روزي که دنيا به آخر رسيد
روزي که دنيا به آخر رسيد
روزي که دنيا به آخر رسيد
نويسنده:سعيد مستغاثي
نگاهي به فيلم«آگاه»
محور اصلي اين نوع فيلم ها ،در يک عبارت :نابودي نزديک کره زمين و حيات بر روي آن است که البتّه در هر يک از اين فيلمها ،به روش و شيوه خاصّي نشان داده مي شود . در يکي ،ويروسي خطرناک عامل نابودي است (اين ويروس را در اکثر فيلم هاي با مايه «زامبي »ديده ايم )و در ديگري شخص يا اشخاصي شرور در صدد حاکميّت جهاني و سوق دادن دنيا به سوي اضمحلال و خرابي هستند (مثل «بتمن آغاز مي کند »،«ارباب حلقه ها »يا «هري پاتر»).در برخي ،فاجعه اي طبيعي در شرف وقوع است که کلّ زندگي بشر را به خطر مي اندازد (همچون «روز بعد از فردا »يا «10ريشتر»،«برخورد عميق »)و در بعضي ديگر موجودي خبيث و وحشتناک دست به بلعيدن حرث و نسل آدم ها زده يا موجوداتي از فضا براي تسخير کره زمين و نابودي انسان ها آمده اند (مانند«ترانسفورمرز»،«روزي که زمين از حرکت ايستاد»،يا «جنگ دنياها »)و در تعدادي از اين گونه فيلم ها هم ،به طور مستقيم و دقيق ،اعتقادات اوانجليست ها که اينک قوي ترين باورهاي جعلي آخر الزّماني را تبليغ مي کنند،روي پرده مي آيد. (مثل «مگيدو»،«بابل پس از ميلاد»يا «قصه هاي سرزمين جنوبي»).
امّا آنچه در تمامي آثار سينمايي موسوم به آخر الزّماني ،موتيف اصلي فرمول نجات در فيلم نامه را تشکيل مي دهد ،شخصي است که اغلب با نام «انتخاب شده »،«برگزيده »يا «منجي »(معمولا آدم هايي با موهاي طلايي يا بور و چشم هاي آبي و در يک کلام مشخصه يک آدم با نژاد غربي )وارد ماجرا شده ودر آخرين لحظات همه چيز و همه کس را از خطر نابودي و اضمحلال نجات مي دهد . (جالب اينکه مثلا در فيلمي همچون «ده هزار سال قبل از ميلاد »ساخته رولند امريش ،حتي به طور مشخص گفته مي شود که شخص منجي ،مو طلايي و چشم آبي است!)
امثال نيور در «ماتريکس »يا بتمن و هل بوي و همچنين رئيس جمهوري آمريکا در «مگيدو»از اين جمله اند و در بعضي فيلم ها نمايندگان دو تفکّر آخر الزّماني ،از عهد عتيق و عهد جديد اوانجليکي ،هر دو در نجات جهان شريک مي شوند و البتّه معمولا منتسبان تفکّر عهد عتيق به نمايندگان عهد جديد اوانجليکي کمک و ياري مي رسانند تا حاکميّت جهاني را به دست آورند(يعني دقيقا بر اساس تفکّر امروز صهيونيست هاي يهودي نسبت به مسيحيان صهيونيست )مثلا در «ارباب حلقه ها »اين فرد و گروهي موسوم به «الف »ها هستندکه آراگون را براي به دست آوردن حقّ پادشاهي اش ياري مي رسانند يا در «نارنيا»،پيتر، سوزان ،ادموند و لوسي به شاهزاده کاسپين براي به دست آوردن حکومت از دست رفته اش ،ياري مي رسانند. همچنين در جنگ هاي ستاره اي «شواليه هاي جداي »و استادان آنها مانند يودا و اوبي وان کنوبي ،لوک اسکاي واکر را در نابودي امپراتوري کمک مي کنند،حامي هري پاتر هم مجموعه محفل ققنوس از قبيل پروفسور لوپين ،سايروس بلک و مانند آنها براي به دست آوردن قلمرو از دست رفته هستند و همان پروفسور دامبلدور است که هري در قسمت ششم يعني شاهزاده دورگه به خاطر مي آورد در مورد نبرد آرمگدون با ولد مورت هشدار داده بود.
به هر حال در اغلب آثار ياد شده ،به نوعي سرانجام همه چيز ،به خوبي و خوشي پايان مي پذيرد و مخاطب و تماشاگر البته با ذهنيّتي ،پر شده از جعليّات آرمگدوني ،خوشحال و راضي راهي خانه مي شود. امّا در فيلم «آگاه »چنين اتّفاقي نمي افتد و اگر چه اميد به آينده اي روشن و پراميد در انتها باقي مي ماند و لي آن اميد ،دنيايي را نمايان مي سازد که ديگر اکثريت مردم کره زمين (از جمله قهرمان داستان فيلم ،)حضور ندارد و قبلا در فاجعه اي طبيعي نابود شده اند !اين پايان اگر چه يکي از غير منتظره ترين و تراژيک ترين پايان هاي فيلمهاي موسوم به آثار آخرالزّماني تا کنون به شمار مي آيد ولي در عين حال بخش ديگري از باورها و اعتقادات اوانجليست ها يا مسيحيان صهيونيست را به تصوير مي کشد که پيش از اين در کادر دوربين سينما قرار نگرفته است.
داستان فيلم از سال 1959و جشني در يک مدرسه ابتدايي ايالت ماساچوست آمريکا به نام وليام داوس ،شروع مي شود که بر اساس پيشنهاد يکي از دانش آموزان به نام لوسيندا امبري (که شرايط روحي چندان مناسبي ندارد)،قرار مي شود ،هر يک از دانش آموزاني که نقاشي از آرزوها و اميد هايش براي آينده بکشد. بعد از آن ،همه نقاشي ها را در محفظه اي به نام «کپسول زمان »قرار دهند و در زير زمين دفن کنند تا اينکه 50سال بعد و در سال 2009براي بچه هاي دبستاني آن روز باز شود . هر يک از بچه ها يک نقّاشي مي کشد به جز لوسيندا که پشت و روي کاغذي را از يک سري اعداد بي ربط و بدون معنا پر مي سازد . او در همان روز دفن کردن کپسول زمان ،دچار تنش روحي شده ،مدّتي ناپديد مي گردد و سپس در اتاقکي کوچک در حال خراشيدن درو ديوار و کندن اعداد و حروف نامشخصي پيدا مي شود.
کاغذ و اعداد نامفهوم لوسيندا امبري ،50سال بعد در سال 2009نصيب پسر بچه اي به نام کيلب کاستلر که در همان مدرسه درس مي خواند ،مي شود .او که مادرش را در سال قبل در حادثه آتش سوزي از دست داده ،با پدرش به نام جان ،يک استاد علوم فيزيک که در کار تحقيقات نجوم هم فعّال است ،زندگي مي کند. جان که پسر يک کشيش اوانجليست است ،پس از فوت همسرش ،تقريبا اعتقادات خود را از دست داده و حتي پدر و مادرش را ترک کرده است . امّا برخورد تصادفي او با اعداد نامربوط لوسيندا،پايش را به ماجراهايي عجيب و غريب مي کشاند. او متوجّه مي شود که اعداد کاغذ لوسيندا چندان هم بي ربط نبوده ،در کنار هم بازگوي تاريخ حوادث تلخي هستند که در هر يک ،گروه زيادي از انسان ها جان باخته اند و آن اعداد علاوه بر تاريخ مورد نظر ،به ترتيب تعداد کشته شدگان و مختصات جغرافيايي مکان حادثه را نيز نشان مي دهد . نکته مهم تر اين است که لوسيندا در زماني اين اعداد را بر روي کاغذ نوشته که هيچ يک از آنها رخ نداده بودند. يعني در واقع لوسيندا امبري تمامي آن وقايع را (که اوّلينش حادثه 11سپتامبر 2001و انهدام برج هاي دوقلوي نيويورکي است )،پيش بيني کرده بود . امّا در آن کاغذ ،هنوز3تاريخ ديگر باقي است که اتّفاق نيفتاده ؛يکي از آنها فرداي روزي که جان کاغذ را به دست مي آورد ،طي چند حادثه هوايي رخ مي دهد و ديگري چند روز بعد در ايستگاه متروي مانهاتان نيويورک در اثر خارج شدن قطاري از ريل به کشته و مجروح شدن صدها نفر مي انجامد.
اما سومين حادثه هنوز بر روي کاغذ باقي مانده که در وهله نخست،جان فکر مي کند،33نفر در آن حادثه جان مي بازند ولي پس از اطلاع از مرگ مشکوک لوسيندا که سال ها قبل روي داده وآشنايي با دخترش به نام دايانا و همچنين دختر کوچک دايانا (ابي)که هم سن و سال پسرش است ،کم کم متوجّه مي شود ،عدد33در روي کاغذ لوسيندا در واقع برگردانEE مخفف کلمه Everyone Else به معني همه افراد ديگر بوده است (که اين معني رادر کانکس متروکه لوسيندا و در زير تختخواب وي پيدا مي کند).يعني در واقع در آخرين حادثه ،قرار است همه افراد کره زمين نابود شوند که جان به دليل تحقيقات قبلي اش متوجّه مي شود ،به زودي اشعه خاصي از تابش خورشيدي ،لايه اوزون اتمسفر زمين را از بين برده و همه چيز را در روي کره خاکي به آتش مي کشد . تنها راه نجات ،رفتن به اعماق زمين است که آن هم روش قابل اعتمادي نيست ،چون اشعه مذکور تا عمق يک مايلي زمين نيز همه موجودات زنده را از بين مي برد.
در همين بين ،کيلب و ابي که به خاطر آشنايي پدر و مادرشان ،با يکديگر صميمي شده اند با موجودات عجيب و غريب مواجه مي شوند که در گوش آنها زمزمه مداومي دارند ،به اين معنا که همراه آنها به مکان امني بروند. اين زمزمه ها و صداها به آواهايي که لوسيندا مي شنيده و به دخترش دايانا ،مي گفته بسيار شبيه است.
فيلم نامه «آگاه »را جوليت اسنودن ،استايلز وايت ورين دوگلاس پير سن ،بر اساس داستاني از خود دوگلاس پير سن نوشته اند که پيش از اين تنها قصه فيلم «مرکوري بر مي آيد»را به رشته تحرير در آورده بود. در کارنامه جوليت اسنودن واستايلز وايت نيز تنها مورد قابل توجّه همکاري در نوشتن فيلمنامه «بوگي من»يا «لولو خورخوره »بوده که يک فيلم متوسط در ژانر هراس محسوب شده ،امّا اينکه اصلا قصّه و فيلم نامه «آگاه »به ريچارد کلي تعلّق داشته (که پيش از اين دو فيلم آخر الزّماني از نوع اوانجليستي به نام هاي «داني دارکو»و«قصه هاي سرزمين جنوبي »را نوشته و کارگرداني کرده )اين سؤال را براي علاقه مند پي گير سينا جواب مي دهد که چگونه نوشتن فيلم نامه چنين پيچيده ومهمّي (براي صاحبان فکري اثر )بر عهده چنان فيلمنامه نويسان بي تجربه وساخت آن به کارگرداني همچون الکس پرايس سپرده شده که تنها فيلم قابل اعتنايش ،«من ،ربات»در سال 2004بوده است.
به هر حال فيلم نامه «آگاه »از ساختار جذّاب و کلاسيکي برخوردار است و مي تواند به دليل درون مايه معمّايي و ماورايي خود ،مخاطب را براي پيدا کردن پاسخ سؤالاتش تا آخرين فريم هاي فيلم نگه دارد و البتّه کليشه اي ترين صحنه ها را به او نشان دهد. به نظرم اين هنر کمي نيست و دقيقا از يک فيلم نامه استاندارد بر مي آيد که بتواند مخاطبش را با عناصر و عوامل تکراري نخ نما شده بر روي صندلي سينما نگه دارد. اگر چه شايد بارها و بارها شاهد داستان هايي از اين دست بوده که يک بچه به اعمال خارق العاده اي دست زده (سري «طالع نحس»که از خاطرتان نرفته )يا پدر و فرزندي که در کارهاي علني و حتّي نجوم دست به اکتشاف خاصّي مي زنند،درگير ماجرايي ماورايي مي شوند (از دم دست ترين آنها مي توان به «تماس »رابرت زمه کيس يا بعد از آن فيلمي به نام «فرکانس »اشاره کرد )سپس به کشف راز و رمز پرداخته و در اين کشف و شايد شهود با يک زن و دختر ديگر (که به صورتي به ماجرا مربوط مي شوند )همراه مي گردند.(در آثاري مانند «جنگ دنياها »و «روزي که زمين از حرکت ايستاد »مشابه چنين حلقاتي ديده مي شود ).البتّه گاهي اوقات هم اين گروه به يک مردو زن ماجراجويا دانشمند محدود مي شوند،همچون «رمز داوينچي »يا «فرشتگان و شياطين »که همين روزها بر پرده سينماها رفته است و الي آخر...
امّا آنچه مي تواند دراين دسته فيلم نامه ها ،تماشاگر را علي رغم کليشه ها وتکرار ها درگير کند ،بهره جستن از عناصري است که براي اوملموس بوده و با آنها در زندگي روزمرّه اش تماس داشته است ،مثلا اينکه همواره زامبي ها رادر نقاط و مکان هايي دور دست يا با مختصّات ويژه نشان دهند ،اگر چه مي تواند مخاطبش را بترساند امّا به طورمعمول تأثير روحي خاصّي بر وي ندارد ،چون دور افتادگي يا نامحتمل بودن مکان اتّفاق درون فيلم «شياطين»ساخته لامبرتوباوا در سال 1987زامبي ها پس از زنده شدن از طريق صفحه تلويزيون،وارد محل سکونت مردم مي شوند،آنگاه با چنين تمهيدي،تأثير فيلم در ايجاد هراس براي مخاطب چند برابر مي گردد.
در فيلم«آگاه »نيز دو صحنه برخورد هواپيما با زمين در بزرگ راه وسوختن مسافران آن و همچنين از خط خارج شدن قطار مترو و ويران کردن ايستگاه مانهاتان ،(علي رغم جلوه هاي ويژه نه چندان قوي )مي تواند تأثير بيشتري بر مخاطب در پذيرفتن نزديکي حوادث فاجعه آميز داشته باشد که مقصود اصلي سازندگان فيلم به نظر مي آيد.
امّا کشف راز و رمزپيش گويي يا پي بردن به گنج يا حادثه اي از روي اعداد و حروف هم که بارهاو بارها در فيلمهاي مختلف رؤيت شده که ههمين «رمز داوينچي »،«اسرار حروف »يا گنجينه ملي »(که از قضا در آن هم نيکلاس کيج به رمز گشايي مشغول مي شود!)از همين گروه محسوب مي شوند.ضمن اينکه باز همان لحظه نخست که لوسيندا مشغول نوشتن آن سلسله بي معناي اعداد مي شود ،اظهر من الشمس است که اين اعداد يک ربط و وصلي به يکديگر دارند. نحوه رسيدن کاغذ لوسيندا به کيلب و جان کاستلر هم بسيار پيش پا افتاده روايت مي شود ،اگر چه قاعدتا و بنا به اعتقاد سازندگان فيلم ،کيلب ،يک برگزيده بوده و طبعا بايستي در دبستان داوس قرار مي گرفته وبايد آن زمزمه هاي عجيب و غريب را هم مي شنيده است .
به يک نوعي هم ،کيلب،شبيه پسر جيليان گيلر در فيلم«برخورد نزديک از نوع سوم »(استيون اسپيلبرگ )است که از همان اوايل فيلم عاشق آدم فضايي ها بوده و همراه آنها مي رود.از قضا درآن فيلم هم ،يک مرد به نام روي نيري (با بازي ريچارد درايفوس )وهمين خانم جيليان گيلر باآن سفينه غول پيکر و موجودات بيگانه ارتباط گرفته و قبل از همه آنها را احساس مي کنند.
ولي علي رغم همه اين کليشه ها و تکرار ها ،فيلم «آغاز »از نوآوري هايي برخوردار است که مي تواند باعث جذّابيتش شود . از جمله رويه اي که فيلم در سکانسهاي انتهايي خود باز مي يابد . در واقع تا زماني که جان کاستلر بالاخره باسماجت دري را که لوسينداي 9ساله باناخن هايش بر رويش کنده کاري کرده بوده و احتمالاآدرس مکان امن گريز ازفاجعه آخر الزّماني را داده بود ،پيدا کرده و محل نقطه امن را کشف مي کند (که گويا همان کانکس متروکه لوسيندا است )، مخاطب همچنان بر اين تصور است که همه چيز آن چنان که وي پيش بيني کرده بود ،به انتهامي رسد يعني همه آن فاجعه اقليمي نمي تواند گزندي به قهرمانان داستان ما برساند و آنها در همان مکان امن زنده مي مانند، ولي از صحنه فوق به بعد به تدريج، پيش بيني هاي مخاطب در فيلم به وقوع نمي پيوندد.
دايانا با اتومبيلش،کيلب و ابي را مي برد و جان را قال مي گذارد .در مرحله بعد همان موجودات عجيب و غريب ،بچه ها را همراه خود برده و حالا دايانا در تعقيب آنها دچار سانحه شده و در ميان ناباوري تماشاگر فيلم مي ميرد . بالاخره جان به بچه ها مي رسد و آنها از مکان امني که آن موجودات مي خواهند ببرندشان ،براي جان تعريف مي کنند (بازهم در اينجا تماشاگر پش گو مي تواند قانع شود ،چون بالاخره قهرمان داستان ما ،يعني جان کاستلر همراه بچه ها نجات خواهد يافت و شايد هم ،مانند آنچه در فيلم «روزي که زمين از حرکت ايستاد » يک واسطه پيدا کندتا شفاعت کرده ،آن موجودات را از شر نابودي کره زمين منصرف سازند ! امّا به قول معروف زهي خيال باطل براي مخاطبان کليشه اي که در اينجا نه تنها آن موجودات (که ديگر معلوم مي شود اصلا فضايي، به معني ساکنان کرات ديگر نبوده و از جهان باقي آمده اند )از خير بردن بچه ها نمي گذرند بلکه حتي اجازه نمي دهند که جان هم با آنان همراه شود و حتي خواهش وي را با بي اعتنايي رد مي کنند!!شايد تا اينجا هم هنوز براي تماشاگر حرفه اي اميدي باقي باشد که فيلم با پاياني کليشه اي تمام شود ،يعني سرانجام ،جان ،کره زمين را نجات داده در انتظار بازگشت بچه ها بماند. اتفاقا وقتي پس از رفتن بچه ها و دور شدن آن شيء غول پيکر سفينه مانند ،جان بي هوش شده و سپس با بارش قطرات باران به هوش مي آيد ، يک لحظه همان بيننده پيگير ،فکر مي کند که خب ،بالاخره تمام شد و کره زمين نجات يافت ،اما هنگامي که جان به شهر مي رسد ،آن را در يک تلاطم پاوکاليپسي به سبک و سياق صحنه هاي ذهني فيلم «ايثار»(آنردي تارکوفسکي )مشاهده مي کند که همه آدم ها و حشت زده در حال گريز هستند ،فقط پدر و مادر جان به دليل اعتقادات و باورهاي آخر الزّماني شان ،سرنوشت را پذيرفته اند و در آغوش يکديگر همه سوزي پاياني را قبول مي کنند. آخرين جمله پدر جان هم خطاب به وي جالب است و مي تواند نشانه اي ديگر بر ايدئولوژيک بودن فيلم «آگاه»باشد. پدر مي گويد :«اين پايان نيست ،جان »و جان با آرامش پاسخ مي دهد :«مي دانم».
در يکي از تراژيک ترين صحنه هاي آخرالزّماني تاريخ سينما ،زمين نابود مي شود و در آتش مي سوزد،در حالي که گروهي از انسان ها ،از جمله کيلب و ابي به آسمان ومکاني بهشت گونه رفته اند تا به قول خودشان در زماني ديگر بازگردند و از نو شروع کنند (حتّي در قسمت سوم «ترميناتور»با عنوان «برآمدن ماشين ها »که نام ديگرش «جنگ آرمگدون »است ،زمين دچار همه سوزي مي شود ،اوّلا تماشاگر اين نابودي را مشاهده نمي کند وثانيا جان کانرز و دوست دخترش ،در همين کره زمين باقي مي مانند تا دوران جديد را شروع کنند).
اين بخش از فيلم «آگاه »که در آثار پيشين اوانجليستي چندان مورد روايت قرار نگرفته بود ،در باورهاي اين فرقه صهيونيستي به «عروج مسيحيان نوتولّد يافته »معروف است و آن دسته قليل از مسيحيان و يهوديان را شامل مي شود که با اعتقاد به آرمگدون ،جنگ آخر الزّمان و برپايي اسرائيل،منتظر بازگشت حضرت مسيح (ع)شوند و در اين مسير گويا با سربرآوردن دجّال يا آنتي کرايست به آسمان مي روند ،در حالي که زمين در آتش ضدّ مسيح مي سوزد و سپس (پس از گذشت 7سال )حضرت مسيح و آن نوتولّد يافته ها به زمين بازخواهند گشت ،طي نبردي خونين به نام آرمگدون همه دشمنانشان را ازبين خواهند برد و هزار سال حاکميت بر کره زمين را آغاز خواهند نمود .
در فيلم «آگاه»در واقع کيلب و ابي به نوعي همان «مسيحيان نوتولّد يافته »هستند که در ميان همه سوزي کره زمين به آسمان رفته و در مکاني بهشت گونه ،سکنا گزيده و خود مي گويند که باز خواهند گشت تا همه چيز را از نو شروع کنند.
جري فالوان از رهبران اوانجليست در کتابش مي نويسد که مطابق اعتقادات اوانجليست ها در آخرالزّمان ،يهوديان از سراسر جهان بايد به سرزمين فلسطين مهاجرت نمايند و هم زمان با ظاهر شدن دجّال (آنتي کرايست )،144هزار نفر از يهوديان به مسيح اعتقاد پيدا خواهند نمود وهمراه «مسيحيان دوباره تولّد يافته » و مسيح به بهشت خواهند رفت و آنگاه تمامي يهوديان باقيمانده جهان به دست دجّال کشته خواهند شد . هفت سال بعد از ظاهر شدن دجّال ،مسيح همراه مسيحيان دوباره تولد يافته به زمين فرود خواهند آمد و دجّال را در محلّ فلسطين ،در جنگ نهايي مقدس (آرمگدون )شکست خواهند داد و مسيح پس از آن، براي مدّت هزار سال حکومت جهاني را به پايتختي بيت المقدس رهبري خواهد کرد.
هال ليندسي ،از ديگر رهبران اوانجليست در کتاب معروف خود به نام «زمين ،سياره بزرگ مرحوم »مي نويسد :«نسلي که از 1948يعني از زمان تشکيل دولت اسرائيل )به اين سو به دنيا آمده است ،شاهد عيني دومين ظهور مسيح خوهد بود . امّا پيش از آن رويداد ،ما بايد هم جنگ يأجوج مأموج را ببينيم و هم نبرد هارمجدون (يا آرمگدون)،کشتار همه سوزي بدين گونه آغاز خواهد شد...»
پت رابرتسون که مانند ساير اوانجليست ها طرفدار سرسخت اسرائيل و صهيونيسم است و مطابق اعتقادات جديد پروتستان ها درباره «عملي نمودن خواسته هاي مسيح »و «تحقق پيش گويي هاي انجيل »،تأييد همه جانبه از دولت اسرائيل را يک وظيفه ديني براي خود مي داند.رابرتسون مانند ديگر اوانجليست ها به طور گسترده چنين تبليغ مي کرد که مسيح تا سال 2007حتما ظهور خواهد نمود و کتابي را با عنوان «پايان عصر»تأليف نمود و در آن تأکيد کرد که جنگ نهايي مقدّس (آرمگدون)بعد از سال 2000و قبل از سال 2007آغاز شده ،در اين جنگ سراسرجهان نابود خواهد شد و فقط اوانجليست ها که خود را «مسيحيان دوباره تولد يافته »معرفي مي کنند ،نجات خواهند يافت.
اوانجليست هاي متعصب در آمريکا حدود 100ميليون پيرو دارند و در هر دو حزب بزرگ آمريکا يعني جمهوري خواه و دموکرات صاحب نفوذ هستند (در مراسم تحليف اوباما همه دنيا مشاهده کردکه برخلاف انتظار يک کشيش اوانجليست به نام وارن ،قسم نامه رئيس جمهور جديد ايالات متحده آمريکا را کاملا در اختيار گرفته اند، در ايالا ت متحده آمريکا و ديگر کشورهاي پروتستان ،1500فرقه مسيحي اوانجليست ،براي جنگ آرمگدون،تبليغات گسترده انجام مي دهند و براي تسريع در ظهورمسيح کوشش مي کنند وضعيتي را پيش آورند که سراسر جهان نابود شود چون مطابق اعتقادات آن مسيح فقط بعد از نابودي کامل جهان ظهور خواهد نمود. نويسندگان غربي اين اعتقادات را به عنوان «تروريسم مقدس »معرفي مي کنند!
در انتخابات قبلي رياست جمهوري آمريکا ،لابي صهيونيسم بين الملل جورج دبليوبوش کانديداي حزب جمهوري خواه را که يک اوانجليست جنگ طلب و طرفدار متعصب صهيونيسم است، با رأي ديوان عالي آمريکا به قدرت رساند و در انتخابات اخير همان لابي با فعاليت صهيونيست هاي شناخته شده اي چون رهم امانوئل و ديويد اکسلراد ،باراک اوباما را به کرسي رياست جمهوري ايالات متحده نشاندند.به دنبال چنين حمايتي بود که اصول سياست خارجي آمريکا بر «حمله پيشگيرانه »عليه کشورهايي که مخالف سياست هاي آمريکا هستند ،استوار شد . (دقيقا مطابق انديشه هاي اوانجليستي )وبعد از به وجود آوردن حادثه 11سپتامبر 2001،دولت آمريکا جنگ عليه اسلام و مسلمانان جهان را به بهانه جنگ عليه تروريسم آغاز کرد. اکثر دولتمران آمريکا که از اوانجليست هاي جنگ طلب هستند،با هدف عملي نمودن خواسته هاي مسيح و پيش گويي هاي انجيل در آغاز هزاره سوم ميلادي و به بهانه جنگ عليه تروريسم جنگ صليبي را عليه اسلام آغاز کرده و در خفا و جلسات مخفي شان (که بعضا اسناد مذاکرات آن افشا شده است )اعلام نموده اند که اين جنگ تا سلطه مطلق بر جهان اسلام ادامه خواهد يافت.
بر اساس کتاب هاي ليندسي و همچنين مباني عقايد پيروان بنياد گرايي انجيلي که باورها و تفکرات امروزه يک سوم آمريکاييان و از جمله گروه هاي حاکم بر آمريکا را در بر مي گيرد:«...همه شهرهاي جهان در جنگ هسته اي آخر الزّمان ويران خواهند شد ،تصورش را بکنيد ...مسيح زمين را ويران خواهدکرد و مردمانش را خواهد سوزاند . هنگامي که جنگ بزرگ آخر الزمان به چنان نقطه اوجي رسيد که تقريبا تمام آدميان کشته شدند،عظيم ترين لحظه فرا مي رسد و مسيح با نجات دادن مؤمنان باقيمانده ،نوع بشر را از نابودي کامل نجات خواهد داد.
امروز از زبان هال ليندسي از رهبران صهيونيست هاي انجيلي آمريکا در کتاب «نبرد نهايي »به صراحت درباره ضرورت وقوع جنگ آرمگدون مي خوانيم و بمباران اتمي ايران و ساير کشورهاي مسلمان منطقه ؛امروزصراحتاً در فيلم هايي مانند «رمز داوينچي »گفته مي شود که تغيير هزاره و رفتن از برج حوت به برج حمل ،زمان افشاي راز خانقاه صهيون در پيشواز از مسيح دوم بوده است. امروز ده ها کانال تلويزيوني و ماهواره اي وابسته به اوانجليست ها ،تبليغ نبرد آمرگدون را سرلوحه خود قرار داده اند و بيش از نيمي از آثاري که از کارخانه هاليوود بيرون مي آيد،فيلم هايي درباره آخر الزّمان و آرمگدون و ظهور مسيح بن داوود و جنگ با ضد مسيح و وحشت و تاريکي که از اين بابت دنيا را فراخواهد گرفت و دو سوم مردم کره ارض از ميان خواهند رفت و جهان به ويرانه اي بدل خواهد گرديد تا مسيح موعود اين حضرات (!)نزول اجلال بفرمايند.
اما همه اين نيروهاي اهريمني، تا کنون به فضل الهي در مقابل اتحاد وانسجام ملت ايران و امت اسلام درمانده اند. چون سررشته همه اين ايستادگي و مقاومت، آنچنان که وعده الهي است به ظهور حضرت حجت بن الحسن عسکري (ع)خواهد انجاميد ؛ظهوري که همچون بعثت پيامبر گرامي اسلام (ص)براي جهانيان با رحمت و برکت همراه خواهد بود نه با خون ريزي و وحشت . آن منجي خواهد آمد ،در حالي که در کنارش حضرت عيسي مسيح (ع)نيزحضور دارد و آنگاه جهان پر از عدل و نيکي خواهد شد ،ان شاءالله.
به هر حال فيلم نامه «آگاه » از ساختار جذاب و کلاسيکي برخوردار است و مي تواند به دليل درون مايه معمايي و ماورايي خود مخاطب را براي پيدا کردن پاسخ سؤالاتش تا آخرين فريم هاي فيلم نگه دارد و البته کليشه اي ترين صحنه ها را به او نشان دهد.
منبع:نشريه موعود شماره 102
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}