» (هجويري، همان، ص 305)
12. قريب به همين مضمون:
بهشت اگر چه نه جاي گناهکاران است
بيار باده که مستظهرم به همت او
قدم دريغ مدار از جنازة حافظ
که گرچه غرق گناه است مي رود به بهشت
13. «ابراهيم ادهم گفت: شبي در طواف خالي بماندم و باران آمد. و گفتم: بار خدايا! مرا از گناه نگاه دار تا هيچ تقصير نکنم. آوازي شنودم از جانب کعبه که گفت: تو عصمت مي خواهي و همه بندگان همين مي خواهند. اگر همه از گناه نگاه دارم، پس فضل و رحمت خويش بر که آشکار کنم»؛ موسي گفت: الاهي، معصيت بندگان به ارادت توست آنگه آن را دشمن مي داري، و بنده را به معصيت دشمن مي گيري؟! حق، جلَ جلاله، فرمود:... خزينه رحمت ما پر است. اگر عاصيان نباشند ضايع مانده». براي دو قول مذکور، به ترتيب، نک: غزالي، محمد، کيمياي سعادت، به کوشش حسين خديو جم، تهران، شرکت انتشارات علمي فرهنگي، 1361، ج 2، ص 397؛ ميبدي، ابوالفضل رشيد الدين، کشف الاسرار و عده الابرار، ج 8، به کوشش علي اصغر حکمت، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1331، ص 440.
14. مجتبايي، فتح الله، شرح شکن زلف، تهران، انتشارات سخن، 1385، ص 152.
منبع:فصلنامه تخصصي فلسفه و الهيات (نقد و نظر)، ش 50-49
/ن
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}